پرنیان خیال (ادبی اجتماعی)
300 subscribers
31.9K photos
10.7K videos
7.34K files
8.92K links
پرنیان خیال با مطالب ادبی ،شعر،مقاله ،کتاب ومتنهای اجتماعی تاریخی تلاش برای گسترش فرهنگ کتاب خوانی دارد.
Download Telegram
🔘اتفاقی افتاده است

اتفاقی افتاده است. اما چطور؟ شبانه پیش آمد، یا آرام آرام نزدیک شده بود و ما تازه از آن خبر دار شده ایم؟ جریان بر سر دخترها است، دخترانی جوان و زیبا که چون حوریان آواز می خواندند، همچون پریان دریایی. آوازهایی همه شیرین و نرم و شادی بخش، مستانه و مواج.
اما حالا صدای شان قطع شده، گرچه دهان شان چون قبل باز و بسته می شود.
آیا زبان شان بُریده شده است؟
در مورد باقی چیزها هم چنین است: گریه های کودکان، شیون عزاداران و فریادهایی که پیش از این برمی خواست، خصوصاً شب هنگام، از جنون زده ای، از شکنجه شده ای. در مورد پرندگان نیز همچنین: چون سابق می پرند، همچون قبل بال و پر می گشایند، سرهاشان عقب، منقارشان باز، اما بی صدا هستند! بی صدا هستند یا بی صدا شده اند؟ چه کسی این پوشش زیبا از برف نامرئی را بافته، که همه صداها را محو کرده است؟
گوش کن.
برگ ها دیگر خش خش نمی کنند.
باد زوزه نمی کشد، قلب هامان نمی تپند.
به سکوت فرو رفته اند همه.
فرو رفته اند، انگار که توی زمین.
یا این مائیم که فرو رفته ایم؟
شاید دنیا بی صدا نشده، بلکه ما کر شده ایم.
این چه پوسته ای ست که مُهر و موم کرده ما را از شنیدن آن موسیقی که پیش از این به رقص مان در می آورد؟!
چرا نمی توانیم بشنویم؟!



#مارگارت_اتوود
#مترجم_گلاره_جمشیدی
#پابلو_نرودا
#مترجم_مهناز_بدیهیان

اگر به ناگهان تو نباشی
اگر به ناگهان تو زنده نباشی
من زندگی را ادامه خواهم داد

جرأت نمیکنم
جرأت نمیکنم بنویسم
اگر تو بمیری
من زندگی را ادامه خواهم داد
زیرا
جائی که انسان صدائی ندارد
صدای من آنجاست

وقتی سیاهپوستان را می زنند
نمیتوانم مرده باشم
وقتی برادرانم را میزنند
باید با آنها بروم
وقتی پیروز
نه پیروزی من
بلکه پیروزی بزرگ
می آید
هرچند گنگ
باید حرف بزنم

باید آمدنش را ببینم
اگر کورم
نه
مرا ببخش
اگر تو زنده نباشی
اگر تو ، عزیز
عشق من
اگر تو
مرده باشی
تمام برگها در سینه ام فرود می آید
و روحم شب و روز
بارانی خواهد بود
و برف قلبم را خواهد سوزاند
من باید
باسرما و آتش
با مرگ و برف
راه بروم
و پاهایم می خواهند قدم بزنند
به جائی که تو خفته ای

اما
من زندگی را ادامه خواهم داد
زیرا تو خواستی
بیش از هرچیز
من رام نشدنی باشم
عشقم
زیرا تو میدانی
من فقط یک مرد نیستم
بلکه همه ی مردان ام

@parnian_khyial
#ویسواوا_شیمبورسکا
#مترجم_ملیحه_بهارلو

به آن‌هایی که عاشق‌شان نیستم
خیلی مدیونم.
 احساس آسودگی خاطر می‌کنم
وقتی می‌بینم کسِ دیگری به آن‌ها بیشتر نیاز دارد.
 شادم از این که
خواب‌شان را پریشان نمی‌کنم.
 آرامشی که با آن‌ها احساس می‌کنم،
آزادی که با آن‌ها دارم،
عشق، نه می‌تواند بدهد،
نه بگیرد.
 برای آمدن‌شان به انتظار نمی‌نشینم،
پای پنجره، جلوی در.
مثل یک ساعت آفتابی صبورم.
می‌فهمم
آن چه را عشق نمی‌تواند درک کند،
و می‌بخشایم
به طوری که عشق ، هرگز نمی‌تواند.
 از دیدار، تا نامه
فقط چند روز یا هفته است،
نه یک ابدیت.
مسافرت با آن‌ها همیشه راحت است،
کنسرت‌ها شنیده می‌شوند،
کلیساها دیده می‌شوند،
مناظر به چشم می‌آیند.
و وقتی هفت کوه و دریا
بین‌مان قرار می‌گیرند،
کوه‌ها و دریاهایی هستند
که در هر نقشه‌ای پیدا می‌شوند.
 از آن‌ها متشکرم
که در سه بعد زندگی می‌کنم،
در فضایی غیرشاعرانه و غیراحساسی،
با افقی که تغییر می‌کند و واقعی است.
آن‌ها خودشان هم نمی‌دانند
که چه کارهایی می‌توانند انجام دهند.
عشق درباره‌ی این موضوع خواهد گفت:
«من مدیون‌شان نیستم».
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته

🍀در جستجوی زمان از دست رفته
مارسل پروست
مهدی سحابی


رمانی نوشتهٔ مارسل پروست نویسندهٔ فرانسوی است.
پروست این رمان عظیم را بین سال‌های ۱۲۸۷-۱۲۸۸(۱۹۰۸-۱۹۰۹ میلادی) تا ۱۳۰۱(۱۹۲۲ میلادی) نوشته، و بین سال‌های ۱۲۹۲(۱۹۱۳میلادی) تا ۱۳۰۶(۱۹۲۷میلادی) منتشر کرده‌است (سه جلدِ آخرِ کتاب پس از مرگ وی چاپ شد). این رمان چندان به تشریحِ کلاسیکِ یک «داستان» نمی‌پردازد، بلکه از ورایِ داستانِ اصلی (پروست در جایی می‌گوید : «متأسفانه کتابم را با ضمیرِ "من" شروع کردم و فوراً همه فکر کردند، که به جای جستجویِ قوانینِ کلی، من در حالِ تجزیه و تحلیلِ خود، به معنایِ انزجارآمیزِ کلمه، بودم») یک تحلیلِ عمیقِ ادبی، هنری، فلسفی و اجتماعیِ جامعه فرانسه در اواخرِ قرنِ ۱۹ و اوایلِ قرنِ بیستِ میلادی (آنچه در تاریخِ فرانسه جمهوری سوم نامیده می‌شود) به دست می‌دهد. همچنین نحوه استفاده مارسل پروست از زبانِ فرانسه و جمله سازی او که شکلی بدیع و نو در ادبیات فرانسه بود آن را به کلی از سایر آثارِ ادبی هم زمانش متمایز می‌کند.🍀
#مارسل_پروست

#مترجم_مهدی_سحابی

مفهوم عشق

مارسل پروست که بسیاری وی را بهترین نویسنده ی سده ی بیستم میدانند اعتقاد داشت عشق واقعیت ندارد. از نظر پروست عشق امری مربوط به حالات درونی خود ماست و ما موجوداتی را که حقیقی باشند دوست نداریم، بلکه موجوداتی را دوست داریم که خود آنها را آفریده باشیم.هر انسانی ناخود آگاه تصویری ایده آل ازظاهر وحتی نوع رفتار معشوق را در ذهن خویش میپروراند و بدان عشق میورزد. به محض اولین برخورد جدی با جنس مخالف در دنیای خارج ممکن است احساس کنیم معشوق را یافته ایم ، اما از دید پروست ما در واقع نه عاشق دیگری، که عاشق همان تصویر ایده آل ذهن خود هستیم.مشکلات یک رابطه ی عاشقانه از آنجا آغاز میشود که یکی از طرفین(وگاه هردو) به مرور زمان حس میکنند طرف مقابل، با تصویری که در ذهن داشته اند مطابقت ندارد.آن گاه تلاشی نافرجام برای همسان کردن رفتار معشوق یا همسر با تصویر ساحته ی ذهن صورت میگیرد. تلاشی که اغلب به فروپاشی رابطه ی عاشقانه یا ازدواج می انجامد.تراژیک ترین وجه قضیه اما هنگامی است یکی از دو سوی رابطه با اینکه میداند چنین تلاشی بیهوده است، همچنان به حفظ رابطه اصرار میورزد. همه ی سختی های را به جان میخرد ، توهین های طرف مقابل را تحمل کرده وتن به هر حقارتی میدهد چون نمیتواند از تصویر ذهنی خود دست بکشد.چون حاضر به پدیزش این واقعیت تلخ نیست که موجود ایده آل او شاید هرگز در عالم واقع وجود نداشته باشد.
پروست در جلد اول شاهکار خود (در جستجوی زمان از دست رفته) که "طرف خانه ی سوان "نام دارد، توصیفی دقیق و تکان دهنده از این نوع رابطه ارائه میدهد.سوان که مردی خوش گذران است عاشق"اودت"شده وبا او ازدواج میکند. در ابتدای آشنایی هردو بهم علاقه دارند ولی ازدواجشان تبدیل به رابطه ای بیمار گونه میشود.نه به این دلیل که اودت دیگر سوان را دوست ندارد و با مردان دیگر رابطه برقرار کرده ،یلکه سوان چنان شیفته ی اودت (یا تصویر ذهنی اش) است که حاضر نیست واقعیت را بپذیرد. او حتی مطمئن نیست که پدر حقیقی دخترشان خودش است یا مردی دیگر،چون دختر هیچ شباهتی به او ندارد.
برای پروست عشق همچون یک بیماری است.به تبی میماند که با فروکش کردن آن،بیماری نیز پایان یافته.تب ناشی ازعشق نیز سرانجام فروکش میکند،واین پایان عشق است.سوان نیز پس از تحمل مصائب فراوان سرانجام به مرحله ای میرسد که به خود میگوید:فکرش را بکن که این همه سالهای زندگی ام را هدر داده ام،مرگ خودم را خواستم،بزرگترین عشق زندگی ام را برای زنی مایه گذاشتم که ازش خوشم نمی آمد و بمن نمی خورد"1
بقول جاکومو لئوپاردی شاعر ایتالیایی،فریب های عاشقانه چنان کاری میکنند که گذشته از امید، تمنا نیز در ما خاموش میشود.توهم سوان پایان می یابد،اما زمانی را که از دست داده هرگز جبران نخواهد شد. اگر پروست جاودانه شده برای این است که پی برد زمان از دست رفته را تنها از راه نوشتن میتوان بازآفرید.نه جهت ارضا حس نوستالژی، بلکه برای اندیشیدن به معنای زندگیمان


زمان آدم ها رو دگرگون میکند
اما تصویری را که از آنها داریم
ثابت نگه می دارد
هیچ چیز دردناک تر از این تضاد
میان دگرگونی آدم ها و ثبات خاطره ها نیست

مارسل پروست
از کتاب : در جستجوی زمان از دست رفته


زمان، آدمها رو دگرگون مي کند اما تصويري را که از آنها داريم ثابت نگه مي دارد..!
هيچ چيز دردناک تر از اين تضاد ميان دگرگونی آدمها و ثبات خاطره ها نيست.
 .............................

#مارسل_پروست
Forwarded from 𝓑𝓮𝓱𝓷𝓪𝔃
Regards il gèle là sous mes yeux
Des stalactites rêves trop vieux
Toutes ses promesses qui s'évaporent
Vers d'autre ciel, vers d'autres ports

به زیر چشمانم نگاه کن
به [قندیل های] چکیده ی رویاهای قدیمی
تمامی وعده هایی که به سوی آسمانی دیگر, و به سوی بنادری دیگر ؛ فراموش شده اند

Et mes rêves s'accrochent à tes phalanges
Je t'aime trop fort ça te dérange
Et mes rêves se brisent sur tes phalanges
Je t'aime trop fort
Mon ange, mon ange

و رویاهایم به سرانگشتانت آویخته اند
خیلی دوستت دارم, به حدی که آزارت می دهد
و رویاهایم بر سر انگشتانت بر باد می روند
خیلی دوستت دارم
فرشته من, فرشته من

De mille saveurs une seule me touche
Lorsque tes lèvres effleurent ma bouche
De tous ses vents un seul m'emporte
Lorsque ton ombre passe ma porte

از میان هزاران طعم, تنها یکی به دلم میچسبد
هنگام تماس لبانت با لبانم
از میان تمام توفانها, تنها یکی مرا با خود می برد
آنگاه که سایه ات از کنار من عبور می کند

Prends mes soupirs donne moi des larmes
À trop mourir on pose les armes
Respire encore mon doux mensonge
Que sous ton souffle le temps s'allonge

آه های مرا بگیر, مرا اشک ده
در لحظه مرگ بازوان را رها کن
ای دروغ شیرینم دوباره نفس بکش
که با دم تو زمان به درازا بکشد

Seul sur nos cendres, en équilibre
Mes poumons pleurent, mon cœur est libre
Ta voix s'efface de mes pensées
J'apprivoiserai ma liberté

ریه هایم تنها و به آرامی بر خاکسترهایمان گریه می کنند
قلبم آزاد و رهاست
صدایت از خیالم محو می شود
با آزادیم مأنوس خواهم شد

#مترجم_بهناز_کشاورز
#خلقت_زن

*آفرینندهٔ جهان چون به خلقت زن رسید دید آنچه مصالح سفت و سخت برای خلقت آدمی لازم است در کارآفرینش مردبه کاررفته و دیگر چیزی نمانده.*
*درکارخودواله گشت وپس از اندیشهٔ بسیار چنین کرد: گِردیِ عارض ازماه،و تراش تن از پیچک،و چسبندگی از پاپیتال،ولرزش اندام ازگیاه، ونازکی از نی،و شکوفایی ازگل، و سبکی از برگ، و پیچ و تاب ازخرطوم پیل، و چشم از غزال، و نیش نگاه از زنبور عسل، و شادی از نیزهٔ نور خورشید، و گریه از ابر،وسبکسری از نسیم، و بزدلی ازخرگوش، وغرور از طاووس، و نرمی آغوش ازطوطی، و سختی ازخاره، و شیرینی از انگبین ، و سنگدلی از پلنگ، و گرمی از آتش، و سردی از برف، و پرگویی از زاغ، و زاری ازفاخته،و دورویی ازلک‌لک، و وفا ازمرغابی نرگرفت و به هم سرشت و از او زن ساخت و به مردش سپرد.*

*پس ازهفته‌ای مرد نزدخدا آمد و گفت:*
*«خدایا!این موجودی که به من داده‌ای زندگی را بر من تباه کرده. پیشه‌اش پرگویی است.هیچگاه مرابه حال خود وانمی‌گذارد، آزارم می‌دهد، می‌خواهد همیشه نوازشش کنم، می‌خواهد همیشه سرگرمش سازم، بیخود می‌گرید، تنها کارش بی‌کاری است. آمده‌ام اورا پس بدهم، زیرا زندگی با او برایم امکان‌پذیر نیست.او را از من بازستان.»*

*خداگفت:«باشد.» و زن را پس گرفت.*

*پس ازهفته‌ای دیگر دوباره مرد نزد خدا شد و گفت: «خداوندا! می‌بینم از زمانی که او را به تو پس داده‌ام تنهای تنها شده‌ام به یاد می آورم چگونه برایم آواز میخواند و می‌رقصید، از گوشهٔ چشم به من می‌نگریست، با من بازی می‌کرد و به تنم می‌چسبید. خنده‌اش گوش‌نوازبود، تنش خرم، و دیدارش دل‌نواز. او را به من باز پس ده.»*

*خداوندگفت:«باشد.»و زن را به او پس داد.*

*پس از سه روز، دیگر بار مرد نزد خدا شد و گفت: «خدایا! نمی‌دانم چگونه است، اما من به این نتیجه رسیده‌ام که زحمت او بیش از رحمت اوست. پس کرم کن و او را از من باز پس گیر.»*

*خدا گفت: «دور شو! هر چه گفتی بس است! برو با او بساز.»*

*مردگفت:«امابا او زندگی نتوانم کرد!»*

*خدا گفت: «بی او هم زندگی نتوانی کرد!»*

*آن‌گاه به مرد پشت کرد و دنبال کار خود رفت.*

*مرد گفت:«چه بایدم کرد؟ نه با او توانم زیست، نه بی او!»*

#داستان_کهن_هندی
#مترجم_صادق_چوبک

.
hani:
🦋💟 @PARSAARYAN27

شعر #احمد_شاملو
در مرگ #جلال_آل_احمد:

"سرود برای مرد روشن که به سایه رفت" 

قناعت وار 
تکیده بود 
باریک و بلند 
چون پیامی دشوار 
در لغتی 
با چشمانی از سؤال و عسل 
و رخساری بر تافته از حقیقت و باد 
مردی با گردش آب 
مردی مختصر 
که خلاصه خود بود 
خر خاکی های در جنازه ات به سوء ظن می نگرند

بیش از آن که خشم صاعقه خاکسترش کند 
تسمه از گرده گاو توفان کشیده بود 
آزمون ایمان های کهن را 
بر قفل معجرهای عقیق 
دندان فرسوده بود 
بر پرت افتاده ترین راه ها 
پو زار کشیده بود 
رهگذری نا منتظر 
که هر بیشه و هر پل آوازش را می شناخت 

جاده ها با خاطره ی قدم های تو بیدار می مانند 
که روز را پیشباز می رفتی 
هر چند سپیده تو را 
از آن پیشتر دمید 
که خروسان بانگ سحر کنند 
مرغی در بال هایش شکفت 
باغی درد رختش 
مادر عتاب تو می شکوفیم 
در شتابت 
مادر کتاب تو می شکوفیم 
در دفاع از لبخند تو 
که یقین است و باور است 
دریا به جرعه ای که تو از چاه خورده ای حسادت می کند 



#هجدهم_شهریور
#سالروز_درگذشت
#جلال_آل‌احمد_گرامی 🌹
#روشنفکر_دینی، #نویسنده و #مترجم_ایرانی و همسر #سیمین _دانشور
💠 امروز یکشنبه یازده آذر ماه

زادروز #جلال_آل_احمد

#روشن_فکر #نویسنده #منتقد_ادبی #مترجم

۱۱ آذر ۱۳۰۲

۱۸ شهریور ۱۳۴۸

🍃🍂🍃🍂

💠 #جلال در سال 1302 در محله #سید_نصرالدین از مجله‌های قدیمی شهر تهران در خانواده‌ای #روحانی و اصالتا اهل #طالقان به دنیا آمد. كودكی وی در محیطی كاملا مذهبی گذشت. پدر جلال تمام سعی خود را بكار بست تا از او جانشینی برای خود پرورش دهد.
اما كوشش‌های پدر در تربیت مذهبی كودك به ناكامی انجامید و پس از پایان یافتن دوره تابستان جلال روانه بازار كار شد تا حداقل حرفه‌ای برای گذران زندگی خود بیاموزد. جلال روزها به كارهایی چون ساعت‌سازی، سیم‌كشی برق، چرم فروشی و ... می‌پرداخت و شب‌ها دور از چشم پدر در كلاس‌های شبانه مدرسه «درالفنون» به تحصیل خود ادامه می‌داد. دوران دبیرستان او نیز مصادف با جنگ دوم جهانی بود. در همین دوران پدر به دلیل حضور برادر بزرگ‌تر جلال در نجف، شرایط را برای اجرای خواست قلبی خود فراهم دید و بار دیگر فرزند جوان خود را روانه نجف كرد تا به تحصیل علوم حوزوی بپردازد. اما جلال بیش‌تر از دو ماه زندگی با برادر را تاب‌ نیاورد و به ایران بازگشت. 
پس از بازگشت از #نجف در سال 1322 وارد دانشسرای عالی شد و در سال 1325 در رشته ادبیات فارغ‌التحصیل شد. #جلال در سال 1324 با چاپ داستان «زیارت» در مجله سخن به دنیای نویسندگی قدم گذاشت و در همان سال مجموعه داستانی به نام «دید و بازدید» را منتشر كرد. وی در سال 1326، به عنوان #آموزگار در وزارت فرهنگ مشغول به كار شد و در همین زمان تحصیلات خود را در رشته ادبیات فارسی ادامه داد. او در رسال 1327 در #اتوبوس اصفهان به تهران با #سیمین_دانشور، داستان نویس و مترجم معاصر، آشنا شد و در سال 1329 با وی ازدواج كرد.

 #آل_احمد در سال 1330 پیش از آنكه از رساله دكترای خود با عنوان «قصه هزار و یك شب» دفاع كند، تحصیلات دانشگاهی خود را نیمه كاره رها كرد. در كتاب «خدمت و خیانت روشنفكران» جلال بی‌علاقگی خود را نسبت به دریافت درجه «دكترا» به كم سوادی برخی از استادان دانشگاه مربوط دانست. #جلال همچنین در دیدار با #علی_شریعتی از نیمه كاره رها كردن تحصیلات تكمیلی خود به عنوان «موهبت» یاد كرد. این نویسنده و مترجم در 18 شهریور 1348 پس از سال‌ها قلم زدن در عرصه‌های مختلف نوشتاری در حالی كه در كلبه‌ای در جنگل‌های اسالم گیلان زندگی می‌كرد، دارفانی را وداع گفت.

آثار به جا مانده از #جلال_آل_احمد را می‌توان به پنج دسته
#داستان(دید و بازدید، سه تار، از رنجی که می بریم و...)،
#سفرنامه( خسی در میقات،تات نشین های بلوک زهرا، اورامان و...)،
#مقالات(گزارش‌ها ، حزب توده سر دو راه ، غرب زدگی، ارزیابی شتابزده، در خدمت و خیانت روشنفكران و...)،
#ترجمه(عزاداریهای نامشروع، «محمد آخرالزمان» نوشته بل كازانوا، «قمارباز» اثر داستایوفسكی‌، «بیگانه»، «سوء تفاهم» اثر كامو ، «دستهای آلوده» اثر سارتر و...)،
و #نامه ها(نامه‌های جلال در سال 1364 منتشر شد. این مجموعه حاوی نامه‌های او به دوستان دور و نزدیكش است.) تقسیم کرد.
#پی نوشت
جلال شریعتی دوبازوی بازگشت به سنت ودر تقابل با مدرنیته اند
🍃🍂🍃🍂
من
گوشه ی این زندان هم
به تو فکر می کنم
می توانی بفهمی چه می گویم ؟!
می توانی درک کنی ؟!
عمق عشقی را که به تو دارم
می توانی بفهمی ؟!
آخر هیچ کس گوشه ی زندان
در حالی که صورتش را به میله ها چسبانده است
نمی تواند کسی را بیشتر از آرادی دوست داشته باشد.


#شاعر :#روستم_بهرودی #آذربایجان
#مترجم : #صالح_سجادی
زندگے نامه

#نادر_ابراهیمی
‍ نادر ابراهیمے قاجار ڪرمانی(زادہ ی14 فروردین 1315 تهران_ درگذشتہ ے 16 خرداد 1387تهران)
#نویسندہ، #مترجم، #فیلمساز و #روزنامه‌نگار

پدر نادر ابراهیمے،
#عطاءالمُلڪ_ابراهیمے، فرزندِ آجودان حضور قاجار و از نوادگانِ #ابراهیم_خان_ظهیرالدولہ، حاڪم نامدارِ ڪرمان در عصر قاجار بود، رضاشاہ پهلوے او را ضمنِ خلعِ درجہ از ڪرمان بہ مشڪین شهر تبعید ڪرد ڪہ هنوز قلمستانے بہ نام او در حومهٔ مشڪین شهر وجود دارد #قلمستان_عطا و هنوز فامیل او(ابراهیمی‌هاے ڪرمان) در شهر و استان ڪرمان شناختہ شدہ و مشهور هستند.
مادرِ وے هم از لاریجانی‌هاے مقیم تهران بود.
نادر تحصیلات مقدماتے خود را در تهران گذراند و پس از گرفتن دیپلم ادبے از دبیرستان دارالفنون، بہ دانشڪدهٔ حقوق وارد شد، اما این دانشڪدہ را پس از دو سال رها ڪرد و سپس در رشتهٔ زبان وادبیات انگلیسے بہ درجهٔ لیسانس رسید.
او از 13 سالگے بہ یڪ سازمان سیاسے پیوست ڪہ بارها دستگیرے، بازجویے و زندان رفتن را برایش در پے داشت.
ارایهٔ فهرست ڪاملے از شغل‌هاے ابراهیمے ڪار دشوارے است.
او خود در دو ڪتاب
#ابن_مشغلہ و #ابوالمشاغل ضمن شرح وقایع زندگے، بہ فعالیت‌هاے گوناگون خود نیز پرداخته‌ است.
از جملهٔ شغل‌هاے او: ڪمڪ ڪارگرے تعمیرگاہ سیار در ترڪمن‌صحرا، ڪارگرے چاپخانہ، حسابدارے و تحویلدارے بانڪ، صفحه‌بندے روزنامہ و مجلہ و ڪارهاے دیگر چاپ، میرزایے یڪ حجرهٔ فرش در بازار، مترجمے و ویراستارے، ایران‌شناسے عملے و چاپ مقاله‌هاے ایران‌شناختے، فیلمسازے مستند و سینمایے، مصور ڪردن ڪتاب‌هاے ڪودڪان، مدیریت یڪ ڪتاب‌فروشے، خطاطے، نقاشے و نقاشے روے روسرے و لباس، تدریس در دانشگاه‌ها و …
او در تمام سال‌هاے پرڪار و بی‌ڪار یا وقت‌هایے ڪہ در زندان به‌سر می‌برد، نوشتن را ڪہ از 15 سالگے آغاز ڪردہ بود ڪنار نگذاشت.

در سال 1342 نخستین ڪتاب خود را با عنوان
#خانه‌ای_برای_شب به‌ چاپ رسانید ڪہ داستان #دشنام در آن با استقبالے چشمگیر مواجہ شد.
تا سال 1380 علاوہ بر صدها مقالهٔ تحقیقے و نقد، بیش از صد ڪتاب از او چاپ و منتشر شده‌ است ڪہ دربرگیرندهٔ داستان بلند (رمان) و ڪوتاہ، ڪتاب ڪودڪ و نوجوان، نمایش‌نامہ، فیلم‌نامہ و پژوهش در زمینه‌هاے گوناگون است. ضمن آن‌ڪہ چند اثرش بہ زبان‌هاے مختلف دنیا برگرداندہ شده‌است.

#نادر_ابراهیمے چندین فیلم مستند و سینمایے و همچنین دو مجموعهٔ تلویزیونے را نوشتہ و ڪارگردانے ڪردہ و آهنگ‌ها و ترانه‌هایے براے آنها ساخته‌است.
او همچنین توانسته‌ است نخستین مؤسسهٔ غیرانتفاعے غیردولتے ایران‌شناسے را تأسیس ڪند ڪہ هزینہ و زحمت‌هاے فراوانے براے سفر، تهیهٔ فیلم و عڪس و اسلاید از سراسر ایران و بایگانے ڪردن آنها صرف ڪرد ولے چنان‌ڪہ باید، شناختہ و به‌ڪار گرفتہ نشد و با فرارسیدن انقلاب و جنگ، متوقف شد.

او فعالیت حرفه‌اے خود را در زمینهٔ ادبیات ڪودڪان، با تأسیس مؤسسهٔ همگام با ڪودڪان و نوجوانان با همڪارے همسرش در آن مؤسسہ متمرڪز ڪرد. این مؤسسہ، به‌منظور مطالعہ در زمینهٔ مسائل مربوط بہ ڪودڪان و نوجوانان برپا شد و فعالیتش را در حیطهٔ نوشتن، چاپ و پخش ڪتاب، نقاشے، عڪاسے، و پژوهش دربارهٔ خلق‌وخو، رفتار و زبان ڪودڪان و نیز بررسے شیوه‌هاے یادگیرے آنان دنبال ڪرد. همگام عنوان ناشر برگزیدهٔ آسیا و ناشر برگزیدهٔ نخست جهان را از جشنواره‌هاے آسیایے و جهانے تصویرگرے ڪتاب ڪودڪ دریافت ڪرد.
ابراهیمے در زمینهٔ ادبیات ڪودڪان، جایزهٔ نخست
#براتیسلاوا، جایزهٔ نخست تعلیم و تربیت #یونسڪو، جایزهٔ ڪتاب برگزیدهٔ سال #ایران و چندین جایزهٔ دیگر را هم دریافت ڪرده‌ است. او همچنین عنوان «نویسندهٔ برگزیدهٔ ادبیات داستانے 20 سال بعد از انقلاب» را به‌خاطر داستان بلند و هفت جلدے #آتش_بدون_دود به‌دست آورده‌ است.
او همچنین رشته‌هاے مختلف ورزشے را نیز تجربہ ڪردہ و یڪے از قدیمی‌ترین گروه‌هاے ڪوهنوردے به‌نام
َبَرمرد را بنیان نهادہ و در توسعهٔ ڪوهنوردے و اخلاق ڪوهنوردے، تأثیرگذار بوده‌است.
و سرانجام در سن 72 سالگے بعد از چندین سال بیمارے درگذشت..🍒🔥
.