samane,h:
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﯼ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪ
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ
ﻭ ﺑﺎﺯﻭﺍﻧﺖ
ﺭﺍﻩ ﺩﻫﺸﺘﻨﺎﮎ ﺟﻨﻮﻥ ﺭﺍ
ﺑﺮ ﻣﻦ ﺳﺪ ﮐﺮﺩ
ﻭ ﺗﻮ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﯽ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻧﻢ ﺩﺍﺩﯼ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺬﺭ ﻧﯿﮑﯽ ﻣﯽﭘﺎﺷﻨﺪ .
ﺗﻮ ﺍﺯ ﻗﻠﺐ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﯽ ﺁﻣﺪﯼ
ﺗﺎ ﺗﺴﮑﯿﻦ ﺩﻫﯽ ﺗﺐ ﻭ ﺩﺭﺩﻡ ﺭﺍ
ﻭ ﻣﻦ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺑﻮﺩﻡ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﺸﻦ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻧﺖ
ﻣﯽﺳﻮﺧﺘﻢ ﺍﺯ ﺍﺷﺘﯿﺎﻕ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﻟﺐﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪﻩﺍﻡ
ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﻡ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯽﺷﻮﺩ...
#لویی_آراگون
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﯼ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪ
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ
ﻭ ﺑﺎﺯﻭﺍﻧﺖ
ﺭﺍﻩ ﺩﻫﺸﺘﻨﺎﮎ ﺟﻨﻮﻥ ﺭﺍ
ﺑﺮ ﻣﻦ ﺳﺪ ﮐﺮﺩ
ﻭ ﺗﻮ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﯽ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻧﻢ ﺩﺍﺩﯼ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺬﺭ ﻧﯿﮑﯽ ﻣﯽﭘﺎﺷﻨﺪ .
ﺗﻮ ﺍﺯ ﻗﻠﺐ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﯽ ﺁﻣﺪﯼ
ﺗﺎ ﺗﺴﮑﯿﻦ ﺩﻫﯽ ﺗﺐ ﻭ ﺩﺭﺩﻡ ﺭﺍ
ﻭ ﻣﻦ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺑﻮﺩﻡ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﺸﻦ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻧﺖ
ﻣﯽﺳﻮﺧﺘﻢ ﺍﺯ ﺍﺷﺘﯿﺎﻕ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﻟﺐﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪﻩﺍﻡ
ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﻡ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯽﺷﻮﺩ...
#لویی_آراگون
چشم های تو چنان عمیق اند
که لحظه ی نوشیدن
به سویشان خم شدم
همه ی خورشید ها را دیدم
که در چشمانت
به تماشای خود نشسته اند
چشمانت چنان عمیق اند که حافظه ام را در آنها از دست می دهم.
#لویی_آراگون
که لحظه ی نوشیدن
به سویشان خم شدم
همه ی خورشید ها را دیدم
که در چشمانت
به تماشای خود نشسته اند
چشمانت چنان عمیق اند که حافظه ام را در آنها از دست می دهم.
#لویی_آراگون
من در کشوری مینویسم
که طاعون آن را ویران کرده
کشوری که دیگر فقط تودهایست
از درد و از زخم
در کشوری مینویسم
که خون قیافهاش را زشت کرده
ویرانهای که مرگ در آن
با استخوانها قاببازی میکند.
در این کشور مینویسم وقتی در آن زورگویان
در هر ساعت شب درون خانهها رخنه میکنند
کشوری که مردمان را در خاکروبه و تشنگی
در سکوت و گرسنگی حبس میکنند.
در این کشور مینویسم
که قصابها میبُرند سرش را
و من رگها و عضلاتش
دل و روده و استخوانهایش را
جنگلهایش را میبینم
که چون مشعل میسوزند
و بر گندمزارانِ شعلهور
گریزِ پرندگاناش را
من در این صحنهی سوگوار مینویسم
که بازیگرانش
گم کردهاند راهشان را
خوابشان را جایگاهشان را
در این تئاتر خالی که غاصبان در آن
بلند بلند واژه میگویند تنها برای جاهلان.
#لویی_آراگون
☘
که طاعون آن را ویران کرده
کشوری که دیگر فقط تودهایست
از درد و از زخم
در کشوری مینویسم
که خون قیافهاش را زشت کرده
ویرانهای که مرگ در آن
با استخوانها قاببازی میکند.
در این کشور مینویسم وقتی در آن زورگویان
در هر ساعت شب درون خانهها رخنه میکنند
کشوری که مردمان را در خاکروبه و تشنگی
در سکوت و گرسنگی حبس میکنند.
در این کشور مینویسم
که قصابها میبُرند سرش را
و من رگها و عضلاتش
دل و روده و استخوانهایش را
جنگلهایش را میبینم
که چون مشعل میسوزند
و بر گندمزارانِ شعلهور
گریزِ پرندگاناش را
من در این صحنهی سوگوار مینویسم
که بازیگرانش
گم کردهاند راهشان را
خوابشان را جایگاهشان را
در این تئاتر خالی که غاصبان در آن
بلند بلند واژه میگویند تنها برای جاهلان.
#لویی_آراگون
☘
Forwarded from 𝓑𝓮𝓱𝓷𝓪𝔃
✴️ #لویی_آراگون (Louis Aragon) (زاده 3 اکتبر 1897 ـ درگذشته 24 دسامبر 1982) نویسنده و شاعر سوررئالیست فرانسوی بود. او به همراه #آندره_برتون از بنیانگذاران مکتب ادبی سوررئالیسم بود. درباره زندگی وی کتابی با نام «لویی آراگون» توسط #هلنا_لوئیس نوشته شده که #نشر_ماهی آن را با ترجمه #عبدالله_کوثری منتشر کرده. کتابهای «نامههای تیرباران شدهها»، «هفته مقدس» و «یادگار شهیدان»، از جمله آثار این نویسنده هستند که به فارسی ترجمه و منتشر شدهاند. همچنین مجموعه اشعار آراگون را #نشر_نگاه با ترجمه #جواد_فرید منتشر کرده.
«نمی دانم آیا کسی هست
که بتواند این نامههای تیر باران شدهها را بخواند
بیآنکه چشمانش از اشک لبریز شود
و بیآنکه، با اصطلاح حقیر و نارسائی که داریم،
قلبش در هم فشرده شود.
اگر چنین کسی هست من از او بیزارم.»
✴️ سرگی الکساندروویچ یسنین یا #سرگی_یسنین (Sergei Alexandrovich Yesenin) (زاده 3 اکتبر 1895 ـ درگذشته 28 دسامبر 1925) شاعر روسی بود. «شورش»، «ولگرد»، «نامهای به مادر»، «در مایههای ایرانی» و «اعترافات یک ولگرد» از آثار وی هستند. «در مایههای ایرانی» با ترجمه #حمیدرضا_آتش_برآب توسط #نشر_هرمس منتشر شده است. وی در 28 دسامبر 1925 قبل از به دار آویختن خود این شعر را نوشت👇:
«بدرود دوست من
بی آن که دستها را بفشاریم و حرفی بزنیم
غمگین مباش
خم به ابرو نیاور
در این زندگی، مردن چندان تازگی ندارد
و زیستن نیز دیگر چیز تازهای نیست»
✴️#گور_ویدال (Gore Vidal) (زاده ۳ اکتبر ۱۹۲۵ - درگذشته ۳۱ جولای ۲۰۱۲) نویسنده، نمایشنامهنویس و فعال سیاسی آمریکایی بود. مهمترین شاهکار حماسی او، رمان «آفرینش» است که #نشر_نیلوفر آن را منتشر کرده. از دیگر آثار ترجمه شده وی به فارسی میتوان «یولیانوس»، «اسپیتاما»، «هلنا»، «کالکی»، «آرون بر» و «رویای جنگ» را نام برد. بیشتر این آثار توسط #فریدون_مجلسی به فارسی برگردان شده.
✴️ #آلن_فورنیه (Alain Fournier) (زاده ۳ اکتبر ۱۸۸۶ ـ درگذشته ۲۲ سپتامبر ۱۹۱۴) نویسنده فرانسوی بود. «مون بزرگ» تنها اثر داستانی فورنیه است که در سال ۱۹۱۳ منتشر شد و برای نویسنده شهرتی جهانی به همراه آورد. این کتاب اول بار در سال ۱۳۴۳ توسط #محمدمهدی_داهی به فارسی ترجمه شد و در سال 1368 #نشر_مرکز با ترجمه #مهدی_سحابی منتشر کرد.
✴️ #توماس_ولف (Thomas Wolfe) (زاده ۳ اکتبر ۱۹۰۰ – درگذشته ۱۵ سپتامبر ۱۹۳۸) نویسنده آمریکایی بود. از آثار وی میتوان به «پسر گمشده» و «شما نمیتوانید دوباره به خانه بروید» اشاره کرد. از وی مجموعه داستانی تحت عنوان «فرشتهاي روي ايوان» با ترجمه #محمدرضا_شکاری توسط #نشر_کوله_پشتی منتشر شده.
«نمی دانم آیا کسی هست
که بتواند این نامههای تیر باران شدهها را بخواند
بیآنکه چشمانش از اشک لبریز شود
و بیآنکه، با اصطلاح حقیر و نارسائی که داریم،
قلبش در هم فشرده شود.
اگر چنین کسی هست من از او بیزارم.»
✴️ سرگی الکساندروویچ یسنین یا #سرگی_یسنین (Sergei Alexandrovich Yesenin) (زاده 3 اکتبر 1895 ـ درگذشته 28 دسامبر 1925) شاعر روسی بود. «شورش»، «ولگرد»، «نامهای به مادر»، «در مایههای ایرانی» و «اعترافات یک ولگرد» از آثار وی هستند. «در مایههای ایرانی» با ترجمه #حمیدرضا_آتش_برآب توسط #نشر_هرمس منتشر شده است. وی در 28 دسامبر 1925 قبل از به دار آویختن خود این شعر را نوشت👇:
«بدرود دوست من
بی آن که دستها را بفشاریم و حرفی بزنیم
غمگین مباش
خم به ابرو نیاور
در این زندگی، مردن چندان تازگی ندارد
و زیستن نیز دیگر چیز تازهای نیست»
✴️#گور_ویدال (Gore Vidal) (زاده ۳ اکتبر ۱۹۲۵ - درگذشته ۳۱ جولای ۲۰۱۲) نویسنده، نمایشنامهنویس و فعال سیاسی آمریکایی بود. مهمترین شاهکار حماسی او، رمان «آفرینش» است که #نشر_نیلوفر آن را منتشر کرده. از دیگر آثار ترجمه شده وی به فارسی میتوان «یولیانوس»، «اسپیتاما»، «هلنا»، «کالکی»، «آرون بر» و «رویای جنگ» را نام برد. بیشتر این آثار توسط #فریدون_مجلسی به فارسی برگردان شده.
✴️ #آلن_فورنیه (Alain Fournier) (زاده ۳ اکتبر ۱۸۸۶ ـ درگذشته ۲۲ سپتامبر ۱۹۱۴) نویسنده فرانسوی بود. «مون بزرگ» تنها اثر داستانی فورنیه است که در سال ۱۹۱۳ منتشر شد و برای نویسنده شهرتی جهانی به همراه آورد. این کتاب اول بار در سال ۱۳۴۳ توسط #محمدمهدی_داهی به فارسی ترجمه شد و در سال 1368 #نشر_مرکز با ترجمه #مهدی_سحابی منتشر کرد.
✴️ #توماس_ولف (Thomas Wolfe) (زاده ۳ اکتبر ۱۹۰۰ – درگذشته ۱۵ سپتامبر ۱۹۳۸) نویسنده آمریکایی بود. از آثار وی میتوان به «پسر گمشده» و «شما نمیتوانید دوباره به خانه بروید» اشاره کرد. از وی مجموعه داستانی تحت عنوان «فرشتهاي روي ايوان» با ترجمه #محمدرضا_شکاری توسط #نشر_کوله_پشتی منتشر شده.
چشمانت چنان ژرفند که به گاه نوشیدن به سویشان خم شدم
همه ی خورشیدها را دیدم که در آن به تماشای خویش نشسته اند
نومیدان همه خود را در چشمانت پرت کرده اند تا بمیرند
چشمانت چنان ژرفند که حافظه ام را در آن ها از دست می دهم
اقیانوس در سایه ی پرندگان ِ طوفانیست
ناگهان هوا دلپذیر می شود و چشمانت دگرگون می شوند
تابستان ابر را با پیش بند فرشتگان اندازه می گیرد
آسمانِ فراز گندم زار ها از همه جا آبی تر است
بادها بیهوده اندوه های لاجوردی را به دام می اندازند
چشمانت به وقت درخشش اشک از لاجورد روشن ترند
آسمان ِ پس از باران به چشمان تو رشک می برد
شیشه در محل شکستگی ، آبی تر به نظر می رسد
مادر "هفت اندوه" ای نور غمناک
هفت دانه ی بلوط، منشور رنگ ها را سوراخ کرده اند
روز اندوهناک تر از آن است که در میان گریه سربر کند
زنبق چاک چاکِ سیاه گشته از ماتم، آبی تر به نظر می رسد
چشمانت در تیره بختی شکافی مضاغف باز می کنند
که از طریق آن معجزه ی پیامبران احیا می شود
هنگامی که قلب می زند این هر سه رنگ می بازند
ردای مریم مقدس در طویله آویخته است
تنها یکی دهان بسنده می کند تا در ماهِ می
تمامی ِ ترانه ها و حسرت ها را بیان کنیم
آسمان برای میلیون ها ستاره بسیار ناچیز است
چشمان تو می باید و اسرار دوگانه شا ن
کودک که محو تماشای تصاویرِ زیباست
چندان حیرت زده نمی نگرد
اما هنگامی که تو پلک می گشایی - از راست و دروغت مطمئننیستم-
انگار رگبار ،گل های وحشی را شکوفا ن می کند
آیا چشمانت در عطر سنبل که حشرات در آن
عشقبازی های تند خویش را آشکار ساخته اند برقی پنهان نکرده است؟
من چون دریانوردی که در ماه اوت بر گستره ی دریا جان بسپارد
مسحور رشته ستارگان ِ دنباله دار گشته ام
من آن تکه های درخشان رادیوم را بیرون کشیده ام
و انگشتانم به آتش ممنوع شان گداخته اند
آی بهشت ِ صدبار بازیافته ، صدبار از دست شده
چشمانت پروی من، گولکوندِ من، هندوستان من اند
به ناگاه شبی دنیا بر صخره های آبی ای که غرق شدگان،
شعله ور ساختندشان در هم می شکست
چشمان الزا را می دیدم که بر فراز دریا می درخشیدند
چشمان الزا ،
چشمان الزا ،
چشمان الزا ...
#کتاب_چشمهای_الزا
#لویی_آراگون
#ترجمه_جواد_فرید
ص۴۹_۵۱
همه ی خورشیدها را دیدم که در آن به تماشای خویش نشسته اند
نومیدان همه خود را در چشمانت پرت کرده اند تا بمیرند
چشمانت چنان ژرفند که حافظه ام را در آن ها از دست می دهم
اقیانوس در سایه ی پرندگان ِ طوفانیست
ناگهان هوا دلپذیر می شود و چشمانت دگرگون می شوند
تابستان ابر را با پیش بند فرشتگان اندازه می گیرد
آسمانِ فراز گندم زار ها از همه جا آبی تر است
بادها بیهوده اندوه های لاجوردی را به دام می اندازند
چشمانت به وقت درخشش اشک از لاجورد روشن ترند
آسمان ِ پس از باران به چشمان تو رشک می برد
شیشه در محل شکستگی ، آبی تر به نظر می رسد
مادر "هفت اندوه" ای نور غمناک
هفت دانه ی بلوط، منشور رنگ ها را سوراخ کرده اند
روز اندوهناک تر از آن است که در میان گریه سربر کند
زنبق چاک چاکِ سیاه گشته از ماتم، آبی تر به نظر می رسد
چشمانت در تیره بختی شکافی مضاغف باز می کنند
که از طریق آن معجزه ی پیامبران احیا می شود
هنگامی که قلب می زند این هر سه رنگ می بازند
ردای مریم مقدس در طویله آویخته است
تنها یکی دهان بسنده می کند تا در ماهِ می
تمامی ِ ترانه ها و حسرت ها را بیان کنیم
آسمان برای میلیون ها ستاره بسیار ناچیز است
چشمان تو می باید و اسرار دوگانه شا ن
کودک که محو تماشای تصاویرِ زیباست
چندان حیرت زده نمی نگرد
اما هنگامی که تو پلک می گشایی - از راست و دروغت مطمئننیستم-
انگار رگبار ،گل های وحشی را شکوفا ن می کند
آیا چشمانت در عطر سنبل که حشرات در آن
عشقبازی های تند خویش را آشکار ساخته اند برقی پنهان نکرده است؟
من چون دریانوردی که در ماه اوت بر گستره ی دریا جان بسپارد
مسحور رشته ستارگان ِ دنباله دار گشته ام
من آن تکه های درخشان رادیوم را بیرون کشیده ام
و انگشتانم به آتش ممنوع شان گداخته اند
آی بهشت ِ صدبار بازیافته ، صدبار از دست شده
چشمانت پروی من، گولکوندِ من، هندوستان من اند
به ناگاه شبی دنیا بر صخره های آبی ای که غرق شدگان،
شعله ور ساختندشان در هم می شکست
چشمان الزا را می دیدم که بر فراز دریا می درخشیدند
چشمان الزا ،
چشمان الزا ،
چشمان الزا ...
#کتاب_چشمهای_الزا
#لویی_آراگون
#ترجمه_جواد_فرید
ص۴۹_۵۱
4_6041842890282371406.mp4
11.6 MB
#لویی_آراگون
تو را در پنجرهها جستهام
بوستانها بیهوده از رایحهها پُرند
کجا، کِی میتوانی باشی؟
به چه چیزِ زندگی
باید دل بستن در میانهی بهار؟
چه میدانی تو
از شوربختی دوست داشتن....؟
" حمیرا بهار"
#شبتون_دور_از_دلتنگی🌹
تو را در پنجرهها جستهام
بوستانها بیهوده از رایحهها پُرند
کجا، کِی میتوانی باشی؟
به چه چیزِ زندگی
باید دل بستن در میانهی بهار؟
چه میدانی تو
از شوربختی دوست داشتن....؟
" حمیرا بهار"
#شبتون_دور_از_دلتنگی🌹