#فروغستان
.... کدام قله کدام اوج؟!...
نمیتوانستم
دیگر نمیتوانستم
صدای پایم از انکار راه بر میخاست
و یأسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود
و آن بهار، و آن وهم سبز رنگ
که بر دریچه گذر داشت،
با دلم میگفت:
«نگاه کن
تو هیچگاه پیش نرفتی
تو فرو رفتی»
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
.... کدام قله کدام اوج؟!...
نمیتوانستم
دیگر نمیتوانستم
صدای پایم از انکار راه بر میخاست
و یأسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود
و آن بهار، و آن وهم سبز رنگ
که بر دریچه گذر داشت،
با دلم میگفت:
«نگاه کن
تو هیچگاه پیش نرفتی
تو فرو رفتی»
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#دردستان
این بار اگر خواستی که بیایی
- پس از قرنها قرن سیاهی-
ابری باش گرانبار
باران بیار
برف ببار
همه چیزمان را دزدیدهاند
این بی همه چیزها
دزدیدهاند و نیز
هیچ چیز ندارند
اینبار که آمدی
در شکل برف بیا
نه که رودخانهها خروشان شوند
همین که تب کوهها کمی پایین بیاید
کافی ست ...
#محسن_بارانی دی ماه۱۴۰۲
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
این بار اگر خواستی که بیایی
- پس از قرنها قرن سیاهی-
ابری باش گرانبار
باران بیار
برف ببار
همه چیزمان را دزدیدهاند
این بی همه چیزها
دزدیدهاند و نیز
هیچ چیز ندارند
اینبار که آمدی
در شکل برف بیا
نه که رودخانهها خروشان شوند
همین که تب کوهها کمی پایین بیاید
کافی ست ...
#محسن_بارانی دی ماه۱۴۰۲
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل ،
وقتی در زندهگیات با #چیزی، به الحاح بسیار و انکاری افراطبار میستیزی ، شک نداشتهباش که آن #چیز در تو بسیار پررنگ و قدرتمند است و تو گرفتار روشی هستی که سعدی #مبالغهی_مستعار اش خوانده است.
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
وقتی در زندهگیات با #چیزی، به الحاح بسیار و انکاری افراطبار میستیزی ، شک نداشتهباش که آن #چیز در تو بسیار پررنگ و قدرتمند است و تو گرفتار روشی هستی که سعدی #مبالغهی_مستعار اش خوانده است.
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پندستان
- نخست این حکایت منقول از مرزباننامه را بخوانید و به ابعاد ممکن این حکایت غریب دقت کنید.
« حکایت «هنبوی» و «ضحاک»
شنیدم که در عهد ضحّاک که دو مار از هر دو کتف او برآمده بود و هر روز تازه جوانی بگرفتندی و از مغز سرش طعمهٔ آن دو مار ساختندی. زنی بود «هنبوی» نام، روزی قرعهٔ قضای بد بر پسر و شوهر و برادر او آمد.
هر سه را بازداشتند تا آن بیداد معهود برایشان برانند.
زن بهدرگاه ضحّاک رفت، خاک تظلّم بر سرکنان نوحهٔ دردآمیز درگرفته که رسم هر روز از خانهای مردی بود، امروز بر خانهٔ من سه مرد متوجّه چگونه آمد؟
آواز فریاد او در ایوان ضحّاک افتاد، بشیند و از آن حال پرسید. واقعه چنانکه بود انحا کردند. فرمود که او را مخیّر کنند تا یکی ازین سهگانه که او خواهد، معاف بگذراند و بدو باز دهند. «هنبوی» را بهدر زندان سرای بردند.
اول چشمش بر شوهر افتاد، مهر مؤالفت و موافقت درنهاد او بجنبید و شفقت ازدواج در ضمیر او اختلاج کرد،خواست که او را اختیار کند؛ باز نظرش بر پسر افتاد، نزدیک بود که دست در جگر خویش برد و بجای پسر جگر گوشهٔ خویشتن را در مخلب عقاب آفت اندازد و او را بهسلامت بیرون برد؛ همی ناگاه برادر را دید در همان قید اسار گرفتار، سر در پیش افکند. خوناب حسرت بر رخسار ریزان، با خود اندیشید که؛ هر چند در ورطهٔ حیرت فرو ماندهام، نمیدانم که از نور دیده و آرامش دل و آرایش زندگانی کدام اختیار کنم و دل بیقرار را بر چه قرار دهم، اما چهکنم که قطع پیوند برادری دل بههیچ تأویل رخصت نمیدهد:
بر بیبدل چگونه گزیند کسی بدل
زنی جوانم، شوهری دیگر توانم کرد و تواند بود که ازاو فرزندی آید که آتش فراق را لختی به آب وصال او بنشانم و زهر فوات این را بهتریاک بقای او مداوات کنم، لیکن ممکن نیست که مرا از آن مادر و پدر که گذشتند، برادری دیگر آید تا این مهر براو افکنم. ناکام و ناچار طمع از فرزند و شوهر برگرفت و دست برادر برداشت و از فرزندان بدر آورد.
این حکایت بهسمع ضحاک رسید، فرمود که فرزند و شوهر را نیز به«هنبوی» بخشیدند.
پ.ن: بخشی از برداشتهای خویش را در پیام بعدی با شما به اشتراک خواهم گذاشت.
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- نخست این حکایت منقول از مرزباننامه را بخوانید و به ابعاد ممکن این حکایت غریب دقت کنید.
« حکایت «هنبوی» و «ضحاک»
شنیدم که در عهد ضحّاک که دو مار از هر دو کتف او برآمده بود و هر روز تازه جوانی بگرفتندی و از مغز سرش طعمهٔ آن دو مار ساختندی. زنی بود «هنبوی» نام، روزی قرعهٔ قضای بد بر پسر و شوهر و برادر او آمد.
هر سه را بازداشتند تا آن بیداد معهود برایشان برانند.
زن بهدرگاه ضحّاک رفت، خاک تظلّم بر سرکنان نوحهٔ دردآمیز درگرفته که رسم هر روز از خانهای مردی بود، امروز بر خانهٔ من سه مرد متوجّه چگونه آمد؟
آواز فریاد او در ایوان ضحّاک افتاد، بشیند و از آن حال پرسید. واقعه چنانکه بود انحا کردند. فرمود که او را مخیّر کنند تا یکی ازین سهگانه که او خواهد، معاف بگذراند و بدو باز دهند. «هنبوی» را بهدر زندان سرای بردند.
اول چشمش بر شوهر افتاد، مهر مؤالفت و موافقت درنهاد او بجنبید و شفقت ازدواج در ضمیر او اختلاج کرد،خواست که او را اختیار کند؛ باز نظرش بر پسر افتاد، نزدیک بود که دست در جگر خویش برد و بجای پسر جگر گوشهٔ خویشتن را در مخلب عقاب آفت اندازد و او را بهسلامت بیرون برد؛ همی ناگاه برادر را دید در همان قید اسار گرفتار، سر در پیش افکند. خوناب حسرت بر رخسار ریزان، با خود اندیشید که؛ هر چند در ورطهٔ حیرت فرو ماندهام، نمیدانم که از نور دیده و آرامش دل و آرایش زندگانی کدام اختیار کنم و دل بیقرار را بر چه قرار دهم، اما چهکنم که قطع پیوند برادری دل بههیچ تأویل رخصت نمیدهد:
بر بیبدل چگونه گزیند کسی بدل
زنی جوانم، شوهری دیگر توانم کرد و تواند بود که ازاو فرزندی آید که آتش فراق را لختی به آب وصال او بنشانم و زهر فوات این را بهتریاک بقای او مداوات کنم، لیکن ممکن نیست که مرا از آن مادر و پدر که گذشتند، برادری دیگر آید تا این مهر براو افکنم. ناکام و ناچار طمع از فرزند و شوهر برگرفت و دست برادر برداشت و از فرزندان بدر آورد.
این حکایت بهسمع ضحاک رسید، فرمود که فرزند و شوهر را نیز به«هنبوی» بخشیدند.
پ.ن: بخشی از برداشتهای خویش را در پیام بعدی با شما به اشتراک خواهم گذاشت.
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل ،
- آیا چیزی میتواند غبار ننگ زیستن در #زمانهی_خفت و سرشکستهگی را از چهرهی انسان بشوید؟!
- به بندکشیدن و نابودی تمام خفتدهندهگان ؟!
- نه، شاید فقط یک چیز میتواند این غبار را بشوید یک چیز ....
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- آیا چیزی میتواند غبار ننگ زیستن در #زمانهی_خفت و سرشکستهگی را از چهرهی انسان بشوید؟!
- به بندکشیدن و نابودی تمام خفتدهندهگان ؟!
- نه، شاید فقط یک چیز میتواند این غبار را بشوید یک چیز ....
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پندستان
#سخن_همیشه
« یُسْتَدَلُّ عَلَی اِدبارِ الدُّوَلِ بِاَربَعٍ:
تَضییعِ الاُصولِ وَ التَّمَسُّکِ بِالفُرُوعِ وَ َتقدیمِ الاَراذِلِ وَ تَاخیرِ الاَفاضِلِ. »
( علی (ع) غرر الحکم، ص ۳۴۲ )
----------- برگردان:
- چهار چیز حکومت را به تباهی میکشاند؛
وانهادن ریشهها و چسبیدن به شاخهها ، پیشانداختن فرومایهگان و پس زدن گرانمایهگان...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#سخن_همیشه
« یُسْتَدَلُّ عَلَی اِدبارِ الدُّوَلِ بِاَربَعٍ:
تَضییعِ الاُصولِ وَ التَّمَسُّکِ بِالفُرُوعِ وَ َتقدیمِ الاَراذِلِ وَ تَاخیرِ الاَفاضِلِ. »
( علی (ع) غرر الحکم، ص ۳۴۲ )
----------- برگردان:
- چهار چیز حکومت را به تباهی میکشاند؛
وانهادن ریشهها و چسبیدن به شاخهها ، پیشانداختن فرومایهگان و پس زدن گرانمایهگان...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل ،
عادلانه آن بود که در جهان ، دست کم، اتفاقات برای کسانی بیفتد که آنها را میفهمند. مثلن کودک نباید بیمار بشود یا کار کند یا اسیر ترس از تجاوز و مرگ باشد یا در جنگ با بمبهای فسفری(؟!) و خوشهای(؟!) و پهپاد هدایت شونده (؟!) و... کشته شود، اما چه چیز جهانی که شما انسانها ساختهاید، عادلانه است که این یکی باشد؟!...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
عادلانه آن بود که در جهان ، دست کم، اتفاقات برای کسانی بیفتد که آنها را میفهمند. مثلن کودک نباید بیمار بشود یا کار کند یا اسیر ترس از تجاوز و مرگ باشد یا در جنگ با بمبهای فسفری(؟!) و خوشهای(؟!) و پهپاد هدایت شونده (؟!) و... کشته شود، اما چه چیز جهانی که شما انسانها ساختهاید، عادلانه است که این یکی باشد؟!...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگستان
میدانم میدانم ، شما مرگپرستان ،پیام آور نیستی و مرگید از روست که عاشق زنها نمیشوید چرا که زن آغاز زندهگیست. هرجا که پامینهید مرگ قهقهه میزند و خشکسالی هر گیاهی را میسوزاند. اما به غریزه دریافتهاید که؛ سرانجام یک روز باران خواهد آمد و بعد کسی که تازه عاشق شده صورتش را به سمت ابرها میگیرد تا نمنم باران بنشیند روی پوست صورتش ، بعد هم مالبروی پایه بلند قرمزی را خواهد گیراند تا عاشقانه ترین سیگار عمرش را ...
یادتان باشد در آن غروب رسیده به شب این منم که تورا دود میکنم.....
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
میدانم میدانم ، شما مرگپرستان ،پیام آور نیستی و مرگید از روست که عاشق زنها نمیشوید چرا که زن آغاز زندهگیست. هرجا که پامینهید مرگ قهقهه میزند و خشکسالی هر گیاهی را میسوزاند. اما به غریزه دریافتهاید که؛ سرانجام یک روز باران خواهد آمد و بعد کسی که تازه عاشق شده صورتش را به سمت ابرها میگیرد تا نمنم باران بنشیند روی پوست صورتش ، بعد هم مالبروی پایه بلند قرمزی را خواهد گیراند تا عاشقانه ترین سیگار عمرش را ...
یادتان باشد در آن غروب رسیده به شب این منم که تورا دود میکنم.....
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگ_عربی
#محمود_درویش
الحنين ندبة في القلب،
و بصمة بلدٍ على جسدٍ
لكن لا أحد يحن إلى جُرحه
لا أحد يحن إلى وجع أو كابوس
بل يحن إلى ماقبله
إلى زمانٍ لا ألم فيه سوى ألمِ الملذات الأولى
التي تذوّب الوقت
كقطعة سُكر في فنجان شاي...
-------- برگردان: محسن یارمحمدی
دلتنگی جراحتی است در قلب
و جای پای یکی کشور بر روی جنازه
با اینحال
هیچکس دلتنگ جراحت خود نمیشود
هیچکس دلتنگ درد و کابوس نمیشود
همه دلتنگ زمانی پیش از اینهاییم
آن گاه که هیچ رنجی نبود
مگر رنجهای لذتبخش نخستین
همانها که زمان
آبشان میکرد
چونان حبهای قند
در فنجان چای ...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#محمود_درویش
الحنين ندبة في القلب،
و بصمة بلدٍ على جسدٍ
لكن لا أحد يحن إلى جُرحه
لا أحد يحن إلى وجع أو كابوس
بل يحن إلى ماقبله
إلى زمانٍ لا ألم فيه سوى ألمِ الملذات الأولى
التي تذوّب الوقت
كقطعة سُكر في فنجان شاي...
-------- برگردان: محسن یارمحمدی
دلتنگی جراحتی است در قلب
و جای پای یکی کشور بر روی جنازه
با اینحال
هیچکس دلتنگ جراحت خود نمیشود
هیچکس دلتنگ درد و کابوس نمیشود
همه دلتنگ زمانی پیش از اینهاییم
آن گاه که هیچ رنجی نبود
مگر رنجهای لذتبخش نخستین
همانها که زمان
آبشان میکرد
چونان حبهای قند
در فنجان چای ...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#دردستان
سیاستمداران دوست و برادر
به چهرههای شهوانی همدیگر
در اخمناز سخافت
لبخند میزنند
تشنهگان خودنمایی و قدرت
خود را بر تریبونهای جهان قیمیکنند
و جهان
بوی کثافت گرفته است
همهی صفحات پر است از تصاویر شیطان
و در این میان
گوشت و استخوان کودکان و زنان
از هم میدرد و خرد میشود....
#محسن_بارانی دیماه ۱۴۰۲
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سیاستمداران دوست و برادر
به چهرههای شهوانی همدیگر
در اخمناز سخافت
لبخند میزنند
تشنهگان خودنمایی و قدرت
خود را بر تریبونهای جهان قیمیکنند
و جهان
بوی کثافت گرفته است
همهی صفحات پر است از تصاویر شیطان
و در این میان
گوشت و استخوان کودکان و زنان
از هم میدرد و خرد میشود....
#محسن_بارانی دیماه ۱۴۰۲
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده
- عاشقانههای غربت
در آن غروب سرد
وقتی که میرفتم
با کولهبار درد
باید مرا از پشت سر فریاد میکردی
با آن صدا که حزن تاریخ است
باید خداوند دلم را شاد می کردی
باید مرا با نام
در کوچههای رو به پاییزی کسالت بار
بیابر، بیباران
همرنگ چشمان زمستانت
که داشت میآمد
تو،
یاد میکردی
تا بازمیگشتم به دستانت
آهستهتر رفتم
تا بیشتر فرصت کنی حرفی ، کلامی ، نغمهای، هایی ...
اما نه
حتا پشت در که هیچ
در پنجرهی آن قاب غماندود وهم زرد
چشمی مرا هرگز نمیپایید
در آرزوی بهترینهایی که خواهی دید
من گم شدم در فصل سرد بیسرانجامی
اما تو هم افسوس
بعد از هزاران سال از آن پاییز
مانند من
غمگینی و تنها
ناکام ناکامی...
#محسن_بارانی دیماه ۱۴۰۲
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- عاشقانههای غربت
در آن غروب سرد
وقتی که میرفتم
با کولهبار درد
باید مرا از پشت سر فریاد میکردی
با آن صدا که حزن تاریخ است
باید خداوند دلم را شاد می کردی
باید مرا با نام
در کوچههای رو به پاییزی کسالت بار
بیابر، بیباران
همرنگ چشمان زمستانت
که داشت میآمد
تو،
یاد میکردی
تا بازمیگشتم به دستانت
آهستهتر رفتم
تا بیشتر فرصت کنی حرفی ، کلامی ، نغمهای، هایی ...
اما نه
حتا پشت در که هیچ
در پنجرهی آن قاب غماندود وهم زرد
چشمی مرا هرگز نمیپایید
در آرزوی بهترینهایی که خواهی دید
من گم شدم در فصل سرد بیسرانجامی
اما تو هم افسوس
بعد از هزاران سال از آن پاییز
مانند من
غمگینی و تنها
ناکام ناکامی...
#محسن_بارانی دیماه ۱۴۰۲
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگ_عربی ( عاشقانهها )
#نزار_قبانی
كلُّ رجل سيُقبِّلُكِ بعدي
سيكتشف فوق فمك
عريشةً صغيرةً من العنب
زرعتُها أنا...
------------برگردان: محسن یارمحمدی
پس از من
هر مردی ببوسد تو را
در بالای لبهات
نهال کوچک انگوری را مییابد
که منش کاشتهام...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نزار_قبانی
كلُّ رجل سيُقبِّلُكِ بعدي
سيكتشف فوق فمك
عريشةً صغيرةً من العنب
زرعتُها أنا...
------------برگردان: محسن یارمحمدی
پس از من
هر مردی ببوسد تو را
در بالای لبهات
نهال کوچک انگوری را مییابد
که منش کاشتهام...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگ_عربی
#جبران_خلیل_جبران
....سلامٌ علی
من یعرفون الحُب
و لا یملکون حبیبا...
------------ برگردان
و درود
بر آنان که عشق را میشناسند و محبوبی ندارند...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جبران_خلیل_جبران
....سلامٌ علی
من یعرفون الحُب
و لا یملکون حبیبا...
------------ برگردان
و درود
بر آنان که عشق را میشناسند و محبوبی ندارند...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#دردستان
#الف_بامداد
قلبم را در مجری کهنهئی
پنهان می کنم
در اتاقی که دریچهئیش
نیست
از مهتابی به کوچهی تاریک
خم می شوم
و به جای همهی نومیدان
میگریم
« آه،
من حرام شده ام.»
با این همه ای قلب دربهدر
از یاد مبر
که ما
- من وتو -
عشق را رعایت کرده ایم
از یاد مبر
که ما
من و تو
انسان را
رعایت کرده ایم
خود اگر شاهکار خدابود
یا نبود....
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#الف_بامداد
قلبم را در مجری کهنهئی
پنهان می کنم
در اتاقی که دریچهئیش
نیست
از مهتابی به کوچهی تاریک
خم می شوم
و به جای همهی نومیدان
میگریم
« آه،
من حرام شده ام.»
با این همه ای قلب دربهدر
از یاد مبر
که ما
- من وتو -
عشق را رعایت کرده ایم
از یاد مبر
که ما
من و تو
انسان را
رعایت کرده ایم
خود اگر شاهکار خدابود
یا نبود....
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#زمانهی_خفت
...و اندیشید که:
«نبایستی بگوید هیچ»
بسکه بیشرمانه و پست ست این تزویر.
چشم را باید ببندد ، تا نبیند هیچ
بسکه زشت و نفرت انگیزست این تصویر.
و اندیشید:
باز هم آن غدر نامردانهی چرکین
باز هم آن حیلهی دیرین...
#م_امید (خوان هشتم )
@niyazestabnarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
...و اندیشید که:
«نبایستی بگوید هیچ»
بسکه بیشرمانه و پست ست این تزویر.
چشم را باید ببندد ، تا نبیند هیچ
بسکه زشت و نفرت انگیزست این تصویر.
و اندیشید:
باز هم آن غدر نامردانهی چرکین
باز هم آن حیلهی دیرین...
#م_امید (خوان هشتم )
@niyazestabnarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#امیدستان
#رضابراهنی
...قسم به چشمهای سرخات اسماعیل عزیزم
که آفتاب روزی
بهتر از روزی که تو مُردی خواهد تابید
قسم به موهای سفیدت
- که مدتی هم سرخ بودند-
که آفتاب روزی
که آفتاب روزی
که آفتاب روزی
بهتر از آن روزی که تو مُردی
خواهد تابید...
بخشی از شعر بلند «اسماعیل»
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#رضابراهنی
...قسم به چشمهای سرخات اسماعیل عزیزم
که آفتاب روزی
بهتر از روزی که تو مُردی خواهد تابید
قسم به موهای سفیدت
- که مدتی هم سرخ بودند-
که آفتاب روزی
که آفتاب روزی
که آفتاب روزی
بهتر از آن روزی که تو مُردی
خواهد تابید...
بخشی از شعر بلند «اسماعیل»
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#دردستان
یکی از شعرا پیشِ امیر دزدان رفت و ثنایی بر او بگفت. فرمود تا جامه از او بَرکنَند و از ده به در کنند. مسکین برهنه به سرما همیرفت. سگان در قفایِ وی افتادند. خواست تا سنگی بر دارد و سگان را دفع کند، در زمین یخ گرفته بود، عاجز شد. گفت: این چه حرامزاده مردمانند، سگ را گشادهاند و سنگ را بسته! امیر از غرفه بدید و بشنید و بخندید. گفت: ای حکیم! از من چیزی بخواه. گفت: جامهٔ خود میخواهم اگر انعام فرمایی.
رضینا مِن نوالِکَ بالرَحیلِ.
امیدوار بوَد آدمى به خیر کسان
مرا به خیر ِتو امید نیست، شر مرسان
سالار دزدان را بر او رحمت آمد و جامه باز فرمود و قبا پوستینی بر او مزید کرد و درمی چند...
-------- نکته؛
اینکه یک حکایت، طی چندصد سال با جان و دل و روح و روان یک ملت ارتباط میگیرد و زبان حال مردمانی میشود در قرونی بسیار.. نشاندهنده ی این است که یک جای کار میلنگد بدجوری هم میلنگد..
@niyazestanbarni
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
یکی از شعرا پیشِ امیر دزدان رفت و ثنایی بر او بگفت. فرمود تا جامه از او بَرکنَند و از ده به در کنند. مسکین برهنه به سرما همیرفت. سگان در قفایِ وی افتادند. خواست تا سنگی بر دارد و سگان را دفع کند، در زمین یخ گرفته بود، عاجز شد. گفت: این چه حرامزاده مردمانند، سگ را گشادهاند و سنگ را بسته! امیر از غرفه بدید و بشنید و بخندید. گفت: ای حکیم! از من چیزی بخواه. گفت: جامهٔ خود میخواهم اگر انعام فرمایی.
رضینا مِن نوالِکَ بالرَحیلِ.
امیدوار بوَد آدمى به خیر کسان
مرا به خیر ِتو امید نیست، شر مرسان
سالار دزدان را بر او رحمت آمد و جامه باز فرمود و قبا پوستینی بر او مزید کرد و درمی چند...
-------- نکته؛
اینکه یک حکایت، طی چندصد سال با جان و دل و روح و روان یک ملت ارتباط میگیرد و زبان حال مردمانی میشود در قرونی بسیار.. نشاندهنده ی این است که یک جای کار میلنگد بدجوری هم میلنگد..
@niyazestanbarni
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل ،
- چرا دختران خاورمیانه اینقدر زیبا و محزوناند؟
- رنج ِ یک تاریخ در خونشان جاریست لاطالائیل ، رنج هزاران ساله زیباست و محزون نیز...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- چرا دختران خاورمیانه اینقدر زیبا و محزوناند؟
- رنج ِ یک تاریخ در خونشان جاریست لاطالائیل ، رنج هزاران ساله زیباست و محزون نیز...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#عشقستان
نیایش
نور را پیمودیم ، دشت طلا را در نوشتیم.
افسانه را چیدیم ، و پلاسیده فکندیم.
کنار شنزار ، آفتابی سایه وار ، ما را نواخت. درنگی کردیم.
بر لب رود پهناور رمز رویاها را سر بریدیم .
ابری رسید ، و ما دیده فرو بستیم.
ظلمت شکافت ، زهره را دیدیم ، و به ستیغ بر آمدیم.
آذرخشی فرود آمد ، و ما را در ستایش فرو دید.
لرزان ، گریستیم. خندان ، گریستیم.
رگباری فرو کوفت : از در همدلی بودیم.
سیاهی رفت ، سر به آبی آسمان ستودیم ، در خور آسمانها شدیم.
سایه را به دره رها کردیم. لبخند را به فراخنای تهی فشاندیم .
سکوت ما به هم پیوست ، و ما ما شدیم .
تنهایی ما در دشت طلا دامن کشید.
آفتاب از چهره ما ترسید .
دریافتیم ، و خنده زدیم.
نهفتیم و سوختیم.
هر چه بهم تر ، تنها تر.،
از ستیغ جدا شدیم:
من به خاک آمدم،و بنده شدم .
تو بالا رفتی، و خدا شدی
#سهراب_سپهری ( آوار آفتاب )
@niyazestambarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
نیایش
نور را پیمودیم ، دشت طلا را در نوشتیم.
افسانه را چیدیم ، و پلاسیده فکندیم.
کنار شنزار ، آفتابی سایه وار ، ما را نواخت. درنگی کردیم.
بر لب رود پهناور رمز رویاها را سر بریدیم .
ابری رسید ، و ما دیده فرو بستیم.
ظلمت شکافت ، زهره را دیدیم ، و به ستیغ بر آمدیم.
آذرخشی فرود آمد ، و ما را در ستایش فرو دید.
لرزان ، گریستیم. خندان ، گریستیم.
رگباری فرو کوفت : از در همدلی بودیم.
سیاهی رفت ، سر به آبی آسمان ستودیم ، در خور آسمانها شدیم.
سایه را به دره رها کردیم. لبخند را به فراخنای تهی فشاندیم .
سکوت ما به هم پیوست ، و ما ما شدیم .
تنهایی ما در دشت طلا دامن کشید.
آفتاب از چهره ما ترسید .
دریافتیم ، و خنده زدیم.
نهفتیم و سوختیم.
هر چه بهم تر ، تنها تر.،
از ستیغ جدا شدیم:
من به خاک آمدم،و بنده شدم .
تو بالا رفتی، و خدا شدی
#سهراب_سپهری ( آوار آفتاب )
@niyazestambarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#امیدستان
- اندرشناخت اورمزد زندهگی و اهریمن مرگ
در فرهنگ ایرانیان نخستین پرتو و آفریدهی اورمزد ، خرد است. خرد سرآغاز زایش ها و آفرینش هاست ، ذات خرد زندهگی و بزرگترین ویژهگیاش پیشآگاهی است یعنی میتواند در یابد آینده چه خواهدشد.
بدین ترتیب اهریمن هرگز از خرد بهره نخواهد داشت در نتیجه او اهل زایش و آفرینش نیست اهریمن فقط می تواند بکشد و ویران کند.
همین است که نمود ملموس اهریمن یعنی ضحاک در فرهنگ ایرانیان چنان سیاه و تباه جلوه می کند که فردوسی میگوید:
ندانست خود جز بد آموختن
جز از غارت و کشتن و سوختن..
اهریمن و ضحاک نه برای رفع هر مشکل که برای پیش بردن هر کاری جز مرگ و ویرانی راه دیگری نمی دانند. ضحاک به راهنمایی ابلیس برای رسیدن به شهریاری تنها یک راه بلد است کشتن پدر و...
اما این جا رازی و دقیقهای نهفته است؛ اهریمن و کارگزارانش، به سبب نداشتن خرد طبعا به نتیجهی کار خود آگاهی ندارد. آنها درک ندارند تا بفهمند، جان هستی#رویش است و زایش. بدین قرار در هستی نهایتا مرک نیز در خدمت زنده گی است و موجب پیدایش حیات خواهد شد.
در آغاز آفرینش، اهریمن پس از #خشم دیوانه وار خویش (خشم= توانمند ترین دیو در ویرانگری) در کناره های فراخکرت ( دریای اساطیری) نخستین گاو سپید مقدس و سرنمون انسان ( گئومرثه) را میکشد اما از تن گاو مقدس تمام گونههای گیاهی و جانوری پدید میآید و از نطفه ی تطهیر شده ی کیومرث نیز تبار پایدار انسان افزایش مییابد.
تا هنوز رد پای این اسطورهی هزاران ساله در زندهگی ایرانیان حضور دارد. اکنون برای ایشان هر زخم نوید مهرآگاهی است و هر مرگ اشارتی است به زندهگیهای بیشتری که احیا خواهدشد.
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- اندرشناخت اورمزد زندهگی و اهریمن مرگ
در فرهنگ ایرانیان نخستین پرتو و آفریدهی اورمزد ، خرد است. خرد سرآغاز زایش ها و آفرینش هاست ، ذات خرد زندهگی و بزرگترین ویژهگیاش پیشآگاهی است یعنی میتواند در یابد آینده چه خواهدشد.
بدین ترتیب اهریمن هرگز از خرد بهره نخواهد داشت در نتیجه او اهل زایش و آفرینش نیست اهریمن فقط می تواند بکشد و ویران کند.
همین است که نمود ملموس اهریمن یعنی ضحاک در فرهنگ ایرانیان چنان سیاه و تباه جلوه می کند که فردوسی میگوید:
ندانست خود جز بد آموختن
جز از غارت و کشتن و سوختن..
اهریمن و ضحاک نه برای رفع هر مشکل که برای پیش بردن هر کاری جز مرگ و ویرانی راه دیگری نمی دانند. ضحاک به راهنمایی ابلیس برای رسیدن به شهریاری تنها یک راه بلد است کشتن پدر و...
اما این جا رازی و دقیقهای نهفته است؛ اهریمن و کارگزارانش، به سبب نداشتن خرد طبعا به نتیجهی کار خود آگاهی ندارد. آنها درک ندارند تا بفهمند، جان هستی#رویش است و زایش. بدین قرار در هستی نهایتا مرک نیز در خدمت زنده گی است و موجب پیدایش حیات خواهد شد.
در آغاز آفرینش، اهریمن پس از #خشم دیوانه وار خویش (خشم= توانمند ترین دیو در ویرانگری) در کناره های فراخکرت ( دریای اساطیری) نخستین گاو سپید مقدس و سرنمون انسان ( گئومرثه) را میکشد اما از تن گاو مقدس تمام گونههای گیاهی و جانوری پدید میآید و از نطفه ی تطهیر شده ی کیومرث نیز تبار پایدار انسان افزایش مییابد.
تا هنوز رد پای این اسطورهی هزاران ساله در زندهگی ایرانیان حضور دارد. اکنون برای ایشان هر زخم نوید مهرآگاهی است و هر مرگ اشارتی است به زندهگیهای بیشتری که احیا خواهدشد.
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹