نیازستان
1.57K subscribers
792 photos
107 videos
132 files
234 links
به ایران:
قسم به موی تو و گیسوان بر بادت
غریق آتش نسیان نمی‌شود یادت..
(حوصله دارید هم‌راه شوید)

ارتباط با ادمین
@Mohsenbarani_niyaz
Download Telegram
#شأن_صعود


کِی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

از لعلِ تو گر یابم انگشتریِ زنهار
صد مُلکِ سلیمانم در زیرِ نگین باشد

غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیرِ تو در این باشد

هر کاو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیال‌انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد

جامِ می و خونِ دل هر یک به کسی دادند
در دایرهٔ قسمت اوضاع چنین باشد

در کارِ گلاب و گل حکمِ ازلی این بود
کاین شاهدِ بازاری وان پرده‌نشین باشد

آن نیست که حافظ را رندی بِشُد از خاطر
کـ‌این سابقهٔ پیشین تا روزِ پَسین باشد...

--------با مدد از کلاسهای استادم #دکترپورنامداریان

احتمالن همه‌ی آشنایان با جهان حافظ این غزل بسیار دردمندانه را حفظ‌اند، به یاد دارند یا طنین صدای نادره‌ی دوران #محمدرضاشجریان را در گوش خویش احساس می‌کنند. چهل سال پیش در آن سال‌های چون این‌همه‌سال استاد همراه پرویز مشکاتیان #درآستان_جانان کاری کردند کارستان...
به هر روی در #شأن_صعود سخن این بود که سبب به اوج رفتن چنین غزل‌ها یا ابیاتی را بگویم. یا اشاره کنم چرا شرح جان شرحه‌شرحه‌ی حافظ، شرح حال انسانهایی در صدهاسال پس از او نیز هست ؟
نکته‌این‌جاست که درد حافظ، اندوه‌اش، مسائلش و.. همه و همه برآمده از جایی است که زمان و مکان ِ کرانه‌مند دَرَش نفوذ ندارد تا آن غم، شادی یا پرسش بنیان سوز یا شک ِ عافیت‌کُش و... را بفرساید.
از دیگر سو ایران ما یا به قول حافظ ملک سلیمان یا دیار جمشید در چنبره‌ی تکرارها نیز اسیر است. تکرارهایی که بر اهل درد بسیار آشکار است‌.
دست کم در حدود هفتادسال عمر حافظ، او خود با تمام پوست و گوشت و استخوان زمان و مکان‌مندش، تکرارهای بیهوده‌ی زیاد دیده و شادمانی‌ها و #دولت_مستعجل‌های فراوان که البته مجال های کوتاه ، فرصتی بوده برای نفس کشیدن و آماده شدن برای اندوه بعدی. فاصله‌ی کوتاهی که شلاق از پوست جدا می‌شود تا فرارود و دوباره فرود آید.اگر این فاصله بیشتر می‌شده یا جلاد رفته آبی بنوشد یا از خسته‌گی شلاق را داده دست جلاد دیگری و ..‌ این بوده که فاصله‌ی دو شلاق را بیش‌تر می‌کرده.
باری غزل محصول چنین #وضعی است.
ما باید با مطالعه‌ی روزگار حافظ ، جهان حافظ و نگریستن در آیینه‌ی شعر حافظ فضایی را که غزلی در آن شکل گرفته بسازیم و بعد ببینیم حافظ چه می‌گوید.
تمام غزل حکایت از همان اندوه عمیق یک انسان اهل فضل و دانش دارد که حاکمان روزگارش فرومایه‌گانی بی‌هنرند. فرومایه‌گانی که توسط حسودان تنگ نظر و عیب جویان بی‌فکر و هنر احاطه شده‌اند و برای ممانعت از فرارفتن اهل خرد هرلحظه مشغول نیزه(طعن) زدن به صاحب دلان‌اند.
در این واویلای تباهی و سیاهی، یک روز دوستی سری به حافظ می‌زند‌ تا احوالش را جویا شود.
حافظ مدتی‌ست خاموش است. شعر تازه‌ای که موجب تفرج جان شود نگفته، با صدای خوشش آوازی یا تصنیفی نخوانده ، گوشه گرفته در گوشه‌ی ابروی یارش ..
این دوست به پرسه‌ی حافظ آمده که چرا ؟!
و حافظ می‌گوید:
آیا خاطری که حزین است می‌تواند شعر و ترانه‌ی تر بگوید؟
این ابر رند تمام دوران‌ها در همین مصرع کلام انسان را به عرش برده. با آنکه پاسخ روشن است، جمله پرسشی است. آن هم پرسشی انکاری. شعر تر گفته نه مثلن خوش، تر کجا و خوش کجا؟ از #خاطر استفاده میکند در این‌جا بار معنایی شگفت خاطر کجا و مثلن ذهن یا جان کجا؟! حافظ نمی‌گوید خاطر که غمین باشد. #حزین را به کار می‌برد چون گوشه‌ای است شگفت که در دستگاه‌های شور و سه‌گاه و راست‌پنج‌گاه و ماهور و نوا و...حضوری پرنگ دارد کأنه تمام دستگاه‌های موسیقی ما آغشته‌ی حزین است.
حافظ ِ جان و معنای انسان می‌توانست بگوید:
کی شعر خوش انگیزد جانی که غمین باشد..
این مصرع پیشنهادی من علی الظاهر همان پیام را دارد اما اهل دقت میدانند «تفاوت ره از کجاست تابکجا؟!»
برای شرح این غزل و ارتباط ابیات آن با همدیگر مجال بسیار لازم است.
در این.جا فقط به همین ترسیم #موقع حافظ و  ذکری از مصرع اول اکتفا می‌کنم تا روزی و روزگاری به مدد حق و اهلش شرح مفصل تری
بر کل غزل بیاورم...

                  #محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جلوه‌_های_جنون

...در همین شهر غبارآلود
زیر سقف آسمان همین کشور
زیر گنبد کبود
که روزی روزگاری راستی را
آفتاب عشق بود
پدرانم هر روز
خروس خوان سحر
با کوله‌بار سرد دل‌زده‌گی‌ها
از بستر کهن خویش، سنگ‌های اساطیر، برخاسته‌اند
در خلوت خیال خدای خود
ایستاده‌اند
و در آغاز روزی دگر
مهر را «یا علی» گفته‌اند

در کوچه‌ها و خیابان‌های همین شهر
پدرانم
سال‌ها سال
در دل و سر خویش
رنج‌های مکرر تکراری را
هر غروب
با خویش
به خانه آوردند
فقط و فقط به‌خاطر فردایی بهتر

در همین شهر مادرم مادر بزرگم مادرانم
هر روز صبح
پشت سر مردهاشان
یا کودکانشان
«آیت الکرسی» خواندند
تمام بچه‌های همین شهر را
تا بروند و برگردند
سوره‌ی اخلاص دمیدند
تا زنده‌گی را
فردای بهتری باشد
در خنده‌های خداوند

تو اما
ای هیبت مخوف مقدس
قبله گاه هرچه قاضی ، داروغه، والی، شحنه، محتسب، گزمه، عسس
یک تنه چونان خدای یا ابلیس
در برابر تمامت انسان
ایستادی
و تمام محصول قرن‌ها قرن
دلهره‌ها را و رنج‌ را
به آنی
به باد دادی...

#محسن_یارمحمدی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پندستان یا؛
- از گودرز به شقایق

یکی از بحث‌های رایج این روزها بین مردم، درخواست عجیب یک ورزشکار در رشته‌ی تکواندو است از نهاد ویران شده و به ابتذال کشیده شده‌ی علم. همین پیشنهاد برای اثبات همین ادعا ( تباهی عمدی نهاد علم ) کافی‌ست. صاحب منصبان طی سال‌ها چه فضایی ساخته و چه انسانهایی در این فضا پرداخته‌اند که چنین بی‌پروا درخواستی غیر منطقی را به اصرار تکرار می‌کنند و طبق معمول، جامعه‌ای شقه شقه شده، سریع فضای دوقطبی پدید می‌آید که این نیز نشان از فروپاشی کلان‌نهادی به نام اجتماع یا جامعه داردو...
در این میان یکی از جملات پرتکرار خودم را تکرار میکنم: در جامعه‌ی (؟!) ما بسیاری از کسانی که به دزدی ، اختلاس ، رانت ، بدی و... اعتراض می‌کنند نه از آن جهت است که چنین اعمالی را ذاتن زشت و ویران‌گر میدانند بلکه دقیقن از آن روست که خودشان نتوانسته یا نشده که دزدی کنند ، اختلاس کنند و...
دلیل این سخن نیز دفاع از چنان درخواستی است. و اتکا و محمل تاییدشان نیز این است که : خب حالا که هزاران نفر با رانتهای شناخته‌شده و گوناگون ( رزمنده ، جانباز ، بسیجی ، هیات علمی و...) به دانشگاه راه می یابند چرا به افتخار آفرینان مملکت چنین رانتی را ندهیم؟
خب تا اینجاش مشخص است که درد این افراد منفور بودن رانت و تبعیض نیست چون دایره‌ی رانت و تبعیض ایشان را بر نکشیده ناراحت‌اند و این دقیقن کثیف‌ترین عملی است که بسیاری از خودخداپنداران این کشور سالهاست درگیرش هستند.
اگر کسی ناخودی سر سوزنی خطا کند به بدترین وجه ممکن باید هزینه و جریمه و... بدهد اما اگر هم‌خودی ما کثیف‌ترین و شنیع‌تربن عمل را انجام دهد باید مورد بخشش مومنانه قرار گیرد و ترفیع هم بگیرد.
من همیشه این دسته ی دوم ( معترضان و در عین حال خواهنده‌گان گسترش تبعیض و رانت ) را دم دوم قیچی‌ای دانسته‌ام که رگ حیات طیبه را در این کشور بریده اند.
پرسش: ای نویسنده‌ی پرادعای انسان ستیز یعنی تو قبول نداری به افتخار آفرینان جامعه باید بدهیم؟
پاسخ: اولن باید در تعریفتان از افتخار و افتخار آفرین تجدید نظر کنید. در این مملکت هزاران انسان گم‌نام بی‌ادعا هستند که لخظه لحظه دارند آب می‌شوند تا چراغ انسانیت را روشن نکه دارند از تولید کننده ی رنجوری که چیزی به ایران ن۵ی افزاید و با درد فراوان وند نفر را مشغول کار کرده تا معلم و مشاور و پزشک و... که در زنده‌گی اش مسیر زنده‌گی دهها نفر را تغییر داده و چندین نفر را از خودکشی دور کرده ، چندین و چند نفر را سلامتی بخشیده و...
نظام اجتماعی-سیاسی شما چه راهکاری برای قدردانی از چنین یگانه گانی دارد؟! بماند که غالبن ایشان و نهادهاشان مغضوب حضرات هستند.
دیگر این‌که خوشبختانه همان نظام سیاسی اجتماعی یکسره تهی از عقلانیت نیست چون برای ایشان راه بلز کرده و میتوانند تا دکتری تخصصی امتیازات و رانت های خاص داشته باشند آنهم در رشته‌ی خودشان که ازقضا پول‌درآر هم هست‌..
ضمنن وقتی خرد راهبر نباشد هر عملی نهایتن به ضدش تبدیل می‌شود‌‌ بزرگ‌ترین شاهد این ادعا نیز کشتن دین است در جامعه‌ای که مروجان دین راههای غیر عقلانی را برای ترویجش به‌کار برده‌اند.
من برای پزشک شدن تکواندوکاران و کشتی گیران و.. راه بهتری یادتان میدهم البته راهی که از دل همان رانت‌های «قانونی شده» می‌توان استخراج کرد.
بگویید ایشان آزمون کنکور بدهند بعد مثلن اگر کمی سواد داشتند و به فرض توانستند ۷۰درصد نفر آخر پزشکی سوال پاسخ دهند قانونن بروند دانشکده ی پزشکی و لطفن بعد از این پدرشان نرود نامه بیاورد و با تهدید اساتید را مرعوب نکند که اگر نمره ندهید پدرتان را در می آورم...چون سال‌هاست که پیش‌تر پدر همه‌ی اساتید اهل فضل و هنر و غیرت درآورده شده‌.
#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#کوتابلندآه

جهان هیولا بود
و من با دست‌های خویش
باید شکلی به‌آن می‌دادم
در گرگ و میش خویش
خوابی دیدم
و جهان را به هیات تو درآوردم...

#محسن_یارمحمدی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگستان

گه‌گاه قدم میزنم این شهر را. شهری که بسیاری از کوچه ها و خیابان‌هایش را #رد شده‌ایم و ندیده‌ایم.
گاه چند دهه در شهری زیسته‌ایم اما گام های‌مان بسیاری از معابرش را نپیموده و چشم‌های‌مان بسیار بسیارتر از پیاده‌روها و درخت‌ها و ... انسان‌هایش را ندیده..
من اما سال‌هاست گه‌گاه از آن قدم‌زدن‌ها دارم آن‌ها که بی هدفش می‌نامند و از قضا بسیارگاه از قدم‌زدن‌های هدف‌مند به سوی جایی، مقصدی و... مفید تر و آگاهی‌بخش‌تر است.
مادری، مادربزرگی از مادران این شهر ایستاده بر خط عابر پیاده، دل‌دل می‌کند و گام پس و پیش می‌نهد.
درست است که پوش او #سیاه است و چه‌ قدربد.
درست است که شعور حاکمان و دقت محکومان این دیار هنوز به این نرسیده که وقتی شهرنشین شدی بسیاری چیزهایت باید مناسب شهرنشینی باشد و نیست.
اما مطمئنم اگر لباس سفید هم می‌پوشید این هزاران اتول‌ران او را نمی‌دیدند. چون تربیت رسمی این جامعه(از خانه تا مدرسه و کلان کشور و جهان) بنایش بر دیدن دیگری، رسمیت دیگری، احترام به دیگری و... نیست.
مادر شصت هفتاد ساله‌ی من کلافه شده. معلوم است اول شبی دقایقی بسیار ایستاده تا از جایی که حق اوست گذر کند.
مرا می‌بیند مردد است بپرسد یا نه؟!
می‌گویم: می خواهید از خیابان رد شوید؟
- بله پسرم، شما هم آن طرف خیابان می‌روی ؟
- بله مادر، هم‌پای من بیایید..
آهسته او را از خیابان کور عبور می‌دهم.
- الهی خیر ببینی مادر
- زنده باشی و سلامت عزیز
من به قدم‌زدن‌های مثلن بی ‌هدفم ادامه می‌دهم و به شهری می‌اندیشم که کسی را نمی‌بیند. به‌ویژه کودکان ، پیران و معلولان، بیماران و...(نیازمندترین انسان‌ها به دیده‌شدن و توجه) را..
شهری توخالی، تهی و ابله که نمی‌فهمد این‌ها خود اویند و او هرلحظه دارد خود را ندیده‌می‌گیرد و سرانجام در همین تهی‌مایه‌گی در مرگی نه چندان شریف می‌میرد...

               #محسن_یارمحمدی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده

...درخت‌ها پیغمبران زمین بودند
در میان یکصدو بیست و چهار هزار درخت
سپیددار بود که در باد، باران شد
زیر درخت سپیددار
مرد بر خاک خسته‌ی خویش
دراز کشید
آن‌چنان مهیب
غرق ِ لذت بودن شد
که رنگ از رخ بودای رنج پرید
چرا که افسوس،
زن شد زنی غم‌ناک غم‌ناک
و نیلوفری
در برکه‌ی راکدش شکفت
سیذارتا زیر لب گفت:
« ای کاش من نیز به جای درخت کهنه‌ی انجیر هند
زیر سپیددار تازه‌ای ایران
به بودهی زنده گی خویش
می‌رسیدم»

باد
ایستاد
و من از خلسه ی معراج خویش
پریدم ...

#محسن_یارمحمدی
شهریور ۱۴۰۳ جنگل‌های هیرکانی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یاد_پدر

نسخه‌ای که ماییم در صفحه صفحه‌اش بندی، سطری، ترکیبی یا واژه‌ای عینن به‌جای مانده از پدرمان و پدرانمان وجود دارد.
جدای از آنچه ایشان از جسم و روح و روان‌شان در ما به جا نهاده‌اند کارها و گفتارها و حتا نه کارها و نه‌گفتارهاشان در چیزی که هستیم و می‌شویم بسیار پررنگ است‌.
پدر در من بیش‌تر در کارهایش در گزین‌گفته‌ها و مثل‌ها و حکایت‌ها و ... به یاد می‌آید و در نقل حکایت هم طریقی داشت که گاه یک روایت یا خاطره و... را به بزرگی نام‌ور نسبت می‌داد.
بعدها و دست کم در جست‌وجوهای من نشانی از آن سخن نزد فلان سناتور یا سرهنگ یا ورزش‌کار نامدار و.. نیافتم. یا نتوانسته‌اند آن داستان را به نام نام‌داری ضبط کنند یا پدر برای جلب توجه حکایتی را از قول بزرگی ذکر می‌کرد تا ما بیش‌تر متوجه اش باشیم.
یکیش را که نسبتی با زیست تاریخی ما ایرانیان دارد از قول مرحوم بازرگان ارجمند نقل می‌کرد که:
«ملانصرالدین خری داشت که یک چشمش کور بود، از آن سمت که خر بیچاره نابینا بود لگد و سیخ و میخ و... اش میزد و از سمتی که چشمی داشت ناز و نوازشش می‌کرد و علفش می‌داد و..»
حکایت آن موجود زبان‌بسته حکایت مردم ایران است. در طول تاریخ حاکمان سوارشده بر خر مراد، وقتی می‌خواهند حق‌ کوچکی را که از آن خود ملت است به ایشان بدهند با وقاحت آن در چشم ملت فرو‌میکنند و چون زمان ضربه زدن و کندن از ملت است از زاویه‌ای می‌آیند که ملت بیچاره نمی‌داند این کیست که دارد چنین بی‌رحمانه دخلش را در می‌آورد...
و حالا من فکر می‌کنم تا اکثریت قابل توجهی از ملت رها نشوند از اعوری و یک‌چشمی، تا اکثریتی از مردم دو چشم همه سو بین نداشته باشند تا بیشتر این مردم از نگاهی یکسویه رها نشوند و جامع به امور ننگرند کمدی تراژدی زنده‌گی‌شان حکایت همان خری است که ملا داشت و پدر از قول مرحوم بازرگان بارها و بارها آن حکایت کوتاه را برای من تعریف کرده بود...

#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده
- جلوه‌های جنون

چه می‌دانستم
در سرزمینی متولد می‌شوم
که ابر،
باران که نه
اندوه می‌بارد
و هیچ‌کس
به یاد ندارد
آخرین بار کی از ته دل خندیده...

چه می‌دانستم در این دیار
این دیار بی‌بهار
آخرین بار
که یک ملت در شادمانی خود ترانه سروده
یا در بی‌تابی دست‌های خویش رقصیده
هزار و چهارصد و چند سال پیش از میلاد مسیح بوده...

چه می‌دانستم
مسقط الرأس من خاکی‌ست خاکستری
و هیچ‌کس جز داستان گله‌ی خویش
نمی‌خواند روایت دیگری
خاکی که شیخانش
به هر گذرگاه
به جای باغ تفریح و ترانه
قربان‌گاه
ساخته‌اند
و مرگ هزاران هزار معبد دارد...

تنها در این میانه
حیران دست‌های توأم من،
این دستها که التیام و تسلی است
از کجای این خاک برآمد
تا سایه سار درختی هزارساله شود
و من
در شهوت خنک لمس‌شان
، شط خیالی دور دور،
غوطه ور کنم کشتی‌ شکسته‌ی این تن...

#محسن_یارمحمدی
۲۶شهریور ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#کتابستان

سال‌ها پیش ادوارد سعید در کتاب شرق‌شناسی با هیجانات ناشی از دردهای گوناگون یک عرب ِ مسلمان بر غرب امپریالیسم و شرق شناسی اش تاخته بود
او همچون همه محصول زمانه‌ی خود بود باید چهل و پنج‌سال پیش خاورمیانه را درنظر گرفت تا راز چاق و لاغر کتاب او را دریافت چند دهه بعد «کتاب دانش» خطرناک به نوعی پاسخی‌ست به آن کتاب و مبرا کردن اغلب شرق‌شناسان از نوکری غرب ِ خودبرتر پندار
خواندن این کتاب از ضروریات است. چرا که هنوز عده‌ای شرق شناسان را دروغ‌گویانی بی‌خبر از شرق می‌دانند و عده‌ای خدمت‌گزارانی که جان خود را به‌خطر انداخته اند چه در غرب چه در شرق..
آن‌چه هست این‌که تاریخ و به‌ویژه فلسفه‌ی شرق شناسی همچنان برای ما مبهم است و لازم است به بنیان‌های فلسفی‌ای بپردازیم که چند سده غرب را در جایگاه #سوژه و شرق را در مقام #ابژه قرار داده است.چیزی که چشم اسفندیار دانشی برساخته به نام شرق‌شناسی است و نه #شرق_پژوهی..
از انتخاب و ترجمه‌ی خوب دکتر محمد دهقانی حتمن بهره‌ها خواهید برد اگر دید انتقادی‌تان را همراه داشته باشید..
#محسن_یارمحمدی
#دانش_آموخته‌ی_دکتری_ادبیات_فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی
ـ میان مسجد و میخانه یا؛
اندر حکایت همیشه‌گی «یا این وری یا اون‌وری...

برخی خواننده‌گان این مطلب قطعن حال و هوای عمومی اجتماع ایرانی را در دهه‌‌ی شصت و هفتاد به یاد ندارند.
من در دهه‌ی شصت تحصیلات عمومی را پی‌میگرفتم و در دهه‌ی بعد ساکن دانشگاه شدم. گو این‌که در این میان و از همان ابتدای باسواد شدن، خواندن و دیدن، شده بود میل بی پایان من...
چرا این را گفتم؟ مقدمه‌ای است برای بیان #موقعی که من و امثال من دارند. و البته از سوی بسیارانی این موقع و #موقف مورد رد و طعن و نقد و... است.
در آن سال‌ها جو ِ عمومی مردم به دهها دلیل همسو با گفتمان غالب حاکمانی بود که در پی رساندن انسان به مقامات خدایی بودند...
اگر در کلاس درسی (دبیرستان یا دانشگاه) بحثی می‌شد سر فلان عمل‌کرد رهبر یا فلان سخن مقام عالی یا رفتار فلان صاحب منصب، مثلن شصت درصدی بی‌شک اهل تایید بودند. بیست‌سی درصدی هم که طبق معمول همیشه ساکت میماند. مثلن ده درصدی مخالف که البته صدایشان چندان درنمی‌آمد و عده‌ای که ما بودیم.
ما چه می‌کردیم؟ به آن اکثریت تابع می‌گفتیم: آقا ، خانم، برادر، خواهر این اقلیت مخالف از خودماست نه منافق است نه دشمن فقط جایی ایستاده و چیزهایی می‌بیند که شما نمی‌بینید..
به آن ده درصد مخالف هم می‌گفتیم عزیزان این خیل موافق آقایان، حکایتشان این است اکثریت شان نه مزدورند نه جیره خوار و نه جاهل و نادان، عقبه‌ی فکری و احساسی شان این است و تا شما اینها را درک نکنید نمی‌توانید گفت‌وگویی مفید با ایشان داشته باشید.
اکثریت همراه البته نمی‌توانست ما را متهم به کفر و نفاق و... کند چون اعمال و رفتارمان خالی از شائبه‌ی بی‌دینی بود. اقلیت مخالف هم مارا خوش خیالانی می‌دانستند که علیرغم دانایی و مطالعه‌ی فراوان اصل موضع را نفهمیده.
ما نهایتن مزاحمانی بودیم که مانع فروپاشی اردوی اکثریت ِ همراه می‌شدیم و...
حالا دوسه دهه از آن ایام می‌گذرد شکل چینش نیروهای همراه و ناهمراه حاکمیت ، کاملن دگرگون شده. اصلن نیازی به قسم جلاله هم نیست؛ آفتاب آمد دلیل آفتاب..
بی‌شک شصت‌درصدی هیچ هم‌دلی و همراهی و تبعیتی از گفتمان غالب حاکمیت ندارند بیست درصدی هم طبق معمول ساکتند.
شاید حدود ده درصد به دلایل مختلف ( نه آن مختلف ِ دهه‌ی شصت و هفتاد) همچنان تابع تامند، و در این میان باز اقلیتی هست که دارد برای فهم بهتر هردوسو از هم ، دست وپا می‌زند.
آقا، برای این‌که بتوانی راه حلی برای برون رفت از این ستیز بیابی اول باید بدانی چرا فلانی به این نوع گفتار و کردار دست می‌زند. درک موقع و موقف طرف مقابلت برای برپایی یک تفاهم ، مهم است و..
اما باز نه این‌وری زحمت ِ بسیار چنین کاری را برخود هموار می‌کند نه آن‌وری. و تو هم البته از هر دو سو بلکه از هر سه سو مشت و لگد میل می‌کنی.
تجربه‌ی زیستن و دقت در سپهر اجتماعی فرهنگی ایران این سه چهاردهه به من می‌گوید: اکثریت نه توان تغییر جای خویش را دارند و نه میلش را...
ستاینده‌گان مثلن غرب، اصلن نمی‌فهمند چرا ستیهنده‌گان با غرب چنین رفتاری دارند و برعکس ..
من گمان می‌کنم این ویژه‌گی اجتماع ایرانی البته عمری بسیار دراز دارد و مختص این چنددهه‌ نیست. شاید بتوان در اعماق تاریخ و در بن و ریشه‌های فکری و اعتقادی کهن ردپای چرایی این خصیصه‌را یافت اما عجالتن آن‌چه از عمل‌کرد این ژن قوی فرهنگی آشکار شده فرسوده‌گی، افسرده‌گی و... شکست یک جامعه است. و تا اکثریتی قابل اعتنا در این اجتماع نتوانند جای دیگری قرار بگیرند و جهان را از آن جایگاه نبینند اوضاع عمومی ما همین و بدتر از این خواهد بود..
#محسن_یارمحمدی
دانش‌آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

#عطارجان
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است

نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کاین خمار خام است

میان مسجد و میخانه راهی است
بجویید ای عزیزان کین کدام است...