#یکشنبه_های_کتاب
#خاطره_ی_دلبرکان_غمگین_من
راستش را بخواهید انتخاب یکی از کتابهای کتابخانه ام و معرفی آن به تو برایم ازعذاب آورترین ِ کارهاست
سخت است باور کنی گاهی برای این کار دوسه هزار جلد کتاب را هی دانه دانه نگاه میکنم وساعتی میگذرد با این جملات:
- نه این خیلی تخصصی است
-نه این پیش دانسته لازم دارد
- نه بد فهمیده خواهد شد
- نه شرح خودم را باید بدهم و..
#خاطر_ی_دلبرکان_غمگین_من
از زیباترین کارهای #مارکز است او این اثر را در سال ۲۰۰۴ چاپ کرد و معلوم است از جمله کارهای آخر اوست و حسابی جای بحث دارد
بشخصه این اثر و نیز
#زیباترین_ غریق_جهان و بخشهایی از #صدسالِ_تنهایی او را دیوانه وار دوست میدارم و..
با اینحال کتاب به فرمان #صفارهرندی در زمان ظهور معجزه ی هزاره ی سوم ممنوع اعلام شد و درست مثل اغلب چیزهایی که طی این چهل ساله توقیف شده سبب اصلی اش،نفهمی مطلب بود و البته بحث سودا و سود هم که حکایتی دیگر است
این اثر ویژه را اگر خواندید و در چرایی و چگونگی اش ماندید حسابی با آن کلنجار رفتید لطفا از من ِ معرفی کننده سوال کنید یا همتی بدرقه ی کار کنید تا مطلبی بنویسم..
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#خاطره_ی_دلبرکان_غمگین_من
راستش را بخواهید انتخاب یکی از کتابهای کتابخانه ام و معرفی آن به تو برایم ازعذاب آورترین ِ کارهاست
سخت است باور کنی گاهی برای این کار دوسه هزار جلد کتاب را هی دانه دانه نگاه میکنم وساعتی میگذرد با این جملات:
- نه این خیلی تخصصی است
-نه این پیش دانسته لازم دارد
- نه بد فهمیده خواهد شد
- نه شرح خودم را باید بدهم و..
#خاطر_ی_دلبرکان_غمگین_من
از زیباترین کارهای #مارکز است او این اثر را در سال ۲۰۰۴ چاپ کرد و معلوم است از جمله کارهای آخر اوست و حسابی جای بحث دارد
بشخصه این اثر و نیز
#زیباترین_ غریق_جهان و بخشهایی از #صدسالِ_تنهایی او را دیوانه وار دوست میدارم و..
با اینحال کتاب به فرمان #صفارهرندی در زمان ظهور معجزه ی هزاره ی سوم ممنوع اعلام شد و درست مثل اغلب چیزهایی که طی این چهل ساله توقیف شده سبب اصلی اش،نفهمی مطلب بود و البته بحث سودا و سود هم که حکایتی دیگر است
این اثر ویژه را اگر خواندید و در چرایی و چگونگی اش ماندید حسابی با آن کلنجار رفتید لطفا از من ِ معرفی کننده سوال کنید یا همتی بدرقه ی کار کنید تا مطلبی بنویسم..
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
Forwarded from محسن یارمحمدی
#تهران_تهران_وتهران
#یادستان
همیشه فکر میکنم آدمی به میزان #خاطرات و #خطراتش زیسته است
بسیار گاه، به پیوند ِ خطر (آنچه به ذهن در می آید)، خطیر( ارزشمند)، خاطر ( به معنای خطور کننده) و خاطره که مونث آن است و نیز #خاطر در زبان عربی که به معنای #ذهن است و... می اندیشم و سرانجام به این میرسم ما هرچه بیشتر خطر کرده باشیم و خاطره ساخته باشیم، بیشتر زندگی کرده ایم..
و در این خطرات و خاطرات #مکانها عجیب قدرتی دارند گاه قدرتمندتر از #زمان
..به گمانم، مکان دربند کردن زمان است کند کردن و حتا ایستانیدن زمان.. جایی را میسازیم تا زمان را بشکنیم چیزی که لحظه لحظه در پی شکستن ماست. جای را میسازیم تا زمان را ریشخند کنیم و..
برای بسیاری از متولدین یا بزرگ شدگان #طهران چه معنایی دارد این کلمات:
#میدان_آزادی #ارگ #بازار #مولوی
#امجدیه #ولی_عصر #دانشگاه_تهران #کوچه_پس_کوچه_های_انقلاب #دربند #شیرپلا #بهارستان #راه_آهن #ارم #خزانه #پل_چوبی #ته_خط #توپخونه و....
یا در هر شهری و هر مکانی که گذر از آن سینه ای را پر میکند یاد نگاهی و آهی ... و چشمانی تر..
چشمانی که از حادثه ی عشق تراست..
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#یادستان
همیشه فکر میکنم آدمی به میزان #خاطرات و #خطراتش زیسته است
بسیار گاه، به پیوند ِ خطر (آنچه به ذهن در می آید)، خطیر( ارزشمند)، خاطر ( به معنای خطور کننده) و خاطره که مونث آن است و نیز #خاطر در زبان عربی که به معنای #ذهن است و... می اندیشم و سرانجام به این میرسم ما هرچه بیشتر خطر کرده باشیم و خاطره ساخته باشیم، بیشتر زندگی کرده ایم..
و در این خطرات و خاطرات #مکانها عجیب قدرتی دارند گاه قدرتمندتر از #زمان
..به گمانم، مکان دربند کردن زمان است کند کردن و حتا ایستانیدن زمان.. جایی را میسازیم تا زمان را بشکنیم چیزی که لحظه لحظه در پی شکستن ماست. جای را میسازیم تا زمان را ریشخند کنیم و..
برای بسیاری از متولدین یا بزرگ شدگان #طهران چه معنایی دارد این کلمات:
#میدان_آزادی #ارگ #بازار #مولوی
#امجدیه #ولی_عصر #دانشگاه_تهران #کوچه_پس_کوچه_های_انقلاب #دربند #شیرپلا #بهارستان #راه_آهن #ارم #خزانه #پل_چوبی #ته_خط #توپخونه و....
یا در هر شهری و هر مکانی که گذر از آن سینه ای را پر میکند یاد نگاهی و آهی ... و چشمانی تر..
چشمانی که از حادثه ی عشق تراست..
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#شأن_صعود
کِی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعلِ تو گر یابم انگشتریِ زنهار
صد مُلکِ سلیمانم در زیرِ نگین باشد
غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیرِ تو در این باشد
هر کاو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیالانگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جامِ می و خونِ دل هر یک به کسی دادند
در دایرهٔ قسمت اوضاع چنین باشد
در کارِ گلاب و گل حکمِ ازلی این بود
کاین شاهدِ بازاری وان پردهنشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بِشُد از خاطر
کـاین سابقهٔ پیشین تا روزِ پَسین باشد...
--------با مدد از کلاسهای استادم #دکترپورنامداریان
احتمالن همهی آشنایان با جهان حافظ این غزل بسیار دردمندانه را حفظاند، به یاد دارند یا طنین صدای نادرهی دوران #محمدرضاشجریان را در گوش خویش احساس میکنند. چهل سال پیش در آن سالهای چون اینهمهسال استاد همراه پرویز مشکاتیان #درآستان_جانان کاری کردند کارستان...
به هر روی در #شأن_صعود سخن این بود که سبب به اوج رفتن چنین غزلها یا ابیاتی را بگویم. یا اشاره کنم چرا شرح جان شرحهشرحهی حافظ، شرح حال انسانهایی در صدهاسال پس از او نیز هست ؟
نکتهاینجاست که درد حافظ، اندوهاش، مسائلش و.. همه و همه برآمده از جایی است که زمان و مکان ِ کرانهمند دَرَش نفوذ ندارد تا آن غم، شادی یا پرسش بنیان سوز یا شک ِ عافیتکُش و... را بفرساید.
از دیگر سو ایران ما یا به قول حافظ ملک سلیمان یا دیار جمشید در چنبرهی تکرارها نیز اسیر است. تکرارهایی که بر اهل درد بسیار آشکار است.
دست کم در حدود هفتادسال عمر حافظ، او خود با تمام پوست و گوشت و استخوان زمان و مکانمندش، تکرارهای بیهودهی زیاد دیده و شادمانیها و #دولت_مستعجلهای فراوان که البته مجال های کوتاه ، فرصتی بوده برای نفس کشیدن و آماده شدن برای اندوه بعدی. فاصلهی کوتاهی که شلاق از پوست جدا میشود تا فرارود و دوباره فرود آید.اگر این فاصله بیشتر میشده یا جلاد رفته آبی بنوشد یا از خستهگی شلاق را داده دست جلاد دیگری و .. این بوده که فاصلهی دو شلاق را بیشتر میکرده.
باری غزل محصول چنین #وضعی است.
ما باید با مطالعهی روزگار حافظ ، جهان حافظ و نگریستن در آیینهی شعر حافظ فضایی را که غزلی در آن شکل گرفته بسازیم و بعد ببینیم حافظ چه میگوید.
تمام غزل حکایت از همان اندوه عمیق یک انسان اهل فضل و دانش دارد که حاکمان روزگارش فرومایهگانی بیهنرند. فرومایهگانی که توسط حسودان تنگ نظر و عیب جویان بیفکر و هنر احاطه شدهاند و برای ممانعت از فرارفتن اهل خرد هرلحظه مشغول نیزه(طعن) زدن به صاحب دلاناند.
در این واویلای تباهی و سیاهی، یک روز دوستی سری به حافظ میزند تا احوالش را جویا شود.
حافظ مدتیست خاموش است. شعر تازهای که موجب تفرج جان شود نگفته، با صدای خوشش آوازی یا تصنیفی نخوانده ، گوشه گرفته در گوشهی ابروی یارش ..
این دوست به پرسهی حافظ آمده که چرا ؟!
و حافظ میگوید:
آیا خاطری که حزین است میتواند شعر و ترانهی تر بگوید؟
این ابر رند تمام دورانها در همین مصرع کلام انسان را به عرش برده. با آنکه پاسخ روشن است، جمله پرسشی است. آن هم پرسشی انکاری. شعر تر گفته نه مثلن خوش، تر کجا و خوش کجا؟ از #خاطر استفاده میکند در اینجا بار معنایی شگفت خاطر کجا و مثلن ذهن یا جان کجا؟! حافظ نمیگوید خاطر که غمین باشد. #حزین را به کار میبرد چون گوشهای است شگفت که در دستگاههای شور و سهگاه و راستپنجگاه و ماهور و نوا و...حضوری پرنگ دارد کأنه تمام دستگاههای موسیقی ما آغشتهی حزین است.
حافظ ِ جان و معنای انسان میتوانست بگوید:
کی شعر خوش انگیزد جانی که غمین باشد..
این مصرع پیشنهادی من علی الظاهر همان پیام را دارد اما اهل دقت میدانند «تفاوت ره از کجاست تابکجا؟!»
برای شرح این غزل و ارتباط ابیات آن با همدیگر مجال بسیار لازم است.
در این.جا فقط به همین ترسیم #موقع حافظ و ذکری از مصرع اول اکتفا میکنم تا روزی و روزگاری به مدد حق و اهلش شرح مفصل تری
بر کل غزل بیاورم...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
کِی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعلِ تو گر یابم انگشتریِ زنهار
صد مُلکِ سلیمانم در زیرِ نگین باشد
غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیرِ تو در این باشد
هر کاو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیالانگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جامِ می و خونِ دل هر یک به کسی دادند
در دایرهٔ قسمت اوضاع چنین باشد
در کارِ گلاب و گل حکمِ ازلی این بود
کاین شاهدِ بازاری وان پردهنشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بِشُد از خاطر
کـاین سابقهٔ پیشین تا روزِ پَسین باشد...
--------با مدد از کلاسهای استادم #دکترپورنامداریان
احتمالن همهی آشنایان با جهان حافظ این غزل بسیار دردمندانه را حفظاند، به یاد دارند یا طنین صدای نادرهی دوران #محمدرضاشجریان را در گوش خویش احساس میکنند. چهل سال پیش در آن سالهای چون اینهمهسال استاد همراه پرویز مشکاتیان #درآستان_جانان کاری کردند کارستان...
به هر روی در #شأن_صعود سخن این بود که سبب به اوج رفتن چنین غزلها یا ابیاتی را بگویم. یا اشاره کنم چرا شرح جان شرحهشرحهی حافظ، شرح حال انسانهایی در صدهاسال پس از او نیز هست ؟
نکتهاینجاست که درد حافظ، اندوهاش، مسائلش و.. همه و همه برآمده از جایی است که زمان و مکان ِ کرانهمند دَرَش نفوذ ندارد تا آن غم، شادی یا پرسش بنیان سوز یا شک ِ عافیتکُش و... را بفرساید.
از دیگر سو ایران ما یا به قول حافظ ملک سلیمان یا دیار جمشید در چنبرهی تکرارها نیز اسیر است. تکرارهایی که بر اهل درد بسیار آشکار است.
دست کم در حدود هفتادسال عمر حافظ، او خود با تمام پوست و گوشت و استخوان زمان و مکانمندش، تکرارهای بیهودهی زیاد دیده و شادمانیها و #دولت_مستعجلهای فراوان که البته مجال های کوتاه ، فرصتی بوده برای نفس کشیدن و آماده شدن برای اندوه بعدی. فاصلهی کوتاهی که شلاق از پوست جدا میشود تا فرارود و دوباره فرود آید.اگر این فاصله بیشتر میشده یا جلاد رفته آبی بنوشد یا از خستهگی شلاق را داده دست جلاد دیگری و .. این بوده که فاصلهی دو شلاق را بیشتر میکرده.
باری غزل محصول چنین #وضعی است.
ما باید با مطالعهی روزگار حافظ ، جهان حافظ و نگریستن در آیینهی شعر حافظ فضایی را که غزلی در آن شکل گرفته بسازیم و بعد ببینیم حافظ چه میگوید.
تمام غزل حکایت از همان اندوه عمیق یک انسان اهل فضل و دانش دارد که حاکمان روزگارش فرومایهگانی بیهنرند. فرومایهگانی که توسط حسودان تنگ نظر و عیب جویان بیفکر و هنر احاطه شدهاند و برای ممانعت از فرارفتن اهل خرد هرلحظه مشغول نیزه(طعن) زدن به صاحب دلاناند.
در این واویلای تباهی و سیاهی، یک روز دوستی سری به حافظ میزند تا احوالش را جویا شود.
حافظ مدتیست خاموش است. شعر تازهای که موجب تفرج جان شود نگفته، با صدای خوشش آوازی یا تصنیفی نخوانده ، گوشه گرفته در گوشهی ابروی یارش ..
این دوست به پرسهی حافظ آمده که چرا ؟!
و حافظ میگوید:
آیا خاطری که حزین است میتواند شعر و ترانهی تر بگوید؟
این ابر رند تمام دورانها در همین مصرع کلام انسان را به عرش برده. با آنکه پاسخ روشن است، جمله پرسشی است. آن هم پرسشی انکاری. شعر تر گفته نه مثلن خوش، تر کجا و خوش کجا؟ از #خاطر استفاده میکند در اینجا بار معنایی شگفت خاطر کجا و مثلن ذهن یا جان کجا؟! حافظ نمیگوید خاطر که غمین باشد. #حزین را به کار میبرد چون گوشهای است شگفت که در دستگاههای شور و سهگاه و راستپنجگاه و ماهور و نوا و...حضوری پرنگ دارد کأنه تمام دستگاههای موسیقی ما آغشتهی حزین است.
حافظ ِ جان و معنای انسان میتوانست بگوید:
کی شعر خوش انگیزد جانی که غمین باشد..
این مصرع پیشنهادی من علی الظاهر همان پیام را دارد اما اهل دقت میدانند «تفاوت ره از کجاست تابکجا؟!»
برای شرح این غزل و ارتباط ابیات آن با همدیگر مجال بسیار لازم است.
در این.جا فقط به همین ترسیم #موقع حافظ و ذکری از مصرع اول اکتفا میکنم تا روزی و روزگاری به مدد حق و اهلش شرح مفصل تری
بر کل غزل بیاورم...
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹