نیازستان
1.57K subscribers
792 photos
107 videos
132 files
234 links
به ایران:
قسم به موی تو و گیسوان بر بادت
غریق آتش نسیان نمی‌شود یادت..
(حوصله دارید هم‌راه شوید)

ارتباط با ادمین
@Mohsenbarani_niyaz
Download Telegram
#درنگستان
#محمود_درویش و سرانجام همه ی #نرون ها

بر دهانش زنجیر بستند
دست هایش را به سنگ مردگان آویختند
وگفتند.:تو قاتلی..

غذایش را،تن پوشش راو پرچمش را ربودند
واو را درسلولی انداختند
وگفتند:تو سارقی

از تمام بندرگاه هایش راندند
زیبای کوچکش را ربودند
وگفتند:تو آواره ای

ای خونین چشم وخونین دست
به راستی که شب رفتنی است
نه اتاق توقیف ماندنی است
و نه حلقه های زنجیر
نرون مرد، ولی رم نمرده است

با چشم هایش می جنگد
ودانه های خشکیده ی خوشه ای
دره ها را از خوشه ها لبریز خواهد کرد...

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#درنگستان

گویند چوب منبر از درخت گردو کنند که محکم است و پر برگ و بار و چوبه ی دار از چنار که کم سایه است و بی بار...
سراینده ی حیدربابای دل آویز،ترک زبان پارسی گوی تبریز ،محمدحسین شهریار، درنگی جاودان دارد در لحظه ای که گردوبن طعنه می زند به چنار؛
گفت با طعنه منبری به چنار
سرفرازی چه می کنی بی بار

نه مگر ننگ هر درختی تو
کز شما ساختند چوبه ی دار

پس برآشفت آن درخت دلیر
رو به منبر چنین نمود اخطار

گفت: اگر منبر تو فایده داشت
کار مردم نمی کشید به دار...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگستان #سترون
شعری از #مهدی_اخوان_ثالث

سياهي از درون كاهدود پشت درياها
برآمد با نگاهي حيله گر، با اشكي آويزان
به دنبالش سياهيهاي ديگر آمدند از راه
بگستردند برصحراي عطشان، قيرگون دامان

 سياهي گفت: اينك من، بهين فرزند درياها
شما را اي گروه تشنگان! سيراب خواهم كرد!
چه لذت بخش ومطبوعست مهتاب پس ازباران
پس ازباران جهان را غرقه درمهتاب خواهم كرد

 بپوشد هر درختي ميوه اش را در پناه من
ز خورشيدي كه دايم مي مكد خون و طراوت را
نبينم واي..اين شاخك چه بي جانست وپژمرده
سياهي با چنين افسون مسلط گشت بر صحرا

 زبردستي كه دايم مي مكد خون و طراوت را
نهان در پشت اين ابر دروغين بود و مي خنديد
مه از قعر محاقش پوزخندي زد بر اين تزوير
نگه مي كرد غار تيره با خميازه ي جاويد

 گروه تشنگان در پچ پچ افتادند: " ديگر اين
همان ابراست كاندر پي هزاران روشني دارد"
ولي پير دروگر گفت با لبخندي افسرده:
"فضا را تيره مي دارد، ولي هرگز نمي بارد"

 خروش رعد غوغا كرد با فرياد غول آسا
غريو ازتشنگان برخاست:"باران است؛هي! باران
پس از هرگز خدا را شكر...چندان بد نشد آخر"
ز شادي گرم شد خون در عروق سرد بيماران

 به زير ناودانها تشنگان، با چهره هاي مات
فشرده بين كفها كاسه هاي بي قراري را
"تحمل كن پدر". . ."بايد تحمل كرد مي دانم"
تحمل مي كنم اين حسرت و چشم انتظاري را

  ولي باران نيامد! "پس چرا باران نمي آيد؟"
"نمي دانم ولي اين ابر باراني ست، مي دانم
ببار اي ابر باراني! ببار اي ابر باراني...
شكايت مي كنند از من لبان خشك عطشانم"

 شما را، اي گروه تشنگان! سيراب خواهم كرد
صداي رعد آمدباز، با فرياد غول آسا
ولي باران نيامد، پس چرا باران نمي آيد؟
سر آمد روزها با تشنگي بر مردم صحرا

 گروه تشنگان در پچ پچ افتادند: "آيا اين
همان ابراست كاندر پي هزاران روشني دارد؟"
و آن پير دورگر گفت با لبخند زهر آگين
"فضا را تيره مي دارد، ولي هرگز نمي بارد.

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگستان
- تأملی کوتاه در بیتی از حافظ

حافظ انسان غزلی پرآوازه دارد با مطلع:

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی‌خبر بمیرد در درد خود پرستی...

این سروده‌ی ناب پر از ظرایف حافظانه است.
نگاهی کلی به غزل آشکار می‌کند که این سروده یک مغازله‌ی درونی یا بیرونی با یک معشوق - در هر هیأت و قامتی- نیست بلکه شعری است که در کشاکش رفت‌ها و برگشت‌های به درون و بیرون حافظانه، بیشتر رو به بیرون دارد و بدینسان غزلی اجتماعی و انتقادی است.
در این سویه‌ای که نگاه به بیرونش خواندم مخاطب ، کیستی و چیستی اش مهم است. توجه به قراینی مانند مدعی ، بی توجهی به کار کافران ، سلطان ، فتنه و سرکشی موید این است که مخاطب حافظ در این غزل اصحاب قدرت بویژه راس هرم قدرت است. حافظ به اعتبار خاص بودنش در عرصه ی هنر و دانش و فضل همیشه با راس هرم در ارتباط بوده. این ارتباط البته برای او گهگاه موجب آسودگی خاطر هم می‌شده اما و از آن نظر که اصحاب قدرت اهل دانش و هنر نیستند و اهالی این اقالیم را خوش نمی‌دارند مضرات و پریشانی های حافظ از این ارتباط‌ها به مراتب بیشتر از فوایدش بوده است.
زین قصه بگذرم که سخن می‌شود دراز‌‌..
باری یکی از ابیات شگفت این غزل بی شک این بیت است؛
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین دراز دستی..
انتخاب واژه ی سلطان از محور جانشینی و قرار دادن آن به جای معشوق در محور هم‌نشینی در شعر فارسی سابقه‌ی بسیار دارد اما اصرار و انتخاب حافظ آشکار میکند اینجا همان راس هرم قدرت مخاطب است. او به جای معشوق من خدا را ، یا محبوب من ، با دلدار من ، با عیار من و... که در ذهن و زبان حافظ بسیار پرکاربرد است «سلطان» را می‌آورد تا با شاه شجاعی ، امیرمبارزالدینی و.. سخن بگوید که زلفت شکست ما را.. سیاهی زلف ، تکثر آن ، زنجیر بودنش در زبان حافظ امری واصح است این زلف با تمام ویژه‌گی‌هاش در اینجا مارا شکسته است..اما نکته ی نهان این است که این زلف تا ما را بشکند پیش‌تر خود را شکسته است. شکست و شکن زلف خم اندر خم جانان هم که در جای جای جهان حافظ دیده می‌شود.
ای صاحب سلطه زلفت (که خود شکسته) ما را شکسته است. برای شکست دیگران باید چیزی در انسان شکسته باشد که اقدام به چنین چیزی کند و این یک قانون است.
در این مورد مصرع دوم، علت شکست بیان شده است ؛ تا کی کند سیاهی ؟! چقدر زلف تو‌ سیاهی خواهد کرد؟ باز هم دقت کنید سیاهی ویژه‌گی ذاتی زلف است تا زلف شده سیاه است پس اهل قدرت اساسا اهل سیاهی اند اما نکته‌ی نهان در اینجا و اعجاز شگفت حافظ به کار بردن رندانه ی سیاهی در معنای ظلم است. چون در عربی سیاهی ظلم می‌شود و حافظ به طور صریح سلطانش را به ستم‌کاری متهم می‌کند و با آوردن تا کی دراز دستی نظر ما را تایید می‌کند. علاوه بر اینکه درازی نیز طبع زلف سیاه سلطان است.بیت:
آن روز دیده بودم این فتنه‌ها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمی‌نشستی
باز خطاب به سلطانی است که از سر تفرعن و فرعونیت اهل طغی و طغیان است و با اهل دانش و هنر رابطه ای ندارد و حافظ به یادش می‌آورد این فتنه‌ها که دامن فارس،ملک سلیمان، را گرفته محصول تاراندن اهل هنر و علم است..
امید که روزی شرحی مبسوط بر کل غزل بنویسم... الحمدلله اولا و آخرا..
#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگستان

... نرم‌نرمک گفت: شهر تو کجاست؟
که علاج اهل هر شهری جداست ...
#مثنوی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#درنگستان
- تأملی کوتاه در بیتی از حافظ

حافظ انسان غزلی پرآوازه دارد با مطلع:

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی‌خبر بمیرد در درد خود پرستی...

این سروده‌ی ناب پر از ظرایف حافظانه است.
نگاهی کلی به غزل آشکار می‌کند که این سروده یک مغازله‌ی درونی یا بیرونی با یک معشوق - در هر هیأت و قامتی- نیست بلکه شعری است که در کشاکش رفت‌ها و برگشت‌های به درون و بیرون حافظانه، بیشتر رو به بیرون دارد و بدینسان غزلی اجتماعی و انتقادی است.
در این سویه‌ای که نگاه به بیرونش خواندم مخاطب ، کیستی و چیستی اش مهم است. توجه به قراینی مانند مدعی ، بی توجهی به کار کافران ، سلطان ، فتنه و سرکشی موید این است که مخاطب حافظ در این غزل اصحاب قدرت بویژه راس هرم قدرت است. حافظ به اعتبار خاص بودنش در عرصه ی هنر و دانش و فضل همیشه با راس هرم در ارتباط بوده. این ارتباط البته برای او گهگاه موجب آسودگی خاطر هم می‌شده اما و از آن نظر که اصحاب قدرت اهل دانش و هنر نیستند و اهالی این اقالیم را خوش نمی‌دارند مضرات و پریشانی های حافظ از این ارتباط‌ها به مراتب بیشتر از فوایدش بوده است.
زین قصه بگذرم که سخن می‌شود دراز‌‌..
باری یکی از ابیات شگفت این غزل بی شک این بیت است؛
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین دراز دستی..
انتخاب واژه ی سلطان از محور جانشینی و قرار دادن آن به جای معشوق در محور هم‌نشینی در شعر فارسی سابقه‌ی بسیار دارد اما اصرار و انتخاب حافظ آشکار میکند اینجا همان راس هرم قدرت مخاطب است. او به جای معشوق من خدا را ، یا محبوب من ، با دلدار من ، با عیار من و... که در ذهن و زبان حافظ بسیار پرکاربرد است «سلطان» را می‌آورد تا با شاه شجاعی ، امیرمبارزالدینی و.. سخن بگوید که زلفت شکست ما را.. سیاهی زلف ، تکثر آن ، زنجیر بودنش در زبان حافظ امری واصح است این زلف با تمام ویژه‌گی‌هاش در اینجا مارا شکسته است..اما نکته ی نهان این است که این زلف تا ما را بشکند پیش‌تر خود را شکسته است. شکست و شکن زلف خم اندر خم جانان هم که در جای جای جهان حافظ دیده می‌شود.
ای صاحب سلطه زلفت (که خود شکسته) ما را شکسته است. برای شکست دیگران باید چیزی در انسان شکسته باشد که اقدام به چنین چیزی کند و این یک قانون است.
در این مورد مصرع دوم، علت شکست بیان شده است ؛ تا کی کند سیاهی ؟! چقدر زلف تو‌ سیاهی خواهد کرد؟ باز هم دقت کنید سیاهی ویژه‌گی ذاتی زلف است تا زلف شده سیاه است پس اهل قدرت اساسا اهل سیاهی اند اما نکته‌ی نهان در اینجا و اعجاز شگفت حافظ به کار بردن رندانه ی سیاهی در معنای ظلم است. چون در عربی سیاهی ظلم می‌شود و حافظ به طور صریح سلطانش را به ستم‌کاری متهم می‌کند و با آوردن تا کی دراز دستی نظر ما را تایید می‌کند. علاوه بر اینکه درازی نیز طبع زلف سیاه سلطان است.بیت:
آن روز دیده بودم این فتنه‌ها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمی‌نشستی
باز خطاب به سلطانی است که از سر تفرعن و فرعونیت اهل طغی و طغیان است و با اهل دانش و هنر رابطه ای ندارد و حافظ به یادش می‌آورد این فتنه‌ها که دامن فارس،ملک سلیمان، را گرفته محصول تاراندن اهل هنر و علم است..
امید که روزی شرحی مبسوط بر کل غزل بنویسم... الحمدلله اولا و آخرا..
#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگستان
- تأملی در یک بیت حافظ

فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد
که می حرام ولی بِه ز مال اوقاف است

از جمله مطالبی که بارها در نشست‌های حافظ‌پژوهی گفته‌ام :
۱- حافظ را دریابیم بسیاری از مهارت‌های زنده‌گی را در همین جهان معاصر را نیز یاد می‌گیریم. درست به این علت که حافظ جهانی را بر ما پدیدار می‌کند که همیشه پنهان است و چون پنهان است ما شناختی از آن نداریم و این آفت‌ناشناسی همه جای زنده‌گی ما را متاثر میکند.
۲- کسی حافظ و جهان پدیدارشده ی او از راه زبان حافظانه را بیشتر میفهمد که آشنایی بیشتری با زوایا و خفایای جهان حافظ دارد و..

حال نخست غزل را بخوانید تا دو نکته را اثبات کنم...

کنون که بر کفِ گل جامِ بادهٔ صاف است
به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است

بخواه دفتر اشعار و راهِ صحرا گیر
چه وقتِ مدرسه و بحث کشف کَشّاف است

فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد
که می حرام، ولی بِه ز مالِ اوقاف است

به دُرد و صاف تو را حکم نیست خوش دَرکَش
که هر چه ساقی ما کرد عینِ الطاف است

بِبُر ز خلق و چو عَنقا قیاس کار بگیر
که صیت گوشه‌نشینان ز قاف تا قاف است

حدیثِ مدّعیان و خیالِ همکاران
همان حکایت زردوز و بوریاباف است

خموش حافظ و این نکته‌های چون زر سرخ
نگاه‌دار که قَلّابِ شهر، صرّاف است

غزل یکی از ناب ترین و حافظان ترین سروده‌های اجتماعی حافظ است.
و سخن برسر جان‌مایه‌ی زیستی فرهنگ ایرانی است. « اولویت اول و آخر انسان خردمند «وقت» است و اجرای کارهای مناسب وقت که موجب «حال خوش» حال در زبان حافظ هم لحظه است هم از حلل و حال اسم فاعل است یعنی آنچه بر/در مای مکان/زمان مند حلول می‌کند.
بهار است گل با سرخی اش به شراب اشارت میکند و بلبل که به ظاهر در مراتب خلقت پست تر از انسان است راز را دریافته و مشغول قرآئت گل و سرمست خوانش خویش است اما انسان مجهز به بسیاری توانایی‌ها از فرط خریت مشغول کتب متعددی به نام کشاف شده است تا راز هستی را کشف کند در حالیکه راز آشکار است و یار پدیدار ...
حال به بیت مورد نظر برسیم؛ فقیه مدرسه...
از منظر حافظ هرکه آمد به جهان نقش خرابی دارد... اصلن نامگذاری دنیا به خراب آباد فقط ویرانی اش ( نسبت به آرمانشهر ) نیست که خراب آباد است بلکه در خرابه و خرابات ، خرابها ( انسانهای ویران و داری کاستی زنده‌گی می‌کنند) و خراب به معنای مست هم هست و از نظر حافظ په تنها همه ی انسانها که همه ی پدیده‌ها مست اند و فقط شرابشان فرق می‌کند
مست ریاست محتسب باده بده و لا تخف

می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند

واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر می‌کنند
چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند‌و...

پس در جهان نمایان شده بر حافظ همه خراب اند و‌آلوده به شر، تنها سرنمونی ابلیس نام است که خود را بری از هرچه میداند او خود را خیر میداند او آدم نو به جهان آمده‌ را پست می شمارد او‌ گردن‌کش است او مبری از خطاست و حتا در خطا خدا را مقصر می‌داند و میگوید تو مرا گمراه کردی او در تباهی ها به انسان نابود شده میگوید: انا بری منک و...
چنین سرنمونی در روزگار حافظ در چهره ی فقیه تبلور یافته است. عالم دینی که هیچ بویی از جهان انسان نبرده و اتفاقن بشدت اسیر خویش و منیت خویش است. او خود را شاهین ترازو می‌بیند و همه را گمراهانی نیازمند اصلاح یا حذف. این فقیه که در پناه قدرت و ثروت نشسته (زر و زور و تزویر) آن دو را پر جهانی ویران وجه می‌بخشد( توجیه) تا خودش نیز وجه بیابد.
این است که تمام صدر و ذیل این سیستم در زبان حافظ و کلن در فرهنگ ایرانی مذموم و منفور است؛ شاه، شیخ، فقیه، قاضی، محتسب ، عوان، داروغه، والی ، حاکم ، سرهنگ ، واعظ، حافظ و.. همچنین همه‌ی زمان ها و مکان‌های موقوف با ایشان نیز منفور است؛ صومعه ، مدرسه، مسجد و... و نقطه مقابلشان قابل ستایش.. میکده و میخانه و...
باری کل مجموعه‌ی دیوانسالاری که ذیل مثلث شاه و شیخ و سرهنگ است مذموم است چرا که اینها انسان را از معنای حقیقی خودش تهی کرده اند و با انواع حیل می‌خواهند از او‌چیزی بسازند که اساسن نشدنی است. این فرشته‌سازان ذاتن نمی فهمند که اگر قرار بود انسان فرشته شود که آدم نمی‌شد و در بهشت جا می‌گرفت و...
با این‌همه این فقیه ریاکار اهل مدرسه‌ی پاکدامن بی‌گناه مسئولیت ناپذیر ... هم خوبی هایی دارد این خوبی ها البته محصول زمانی است که شراب بنوشد و بشود مصداق #مستی_وراستی ...
فقیه مدرسه دیروز لبی تر کرده و در آن حال فتوا نوشته که بله« می حرام است اما از خوردن مال وقف بهتر است » حرام از آن جهت نیز حرام است که موجب تباهی و سیاهی می‌شود انسان را از مسیر رسد باز میدارد اما کاری که شراب در این راه میکند اصلن قابل مقایسه با خوردن مال اوقاف نیست..
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#درنگستان
- تأملی در یک بیت حافظ

فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد
که می حرام ولی بِه ز مال اوقاف است

از جمله مطالبی که بارها در نشست‌های حافظ‌پژوهی گفته‌ام :
۱- حافظ را دریابیم بسیاری از مهارت‌های زنده‌گی را در همین جهان معاصر را نیز یاد می‌گیریم. درست به این علت که حافظ جهانی را بر ما پدیدار می‌کند که همیشه پنهان است و چون پنهان است ما شناختی از آن نداریم و این آفت‌ناشناسی همه جای زنده‌گی ما را متاثر میکند.
۲- کسی حافظ و جهان پدیدارشده ی او از راه زبان حافظانه را بیشتر میفهمد که آشنایی بیشتری با زوایا و خفایای جهان حافظ دارد و..

حال نخست غزل را بخوانید تا دو نکته را اثبات کنم...

کنون که بر کفِ گل جامِ بادهٔ صاف است
به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است

بخواه دفتر اشعار و راهِ صحرا گیر
چه وقتِ مدرسه و بحث کشف کَشّاف است

فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد
که می حرام، ولی بِه ز مالِ اوقاف است

به دُرد و صاف تو را حکم نیست خوش دَرکَش
که هر چه ساقی ما کرد عینِ الطاف است

بِبُر ز خلق و چو عَنقا قیاس کار بگیر
که صیت گوشه‌نشینان ز قاف تا قاف است

حدیثِ مدّعیان و خیالِ همکاران
همان حکایت زردوز و بوریاباف است

خموش حافظ و این نکته‌های چون زر سرخ
نگاه‌دار که قَلّابِ شهر، صرّاف است

غزل یکی از ناب ترین و حافظان ترین سروده‌های اجتماعی حافظ است.
و سخن برسر جان‌مایه‌ی زیستی فرهنگ ایرانی است. « اولویت اول و آخر انسان خردمند «وقت» است و اجرای کارهای مناسب وقت که موجب «حال خوش» حال در زبان حافظ هم لحظه است هم از حلل و حال اسم فاعل است یعنی آنچه بر/در مای مکان/زمان مند حلول می‌کند.
بهار است گل با سرخی اش به شراب اشارت میکند و بلبل که به ظاهر در مراتب خلقت پست تر از انسان است راز را دریافته و مشغول قرآئت گل و سرمست خوانش خویش است اما انسان مجهز به بسیاری توانایی‌ها از فرط خریت مشغول کتب متعددی به نام کشاف شده است تا راز هستی را کشف کند در حالیکه راز آشکار است و یار پدیدار ...
حال به بیت مورد نظر برسیم؛ فقیه مدرسه...
از منظر حافظ هرکه آمد به جهان نقش خرابی دارد... اصلن نامگذاری دنیا به خراب آباد فقط ویرانی اش ( نسبت به آرمانشهر ) نیست که خراب آباد است بلکه در خرابه و خرابات ، خرابها ( انسانهای ویران و داری کاستی زنده‌گی می‌کنند) و خراب به معنای مست هم هست و از نظر حافظ په تنها همه ی انسانها که همه ی پدیده‌ها مست اند و فقط شرابشان فرق می‌کند
مست ریاست محتسب باده بده و لا تخف

می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند

واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر می‌کنند
چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند‌و...

پس در جهان نمایان شده بر حافظ همه خراب اند و‌آلوده به شر، تنها سرنمونی ابلیس نام است که خود را بری از هرچه میداند او خود را خیر میداند او آدم نو به جهان آمده‌ را پست می شمارد او‌ گردن‌کش است او مبری از خطاست و حتا در خطا خدا را مقصر می‌داند و میگوید تو مرا گمراه کردی او در تباهی ها به انسان نابود شده میگوید: انا بری منک و...
چنین سرنمونی در روزگار حافظ در چهره ی فقیه تبلور یافته است. عالم دینی که هیچ بویی از جهان انسان نبرده و اتفاقن بشدت اسیر خویش و منیت خویش است. او خود را شاهین ترازو می‌بیند و همه را گمراهانی نیازمند اصلاح یا حذف. این فقیه که در پناه قدرت و ثروت نشسته (زر و زور و تزویر) آن دو را پر جهانی ویران وجه می‌بخشد( توجیه) تا خودش نیز وجه بیابد.
این است که تمام صدر و ذیل این سیستم در زبان حافظ و کلن در فرهنگ ایرانی مذموم و منفور است؛ شاه، شیخ، فقیه، قاضی، محتسب ، عوان، داروغه، والی ، حاکم ، سرهنگ ، واعظ، حافظ و.. همچنین همه‌ی زمان ها و مکان‌های موقوف با ایشان نیز منفور است؛ صومعه ، مدرسه، مسجد و... و نقطه مقابلشان قابل ستایش.. میکده و میخانه و...
باری کل مجموعه‌ی دیوانسالاری که ذیل مثلث شاه و شیخ و سرهنگ است مذموم است چرا که اینها انسان را از معنای حقیقی خودش تهی کرده اند و با انواع حیل می‌خواهند از او‌چیزی بسازند که اساسن نشدنی است. این فرشته‌سازان ذاتن نمی فهمند که اگر قرار بود انسان فرشته شود که آدم نمی‌شد و در بهشت جا می‌گرفت و...
با این‌همه این فقیه ریاکار اهل مدرسه‌ی پاکدامن بی‌گناه مسئولیت ناپذیر ... هم خوبی هایی دارد این خوبی ها البته محصول زمانی است که شراب بنوشد و بشود مصداق #مستی_وراستی ...
فقیه مدرسه دیروز لبی تر کرده و در آن حال فتوا نوشته که بله« می حرام است اما از خوردن مال وقف بهتر است » حرام از آن جهت نیز حرام است که موجب تباهی و سیاهی می‌شود انسان را از مسیر رسد باز میدارد اما کاری که شراب در این راه میکند اصلن قابل مقایسه با خوردن مال اوقاف نیست..
#درنگستان

... و گفت : چون فردا در عرصات قیامت آواز دهند که ؛ « یا رجال » نخست کسی که پای در صف رجال نهد مریم بُوَد علیهاالسلام...

#تذکرة_الاولیا ص:۶۵

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگستان

می‌دانم می‌دانم ، شما مرگ‌پرستان ،پیام آور نیستی و مرگید از روست که عاشق زن‌ها نمی‌شوید چرا که زن آغاز زنده‌گی‌ست. هرجا که پامی‌نهید مرگ قهقهه می‌زند و خشک‌سالی هر گیاهی را می‌سوزاند. اما به غریزه دریافته‌اید که؛ سرانجام یک روز باران خواهد آمد و بعد کسی که تازه عاشق شده صورتش را به سمت ابرها میگیرد تا نم‌نم باران بنشیند روی پوست صورتش ، بعد هم مالبروی پایه بلند قرمزی را خواهد گیراند تا عاشقانه ترین سیگار عمرش را ...
یادتان باشد در آن غروب رسیده به شب این منم که تورا دود میکنم.....

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگستان

از تو چه پنهان؛ من از چیزهای غیرعادی می‌ترسم، و چشم‌های تو غیرعادی‌ترین چیزهایی‌ست که در تمامی عمرم دیده‌ام...

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگستان

گه‌گاه قدم میزنم این شهر را. شهری که بسیاری از کوچه ها و خیابان‌هایش را #رد شده‌ایم و ندیده‌ایم.
گاه چند دهه در شهری زیسته‌ایم اما گام های‌مان بسیاری از معابرش را نپیموده و چشم‌های‌مان بسیار بسیارتر از پیاده‌روها و درخت‌ها و ... انسان‌هایش را ندیده..
من اما سال‌هاست گه‌گاه از آن قدم‌زدن‌ها دارم آن‌ها که بی هدفش می‌نامند و از قضا بسیارگاه از قدم‌زدن‌های هدف‌مند به سوی جایی، مقصدی و... مفید تر و آگاهی‌بخش‌تر است.
مادری، مادربزرگی از مادران این شهر ایستاده بر خط عابر پیاده، دل‌دل می‌کند و گام پس و پیش می‌نهد.
درست است که پوش او #سیاه است و چه‌ قدربد.
درست است که شعور حاکمان و دقت محکومان این دیار هنوز به این نرسیده که وقتی شهرنشین شدی بسیاری چیزهایت باید مناسب شهرنشینی باشد و نیست.
اما مطمئنم اگر لباس سفید هم می‌پوشید این هزاران اتول‌ران او را نمی‌دیدند. چون تربیت رسمی این جامعه(از خانه تا مدرسه و کلان کشور و جهان) بنایش بر دیدن دیگری، رسمیت دیگری، احترام به دیگری و... نیست.
مادر شصت هفتاد ساله‌ی من کلافه شده. معلوم است اول شبی دقایقی بسیار ایستاده تا از جایی که حق اوست گذر کند.
مرا می‌بیند مردد است بپرسد یا نه؟!
می‌گویم: می خواهید از خیابان رد شوید؟
- بله پسرم، شما هم آن طرف خیابان می‌روی ؟
- بله مادر، هم‌پای من بیایید..
آهسته او را از خیابان کور عبور می‌دهم.
- الهی خیر ببینی مادر
- زنده باشی و سلامت عزیز
من به قدم‌زدن‌های مثلن بی ‌هدفم ادامه می‌دهم و به شهری می‌اندیشم که کسی را نمی‌بیند. به‌ویژه کودکان ، پیران و معلولان، بیماران و...(نیازمندترین انسان‌ها به دیده‌شدن و توجه) را..
شهری توخالی، تهی و ابله که نمی‌فهمد این‌ها خود اویند و او هرلحظه دارد خود را ندیده‌می‌گیرد و سرانجام در همین تهی‌مایه‌گی در مرگی نه چندان شریف می‌میرد...

               #محسن_یارمحمدی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگستان
- برای شناخت

در سده‌ی چهاردهم میلادی اکثریت اهالی اصفهان مانند امروز شیعه نبودند بلکه از جمله شافعیان سنی به شمار می‌آمدند. در اواخر سده‌ی دهم بنا به گفته‌ی مقدسی اهالی اصفهان چنان در پیروی از طریقه‌ی تسنن افراط می‌ورزیدند و تعصب نشان می‌دادند که معاویه را هم‌سنگ و هم‌طراز خلفای راشدین دانسته و آن پنج نفر را «مرسلون» می‌خواندند.

‌جغرافیای تاریخی ایران ص۲۶۲

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان
#درنگستان
نامها را به یاد آر..
هیچ نسیمی
نیامده تا بماند
حتا لطیف ترین ها
تنها درخت می ماند
و نه حتا پرنده ای
که بر درخت آشیانه میسازد
یا برای جفت‌یابی
ترانه میخواند

- اینها را می دانم من
چون یکی درختم..

و صبری که مرا درخت کرد
نه در آب ،
نه در هوا و نه در آتش
که ماندن و جوانه زدن
درتبار بردبار خاک است
و همین است که خاک
قبله‌گاه افلاک است...
#محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹