Forwarded from اتچ بات
#یادایام
نمیدانم چند نفراز شما خاطره_باز است و کدامها با سینما #عصرجدید خاطره ها دارید؟!
اما برای من و ده بیست سال مسن تر یا جوانتر ازمن #عصرجدید معنایی است فراتر از یک سینما.
#سینماعصرجدید بخشی از هویت ما، پاره ای از #بودن ِ ماست و اتفاقا #بخش خوبی هم هست بخشی که با آه همراه است...
ما نوجوانان دهه ی شصت معنای سینمای مدرن، فیلم متفاوت و کارگردان ِ#مولف و... بسیاری چیرها را در #عصرجدید یافتیم...
و قرارهای عاشقانه و خیابانهای اطراف و کوچه های دنج آن روزها...
#کوزنیتسف، #پاراجانف #وایدا، و... #تارکوفسکی تارکوفسکی تارکوفسکی..
#عصرجدید تشخصی داشت #پرنسیپی که هیچ سینمای دیگری نداشت و متاسفانه نخواهد داشت.
میگفتند سینمای روشنفکری است اما همه ی تشنگان سینمای متفاوت را حمایت میکرد.
برای بسیاری چون من تهران بود و عصر جدید، جایی بسیار دل انگیز، پشت درهای شرقی دانشگاه تهران.. بهار، تابستان، پاییز و زمستان...ما بهترین فیلمهای عمرمان را در آنجا میدیدیم و لاجرم بهترین لحظات عمرمان را در این مکان جادویی سپری کرده ایم.
این سینما در سال ۱۳۲۱ با نام تخت_جمشید افتتاح شد، گویا پیش از آن در مکان این سینما برای سربازان روسی فیلم پخش میکردند، جایی که چهل پنجاه سال بعد محمل دیدار با کارگردانان بزرگ روس بود برای ما...
به هر حال #سینماعصرجدید و مدیریت کم نظیر آن سالهایش بی شک نسل مرا مدیون خود کرده است...من یکی همیشه دعاگوی تک تک بچه های این سینما هستم حتا خانم بلیط فروشی که طی ۱۵-۲۰ سال فیلم دیدن من دراین سینما هرگز جمله ای ازاو نشنیدم...
@niyazestanbarani
نمیدانم چند نفراز شما خاطره_باز است و کدامها با سینما #عصرجدید خاطره ها دارید؟!
اما برای من و ده بیست سال مسن تر یا جوانتر ازمن #عصرجدید معنایی است فراتر از یک سینما.
#سینماعصرجدید بخشی از هویت ما، پاره ای از #بودن ِ ماست و اتفاقا #بخش خوبی هم هست بخشی که با آه همراه است...
ما نوجوانان دهه ی شصت معنای سینمای مدرن، فیلم متفاوت و کارگردان ِ#مولف و... بسیاری چیرها را در #عصرجدید یافتیم...
و قرارهای عاشقانه و خیابانهای اطراف و کوچه های دنج آن روزها...
#کوزنیتسف، #پاراجانف #وایدا، و... #تارکوفسکی تارکوفسکی تارکوفسکی..
#عصرجدید تشخصی داشت #پرنسیپی که هیچ سینمای دیگری نداشت و متاسفانه نخواهد داشت.
میگفتند سینمای روشنفکری است اما همه ی تشنگان سینمای متفاوت را حمایت میکرد.
برای بسیاری چون من تهران بود و عصر جدید، جایی بسیار دل انگیز، پشت درهای شرقی دانشگاه تهران.. بهار، تابستان، پاییز و زمستان...ما بهترین فیلمهای عمرمان را در آنجا میدیدیم و لاجرم بهترین لحظات عمرمان را در این مکان جادویی سپری کرده ایم.
این سینما در سال ۱۳۲۱ با نام تخت_جمشید افتتاح شد، گویا پیش از آن در مکان این سینما برای سربازان روسی فیلم پخش میکردند، جایی که چهل پنجاه سال بعد محمل دیدار با کارگردانان بزرگ روس بود برای ما...
به هر حال #سینماعصرجدید و مدیریت کم نظیر آن سالهایش بی شک نسل مرا مدیون خود کرده است...من یکی همیشه دعاگوی تک تک بچه های این سینما هستم حتا خانم بلیط فروشی که طی ۱۵-۲۰ سال فیلم دیدن من دراین سینما هرگز جمله ای ازاو نشنیدم...
@niyazestanbarani
Telegram
attach 📎
@Niyazestanbarani
#نکته_دردستان
#عادت_میکنیم
عجیب است ما آدمها #عادت_میکنیم و عجیب تر اینکه همیشه هم به #بدیها عادت میکنیم.
این چه رازی است وچه کسانی این راز را فهمیده اند؟!
کسی به راستگویی عادت نمیکند اما طی چند ماه معتاد دروغ میشویم.
برای اعتیاد به بد بینی و بدگویی فقط چند هفته لازم داریم اما حتا اگر یکسال تمرین مثبت بینی کنیم و خوش گویی، به یکی دو روز میتوان کنار نهاد محصول یکسال را...
ما به مهرورزی و دوست داشتن خو نمی گیریم اما براثر حادثه ای، کینه میشود کیسه ی زهری همیشگی و هی میریزد در جویبار رگهایمان تا فقط حنظل برویاند و کبَست..
به بود ِعزیزانمان انس نمیگیریم.
بودشان آنقدر اعتیادآور نیست که خماری بکشدمان به خانه ی پدر، مادر، خواهر،دوست، برادر و...
اما چهلمشان نارسیده، نبودشان چنان عادی میشود برایمان که نه خطوط چهره شان در صفحه ی مات چشمهایمان میماند نه آهنگ صدایشان در پرده ی سنگین گوشهایمان..
#عادت_میکنیم ما
اما به نبودها و نابودها؛
به نبود ِ #کودکی #نوجوانی #دلهره #عاشقیت #صف_تلفنهای_دوریالی #سینما #عصرجدید #کتاب #روبروی_دانشگاه #آهنگ_ربنا(؟!) #پاییزوخوابهای_طلایی #موذن-اردبیلی #ابوالفضل_جلیلی #مهمانی #خنده #آدینه #کیان #گل_آقا #ادبستان #پس_قلعه #توچال #آب_کرج #فشاریها #چنارهای_ولیعصر #چشمه_علی #کوچه_باغها و..حتا به نبود ِ چیزهای خیلی تازه #فیس_بوک #تلگرام و...
#پدر #مادر #پدرمادربزرگها که هیچ..
#همسر #فرزند و..
ویک روز یادمان میرود اصلا که #من_ی بوده که #آرزوهای_بلندی داشته که در جوانی آسمان را سنگی میافته بر سینه اش که میخواسته #خدا شود روزی که...
#عادت_میکنیم به #نابود_خویش و..
سرانجام #عادت_میکنیم به نبود ِ ِ#زندگی که نبود ِ همه ی ماست که #مرگ است..
آری #عادت_میکنیم و
عجیبیم ما
اما؛
آنانکه زندگی را از ما میدزدند آن راز را فهمیده اند و خیلی خوب میدانند که #ما؛ #عادت_میکنیم
نه که #انسانیم ما...؟!
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#نکته_دردستان
#عادت_میکنیم
عجیب است ما آدمها #عادت_میکنیم و عجیب تر اینکه همیشه هم به #بدیها عادت میکنیم.
این چه رازی است وچه کسانی این راز را فهمیده اند؟!
کسی به راستگویی عادت نمیکند اما طی چند ماه معتاد دروغ میشویم.
برای اعتیاد به بد بینی و بدگویی فقط چند هفته لازم داریم اما حتا اگر یکسال تمرین مثبت بینی کنیم و خوش گویی، به یکی دو روز میتوان کنار نهاد محصول یکسال را...
ما به مهرورزی و دوست داشتن خو نمی گیریم اما براثر حادثه ای، کینه میشود کیسه ی زهری همیشگی و هی میریزد در جویبار رگهایمان تا فقط حنظل برویاند و کبَست..
به بود ِعزیزانمان انس نمیگیریم.
بودشان آنقدر اعتیادآور نیست که خماری بکشدمان به خانه ی پدر، مادر، خواهر،دوست، برادر و...
اما چهلمشان نارسیده، نبودشان چنان عادی میشود برایمان که نه خطوط چهره شان در صفحه ی مات چشمهایمان میماند نه آهنگ صدایشان در پرده ی سنگین گوشهایمان..
#عادت_میکنیم ما
اما به نبودها و نابودها؛
به نبود ِ #کودکی #نوجوانی #دلهره #عاشقیت #صف_تلفنهای_دوریالی #سینما #عصرجدید #کتاب #روبروی_دانشگاه #آهنگ_ربنا(؟!) #پاییزوخوابهای_طلایی #موذن-اردبیلی #ابوالفضل_جلیلی #مهمانی #خنده #آدینه #کیان #گل_آقا #ادبستان #پس_قلعه #توچال #آب_کرج #فشاریها #چنارهای_ولیعصر #چشمه_علی #کوچه_باغها و..حتا به نبود ِ چیزهای خیلی تازه #فیس_بوک #تلگرام و...
#پدر #مادر #پدرمادربزرگها که هیچ..
#همسر #فرزند و..
ویک روز یادمان میرود اصلا که #من_ی بوده که #آرزوهای_بلندی داشته که در جوانی آسمان را سنگی میافته بر سینه اش که میخواسته #خدا شود روزی که...
#عادت_میکنیم به #نابود_خویش و..
سرانجام #عادت_میکنیم به نبود ِ ِ#زندگی که نبود ِ همه ی ماست که #مرگ است..
آری #عادت_میکنیم و
عجیبیم ما
اما؛
آنانکه زندگی را از ما میدزدند آن راز را فهمیده اند و خیلی خوب میدانند که #ما؛ #عادت_میکنیم
نه که #انسانیم ما...؟!
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
Forwarded from نیازستان
@Niyazestanbarani
#نکته_دردستان
#عادت_میکنیم
عجیب است ما آدمها #عادت_میکنیم و عجیب تر اینکه همیشه هم به #بدیها عادت میکنیم.
این چه رازی است وچه کسانی این راز را فهمیده اند؟!
کسی به راستگویی عادت نمیکند اما طی چند ماه معتاد دروغ میشویم.
برای اعتیاد به بد بینی و بدگویی فقط چند هفته لازم داریم اما حتا اگر یکسال تمرین مثبت بینی کنیم و خوش گویی، به یکی دو روز میتوان کنار نهاد محصول یکسال را...
ما به مهرورزی و دوست داشتن خو نمی گیریم اما براثر حادثه ای، کینه میشود کیسه ی زهری همیشگی و هی میریزد در جویبار رگهایمان تا فقط حنظل برویاند و کبَست..
به بود ِعزیزانمان انس نمیگیریم.
بودشان آنقدر اعتیادآور نیست که خماری بکشدمان به خانه ی پدر، مادر، خواهر،دوست، برادر و...
اما چهلمشان نارسیده، نبودشان چنان عادی میشود برایمان که نه خطوط چهره شان در صفحه ی مات چشمهایمان میماند نه آهنگ صدایشان در پرده ی سنگین گوشهایمان..
#عادت_میکنیم ما
اما به نبودها و نابودها؛
به نبود ِ #کودکی #نوجوانی #دلهره #عاشقیت #صف_تلفنهای_دوریالی #سینما #عصرجدید #کتاب #روبروی_دانشگاه #آهنگ_ربنا(؟!) #پاییزوخوابهای_طلایی #موذن-اردبیلی #ابوالفضل_جلیلی #مهمانی #خنده #آدینه #کیان #گل_آقا #ادبستان #پس_قلعه #توچال #آب_کرج #فشاریها #چنارهای_ولیعصر #چشمه_علی #کوچه_باغها و..حتا به نبود ِ چیزهای خیلی تازه #فیس_بوک #تلگرام و...
#پدر #مادر #پدرمادربزرگها که هیچ..
#همسر #فرزند و..
ویک روز یادمان میرود اصلا که #من_ی بوده که #آرزوهای_بلندی داشته که در جوانی آسمان را سنگی میافته بر سینه اش که میخواسته #خدا شود روزی که...
#عادت_میکنیم به #نابود_خویش و..
سرانجام #عادت_میکنیم به نبود ِ ِ#زندگی که نبود ِ همه ی ماست که #مرگ است..
آری #عادت_میکنیم و
عجیبیم ما
اما؛
آنانکه زندگی را از ما میدزدند آن راز را فهمیده اند و خیلی خوب میدانند که #ما؛ #عادت_میکنیم
نه که #انسانیم ما...؟!
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#نکته_دردستان
#عادت_میکنیم
عجیب است ما آدمها #عادت_میکنیم و عجیب تر اینکه همیشه هم به #بدیها عادت میکنیم.
این چه رازی است وچه کسانی این راز را فهمیده اند؟!
کسی به راستگویی عادت نمیکند اما طی چند ماه معتاد دروغ میشویم.
برای اعتیاد به بد بینی و بدگویی فقط چند هفته لازم داریم اما حتا اگر یکسال تمرین مثبت بینی کنیم و خوش گویی، به یکی دو روز میتوان کنار نهاد محصول یکسال را...
ما به مهرورزی و دوست داشتن خو نمی گیریم اما براثر حادثه ای، کینه میشود کیسه ی زهری همیشگی و هی میریزد در جویبار رگهایمان تا فقط حنظل برویاند و کبَست..
به بود ِعزیزانمان انس نمیگیریم.
بودشان آنقدر اعتیادآور نیست که خماری بکشدمان به خانه ی پدر، مادر، خواهر،دوست، برادر و...
اما چهلمشان نارسیده، نبودشان چنان عادی میشود برایمان که نه خطوط چهره شان در صفحه ی مات چشمهایمان میماند نه آهنگ صدایشان در پرده ی سنگین گوشهایمان..
#عادت_میکنیم ما
اما به نبودها و نابودها؛
به نبود ِ #کودکی #نوجوانی #دلهره #عاشقیت #صف_تلفنهای_دوریالی #سینما #عصرجدید #کتاب #روبروی_دانشگاه #آهنگ_ربنا(؟!) #پاییزوخوابهای_طلایی #موذن-اردبیلی #ابوالفضل_جلیلی #مهمانی #خنده #آدینه #کیان #گل_آقا #ادبستان #پس_قلعه #توچال #آب_کرج #فشاریها #چنارهای_ولیعصر #چشمه_علی #کوچه_باغها و..حتا به نبود ِ چیزهای خیلی تازه #فیس_بوک #تلگرام و...
#پدر #مادر #پدرمادربزرگها که هیچ..
#همسر #فرزند و..
ویک روز یادمان میرود اصلا که #من_ی بوده که #آرزوهای_بلندی داشته که در جوانی آسمان را سنگی میافته بر سینه اش که میخواسته #خدا شود روزی که...
#عادت_میکنیم به #نابود_خویش و..
سرانجام #عادت_میکنیم به نبود ِ ِ#زندگی که نبود ِ همه ی ماست که #مرگ است..
آری #عادت_میکنیم و
عجیبیم ما
اما؛
آنانکه زندگی را از ما میدزدند آن راز را فهمیده اند و خیلی خوب میدانند که #ما؛ #عادت_میکنیم
نه که #انسانیم ما...؟!
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#دردستان
- مرگ هرکس ای پسر همرنگ اوست (مولانا)
#داریوش_مهرجویی؛
مردی که هرگز متوقف نشد*
داریوش مهرجویی یک زندهگی پرتلاطم و طوفانی داشت، در نتیجه مرگش نیز پرتلاطم و طوفانی شد.
داریوش مهرجویی -که نامش یادآور یک داریوش دیگر در بیست و پنج سال پیش است- با زندگیاش در بسیاری جانها آشوب افکند و بسیاری اذهان را به آتش کشید. در مرگش نیز بسیاری جانها و روانها را در آشوب انداخته و به آتش کشیده..
در #عصرانسداد، داریوش مهرجویی هر منفذی و روزنی یافت بستر #کار کرد. تمام تلاشها آن بود که او متوقف شود،وا بدهد، مهاجرت کند و.. ولی او ایستاد و #کارکرد چنانکه مرگش نیز به هیات یک #کار درآمد.
از این منظر این قتل ِبسیار بسیار ددمنشانه، این سلاخی بسیاربسیار هولناک، این شرحه شرحه کردن برآمده از سرشتی اهریمنی، این ترادژدی مهیب و... یک_مرگ_باشکوه است. چیزی که به حق در وجه اساطیریاش #شهادت مینامند.
واما حکایت من(ما) و مهرجویی در دههی شصت آغاز شد وقتی که در طوفان نوجوانی سینما پناهگاهمان بود، همانطور که امجدیه ، همانطور بازی فوتبال در زمین خاکی وسط ظهر تابستان..
ان ایام فیلم ها را با بازیگران می شناختیم نه کارگردانها #گاو را تلویزیون دیده بودیم و حیران تبدیل یا مسخ انسان. بچههای محل گفتند فیلمی آمده باحال و کرکرِ خنده #اکبرعبدی هم هست و ما در سینماهای جنوب شهر غرق فیلم میشدیم. مدتی بعد با خواندن تمام کارهای جلال و شریعتی و علوی و فروغ و... خیلی افقها بر رویمان گشوده شده بود که #هامون آمد.
فکر کنم در #عصرجدید حمید و مهشید را دیدیم و بارها دیدیم.
چند میلیون بار هامون دیده شد؟! شماره از دست بیرون است..
سینما دیگر فیلم نبود.آیینه شده بود.
آیینهی همهی آویختهگان ِ یک سدهی ایران،از نیما تا اخوان تا تک تک ما، معَلقان در شبی تیره و هولناک با «قبایی ژنده و کپک زده» که «یادگارانی مانده میراث از نیاکانمان» بود و نمیدانستیم این مردهریگ را چه کنیم؟
همین بود که من ِ هفده هجده ساله حمید هامون بودم و #براهنی پنجاه ساله حمید هامون بود و معترض داریوش مهرجویی و البته که مهرجویی خودش را به تصویر کشیده بود.خودی که بخش عظیمی از ایرانیان بودند از تبریز تا زاهدان و از اهواز تا سرخس.
هامون #دماوند سینمای ایران شد.خسروجان شکیبایی ِ جوان مرگ، در حمید هامون ماند و از آن بیرون نیامد که نیامد، حتا در سالاد فصل یا اتوبوس شب (ای خدااااااا خدا خدا میبینی پای #کیومرث هم باز شد به نوشته)
و ما حالا لقبی داشتیم؛ #هامون_بازها
بانو توقیف شد،مثل «مدرسه ای که میرفتیم» اما ما در تاکسی #پری نشستیم و زار زار گریستیم.
سارا و لیلا هم آمدند. ما خورههای سینما که کارهایش را دنبال میکردیم، میدیدیم چقدر برخوردها با او و آثارش گوناگون است و این نشان از عظمت #مهرجویی داشت.حتا برخی طرفدارانش گهگاه به او میتاختند، آخر بیچارهها معیارشان شده بود #هامون و انسان را نمیشناختند که فراز و فروددارد و این معنای «کاملن انسان» است چراکه «انسان کامل» دستکم تحققش فریبی بیش نیست
دراین تاختنها البته حسادت و تنگنظری این ژن فعال بسیاری از ایرانیان که در سالهای اخیر بسیار هم فعال شده بیتاثیر نبود.اما مهرجویی خود (خودآگاه یا ناخودآگاه) خود را خوب میشناخت و به تصویر میکشید همین است که نویسندهی نازا به «درخت گلابی» نازا پناه برد تا با #میمچه بسیاریمان در سالن سینما هقهق بگریم و حتا غشکنیم.
باز هم طوفان مهرجویی ما را تکاندهبود تا درخت بودنمان نمیرد.
#نارنجی_پوش باز غرغر برانگیخت اما #علی_سنتوری با تنها بازی موفق رادان باز غوغا کردهبود از توقیفش تا لودادن عامدانهی فیلم و اندک پولهایی که به حساب تهیه کننده ی مظلوم ریخته شد که بماند و کارکند اما سکته نگذاشت
باز هم ما بودیم اشک.
گلشیفته سالها بعد کاری کرد که قبلن در سنتوری انجام داده بود
و حدس میزنم داریوش با تغییر سکانس پایانی شعلهی امید را روشن نگهداشت تا سالها بعد سنتوری دو را بسازد که نگذاشتند.
باری ما که سادگی آقای هالو را پیده بودیم و خونمان در شیشه رفته بود و زین « دایرهی مینا» خونین جگر شدیم و سالها بعد در آشوب فقر و درماندهگی مهمان مامان، با همسایهگانی متنوع، درست مثل اجارهنشینها در خانهای اگر آنجا آپارتمان بود اینجا حیاطی قدیمی بود و در هر دوصورت ایران بود و.. در نت ششم «لا» ناتمام بمانیم دوباره به «سل» نرسیم سلی که کلید آغاز مرداست که هرگز متوقف نخواهد شد چرا که همیشه در آستانهی #سل است همان که فروغ و تجلی «مهر» است #میترا.. آخر دارم در بارهی #داریوش مینویسم «داریوش_مهرجویی..»
* سخنیست از خود استاد
** در نام فیلمها ترتیب زمانی مدنظر نبود
#محسن_یارمحمدی
همیشه وامدار بزرگانی چون مهرجویی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- مرگ هرکس ای پسر همرنگ اوست (مولانا)
#داریوش_مهرجویی؛
مردی که هرگز متوقف نشد*
داریوش مهرجویی یک زندهگی پرتلاطم و طوفانی داشت، در نتیجه مرگش نیز پرتلاطم و طوفانی شد.
داریوش مهرجویی -که نامش یادآور یک داریوش دیگر در بیست و پنج سال پیش است- با زندگیاش در بسیاری جانها آشوب افکند و بسیاری اذهان را به آتش کشید. در مرگش نیز بسیاری جانها و روانها را در آشوب انداخته و به آتش کشیده..
در #عصرانسداد، داریوش مهرجویی هر منفذی و روزنی یافت بستر #کار کرد. تمام تلاشها آن بود که او متوقف شود،وا بدهد، مهاجرت کند و.. ولی او ایستاد و #کارکرد چنانکه مرگش نیز به هیات یک #کار درآمد.
از این منظر این قتل ِبسیار بسیار ددمنشانه، این سلاخی بسیاربسیار هولناک، این شرحه شرحه کردن برآمده از سرشتی اهریمنی، این ترادژدی مهیب و... یک_مرگ_باشکوه است. چیزی که به حق در وجه اساطیریاش #شهادت مینامند.
واما حکایت من(ما) و مهرجویی در دههی شصت آغاز شد وقتی که در طوفان نوجوانی سینما پناهگاهمان بود، همانطور که امجدیه ، همانطور بازی فوتبال در زمین خاکی وسط ظهر تابستان..
ان ایام فیلم ها را با بازیگران می شناختیم نه کارگردانها #گاو را تلویزیون دیده بودیم و حیران تبدیل یا مسخ انسان. بچههای محل گفتند فیلمی آمده باحال و کرکرِ خنده #اکبرعبدی هم هست و ما در سینماهای جنوب شهر غرق فیلم میشدیم. مدتی بعد با خواندن تمام کارهای جلال و شریعتی و علوی و فروغ و... خیلی افقها بر رویمان گشوده شده بود که #هامون آمد.
فکر کنم در #عصرجدید حمید و مهشید را دیدیم و بارها دیدیم.
چند میلیون بار هامون دیده شد؟! شماره از دست بیرون است..
سینما دیگر فیلم نبود.آیینه شده بود.
آیینهی همهی آویختهگان ِ یک سدهی ایران،از نیما تا اخوان تا تک تک ما، معَلقان در شبی تیره و هولناک با «قبایی ژنده و کپک زده» که «یادگارانی مانده میراث از نیاکانمان» بود و نمیدانستیم این مردهریگ را چه کنیم؟
همین بود که من ِ هفده هجده ساله حمید هامون بودم و #براهنی پنجاه ساله حمید هامون بود و معترض داریوش مهرجویی و البته که مهرجویی خودش را به تصویر کشیده بود.خودی که بخش عظیمی از ایرانیان بودند از تبریز تا زاهدان و از اهواز تا سرخس.
هامون #دماوند سینمای ایران شد.خسروجان شکیبایی ِ جوان مرگ، در حمید هامون ماند و از آن بیرون نیامد که نیامد، حتا در سالاد فصل یا اتوبوس شب (ای خدااااااا خدا خدا میبینی پای #کیومرث هم باز شد به نوشته)
و ما حالا لقبی داشتیم؛ #هامون_بازها
بانو توقیف شد،مثل «مدرسه ای که میرفتیم» اما ما در تاکسی #پری نشستیم و زار زار گریستیم.
سارا و لیلا هم آمدند. ما خورههای سینما که کارهایش را دنبال میکردیم، میدیدیم چقدر برخوردها با او و آثارش گوناگون است و این نشان از عظمت #مهرجویی داشت.حتا برخی طرفدارانش گهگاه به او میتاختند، آخر بیچارهها معیارشان شده بود #هامون و انسان را نمیشناختند که فراز و فروددارد و این معنای «کاملن انسان» است چراکه «انسان کامل» دستکم تحققش فریبی بیش نیست
دراین تاختنها البته حسادت و تنگنظری این ژن فعال بسیاری از ایرانیان که در سالهای اخیر بسیار هم فعال شده بیتاثیر نبود.اما مهرجویی خود (خودآگاه یا ناخودآگاه) خود را خوب میشناخت و به تصویر میکشید همین است که نویسندهی نازا به «درخت گلابی» نازا پناه برد تا با #میمچه بسیاریمان در سالن سینما هقهق بگریم و حتا غشکنیم.
باز هم طوفان مهرجویی ما را تکاندهبود تا درخت بودنمان نمیرد.
#نارنجی_پوش باز غرغر برانگیخت اما #علی_سنتوری با تنها بازی موفق رادان باز غوغا کردهبود از توقیفش تا لودادن عامدانهی فیلم و اندک پولهایی که به حساب تهیه کننده ی مظلوم ریخته شد که بماند و کارکند اما سکته نگذاشت
باز هم ما بودیم اشک.
گلشیفته سالها بعد کاری کرد که قبلن در سنتوری انجام داده بود
و حدس میزنم داریوش با تغییر سکانس پایانی شعلهی امید را روشن نگهداشت تا سالها بعد سنتوری دو را بسازد که نگذاشتند.
باری ما که سادگی آقای هالو را پیده بودیم و خونمان در شیشه رفته بود و زین « دایرهی مینا» خونین جگر شدیم و سالها بعد در آشوب فقر و درماندهگی مهمان مامان، با همسایهگانی متنوع، درست مثل اجارهنشینها در خانهای اگر آنجا آپارتمان بود اینجا حیاطی قدیمی بود و در هر دوصورت ایران بود و.. در نت ششم «لا» ناتمام بمانیم دوباره به «سل» نرسیم سلی که کلید آغاز مرداست که هرگز متوقف نخواهد شد چرا که همیشه در آستانهی #سل است همان که فروغ و تجلی «مهر» است #میترا.. آخر دارم در بارهی #داریوش مینویسم «داریوش_مهرجویی..»
* سخنیست از خود استاد
** در نام فیلمها ترتیب زمانی مدنظر نبود
#محسن_یارمحمدی
همیشه وامدار بزرگانی چون مهرجویی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹