Audio
#سعدی_خوانی با #محسن_بارانی
#عاشقانه_های #سعدی بی شک در تاریخ انسان کم نظیر بلکه بی نظیر است..
رها نمی کند ایام در کنار منش
که داد خود بستانم به بوسه از دهنش..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#عاشقانه_های #سعدی بی شک در تاریخ انسان کم نظیر بلکه بی نظیر است..
رها نمی کند ایام در کنار منش
که داد خود بستانم به بوسه از دهنش..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#عاشقانه_های_میانسالی
...حالا دیگر خیلی چیزها را آزموده ام یاد گرفته ام و... از آن خویش کرده ام ، عمری بر من گذشته که به تقویم زمین نمی گنجد. شاید در همان جوانی نیز چنین گفته باشم برایت ، اما این خیلی فرق میکند باید بروی و بروی و... تا خودت ببینی چه فرقی .
معنای همه چیز نیز رشد میکند هیچ چیز معنای و مزه ی نخست را ندارد اگر تو همیشه در حرکت باشی احساس ها و احوال نو میشود اگر تو حرکت کنی اگر احساس رسیدن نداشته باشی و من حالا در کنار بسیاران چیز که نمی دانم، بسیاران چیز میدانم ، دیده ام، چشیده ام، دریافته ام .. وهمچنان باشکوه ترینش عشق است و دوست داشتن ، دلتنگی است و بی قراری برای شنیدن صدای آنکه دوستش می داری دیدن کسی که بی تابش هستی و البته نه صدای ضبط شده آن حس و حال را دارد و نه تصویر ارسالی که من هنوز از #نسل_لمس ام .
صدای تلفن بیشتر از آنکه آرامم کند پریشانم میکند. به فریب می ماند . کی تشنه سیر گردد از لمحه ی سرابی ..
صدا و تصویر برایم شبیه یک توهین شیک است. من تا چشم ندوزم در چشمهایت تا مثل فروغ نبینم نی نی چشمانت را تا نبینم خطی را اخم نازی دلبرانه می اندازد کنار لبت تا نشنوم به هم خوردن آهنگ نفسهایت را وقتی که گیر میکنی میان گفتن و نگفتن « دوستت دارم » تا کج کردن گردنت را نبینم و سر خوردن موهایت را بر پیشانی ات تا درنیابم اضطرابت همیشگی ات در اعتراف به عشق .. سیرآب نخواهم شد.
راستی چه رازی است در این دشواری اعتراف به عشق یک زن !؟ راز است یا اینهم از مقوله ی ناز است!؟
گفتم مقوله یاد مقولات افتادم .. چقدر زحمت کشیدم برای حفظ مقولات عشر و ... تا برسم به اینجا... همینجا که هرچه مقوله است در تست .. مرا کیفیت چشم تو کافی است.
و حالا همه ی مقولات یکی شده است؛ #ناز
و همه ی من همان است که بود ؛ #نیاز
نیاز من به تو ای ناز تازه تر شده است
اگر چه فصل غزلهای ما دگر شده است...
و چه باشکوه است انسان. و چون عمر براو میگذرد و او بر عمر چه باشکوه تر میشود انسان.
میدانی من فکر میکنم عجب فریب بزرگی دادند انسان را آنان که گفتند عمر آدمی مراحل دارد کودکی و نوجوانی و... بعد دیدند گند زده اند پای کودک درون را به میان کشیدند حالا باید صبر کنی تا به غلط کردم بیفتند چرا که هیچ چیز پایان نمی یابد و من وقتی تو را میبینم همان نوجوان نوخطی میشوم که در همه ی نیازش شرم داشت به چشمهای تو نگاه کند ..
من کودک نمیشوم وقتی به تسلا دست بر سرم میکشی یا در آغوشم می گیری من دراین همگام دقیقا کودکم ،کودک و تنها تو اين را درمی یابی چرا که تو تمامت زنی #زن..
مادر گاه که فرزندانش را به شماره مینشیند یکی اضافه می آورد و چون برمیگردد به تقویم میخندد چرا که مردش را نیز شمرده بوده ..
آری در میانسالی من کودکم ، نوجوانم و جوان .. هنوز هم دیده ای به نگاهی دهانم خشک میشود و میلرزم .. و این چقدر خوب است.
هر چه میگذرد معنای شگفت دعاهای مادر بزرگها را بیشتر در می یابم که الهی پیر شوی جدای از اینکه طول عمر میخواستند چشیدن این مزه ها و دیدن این منظره ها را تمنا داشتند
جوان هرقدر مجرب و پیر باید برود و برود و پیر شود تا این بی کرانه ها را دریابد ..
و در همه ی این رفتنها #عشق ، عشق به تو ای #زن شده بود همه چیز من ..
برایت گفته ام زن که میگویم مادر است ، خواهر است ، همتن و همسر است و دختر است..
اسم دختر آمد #باران رسید و ...
باز برایت از عاشقانه های میانسالی خواهم نوشت بانو ..
بگذار تو را ،در یکی از چهره های بی همانندت باز یابم... چند قدم جلو تر که رفتم و تو را دیدم بازگشته ام تا برایت از احساسهایی بگویم که بسیار بهارانند وتابستان اما از دل و زبان مردی پدید می آید که #پاییز است ..
می بوسمت به تمنای نیازهای نهانی
#محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
...حالا دیگر خیلی چیزها را آزموده ام یاد گرفته ام و... از آن خویش کرده ام ، عمری بر من گذشته که به تقویم زمین نمی گنجد. شاید در همان جوانی نیز چنین گفته باشم برایت ، اما این خیلی فرق میکند باید بروی و بروی و... تا خودت ببینی چه فرقی .
معنای همه چیز نیز رشد میکند هیچ چیز معنای و مزه ی نخست را ندارد اگر تو همیشه در حرکت باشی احساس ها و احوال نو میشود اگر تو حرکت کنی اگر احساس رسیدن نداشته باشی و من حالا در کنار بسیاران چیز که نمی دانم، بسیاران چیز میدانم ، دیده ام، چشیده ام، دریافته ام .. وهمچنان باشکوه ترینش عشق است و دوست داشتن ، دلتنگی است و بی قراری برای شنیدن صدای آنکه دوستش می داری دیدن کسی که بی تابش هستی و البته نه صدای ضبط شده آن حس و حال را دارد و نه تصویر ارسالی که من هنوز از #نسل_لمس ام .
صدای تلفن بیشتر از آنکه آرامم کند پریشانم میکند. به فریب می ماند . کی تشنه سیر گردد از لمحه ی سرابی ..
صدا و تصویر برایم شبیه یک توهین شیک است. من تا چشم ندوزم در چشمهایت تا مثل فروغ نبینم نی نی چشمانت را تا نبینم خطی را اخم نازی دلبرانه می اندازد کنار لبت تا نشنوم به هم خوردن آهنگ نفسهایت را وقتی که گیر میکنی میان گفتن و نگفتن « دوستت دارم » تا کج کردن گردنت را نبینم و سر خوردن موهایت را بر پیشانی ات تا درنیابم اضطرابت همیشگی ات در اعتراف به عشق .. سیرآب نخواهم شد.
راستی چه رازی است در این دشواری اعتراف به عشق یک زن !؟ راز است یا اینهم از مقوله ی ناز است!؟
گفتم مقوله یاد مقولات افتادم .. چقدر زحمت کشیدم برای حفظ مقولات عشر و ... تا برسم به اینجا... همینجا که هرچه مقوله است در تست .. مرا کیفیت چشم تو کافی است.
و حالا همه ی مقولات یکی شده است؛ #ناز
و همه ی من همان است که بود ؛ #نیاز
نیاز من به تو ای ناز تازه تر شده است
اگر چه فصل غزلهای ما دگر شده است...
و چه باشکوه است انسان. و چون عمر براو میگذرد و او بر عمر چه باشکوه تر میشود انسان.
میدانی من فکر میکنم عجب فریب بزرگی دادند انسان را آنان که گفتند عمر آدمی مراحل دارد کودکی و نوجوانی و... بعد دیدند گند زده اند پای کودک درون را به میان کشیدند حالا باید صبر کنی تا به غلط کردم بیفتند چرا که هیچ چیز پایان نمی یابد و من وقتی تو را میبینم همان نوجوان نوخطی میشوم که در همه ی نیازش شرم داشت به چشمهای تو نگاه کند ..
من کودک نمیشوم وقتی به تسلا دست بر سرم میکشی یا در آغوشم می گیری من دراین همگام دقیقا کودکم ،کودک و تنها تو اين را درمی یابی چرا که تو تمامت زنی #زن..
مادر گاه که فرزندانش را به شماره مینشیند یکی اضافه می آورد و چون برمیگردد به تقویم میخندد چرا که مردش را نیز شمرده بوده ..
آری در میانسالی من کودکم ، نوجوانم و جوان .. هنوز هم دیده ای به نگاهی دهانم خشک میشود و میلرزم .. و این چقدر خوب است.
هر چه میگذرد معنای شگفت دعاهای مادر بزرگها را بیشتر در می یابم که الهی پیر شوی جدای از اینکه طول عمر میخواستند چشیدن این مزه ها و دیدن این منظره ها را تمنا داشتند
جوان هرقدر مجرب و پیر باید برود و برود و پیر شود تا این بی کرانه ها را دریابد ..
و در همه ی این رفتنها #عشق ، عشق به تو ای #زن شده بود همه چیز من ..
برایت گفته ام زن که میگویم مادر است ، خواهر است ، همتن و همسر است و دختر است..
اسم دختر آمد #باران رسید و ...
باز برایت از عاشقانه های میانسالی خواهم نوشت بانو ..
بگذار تو را ،در یکی از چهره های بی همانندت باز یابم... چند قدم جلو تر که رفتم و تو را دیدم بازگشته ام تا برایت از احساسهایی بگویم که بسیار بهارانند وتابستان اما از دل و زبان مردی پدید می آید که #پاییز است ..
می بوسمت به تمنای نیازهای نهانی
#محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده
#عاشقانه
همه ،
با تو
به دنبال فراموشی اند
در پی خاموشی اند
ای ابتدای خطر
در من بپیچی اگر
تمام انحناهای تنت را
به حفظ خواهم برد
نفس نفسهای بی قرار را
خواهم شمرد
نقش نیلوفری ساقه ی ترد نگاهت را
به کتیبه های تخت جمشید حضور خواهم سپرد
وعطر خزه ی گیسوانت را
خواهم مرد
پاییز آمده است و من
با تو
باید خطر کنم
مرا به چشمه سار تن خویش دعوت کن
تا تمامی پیچ و خم های تا دریا را
اینجا را آنجا را
از بر کنم...
۶مهر ۱۳۹۹ #محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#عاشقانه
همه ،
با تو
به دنبال فراموشی اند
در پی خاموشی اند
ای ابتدای خطر
در من بپیچی اگر
تمام انحناهای تنت را
به حفظ خواهم برد
نفس نفسهای بی قرار را
خواهم شمرد
نقش نیلوفری ساقه ی ترد نگاهت را
به کتیبه های تخت جمشید حضور خواهم سپرد
وعطر خزه ی گیسوانت را
خواهم مرد
پاییز آمده است و من
با تو
باید خطر کنم
مرا به چشمه سار تن خویش دعوت کن
تا تمامی پیچ و خم های تا دریا را
اینجا را آنجا را
از بر کنم...
۶مهر ۱۳۹۹ #محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان
#عاشقانه_های_میانسالی
...حالا دیگر خیلی چیزها را آزموده ام یاد گرفته ام و... از آن خویش کرده ام ، عمری بر من گذشته که به تقویم زمین نمی گنجد. شاید در همان جوانی نیز چنین گفته باشم برایت ، اما این خیلی فرق میکند باید بروی و بروی و... تا خودت ببینی چه فرقی .
معنای همه چیز نیز رشد میکند هیچ چیز معنای و مزه ی نخست را ندارد اگر تو همیشه در حرکت باشی احساس ها و احوال نو میشود اگر تو حرکت کنی اگر احساس رسیدن نداشته باشی و من حالا در کنار بسیاران چیز که نمی دانم، بسیاران چیز میدانم ، دیده ام، چشیده ام، دریافته ام .. وهمچنان باشکوه ترینش عشق است و دوست داشتن ، دلتنگی است و بی قراری برای شنیدن صدای آنکه دوستش می داری دیدن کسی که بی تابش هستی و البته نه صدای ضبط شده آن حس و حال را دارد و نه تصویر ارسالی که من هنوز از #نسل_لمس ام .
صدای تلفن بیشتر از آنکه آرامم کند پریشانم میکند. به فریب می ماند . کی تشنه سیر گردد از لمحه ی سرابی ..
صدا و تصویر برایم شبیه یک توهین شیک است. من تا چشم ندوزم در چشمهایت تا مثل فروغ نبینم نی نی چشمانت را تا نبینم خطی را اخم نازی دلبرانه می اندازد کنار لبت تا نشنوم به هم خوردن آهنگ نفسهایت را وقتی که گیر میکنی میان گفتن و نگفتن « دوستت دارم » تا کج کردن گردنت را نبینم و سر خوردن موهایت را بر پیشانی ات تا درنیابم اضطرابت همیشگی ات در اعتراف به عشق .. سیرآب نخواهم شد.
راستی چه رازی است در این دشواری اعتراف به عشق یک زن !؟ راز است یا اینهم از مقوله ی ناز است!؟
گفتم مقوله یاد مقولات افتادم .. چقدر زحمت کشیدم برای حفظ مقولات عشر و ... تا برسم به اینجا... همینجا که هرچه مقوله است در تست .. مرا کیفیت چشم تو کافی است.
و حالا همه ی مقولات یکی شده است؛ #ناز
و همه ی من همان است که بود ؛ #نیاز
نیاز من به تو ای ناز تازه تر شده است
اگر چه فصل غزلهای ما دگر شده است...
و چه باشکوه است انسان. و چون عمر براو میگذرد و او بر عمر چه باشکوه تر میشود انسان.
میدانی من فکر میکنم عجب فریب بزرگی دادند انسان را آنان که گفتند عمر آدمی مراحل دارد کودکی و نوجوانی و... بعد دیدند گند زده اند پای کودک درون را به میان کشیدند حالا باید صبر کنی تا به غلط کردم بیفتند چرا که هیچ چیز پایان نمی یابد و من وقتی تو را میبینم همان نوجوان نوخطی میشوم که در همه ی نیازش شرم داشت به چشمهای تو نگاه کند ..
من کودک نمیشوم وقتی به تسلا دست بر سرم میکشی یا در آغوشم می گیری من دراین همگام دقیقا کودکم ،کودک و تنها تو اين را درمی یابی چرا که تو تمامت زنی #زن..
مادر گاه که فرزندانش را به شماره مینشیند یکی اضافه می آورد و چون برمیگردد به تقویم میخندد چرا که مردش را نیز شمرده بوده ..
آری در میانسالی من کودکم ، نوجوانم و جوان .. هنوز هم دیده ای به نگاهی دهانم خشک میشود و میلرزم .. و این چقدر خوب است.
هر چه میگذرد معنای شگفت دعاهای مادر بزرگها را بیشتر در می یابم که الهی پیر شوی جدای از اینکه طول عمر میخواستند چشیدن این مزه ها و دیدن این منظره ها را تمنا داشتند
جوان هرقدر مجرب و پیر باید برود و برود و پیر شود تا این بی کرانه ها را دریابد ..
و در همه ی این رفتنها #عشق ، عشق به تو ای #زن شده بود همه چیز من ..
برایت گفته ام زن که میگویم مادر است ، خواهر است ، همتن و همسر است و دختر است..
اسم دختر آمد #باران رسید و ...
باز برایت از عاشقانه های میانسالی خواهم نوشت بانو ..
بگذار تو را ،در یکی از چهره های بی همانندت باز یابم... چند قدم جلو تر که رفتم و تو را دیدم بازگشته ام تا برایت از احساسهایی بگویم که بسیار بهارانند وتابستان اما از دل و زبان مردی پدید می آید که #پاییز است ..
می بوسمت به تمنای نیازهای نهانی
#محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
...حالا دیگر خیلی چیزها را آزموده ام یاد گرفته ام و... از آن خویش کرده ام ، عمری بر من گذشته که به تقویم زمین نمی گنجد. شاید در همان جوانی نیز چنین گفته باشم برایت ، اما این خیلی فرق میکند باید بروی و بروی و... تا خودت ببینی چه فرقی .
معنای همه چیز نیز رشد میکند هیچ چیز معنای و مزه ی نخست را ندارد اگر تو همیشه در حرکت باشی احساس ها و احوال نو میشود اگر تو حرکت کنی اگر احساس رسیدن نداشته باشی و من حالا در کنار بسیاران چیز که نمی دانم، بسیاران چیز میدانم ، دیده ام، چشیده ام، دریافته ام .. وهمچنان باشکوه ترینش عشق است و دوست داشتن ، دلتنگی است و بی قراری برای شنیدن صدای آنکه دوستش می داری دیدن کسی که بی تابش هستی و البته نه صدای ضبط شده آن حس و حال را دارد و نه تصویر ارسالی که من هنوز از #نسل_لمس ام .
صدای تلفن بیشتر از آنکه آرامم کند پریشانم میکند. به فریب می ماند . کی تشنه سیر گردد از لمحه ی سرابی ..
صدا و تصویر برایم شبیه یک توهین شیک است. من تا چشم ندوزم در چشمهایت تا مثل فروغ نبینم نی نی چشمانت را تا نبینم خطی را اخم نازی دلبرانه می اندازد کنار لبت تا نشنوم به هم خوردن آهنگ نفسهایت را وقتی که گیر میکنی میان گفتن و نگفتن « دوستت دارم » تا کج کردن گردنت را نبینم و سر خوردن موهایت را بر پیشانی ات تا درنیابم اضطرابت همیشگی ات در اعتراف به عشق .. سیرآب نخواهم شد.
راستی چه رازی است در این دشواری اعتراف به عشق یک زن !؟ راز است یا اینهم از مقوله ی ناز است!؟
گفتم مقوله یاد مقولات افتادم .. چقدر زحمت کشیدم برای حفظ مقولات عشر و ... تا برسم به اینجا... همینجا که هرچه مقوله است در تست .. مرا کیفیت چشم تو کافی است.
و حالا همه ی مقولات یکی شده است؛ #ناز
و همه ی من همان است که بود ؛ #نیاز
نیاز من به تو ای ناز تازه تر شده است
اگر چه فصل غزلهای ما دگر شده است...
و چه باشکوه است انسان. و چون عمر براو میگذرد و او بر عمر چه باشکوه تر میشود انسان.
میدانی من فکر میکنم عجب فریب بزرگی دادند انسان را آنان که گفتند عمر آدمی مراحل دارد کودکی و نوجوانی و... بعد دیدند گند زده اند پای کودک درون را به میان کشیدند حالا باید صبر کنی تا به غلط کردم بیفتند چرا که هیچ چیز پایان نمی یابد و من وقتی تو را میبینم همان نوجوان نوخطی میشوم که در همه ی نیازش شرم داشت به چشمهای تو نگاه کند ..
من کودک نمیشوم وقتی به تسلا دست بر سرم میکشی یا در آغوشم می گیری من دراین همگام دقیقا کودکم ،کودک و تنها تو اين را درمی یابی چرا که تو تمامت زنی #زن..
مادر گاه که فرزندانش را به شماره مینشیند یکی اضافه می آورد و چون برمیگردد به تقویم میخندد چرا که مردش را نیز شمرده بوده ..
آری در میانسالی من کودکم ، نوجوانم و جوان .. هنوز هم دیده ای به نگاهی دهانم خشک میشود و میلرزم .. و این چقدر خوب است.
هر چه میگذرد معنای شگفت دعاهای مادر بزرگها را بیشتر در می یابم که الهی پیر شوی جدای از اینکه طول عمر میخواستند چشیدن این مزه ها و دیدن این منظره ها را تمنا داشتند
جوان هرقدر مجرب و پیر باید برود و برود و پیر شود تا این بی کرانه ها را دریابد ..
و در همه ی این رفتنها #عشق ، عشق به تو ای #زن شده بود همه چیز من ..
برایت گفته ام زن که میگویم مادر است ، خواهر است ، همتن و همسر است و دختر است..
اسم دختر آمد #باران رسید و ...
باز برایت از عاشقانه های میانسالی خواهم نوشت بانو ..
بگذار تو را ،در یکی از چهره های بی همانندت باز یابم... چند قدم جلو تر که رفتم و تو را دیدم بازگشته ام تا برایت از احساسهایی بگویم که بسیار بهارانند وتابستان اما از دل و زبان مردی پدید می آید که #پاییز است ..
می بوسمت به تمنای نیازهای نهانی
#محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده
#عاشقانه
...در این روزگاران هرچه مجازی
تو ای معنی زن
- به قطعیت مرگ -
مه آلود اقلیم رازی و
آن چشمه سار زلالی
که می جوشد از رنگهای مثالی
و من تشنه ام تشنه ام من
تشنه ی آن محالی
که جاریست در پیکر آشنایت
- درون تو را زیستم من -
تن و جان من میتپد گرم
در طلوع گل خنده هایت
تو ای چشمه ی بی قراری
تو هم تشنه ی تشنگی منی نیز ، آری
- چه کس تشنگی زلال یکی چشمه را می تواند
بنوشد به جز من
کویری ،
که می خواندت در گلوی تب تند صدها صحاری
و غرق تو خواهد شد آخر شبی در مسیر قطاری
که جاری...
و یک کاروان بوسه و شعر و لبخند را
می برد تا بهاری
که در پیراهن خویش داری.
و یک شب مرا حبس کن
در حصار تن مهربانت
در آن سایه بانی که نازک تر است از ترنم
نگه دار با امن دستان طردت
تن چار میخ مرا بر صلیب تن خویش
از بیم سرد شکستن
بیاموز خلق جهان را
به نیلوفر آه
دست آلوده ی این خدا را
به دار مجازات بستن
و آنگاه
که خالی شد از خون تن بی قرارم
مرا گرم کن با لبانت
برایم بخوان با گلویی که یک چشمه یک رود
بپیچان مرا در حریر تبسم
ببر تا درو کردن و فصل گندم
و پرکن دو چشم مرا با نگاه پر از آسمانت
و بعدا
همین پیکری را که نازک تر است از خیال غم تو
قوی تر کن از قلعه ی این خدایان بی درد
بنا کن دژ استواری
به رغم خدایان نامرد....
#محسن_بارانی خرداد۱۴۰۰
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#عاشقانه
...در این روزگاران هرچه مجازی
تو ای معنی زن
- به قطعیت مرگ -
مه آلود اقلیم رازی و
آن چشمه سار زلالی
که می جوشد از رنگهای مثالی
و من تشنه ام تشنه ام من
تشنه ی آن محالی
که جاریست در پیکر آشنایت
- درون تو را زیستم من -
تن و جان من میتپد گرم
در طلوع گل خنده هایت
تو ای چشمه ی بی قراری
تو هم تشنه ی تشنگی منی نیز ، آری
- چه کس تشنگی زلال یکی چشمه را می تواند
بنوشد به جز من
کویری ،
که می خواندت در گلوی تب تند صدها صحاری
و غرق تو خواهد شد آخر شبی در مسیر قطاری
که جاری...
و یک کاروان بوسه و شعر و لبخند را
می برد تا بهاری
که در پیراهن خویش داری.
و یک شب مرا حبس کن
در حصار تن مهربانت
در آن سایه بانی که نازک تر است از ترنم
نگه دار با امن دستان طردت
تن چار میخ مرا بر صلیب تن خویش
از بیم سرد شکستن
بیاموز خلق جهان را
به نیلوفر آه
دست آلوده ی این خدا را
به دار مجازات بستن
و آنگاه
که خالی شد از خون تن بی قرارم
مرا گرم کن با لبانت
برایم بخوان با گلویی که یک چشمه یک رود
بپیچان مرا در حریر تبسم
ببر تا درو کردن و فصل گندم
و پرکن دو چشم مرا با نگاه پر از آسمانت
و بعدا
همین پیکری را که نازک تر است از خیال غم تو
قوی تر کن از قلعه ی این خدایان بی درد
بنا کن دژ استواری
به رغم خدایان نامرد....
#محسن_بارانی خرداد۱۴۰۰
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#عاشقانه_های_میانسالی
برای آنچه رسیدن به نور می پنداریم
وقت است
تنهایمان را
به اشتراک بگذاریم
نه در رودخانه های تند جهان
که در کاریز های کوچک ایران
کوچک، آرام،
بلند و طولانی
رهاییم از آذرخش ها و تندرهای آنی
بگذار گواراترین آبهای اساطیر را
چنان آرام و مدام
بغلتیم در هم
که کویر بودنمان
باغ های بم بشود
بگذار زلزله بیفتد به پیکر شهر
حتا، ارگ شادمانی مان
اسیر غم بشود
با این همه ملالی نیست
وقتی که تویی
خیالی نیست
در این میانه شاید
کمی هم، به فرشتگان پاک، ستم بشود
اما در روزگاران اینهمه سیاه
عصیان روشن این زیباترین گناه
ما را
خواهد برد تا اقلیم دیگری
تا خاک بهتری
نه تا بهشت سرد و ساکت ماه
تا منظومه های خورشیدهای آه..
بانوی آبها
دارد دیر می شود
بیا...
#محسن_بارانی ۱۳تیر۱۴۰۰
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
برای آنچه رسیدن به نور می پنداریم
وقت است
تنهایمان را
به اشتراک بگذاریم
نه در رودخانه های تند جهان
که در کاریز های کوچک ایران
کوچک، آرام،
بلند و طولانی
رهاییم از آذرخش ها و تندرهای آنی
بگذار گواراترین آبهای اساطیر را
چنان آرام و مدام
بغلتیم در هم
که کویر بودنمان
باغ های بم بشود
بگذار زلزله بیفتد به پیکر شهر
حتا، ارگ شادمانی مان
اسیر غم بشود
با این همه ملالی نیست
وقتی که تویی
خیالی نیست
در این میانه شاید
کمی هم، به فرشتگان پاک، ستم بشود
اما در روزگاران اینهمه سیاه
عصیان روشن این زیباترین گناه
ما را
خواهد برد تا اقلیم دیگری
تا خاک بهتری
نه تا بهشت سرد و ساکت ماه
تا منظومه های خورشیدهای آه..
بانوی آبها
دارد دیر می شود
بیا...
#محسن_بارانی ۱۳تیر۱۴۰۰
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#محسن_بارانی
#عاشقانه
یک شب مرا در خود ببر تا بی قراری
تا لحظه ی داغ پس از یک شرمساری
تا بوسه و تا آه تا حبس نفسها
تا سرخ خواهشهای گرم جان سپاری
من می شوم یک سرو و تو با دستهایت
بر پیکرم حک کن هزاران یادگاری
من میشمارم اخمهای کهنه ات را
تو بوسه های تازه ام را می شماری
بی تاب شو فریاد شو در ساکت شب
شب را بسوزان با تمنایی که داری
من با نگاهم از تو می پرسم که آیا؟!..
تو پاسخم ده با دو چشمانت که آری
می پی چی ام نیلوفرانه ترد و نازک
می پیچمت در رنگ گلسنگی بهاری
لب می گزی از دور یعنی بس کن ای مرد..
ای زن مگر شوق مرا باور نداری؟!
هرشب خدایی می کنم در کشتی عشق
تا صبح اگر بر سینه ام تن می سپاری
هر شب تو را با نام دیگر می نویسم
ای شادی غمناک بعد از سوگواری ...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#عاشقانه
یک شب مرا در خود ببر تا بی قراری
تا لحظه ی داغ پس از یک شرمساری
تا بوسه و تا آه تا حبس نفسها
تا سرخ خواهشهای گرم جان سپاری
من می شوم یک سرو و تو با دستهایت
بر پیکرم حک کن هزاران یادگاری
من میشمارم اخمهای کهنه ات را
تو بوسه های تازه ام را می شماری
بی تاب شو فریاد شو در ساکت شب
شب را بسوزان با تمنایی که داری
من با نگاهم از تو می پرسم که آیا؟!..
تو پاسخم ده با دو چشمانت که آری
می پی چی ام نیلوفرانه ترد و نازک
می پیچمت در رنگ گلسنگی بهاری
لب می گزی از دور یعنی بس کن ای مرد..
ای زن مگر شوق مرا باور نداری؟!
هرشب خدایی می کنم در کشتی عشق
تا صبح اگر بر سینه ام تن می سپاری
هر شب تو را با نام دیگر می نویسم
ای شادی غمناک بعد از سوگواری ...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده
#عاشقانه_ها
ای زنی
- که تا همیشه جاودان؛
زمین که خشک می شود،
ترانه سبز نیست.
لبان داغ تو
عشق سرخ را
سبز می کند،
تن زلال باغ تو
خاک را آسمان...
بیا
به دشت تشنه گی ببار
سبز را در دهان من بکار ...
#محسن_بارانی ۵/فروردین/ ۱۴۰۱
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#عاشقانه_ها
ای زنی
- که تا همیشه جاودان؛
زمین که خشک می شود،
ترانه سبز نیست.
لبان داغ تو
عشق سرخ را
سبز می کند،
تن زلال باغ تو
خاک را آسمان...
بیا
به دشت تشنه گی ببار
سبز را در دهان من بکار ...
#محسن_بارانی ۵/فروردین/ ۱۴۰۱
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#عاشقانه
#غادة_السمان
فأين ألمفر
و عيناك من أمامي
والذاكرة من ورائي...
--------------- ترجمه
گریزگاهی نیست؛
چشمانت برابرم
و خاطراتت پشت سرم...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#غادة_السمان
فأين ألمفر
و عيناك من أمامي
والذاكرة من ورائي...
--------------- ترجمه
گریزگاهی نیست؛
چشمانت برابرم
و خاطراتت پشت سرم...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگ_عربی
#عاشقانه #محمود_درویش
... حبک سیفی
و عیناک نهران
و الآن أشهد أن حضورك موت
وأن غيابك موتان
والآن أمشي على خنجر وأغني...
قد عرف الموت أني أحبك
أني أجدد يوماً مضى ...
لأحبك يوماً وأمضي...
------------برگردان: محسن یارمحمدی
... و عشق تو،
شمشیرم و
چشمانت،
دو رودخانهی جاری
و شهادت میدهم حالا
که :
«غیابت، مرگ
و حضورت؛ دو مرگ»
بر لبهی تیغ
راه میروم اکنون و
ترانه میخوانم...
مرگ هم دانسته: «دوستت میدارم.»
تجدید میکنم روزی را که گذشته
تا دوستت بدارم به روزی دگر
و بگذرانمش...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#عاشقانه #محمود_درویش
... حبک سیفی
و عیناک نهران
و الآن أشهد أن حضورك موت
وأن غيابك موتان
والآن أمشي على خنجر وأغني...
قد عرف الموت أني أحبك
أني أجدد يوماً مضى ...
لأحبك يوماً وأمضي...
------------برگردان: محسن یارمحمدی
... و عشق تو،
شمشیرم و
چشمانت،
دو رودخانهی جاری
و شهادت میدهم حالا
که :
«غیابت، مرگ
و حضورت؛ دو مرگ»
بر لبهی تیغ
راه میروم اکنون و
ترانه میخوانم...
مرگ هم دانسته: «دوستت میدارم.»
تجدید میکنم روزی را که گذشته
تا دوستت بدارم به روزی دگر
و بگذرانمش...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#عاشقانه_های_باستانی
...در گوشهای ازین دراندردشت پرهیاهو
شهر شلوغ ِ خرافه و جادو
در جایی
باید غاری باکره به جا ماندهباشد
از دورههای سنگ
یا حتا مفرغ و آهن
و درست اندازهی بدن من
تا گاهی تنهای تنها
در سکوت مطلق ِ محض
پر کنم تهی آغوشش را
بیصداتر از ظهور یک رویا
و بدون خویش
بازگردم به هزاران سال پیش
جایی که هیچچیز نبود
حتا کلام
جایی که به جای زبانهامان
تنهایمان با هم حرف میزدند
و از گلومان
جز صدای صاعقه و باران
سخنی بیرون نمیپرید...
#محسن_بارانی اسفندماه ۱۴۰۲
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
...در گوشهای ازین دراندردشت پرهیاهو
شهر شلوغ ِ خرافه و جادو
در جایی
باید غاری باکره به جا ماندهباشد
از دورههای سنگ
یا حتا مفرغ و آهن
و درست اندازهی بدن من
تا گاهی تنهای تنها
در سکوت مطلق ِ محض
پر کنم تهی آغوشش را
بیصداتر از ظهور یک رویا
و بدون خویش
بازگردم به هزاران سال پیش
جایی که هیچچیز نبود
حتا کلام
جایی که به جای زبانهامان
تنهایمان با هم حرف میزدند
و از گلومان
جز صدای صاعقه و باران
سخنی بیرون نمیپرید...
#محسن_بارانی اسفندماه ۱۴۰۲
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Alta Gracia
Oscar Harris
#عاشقانه
به گمانم اغلب کشورهایی که دارای تاریخ و فرهنگ و هنری اصیل یا دراز دامن هستند در دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی ( برابر ۴۰ و ۵۰ خورشیدی) ظهور آثار هنری گرانقدری را تجربه میکنند که بعدن تکرار این سطح و عمق از اصالت و خلاقیت امکان پذیر نشده است.
«اسکار هریس ٫» سورینامی اوایل دههی ۶۰ میلادی به «آمستردام» میرود تا معمار شود اما دست سرنوشت او را بادموسیقی پیوند میدهد تا یکی از زیباترین عاشقانهها به زبان انگلیسی خلق شود.
«آلتا گرسیا» محصول همان دههی شصت رویایی است ...
@niyazedtanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
به گمانم اغلب کشورهایی که دارای تاریخ و فرهنگ و هنری اصیل یا دراز دامن هستند در دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی ( برابر ۴۰ و ۵۰ خورشیدی) ظهور آثار هنری گرانقدری را تجربه میکنند که بعدن تکرار این سطح و عمق از اصالت و خلاقیت امکان پذیر نشده است.
«اسکار هریس ٫» سورینامی اوایل دههی ۶۰ میلادی به «آمستردام» میرود تا معمار شود اما دست سرنوشت او را بادموسیقی پیوند میدهد تا یکی از زیباترین عاشقانهها به زبان انگلیسی خلق شود.
«آلتا گرسیا» محصول همان دههی شصت رویایی است ...
@niyazedtanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹