روش زندگی زیبا
1.62K subscribers
8.73K photos
827 videos
10 files
1.69K links
#روانشناسی
#زناشویی
#سکستراپی


فقط به جهت تبلیغات به آیدی زیر پیام بدید👇

@milyouner

مشاوره قبل و بعد از ازدواج: 👇
@online_mt

پیج اینستاگرام
https://www.instagram.com/info.story/
Download Telegram
🌱#عشق_بی_نهایت

لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005

#قسمت_دویستوپنجاهویک

مثل کسی که تا خرخره الکل خورده باشد گیج می زدم. تلو تلو می خوردم. نمی دیدم. دایی خرابم کرده بود، ویران! دانیار را از
ریشه در آورده بود. زیر و رویم کرده بود. ذهنم را تهی کرده بود. به راحتی یک کتاب مرا خوانده و تفسیر کرده بود. مرا با بعد
همراهان گرامی فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
جدیدي از شخصیتم که خودم هم نمی شناختم، بیرحمانه رو در رو کرده بود. دریچه تازه اي به احساستی که باورشان نداشتم
باز کرده بود و حالا دیگر نمی توانستم فرار کنم. دایی راه گریزي برایم باقی نگذاشته بود. دیگر اصرار بر انکار بی فایده بود،
چون دایی همان دانیار بود. همان دانیار رك و بی پرده و بی تعارف و من نمی توانستم از دانیار فرار کنم.
توي پارکی نشستم. پارکی که نه اسمش را می دانستم و نه نشانی اش را. پارکی که حتی نمی دانستم از کدام مسیر به آنجا
رسیده ام. نشستم و به ناکجا آباد زل زدم. هنوز قسمتی از مغزم حاضر به اقرار نبود. هنوز گوشه اي از ذهنم براي رد قلبم دلیل
می آورد، اما آن قدر این دو حریف نابرابر بودند که دیگر جدالشان مسخره به نظر می رسید. واقعیت هر لحظه عریان تر می
شد. شاداب پوسته تنهایی من را شکسته بود. به دنیاي من، نه دنیاي ظاهري، به درونم قدم گذاشته بود. چطور می توانستم
آرامشی را که از وجودش می گرفتم انکار کنم! ماه ها بود که براي قطره اي آرامش به شاداب پناه می بردم. من با 185 سانتی
متر قد، 84 کیلو وزن، گردنی کلفت و بازوهایی کلفت تر، با غرور و اعتماد به نفسی شکست ناپذیر، براي آرام شدن به یک
47 کیلویی نیاز داشتم و دیگر هیچ راه فرعی براي گریختن از این موضوع وجود نداشت. شاداب بخشی از من بود. - دختر 8
بخشی که وقتی دور می شد تمام اعضاي دیگر سر ناسازگاري می گذاشتند. این را چه می کردم؟ هرگز کسی در زندگی ام
نبود که برایش دلتنگ شوم. اصلا معناي دلتنگی را با شاداب فهمیدم. معناي قداست را هم همین طور. تازه می فهمیدم که به
جز مادرم قدیسه دیگري هم وجود دارد. هنوز هم هستند دخترهایی که می توانند مادري مثل مادر من شوند. شاداب لایق
ترین زن براي تجربه لذت مادر شدن بود. لایق ترین زن براي تربیت بچه هایی مثل خودش، درست مثل خودش. شاداب
تعریف زیبایی را هم برایم عوض کرده بود. حالا می فهمیدم چرا زیبا رویانی مثل مهتا هرگز در زندگی ام جایگاهی پیدا
نکردند. حالا می فهمیدم سیرت چگونه می تواند صورت را تحت تاثیر قرار دهد. حالا می فهمیدم چرا شاداب از روز اول به دلم
نشست و در روز و شب هایم ماندگار شد. حالا می فهمیدم چیزي که یک زن را در قلب یک مرد جاودانه می کند ذات پاك و
روح سفیدش است، نه لوندي و حیله گري هاي زنانه.
و حالا من بودم و احساسی که عیان شده بود و شادابی که ...! دایی گفته بود باید راهش را پیدا کنم. مثل پدرم! اما من مثل
هیچ کس نبودم. شاداب هم مثل مادر نبود. من چطور می توانستم به قلب شاداب راه پیدا کنم در حالی که یک دوستت دارم
خشک و خالی هم بر زبانم جاري نمی شد؟ پدر من دنیاي عاطفه بود. در کنار تمام مردانگی هایش دست مجنون را از پشت
می بست. در ذهن چهار ساله ام نگاه هاي عاشقانه اش حک شده بود. حتی زمزمه هایی که معنایشان را نمی فهمیدم اما از
رمان انتهای صفحه فوق العاده #هات هست یواشکی بخونید...
لحن و آهنگشان احساس امنیت می کردم، اما در چشم من چه بود؟ دو گودال، دو سیاهچال، دو دره یخ زده. حرف هایم چه؟
همه تیز و برنده. اخلاقم چه؟ هه هه! دایی چه می گفت؟ از کدام حق حرف می زد؟ حق شاداب این وسط چه می شد؟ آن
روح لطیف و نازك چگونه کنار من دوام می آورد؟ گیرم که من شاداب را از تمام مردهاي دنیا دور نگه می داشتم، گیرم که
دست همه را از او کوتاه می کردم، اما آینده شاداب با من چه بود؟ شاداب با من به کجا می رسید؟ اي خدا!

🔞 #عشق_شیطان😔

چنان کوبید تو دهنم و فریاد زد : تو فقط یه سال اینجایی اونم فقط برای من #بچه میاری بعدش گم میشی میری.زن من ساراس.خانم؛ این خونه ساراس حدت رو بدون...خواستم چیزی بگم که سیلی بعدی رو کوبیدو گفت: خودت ‌رو ‌برای ‌#خانم ‌شدن ‌آماده ‌کن ‌تا بیام.. و هولم داد به سمت تخت و...👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEdpamuJOxODdtP5Cw
🌱#جسم_سرد

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/5888

#قسمت_دویستوپنجاهویک

حتی به حرفام اعتماد نداشتن ... چجوری از فاطمه بودن من حرف میزدن ؟؟؟ ...
امروز کلاسام زود تموم میشه ولی خوب به مامان گفتم مثل همیشه میام ... دو روز هست که با
غزاله حرف نزدم و سر کلاس با هم حرف نمیزدیم ... من باهاش مشکل نداشتم ولی خودش جلو نمیومد ... شاید باور
کرده ...
بعد از کلاس یه راست به سمت آژانس رفتم و ماشین گرفتم برای بهشت زهرا ... تموم طول راه
رو فکر کردم ...
به این که اونا حق دارن باور کنن ... بهرام کم ضربه ندیده ... غزاله کم اذیت نشده ... دل من به
درک...
-ممنون آقا من یه رب تا نیم ساعت دیگه بر میگردم .
کنار قبر فاطمه روی زمین نشستم ... روی زمین سرد ...سردم نبود ... شاید حسی نداشتم... کیفم
رو بغل کردم ...
-سلام فاطمه .. امروز یادم رفت برات گل بیارم .. بی معرفت نیستم ، اومدم باهات حرف بزنم ...
اومدم گله کنم ..
بغضم رو نگه نداشتم فاطمه تنها کسی بود که همیشه اشک هام رو میدید ..
-اومدم حرفایی که رو دلم مونده رو بهت بزنم .. فاطمه دلم گرفته از همه .. فاطمه من گناهی
ندارم چرا ولم نمیکنن ؟
حالم داره از همه چیز به هم میخوره ... دیگه دوست داشتن کسی رو قبول ندارم .. از مهربونی
حالم به هم میخوره
وقتی مهربون بودم یخ شدم ... تهمتاشون مثل دیوار رو سرم خراب شده ..
شاید بهترین جا برای داد زدن بود ... برای جیغ زدن ...
-فاطمه با همه دنیا سر لج دارم ... با همه مخالفم هیچ کس درست نمیگه هیچ کس ... به غیرت
بهرام بر خورده که
داد زده ... بهش فشار اومده که داد زده ... به غیرت برادرت بر خورده که حرفی نزده ... میدونی
چیه ؟ به
غیرت منم برخورده که دیگه میخوام بمیرم ... به غیرتم بر خورده با این همه تهمت ... با دیدن
اشکای غزاله ...
برادرت حرفمو قبول نداره زنگ زده طناز مطمئن شه تو از من میخوای فاطمه باشم برای کی ؟
برای چی ؟
دردمو به کی بگم وقتی همه مُردن ؟ من هیچ حقی ندارم ؟؟ حق ندارم بَد باشم ؟ حق نداره لج کنم
؟؟ همون خدایی
که تو رو ازم گرفت میدونه که تو دلم چه خبره ...
تمام ناراحتیم رو تو دلم جمع کردم و جیغ زدم جیغی که گلوم رو به درد آورد :
-فاطمهههه ..
سبک بودم ... مسکن خوبی بود فاطمه ... سرم رو بلند کردم و ... امیرعلی داشت میومد .. توف به
این شانس ...
از جام بلند شدم و دوییدم صداش اومد :
-عاطفه صبر کن عاطفه تو رو روح فاطمه صبر کن ..
قسمش پاهام رو به زمین چسبوند ...
-ما عصبانی بودیم خوب ... سخته عاطفه اون مرتیکه یه جوری حرف میزنه انگار ...
من از مهره ی مار اون کفتار خبر داشتم ...
-میدونم ... باشه حق دارین .. ولی منم الا اعصبیم ... الان هیچ کودوم حرفاتونو باور ندارم ..
به سمت ماشین دوییدم و سوار شدم ...
****
مامان :
-پس من رفتم مواظب باش ..
-باشه خدافظ .
خونه که خالی شد نفسم رو با صدا بیرون فرستادم ... حوصله ی جایی رفتن نداشتم ... بعد از مدت
ها ایمیلم رو چک
کردم و از متنی که خوندم قلبم ایستاد ...
" امروز کارش تمومه پولو گرفتیم خبرت میکنیم فقط بگو دختره کِی تو خونه تنهاست ؟ "
تاریخ برای چند دقیقه پیش بود ... جواب دادم :
-آمارشو گرفتم کلا امروز تنهاست میخواین بریم تو خونه ؟
بعد از دو دقیقه جواب اومد :
-نه باید مخش رو بزنیم .
گوشی رو برداشتم و به طناز زنگ زدم :
-الو .
- طناز فقط گوش کن و جواب بده اونا امروز باهات قرار میذارن میخوان ببرنت شماره ی امیرعلی
رو تو گوشیت
بابا سیو کن و بهش زنگ بزن تا آخرین تماست با اون باشه ..
-وای عاطی من میترسم ..

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_دویستوپنجاهویک

با ديدن سر وضعش و لحن ملتمسش بغض به گلوم فشار اور د
دخترك بيچاره با اين سن كم مجبور بود از صبح تا شب به
هزار نفر التماس كنه تا يك شاخه گل ازش بخرن لعنت به
فقري كه باعث ميشه اين بچه ها جاي بچگي كار كنن...
دامون نيم نگاهي به چشماي غمگينم كرد و متوجه ي
نارحتيم ش د
رو به دخترك گفت:
_همش چند خانم خوشگله؟
دخترك با شنيدن حرف دامون چشماش درخشيد و ناباور
گفت:
_همش ؟
اخه قيمت همشو نميدونم
نگاهم به ثانيه شمار چراغ قرمز افتاد بيست ثانيه بيشتر نمونده
بود
دامون كيف پولشو باز كرد چندتا تراول نول در اورد كف دست
دخترك گزاشت و گفت:
_بفرما اين خيلي بيشتر از قيمت گلات ه
دخترك پولو گرفت گلارو به دست دامون داد گفت:
_ممنون اقا
بعد رو بهم گفت:
_چه شوهر مهربوني دارين خانم.
همراهان گرامی برای دریافت فایل کامل رمان به کانال زیر مراجعه کنید 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
بعد خدافظي گفت با ذوق به طرف پياده رو دويد
دامون دسته گل بزرگو به دستم داد با عوض كردن دنده شروع
به حركت كر د
گلار و به دماغم نزديك كردم نفس عميقي كشيدم رو بهش
گفتم:
_مرسي بخاطر كار قشنگي كه كرد ي..
دستمو توي دستش فشرد و گفت:
_هركاري ميكنم براي خوشحاليت
اينم كار كوچيكي بود براي خوشحالي تو اون دختر بچه..
اين بار برخلاف هميشه اين من بودم كه پشت دستش بوسه
ايي زدم ،و دوباره به بيرون خيابون زل زدم ...
با توقف ماشين چشم بهش دوختم گفتم:
_رسيدم ؟!
به رستوران شيك اون طرف خيابون اشاره كرد گفت:
_اره اونجا..
به تابلوي رستوران نگاهي انداختم گفتم:
_ولي بهش نمياد كله پاچه داشته باشه
_حالا پياده شو ميفهمي
شوهرت كه بد جا نميارتت..
به گلاي توي دستم اشاره كردم گفتم:
_ميشه اينارو هم بيارم پخش كنم؟
با ابروهاي بالا رفته خيرم شد
_پخش كني ؟
سرمو تكون دادم گفتم:
_اوهم اين همه گل زياده
ولي اگه اول صبح به هركسي يه شاخه كه بدم صحبشو قطعا
با لبخند شروع ميكنه و خنده رو مهمون لب خيليا ميكنيم
دامون در ماشين باز كرد گف ت:
_پس بزن بريم.
با ذوق با دامون همراه شدم و به سمت رستوران رفتيم تو
مسير هر ادميو كه ميديدم بهش يك شاخه گل دادم
و چقدر همشون از گرفتن اون شاخه گل خوشحال ميشدن!
اخرين شاخه ي گلو بهسمت دامون گرفتم گفتم:
_بفرما اخريش مال شما
از دستم گرفتش و گفت:
_لطف كردين
اينم شوهر ميدادي ديگ ه
ضربه ايي به بازوش زدم گفتم:
_اي حصود
حالا بيا بريم داخل كه از گشنگي مردم..
چشمي گفت و وارد رستوران شديم.(رمان جدید زیر عالیه از دستش ندید 👇🔞)

لباس .سی کوتاهم رو تنم کردم و موهامو پریشون دورم ریختم باید امشب هر طوری شده تحریکش💦 میکردم وگرنه چطوری میخواستم بدهی های بابا و خرج تحصیلم رو بدم.
از حمام خارج شدم که با دیدنش که روی تخت دراز کشیده بود و ساعدش روی چشماش بود خشکم زد که با صدای جدیش به خودم اومدم.
_زود باش #کارتو شروع کن!
مقابل چشمای یخیش پایین پاش نشستم و دستم به سمت شو....💦👇

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_دویستوپنجاهویک

اين بار برخلاف هميشه اين من بودم كه پشت دستش بوسه
ايي زدم ،و دوباره به بيرون خيابون زل زدم ...
با توقف ماشين چشم بهش دوختم گفتم:
_رسيدم ؟!
به رستوران شيك اون طرف خيابون اشاره كرد گفت:
_اره اونجا..
به تابلوي رستوران نگاهي انداختم گفتم:
_ولي بهش نمياد كله پاچه داشته باشه
_حالا پياده شو ميفهمي
شوهرت كه بد جا نميارتت..
به گلاي توي دستم اشاره كردم گفتم:
_ميشه اينارو هم بيارم پخش كنم؟
با ابروهاي بالا رفته خيرم شد
_پخش كني ؟
سرمو تكون دادم گفتم:
_اوهم اين همه گل زياده
ولي اگه اول صبح به هركسي يه شاخه كه بدم صحبشو قطعا
با لبخند شروع ميكنه و خنده رو مهمون لب خيليا ميكنيم
دامون در ماشين باز كرد گف ت:
_پس بزن بريم
با ذوق با دامون همراه شدم و به سمت رستوران رفتيم تو
مسير هر ادميو كه ميديدم بهش يك شاخه گل دادم
و چقدر همشون از گرفتن اون شاخه گل خوشحال ميشدن!
اخرين شاخه ي گلو بهسمت دامون گرفتم گفتم:
_بفرما اخريش مال شما
از دستم گرفتش و گفت:
_لطف كردين
اينم شوهر ميدادي ديگ ه
ضربه ايي به بازوش زدم گفتم:
_اي حصود
حالا بيا بريم داخل كه از گشنگي مردم..
چشمي گفت و وارد رستوران شديم
بعد از سفارش دادن كله پاچه به سمت ميزي رفتيم پشتش
نشستيم
سفارشمونو خيلي زود اوردن
با ديدن كله پاچه با ولع شروع به خوردن كردم گفتم:
_اگه بدوني چند ساله نخورد م
اصلا يادم نمياد اخرين بار كي خورد م
با لبخند خيرم شد گفت:
_بخور نوش جونت..
هر دو انقدر گرسنه بوديم بي حرف شروع به خوردن كرديم
اخراش بود كه صداي تلفن همراه دامون بلند شد..
نگاهي به صفحه ي موبايلش كرد گفت:
_از خونس..
همراهان گرامی رمان انتهای صفحه رو از دست ندید 💦
قاشقمو توي ظرف گزاشتم بهش خيره شد م
دكمه ي وصل تماسو زد شروع به حرف زدن كرد
اينجور كه از حرفاش فهميدم اقابزرگ پشت خط بود!
بعد از خداحافظي رو بهش گفتم:
_چيكار داشت ؟
با اخماي گره كرده گفت:
_گفت امروز شركت نرم
برم خونه كارم داره..
دلم گواهيه بد ميداد !مشكوك گفتم:
_چه كاري؟!
بشقابشو عقب زد گفت:
_منم نميدونم عزيزم
ديد ي كه حرفي نزد
ديگه ميلم به خوردن نميرفت
منم بشقابمو عقب دادم گفتم:
_پس پاشو بري م
به بشقاب اشاره كرد گفت:
_تا اخرش بخو ر
هنوز كه كلي از غذات موند ه
از جام بلند شدم گفتم:
_دستت درد نكنه سير شد م
خيلي زود به عمارت رسيديم از ماشين پياده شديم و به سمت
عمارت رفتيم
بعد ا ز ورود اولين چيزي كه توجهمو جلب سالن خلوت عمارت
بود!
به طرف پله ها حركت كردم كه در اتاق مطالعه باز شد اقاجون
تو چهارچوب در ظاهر شد گفت:
_دامون بيا اينجا..
دامون از وسط راه پله ها عقب گرد كرد و گفت:
_چشم..(رمان جدید زیر عالیه از دستش ندید 👇🔞)

سارا دوستم نازا بود برای همین به من پیشنهاد داد مدتی #صیغه همسرش بشم و براشون بچه ای بیارم...
منم بهرام شوهرشو دوست داشتم برای همین موافقت کردم صیغه اون بشم... اما سارا برام یه شرط سخت گذاشته بود... میخواست موقع #رابطه خودشم حضور داشته باشه😱
روز موعود رسید... من رو تخت کنار سارا نشسته بودم که بهرام وارد شد اما بدون لباس...
واقعا باورم نمیشد که با این شرط موافقت کرده باشم... دیگه بی توجه به سارا خودمو سپردم دست بهرام و اون مشغول شد...
تو حال خودم بود که یهو احساس کردم یه دست...

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg