روش زندگی زیبا
1.62K subscribers
9.09K photos
913 videos
9 files
1.74K links
#روانشناسی
#زناشویی
#سکستراپی


فقط به جهت تبلیغات به آیدی زیر پیام بدید👇

@milyouner

مشاوره قبل و بعد از ازدواج: 👇
@online_mt

پیج اینستاگرام
https://www.instagram.com/info.story/
Download Telegram
🌱#عشق_بی_نهایت

لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005

#قسمت_دویستوپنجاهوهفت

حرفش به دلم ننشست. من از زمان می ترسیدم.
- اگه تو این مدت ازدواج کنه چی؟ همین حالاشم نمی دونم جواب اون خواستگارش رو چی داده.
خنده اش براي چه بود؟
#همراهان گرامی کانال VIP ما در انتهای صفحه معرفی شده حتما عضو بشید فوق العادس
- با این اخلاقی که تو داري بعید نیست همین امشب مرغ از قفس بپره.
راست می گفت. دل شاداب به چه چیز من خوش بود؟
- مشکل منم همینه. اون یه دختر عاطفی و من ...
نگاهش کردم، خسته و ناامید!
- من مثل بابام نیستم دایی. نیستم. نمی تونم باشم.
دستی به موهایم کشید و گفت:
- برو اون صندلی رو بیار و رو به روي من بشین.
اطاعت کردم. با آن نگاه فرو رونده اش به عمق چشمم فرو رفت.
- ببین دایی جون، من نگفتم تو مثل باباتی. گفتم پسر اونی. نگفتم مثل اون باش. گفتم مثل اون راهش رو پیدا کن. قرار
نیست یه گیتار دستت بگیري و هر شب زیر پنجره اتاق اون دختر شعر عاشقونه بخونی، نه. دخترا ممکنه شعر عاشقونه رو
دوست داشته باشن اما یه مرد محکم و قابل اعتماد رو به یه مرد عاشق پیشه ترجیح میدن. شاداب تو رو شناخته. می دونه با
بقیه فرق داري. این تفاوت رو پذیرفته که باهات راه میاد. خصوصیات مثبتت رو پیدا کرده و پسندیده که بهت اعتماد داره و
کنارته. هیچ چیز اون قدر که فکر می کنی وحشتناك نیست. قرار نیست شاخ غول رو بشکنی. فقط باید صبور باشی. باید نرم
نرم اون قدر جاي پاتو توي زندگیش محکم کنی که دیگه به هیچ شکلی نتونه حذفت کنه. اون یه دختره، مثل بقیه دخترا. با
توجه، با حمایت، با محبت درست، رام میشه. وابسته میشه، حتی اگه نخواد. این قانون طبیعته. دیر و زود داره اما سوخت و سوز
نداره. تو هم عوض میشی. تو هم این جوري نمی مونی. اگه تا این سن این جوري سرد و خشن موندي به خاطر اینه که جنس
محبت زنونه رو درك نکردي، نداشتی. زن که فقط رابطه فیزیکی نیست. تو با زن ها فقط در همین حد ارتباط داشتی و نمی
دونی که زن واسه مرد منبع آرامشه. نه اون زنایی که تو می شناسی. زن خوب، زن خونه، زن درست، زن نجیب. زنی که
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
بدونی فقط مال خودت و زندگیته. زنی که ساعتی و لحظه اي نباشه. زنی که قسمتی از وجودت بشه. زنی که شریک عمرت
بشه. زنی که مونس و همدمت بشه. پرستار روز بیماریت، یاور روز تنگت. اون وقته که تو هم تغییر می کنی. هیچ مردي نمی
تونه در مقابل محبت یه زن بی تفاوت باشه. تو هم ناخودآگاه محبت می کنی. لازم نیست حتما به زبون بیاري با توجهت، با
احترامت، با هزار راه دیگه بهش نشون میدي که دوستش داري. واسش ارزش قائلی.

🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌

برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇

https://t.me/forbidden_sell/1025
🌱#جسم_سرد

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/5888

#قسمت_دویستوپنجاهوهفت

دیدن لبخندش بعد از دو هفته دنیا بود ... دستام رو گرفت :
-به عاطفه حسودی نکن .. من اونو بیشتر از تو دوست ندارم ولی اون همیشه پیشم بوده .. اونم
دوسش دارم .. زیاد
دوسش دارم ..
چه آسون از دوست داشتن حرف میزد .. کاش میتونستم انقدر راحت درباره ی علایقم با بقیه حرف
بزنم ...
چشمم روی صورتش موند :
-میدونم .. من عصبی بودم یه چیزی گفتم اصلا بهش فکر نکن باشه ؟
*******************
غزاله :
من فقط میترسیدم .. از دوری .. از تنهایی .. من دلم برای عاطفه تنگ بود .. برای مادر 00 ساله
ای که همیشه
همراهم بوده ... نگاه بهرام رو روی صورتم میدیدم .. من ناراحت نبودم .. من دلخور نبودم .. مهم
نبود که منو
زده .. مهم اینه که به خاطر ترسش زده .. به خاطر ساکت شدن من از جیغ های عصبی که
کنترلش دست خودم
نبود ... غم نگاهش رو دیدم و نمیخواستم به خاطر این موضوع ناراحت باشه ... صورتم رو کج
کردم که به
چشمام نگاه کنه نه صورتم ...
صداش بم تر از همیشه بود :
-من نمیخواستم بزنمت .. من ..
اشکش به اندازه ی کافی دیوونم کرده بود ... انگشتم رو روی لبش گذاشتم :
-اگر صبح تا شب منو بزنی خیلی بهتر از اینه که مهربونیات مثل اونا دروغ باشه ... مهم اینه که چرا
زدی .. من
ناراحت نیستم ..
برق چشماش رو دیدم و لبخندی که زندگیم بود ...
-الان عمه میاد ... اَه لعنتی ..
نگران بود مامان اینا ببینن ... خندیدم :
-لوازم آرایشو برای همین وقتا درست کردن دیگه .. اگه بدونی منو عاطفه چه استفاده های مهمی
ازش بردیم ..
آروم خندید :
-شما دوتا زلزله باید از فردا این خونه رو سرتون بذارین ..
لبخندم از آرامش بود .. قول میداد عمل میکرد ... دستم رو روی صورتش گذاشتم و لبخند روی لبم
ماسید ...
صورتش داغ بود ..
-بهرام تب داری .
دستم رو از روی صورتش برداشت :
-چیزی نیست باید عادت کنی .
من هیچ وقت نسبت به حال بهرام بی تفاوت نبودم ... تند از سبد دارو ها قرص تب بر رو با یه
لیوان آب برداشتم و
دستش دادم :
-بخور این دفعه خیلی داغی .
قرص رو خورد .. حواسم به هیچ جا نبود .. لیوان رو ازش گرفتم و به آشپزخونه بردم اعصابم از
دست خودم خورد
بود :
-خاک تو سرم با این شوهر داریم خبر مرگم انقدر رو اعصابش رفتم تا حالش بد شد دو هفتست
باهاش حرف نزدم
غزاله خاک تو سرت که هیچیت مثل زن های دیگه نیست .. ای عاطفه اگه بودی تا الان صدبار
فوشم داده بودی
خاک تو کلم که ...

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_دویستوپنجاهوهفت

با ياد اوري ديشب خجالت كشيدم به شوخي گفتم:
_الان خواهرشوهر بازي داري در مياري؟ !
ميخوايي همه چيو بدوني؟
دنيا قهقه ايي زد و گفت:
_نه جان تو كنجكاوم م
صدا ي اريا بلند شد كه گفت:
_خانم هيلدا خانمو ول كن بزار يه نفسي تازه كنخ
بعد بازجويش كن
دنيا ازم جدا شد گفت:
_اي واي راست ميگي ا
تك خنده ايي كردم با اريا كه مناظر بود بهم خوش امد بگه
احوال پرسي كرد م
با راهنمايي هاي دنيا به اتاقي رفتم مانتو شالمو دراورد م
دوبار ه كه به سالن برگشتم تازه توجهم به خونشون جلب شد..
يه خونه ي مدرن و امروزي بود كه به بهترين شكل ممكن
ديزاين شده بو د..
از وسايل و تميزي خونه راحت ميشد حدث زد كه دنيا زن
باسليقه و خونه داريه...
به طرف پذيرايي رفتم و به بقيه ملهق شدم
برا ي اثبات مالكيت خودم نسبت به دامون دقيقا چسبيده به
دامون نشستم
دامون همون جور كه مشغول حرف زدن بود يك دستشو دور
شونه هام حلقه كر د
لبخند ي زدم و زير چشمي به اقابزرگ نگاه كوتاهي انداختم
كه با اخماي ت وهم خيره ي دست گره كرده ي دامون دورم
بود...
نگاهمو ازش گرفتم و به نيم رخ دامون نگاه كردم كه سخت
مشغول حرف زدن با اريا در مورد كاراي شركت بود...
خانم بزرگ هم مثل هميشه ساكت بود و داشت با مهربوني با
بچه ها بازي ميكرد..
بعد از چند دقيقه دنيا با سيني پر از شربت از اشپزخونه بيرون
اوم د
همراهان گرامی برای دریافت فایل کامل رمان به کانال زیر مراجعه کنید 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
موقع گرفتن شربت از توي سيني
دنيا با بدجنسي رو به دامون گفت:
_چيه دا داش ميترسي زنتو بدزدن
اينجور ي دستتو دورش حلقه كرد ي..
حصا ر دست دامون دورم تنگ تر شد و با طعنه گفت:
_اره خوب
دزد زياده ...
دنيا نگاه معناداري بهم كرد كه به نشانه ي ندونستن شونه
ايي بالا انداخت م
با دور شدن دنيا ازمون زير گوش دامون اروم گفتم:
_منظورت چي بود عزيزم ؟!
جرعه ايي شربت نوشيد گفت:
_هيچي عزيزم
همينجور ي سر به سرش گزاشتم
اهاني زير لب گفتم
از جام بلند شدم و بعد از جمع كردن ليواناي شربت به سمت
اشپزخونه رفتم.(رمان جدید زیر عالیه از دستش ندید 👇🔞)

لباس .سی کوتاهم رو تنم کردم و موهامو پریشون دورم ریختم باید امشب هر طوری شده تحریکش💦 میکردم وگرنه چطوری میخواستم بدهی های بابا و خرج تحصیلم رو بدم.
از حمام خارج شدم که با دیدنش که روی تخت دراز کشیده بود و ساعدش روی چشماش بود خشکم زد که با صدای جدیش به خودم اومدم.
_زود باش #کارتو شروع کن!
مقابل چشمای یخیش پایین پاش نشستم و دستم به سمت شو....💦👇

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_دویستوپنجاهوهفت

از وسايل و تميزي خونه راحت ميشد حدث زد كه دنيا زن
باسليقه و خونه داريه...
به طرف پذيرايي رفتم و به بقيه ملهق شدم
برا ي اثبات مالكيت خودم نسبت به دامون دقيقا چسبيده به
دامون نشستم
دامون همون جور كه مشغول حرف زدن بود يك دستشو دور
شونه هام حلقه كر د
لبخند ي زدم و زير چشمي به اقابزرگ نگاه كوتاهي انداختم
كه با اخماي ت وهم خيره ي دست گره كرده ي دامون دورم
بود...
نگاهمو ازش گرفتم و به نيم رخ دامون نگاه كردم كه سخت
مشغول حرف زدن با اريا در مورد كاراي شركت بود...
خانم بزرگ هم مثل هميشه ساكت بود و داشت با مهربوني با
بچه ها بازي ميكرد..
بعد از چند دقيقه دنيا با سيني پر از شربت از اشپزخونه بيرون
اوم د
موقع گرفتن شربت از توي سيني
دنيا با بدجنسي رو به دامون گفت:
_چيه دا داش ميترسي زنتو بدزدن
اينجور ي دستتو دورش حلقه كرد ي..
حصا ر دست دامون دورم تنگ تر شد و با طعنه گفت:
_اره خوب
دزد زياده ...
دنيا نگاه معناداري بهم كرد كه به نشانه ي ندونستن شونه
ايي بالا انداخت م
با دور شدن دنيا ازمون زير گوش دامون اروم گفتم:
_منظورت چي بود عزيزم ؟!
جرعه ايي شربت نوشيد گفت:
_هيچي عزيزم
همينجور ي سر به سرش گزاشتم
اهاني زير لب گفتم
از جام بلند شدم و بعد از جمع كردن ليواناي شربت به سمت
اشپزخونه رفتم..
دنيا توي يخچال سخت درحال جست و جو كردن بود
سينيو توي سينك گزاشتم و ضربه ايي به باسنش زدم گفتم:
_چيكار ميكني.
همراهان گرامی رمان انتهای صفحه رو از دست ندید 💦
نصفت تو يخچاله..
دنيا اخ ريزي زير لب زمزمه كرد گفت :
_هوي عمو نزن اين صاحب دارها
اب بشه بايد جوابشو خودت بد ي...
چشمامو درشت كردم گفتم:
_بچه پرو يه ضربه اروم بودا
حالا پاسخگو اب شدن باسن مبارك شماهم بايد باشم ؟
در يخچال و بست شيشه ي ذعفران بالا گرفت گفت:
_اوووف بلاخره پيداش كرد م
بعد به سمتم اومد گفت:
_پس چي فكر كردي باسن منم مثل مال خودت جنيفريه اب
نشه
اين چس مثقال باسن من به بنده اب بشه...
با شنيدن حرفش ديگه نتونستم جلوي خودمو بگيرم پقي زدم
زير خنده گفت م:
_باسن جنيفري ديگه چه كوفتيه؟!(رمان جدید زیر عالیه از دستش ندید 👇🔞)

سارا دوستم نازا بود برای همین به من پیشنهاد داد مدتی #صیغه همسرش بشم و براشون بچه ای بیارم...
منم بهرام شوهرشو دوست داشتم برای همین موافقت کردم صیغه اون بشم... اما سارا برام یه شرط سخت گذاشته بود... میخواست موقع #رابطه خودشم حضور داشته باشه😱
روز موعود رسید... من رو تخت کنار سارا نشسته بودم که بهرام وارد شد اما بدون لباس...
واقعا باورم نمیشد که با این شرط موافقت کرده باشم... دیگه بی توجه به سارا خودمو سپردم دست بهرام و اون مشغول شد...
تو حال خودم بود که یهو احساس کردم یه دست...

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg