🌱#عشق_بی_نهایت
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_دویستوهشتادویک
شاداب زیر باران بود؟ دوباره خم شدم و تمام زیر و بم خیابان را بازرسی کردم.
- کجاست دایی؟
در طول زندگی ام چند بار التماس کرده بودم؟ حتی یک مورد را هم به خاطر نداشتم.
- خواهش می کنم.
چشمانش لجوج بودند، اما چون دانیار بود حالم را فهمید و کوتاه اومد.
#همراهان گرامی در کانال VIP ما بدون تبلیغات روزانه 9 پارت داستان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه مشخص شده بخوانید.
- باشه. بهت میگمریال اما اینم میگم که برخورد امروزت سرنوشت سازه. می خواي درستش کنی، امروز وقتشه. می خواي
خرابش کنی، بازم امروز وقتشه. دیگه خود دانی.
دستش را دراز کرد.
- دو تا آپارتمان اون ورتر، رو به رو، پشت دیوار جلو اومده ي اون ساختمون مخفی شده.
تا جایی که می توانستم تا شدم. پس چرا من چیزي نمی دیدم؟
- کو؟ شما از کجا می بینیش؟ از کجا مطمئنین اونه؟
شانه اي بالا انداخت و گفت:
- کسی که تو این هوا یه گوشه خودش رو قایم می کنه و گاهی یواشکی سرك می کشه و یه خونه ي خاص رو می پاد یا
دزده یا عاشق!
حیرت زده نگاهش کردم. خندید.
- یادت نرفته که، من یه سربازم.
با عجله به سمت در دویدم، اما ...
- دیاکو رو چی کار کنم؟
چندین سرفه خشک زد و گفت:
- اون با من. شاداب بیشتر از دیاکو بهت احتیاج داره.
بی خیال آسانسور شدم و پله ها را یکی در میان پایین پریدم. تا رسیدن به خیابان خدا خدا کردم که نرود. نرفته بود. پشت
دیوار، روي زمین نشسته و زانوهایش را بغل زده بود. آب از سر و رویش می چکید و دندان هایش صدا می داد. آه از نهادم بلند
شد. این شاداب بود؟ شاداب من؟ انگار به بند بند تنم تیغ می زدند. به زور پله ها را بالا رفتم. مرا دید، اما عکس العملی نشان
نداد. تنها چشمانش از فرط وحشت گشاد شدند. کنارش زانو زدم. به زور تنه اش را عقب کشید و بریده بریده گفت:
- اومدم. دیدم. همونی که خواستین شد، ولی بسه. تو رو خدا منو داخل نبرین. نمی تونم. می میرم.
من چه کرده بودم؟ من با روح این دختر چه کرده بودم؟ مشتش را جلو آورد. انگشتان یخ زده اش را پیش چشمم باز کرد.
عکس خیسیده دیاکو را کف دستش دیدم.
- اینم عکسش. دیگه درست نیست پیش من باشه. بدین به زنش.
دستم را روي دستش گذاشتم و مشتش را بستم. مثل بچه بغض کرده. گوشه هاي لبش پایین آمد. دیگر نتوانستم طاقت
بیاورم. زانوانم را روي زمین گذاشتم و جسم نحیف و سرما دیده اش را در آغوش کشیدم. مقاومت نکرد. فقط بغضش ترکید.
کتم را چنگ زد و مانند جوجه ي ترسیده اي که مادرش را پیدا کرده باشد، با صداي خفه اي زار زد:
- آقا دانیار!
آن قدر میان بازوانم نگهش داشتم تا هق هقش آرام گرفت و از لرزش بدنش کاسته شد. سرش را از سینه ام دور کردم و به
چشمان سرخ و تبدارش خیره شدم و گفتم:
- پاشو بریم.
انقباض عضلاتش را حس کردم. عقب رفت.
- کجا؟ می خواین منو ببرین تو اون خونه؟
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
با کف دست اشک هایش را پاك کردم و گفتم:
- نه. اونجا نمی برمت. اتفاقا می خوام از اینجا دورت کنم.
شل شد.
- راست میگین؟
کتم را درآوردم و دورش پیچیدم و گفتم:
- آره. پاشو با هم بریم داخل پارکینگ. ماشین اونجاست.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_دویستوهشتادویک
شاداب زیر باران بود؟ دوباره خم شدم و تمام زیر و بم خیابان را بازرسی کردم.
- کجاست دایی؟
در طول زندگی ام چند بار التماس کرده بودم؟ حتی یک مورد را هم به خاطر نداشتم.
- خواهش می کنم.
چشمانش لجوج بودند، اما چون دانیار بود حالم را فهمید و کوتاه اومد.
#همراهان گرامی در کانال VIP ما بدون تبلیغات روزانه 9 پارت داستان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه مشخص شده بخوانید.
- باشه. بهت میگمریال اما اینم میگم که برخورد امروزت سرنوشت سازه. می خواي درستش کنی، امروز وقتشه. می خواي
خرابش کنی، بازم امروز وقتشه. دیگه خود دانی.
دستش را دراز کرد.
- دو تا آپارتمان اون ورتر، رو به رو، پشت دیوار جلو اومده ي اون ساختمون مخفی شده.
تا جایی که می توانستم تا شدم. پس چرا من چیزي نمی دیدم؟
- کو؟ شما از کجا می بینیش؟ از کجا مطمئنین اونه؟
شانه اي بالا انداخت و گفت:
- کسی که تو این هوا یه گوشه خودش رو قایم می کنه و گاهی یواشکی سرك می کشه و یه خونه ي خاص رو می پاد یا
دزده یا عاشق!
حیرت زده نگاهش کردم. خندید.
- یادت نرفته که، من یه سربازم.
با عجله به سمت در دویدم، اما ...
- دیاکو رو چی کار کنم؟
چندین سرفه خشک زد و گفت:
- اون با من. شاداب بیشتر از دیاکو بهت احتیاج داره.
بی خیال آسانسور شدم و پله ها را یکی در میان پایین پریدم. تا رسیدن به خیابان خدا خدا کردم که نرود. نرفته بود. پشت
دیوار، روي زمین نشسته و زانوهایش را بغل زده بود. آب از سر و رویش می چکید و دندان هایش صدا می داد. آه از نهادم بلند
شد. این شاداب بود؟ شاداب من؟ انگار به بند بند تنم تیغ می زدند. به زور پله ها را بالا رفتم. مرا دید، اما عکس العملی نشان
نداد. تنها چشمانش از فرط وحشت گشاد شدند. کنارش زانو زدم. به زور تنه اش را عقب کشید و بریده بریده گفت:
- اومدم. دیدم. همونی که خواستین شد، ولی بسه. تو رو خدا منو داخل نبرین. نمی تونم. می میرم.
من چه کرده بودم؟ من با روح این دختر چه کرده بودم؟ مشتش را جلو آورد. انگشتان یخ زده اش را پیش چشمم باز کرد.
عکس خیسیده دیاکو را کف دستش دیدم.
- اینم عکسش. دیگه درست نیست پیش من باشه. بدین به زنش.
دستم را روي دستش گذاشتم و مشتش را بستم. مثل بچه بغض کرده. گوشه هاي لبش پایین آمد. دیگر نتوانستم طاقت
بیاورم. زانوانم را روي زمین گذاشتم و جسم نحیف و سرما دیده اش را در آغوش کشیدم. مقاومت نکرد. فقط بغضش ترکید.
کتم را چنگ زد و مانند جوجه ي ترسیده اي که مادرش را پیدا کرده باشد، با صداي خفه اي زار زد:
- آقا دانیار!
آن قدر میان بازوانم نگهش داشتم تا هق هقش آرام گرفت و از لرزش بدنش کاسته شد. سرش را از سینه ام دور کردم و به
چشمان سرخ و تبدارش خیره شدم و گفتم:
- پاشو بریم.
انقباض عضلاتش را حس کردم. عقب رفت.
- کجا؟ می خواین منو ببرین تو اون خونه؟
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
با کف دست اشک هایش را پاك کردم و گفتم:
- نه. اونجا نمی برمت. اتفاقا می خوام از اینجا دورت کنم.
شل شد.
- راست میگین؟
کتم را درآوردم و دورش پیچیدم و گفتم:
- آره. پاشو با هم بریم داخل پارکینگ. ماشین اونجاست.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
🌱#ماساژور
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_دویستوهشتادویک
بعد از چند دقيقه انگشتشو ازم بيرون كشيد،سرشو بين پام
برد ليسي روي بهشتم ز د
هركار كردم صداي اهم بلند نشه موفق نشدم اه غليظي
كشيدم دامون دستشو روي سينم گزاشت فشاري بهش وارد
كرد گفت:
_جونم
خجال ت نكش
اه بكش برا م
من عاشق اه كشيدنتم
من عاشق وقتيم كه اينجور بي حال و بي طاقت ميشي
دستمو توي موهاش فرو كردم و دوباره سرشو به خودم فشردم
دوباره ليس ديگه ايي زد كه لبمو گزيدم
كه با بدجنسي گفت:
_اه بكش ديگه
جلو ي خودتو نگير جوجه سكسيه من
تا اه نكشي نميخورمت ا
لبامو خيس كردم گفتم:
_زشته صدام ممكنه بره بيرو ن
_نچ نميره
كسي نيس ت
مامان و بابا خيلي وقته خوابيدم
بعدم بره مگه غريبه هستيم يا دزدي ه
زنمي عشقم ميكشه برام اه و ناله كني...
بعد از تموم شدن حرفش دو به كارش ادامه داد و اين بار
همون جور كه ازم خواسته بود بي نگراني صدامو ازاد كردم..
بعد از چند دقيقه كه داشتم به اوج لذت ميرسيدم از بين پام
بلند شد و گف ت:
_قمبل كن تا من بيا م
لبامو دادم جلو و گفت:
_اين بار ميخوام يه جور جديد ارضا بشي..
نفسمو پر صدا بيرون دادم و همون جور كه ازم خواسته بود
چهار دست و پا روي تخت شدم و باسنمو دادم عقب...
دامون به طرف كمد رفت و شيشه ي كوچيكيو برداشت و
دوباره پشتم قر ار گرف ت
سرمو به عقب برگردوندم با ديدن اسپري بي حسيه دندون
گفتم:
_اين كه مال دندونه
درشو باز كرد گفت:
_بله ولي روي باسن مبارك هم تاثير ميزار ه
با شك بهش نگاه كردم گفتم:
❌همراهان گرامی برای دریافت فایل کامل رمان به کانال زیر مراجعه کنید 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_واقعا يا داري خرم ميكن ي
نكنه بي حس نكنه و جرم بدي يهو
_نترس خانمم
ضربه ايي روي لمبره ي باسنم زد گفت:
_حالا باسنتو بده بالا
كاريو كه گفت و انجام دادم
دستامو بردم عقب و لمبرهاي باسنمو از هم باز كرد م
دامون چند پيس از اسپره رو اطراف سوراخم زد گفت:
_يكم ديگه قشنگ بي حس ميشه
باشه ايي گفتم و دستمو بين پام بردم
ازاونجايي كه هنوز ارضا نشده بودم بهشتم بدجوري داشت
نبض ميز د
دستمو روش گزاشتم اروم اروم شروع به ماليدنش كردم كه
دامون شروع به ور رفتن با سوراخ باسنم شد
انگشتشويكمي داخلم فرستاد گفت:
_درد دار ي..
درد داشتم ولي خيلي كم براي همين گفتم:
_يكم
زياد ن ه
خوبه ايي گفت و سرشو خم كرد و شروع به ليس زدن سوراخ
باسنم كرد از كارش انقدر شكه شدم كه يهو خودمو جلو
كشيدم گفتم:
_داري چيكار ميكني...
_دارم خيسش ميكنم
_ولي..
_اوووف هيلدا ميزاري كارمو كنم
همش ولي و اما اگر نيار دختر
باشه؟(رمان جدید زیر عالیه از دستش ندید 👇🔞)
لباس #س.سی کوتاهم رو تنم کردم و موهامو پریشون دورم ریختم باید امشب هر طوری شده تحریکش💦 میکردم وگرنه چطوری میخواستم بدهی های بابا و خرج تحصیلم رو بدم.
از حمام خارج شدم که با دیدنش که روی تخت دراز کشیده بود و ساعدش روی چشماش بود خشکم زد که با صدای جدیش به خودم اومدم.
_زود باش #کارتو شروع کن!
مقابل چشمای یخیش پایین پاش نشستم و دستم به سمت شو....💦👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_دویستوهشتادویک
بعد از چند دقيقه انگشتشو ازم بيرون كشيد،سرشو بين پام
برد ليسي روي بهشتم ز د
هركار كردم صداي اهم بلند نشه موفق نشدم اه غليظي
كشيدم دامون دستشو روي سينم گزاشت فشاري بهش وارد
كرد گفت:
_جونم
خجال ت نكش
اه بكش برا م
من عاشق اه كشيدنتم
من عاشق وقتيم كه اينجور بي حال و بي طاقت ميشي
دستمو توي موهاش فرو كردم و دوباره سرشو به خودم فشردم
دوباره ليس ديگه ايي زد كه لبمو گزيدم
كه با بدجنسي گفت:
_اه بكش ديگه
جلو ي خودتو نگير جوجه سكسيه من
تا اه نكشي نميخورمت ا
لبامو خيس كردم گفتم:
_زشته صدام ممكنه بره بيرو ن
_نچ نميره
كسي نيس ت
مامان و بابا خيلي وقته خوابيدم
بعدم بره مگه غريبه هستيم يا دزدي ه
زنمي عشقم ميكشه برام اه و ناله كني...
بعد از تموم شدن حرفش دو به كارش ادامه داد و اين بار
همون جور كه ازم خواسته بود بي نگراني صدامو ازاد كردم..
بعد از چند دقيقه كه داشتم به اوج لذت ميرسيدم از بين پام
بلند شد و گف ت:
_قمبل كن تا من بيا م
لبامو دادم جلو و گفت:
_اين بار ميخوام يه جور جديد ارضا بشي..
نفسمو پر صدا بيرون دادم و همون جور كه ازم خواسته بود
چهار دست و پا روي تخت شدم و باسنمو دادم عقب...
دامون به طرف كمد رفت و شيشه ي كوچيكيو برداشت و
دوباره پشتم قر ار گرف ت
سرمو به عقب برگردوندم با ديدن اسپري بي حسيه دندون
گفتم:
_اين كه مال دندونه
درشو باز كرد گفت:
_بله ولي روي باسن مبارك هم تاثير ميزار ه
با شك بهش نگاه كردم گفتم:
❌همراهان گرامی برای دریافت فایل کامل رمان به کانال زیر مراجعه کنید 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_واقعا يا داري خرم ميكن ي
نكنه بي حس نكنه و جرم بدي يهو
_نترس خانمم
ضربه ايي روي لمبره ي باسنم زد گفت:
_حالا باسنتو بده بالا
كاريو كه گفت و انجام دادم
دستامو بردم عقب و لمبرهاي باسنمو از هم باز كرد م
دامون چند پيس از اسپره رو اطراف سوراخم زد گفت:
_يكم ديگه قشنگ بي حس ميشه
باشه ايي گفتم و دستمو بين پام بردم
ازاونجايي كه هنوز ارضا نشده بودم بهشتم بدجوري داشت
نبض ميز د
دستمو روش گزاشتم اروم اروم شروع به ماليدنش كردم كه
دامون شروع به ور رفتن با سوراخ باسنم شد
انگشتشويكمي داخلم فرستاد گفت:
_درد دار ي..
درد داشتم ولي خيلي كم براي همين گفتم:
_يكم
زياد ن ه
خوبه ايي گفت و سرشو خم كرد و شروع به ليس زدن سوراخ
باسنم كرد از كارش انقدر شكه شدم كه يهو خودمو جلو
كشيدم گفتم:
_داري چيكار ميكني...
_دارم خيسش ميكنم
_ولي..
_اوووف هيلدا ميزاري كارمو كنم
همش ولي و اما اگر نيار دختر
باشه؟(رمان جدید زیر عالیه از دستش ندید 👇🔞)
لباس #س.سی کوتاهم رو تنم کردم و موهامو پریشون دورم ریختم باید امشب هر طوری شده تحریکش💦 میکردم وگرنه چطوری میخواستم بدهی های بابا و خرج تحصیلم رو بدم.
از حمام خارج شدم که با دیدنش که روی تخت دراز کشیده بود و ساعدش روی چشماش بود خشکم زد که با صدای جدیش به خودم اومدم.
_زود باش #کارتو شروع کن!
مقابل چشمای یخیش پایین پاش نشستم و دستم به سمت شو....💦👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
Telegram
نایاب و ممنوعه
تمامی کتب نایاب و ممنوعه (مذهبی - سیاسی - رمان - اجتماعی - تاریخی و...)
نحوه اجرا فایل ها:
https://t.me/forbidden_sell/4
جهت دریافت رمان (پس از پرداخت) یا سفارش رمان های نایاب به آیدی زیر پیام دهید:
@nm_moshaver1
نحوه اجرا فایل ها:
https://t.me/forbidden_sell/4
جهت دریافت رمان (پس از پرداخت) یا سفارش رمان های نایاب به آیدی زیر پیام دهید:
@nm_moshaver1
🌱#ماساژور
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_دویستوهشتادویک
صدا ي عسل و شنيدم كه با عصبانيت گفت:
_فردا شب هماهنگ كن بريم شما ل
نميدونم اون طرف خط كي بود و چي گفت كه عسل عصبي
گفت:
_چرا نداره همين كه گفتم
انقدر با من بحث نكن...
يه بار نشد ازت يه كار بخوام درست انجام بد ي...
بعد از چند ثانيه سكوت صداشو پايين تر اورد گفت:
_باشه ...باشه
بهش فكر كرد م
به زودي جوابتو ميدم ولي تا اون روز اصلا نميخوام حرفي
پيش كسي بزني
مخصوصا جلو خانواده ي دانيال
الانم ميخوام بخوابم كاري نداري؟
با فهميدن اينكه داره تلفنشو قطع ميكنه از در سريع فاصله
گرفت م
يعني داشت با كي حرف ميزد!
عجب مارمولكي بود به دروغ سر ميز گفت منم فردا شب قرار
شمال دارم درحالي كه الان داشت تازه برنامه ميريخت؟!
با صداي كفشش كه روي سراميكا كشيده ميشد شروع به
حركت كردم با رسيدنم به در اتاقش اونم همزمان با من خارج
شد..
از ديدنم رو به روش به وضوح رنگش پريد گفت:
_كاري داشتي ؟
مشكوك نگاهش كردم گفتم:
_نه داشتم ميرفتم اشپزخونه..
تصميم گرفتم فعلا بهش حرفي نزنم
بدجور ي به كاراش مشكوك شده بودم به اين نتيجه رسيدم
يه مدت زير نظر بگيرمش و سر از كارش در بيار م
اهاني گفت منتظر شد تا از اتاقش دور بش م
بعد از خوردن يه لبوان اب به سمت اتاقمون رفتم
ديگه خبري از عسل نبود در اتاقش بسته بود
وارد اتاق كه شدم دامون مشغول ور رفتن با زيپ چمدون
ديدم كه گفتم:
❌همراهان گرامی رمان انتهای صفحه رو از دست ندید 💦
_داري چيكار ميكني؟
_لباسامون جمع كرد م
الانم ميخوام در چمدون ببندم نميشه
گير كرد ه
متعجب گفتم:
_مال منم جمع كردي ؟
_ار ه
_مطمعني همه چي برداشت ي
_بله خانم به من شك داري خيالت راحت ديدم رفتي هيلارو
بخوابوني
جمع كردم كارت راحت تره بشه
رو ي تخت به پشت دراز كشيدم دستامو از هم باز كردم گفتم:
_خوب كار ي
واقعا حوصله چمدون بستن نداشتم
بلاخره زيپ چمدون كشيد گفت؛
_اهان حالا شد
بعد با زيركي گفت:
_حوصله ي منو چي داري ؟
متوجه ي منظورش شدم ولي به روي خوذم نياوردم و گفتم:
_بله هميشه حوصله ي شمارو دار م
بعد كشي به دستام دادم گفتم:
_منم ميخوابم ديگ ه
خيلي خوابم مياد..
از جاش بلند شد چمدون گذاشت گوشه ي ديوار گفت:
_بخوابي؟
دستمو ستون سرم كردم و درحالي كه سعي داشتم جلوي
خندمو بگيرم گفتم:
_اوهم..بخوابم خوب پس چيكار كنم ؟(رمان جدید زیر عالیه از دستش ندید 👇🔞)
سارا دوستم نازا بود برای همین به من پیشنهاد داد مدتی #صیغه همسرش بشم و براشون بچه ای بیارم...
منم بهرام شوهرشو دوست داشتم برای همین موافقت کردم صیغه اون بشم... اما سارا برام یه شرط سخت گذاشته بود... میخواست موقع #رابطه خودشم حضور داشته باشه😱
روز موعود رسید... من رو تخت کنار سارا نشسته بودم که بهرام وارد شد اما بدون لباس...
واقعا باورم نمیشد که با این شرط موافقت کرده باشم... دیگه بی توجه به سارا خودمو سپردم دست بهرام و اون مشغول شد...
تو حال خودم بود که یهو احساس کردم یه دست...
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_دویستوهشتادویک
صدا ي عسل و شنيدم كه با عصبانيت گفت:
_فردا شب هماهنگ كن بريم شما ل
نميدونم اون طرف خط كي بود و چي گفت كه عسل عصبي
گفت:
_چرا نداره همين كه گفتم
انقدر با من بحث نكن...
يه بار نشد ازت يه كار بخوام درست انجام بد ي...
بعد از چند ثانيه سكوت صداشو پايين تر اورد گفت:
_باشه ...باشه
بهش فكر كرد م
به زودي جوابتو ميدم ولي تا اون روز اصلا نميخوام حرفي
پيش كسي بزني
مخصوصا جلو خانواده ي دانيال
الانم ميخوام بخوابم كاري نداري؟
با فهميدن اينكه داره تلفنشو قطع ميكنه از در سريع فاصله
گرفت م
يعني داشت با كي حرف ميزد!
عجب مارمولكي بود به دروغ سر ميز گفت منم فردا شب قرار
شمال دارم درحالي كه الان داشت تازه برنامه ميريخت؟!
با صداي كفشش كه روي سراميكا كشيده ميشد شروع به
حركت كردم با رسيدنم به در اتاقش اونم همزمان با من خارج
شد..
از ديدنم رو به روش به وضوح رنگش پريد گفت:
_كاري داشتي ؟
مشكوك نگاهش كردم گفتم:
_نه داشتم ميرفتم اشپزخونه..
تصميم گرفتم فعلا بهش حرفي نزنم
بدجور ي به كاراش مشكوك شده بودم به اين نتيجه رسيدم
يه مدت زير نظر بگيرمش و سر از كارش در بيار م
اهاني گفت منتظر شد تا از اتاقش دور بش م
بعد از خوردن يه لبوان اب به سمت اتاقمون رفتم
ديگه خبري از عسل نبود در اتاقش بسته بود
وارد اتاق كه شدم دامون مشغول ور رفتن با زيپ چمدون
ديدم كه گفتم:
❌همراهان گرامی رمان انتهای صفحه رو از دست ندید 💦
_داري چيكار ميكني؟
_لباسامون جمع كرد م
الانم ميخوام در چمدون ببندم نميشه
گير كرد ه
متعجب گفتم:
_مال منم جمع كردي ؟
_ار ه
_مطمعني همه چي برداشت ي
_بله خانم به من شك داري خيالت راحت ديدم رفتي هيلارو
بخوابوني
جمع كردم كارت راحت تره بشه
رو ي تخت به پشت دراز كشيدم دستامو از هم باز كردم گفتم:
_خوب كار ي
واقعا حوصله چمدون بستن نداشتم
بلاخره زيپ چمدون كشيد گفت؛
_اهان حالا شد
بعد با زيركي گفت:
_حوصله ي منو چي داري ؟
متوجه ي منظورش شدم ولي به روي خوذم نياوردم و گفتم:
_بله هميشه حوصله ي شمارو دار م
بعد كشي به دستام دادم گفتم:
_منم ميخوابم ديگ ه
خيلي خوابم مياد..
از جاش بلند شد چمدون گذاشت گوشه ي ديوار گفت:
_بخوابي؟
دستمو ستون سرم كردم و درحالي كه سعي داشتم جلوي
خندمو بگيرم گفتم:
_اوهم..بخوابم خوب پس چيكار كنم ؟(رمان جدید زیر عالیه از دستش ندید 👇🔞)
سارا دوستم نازا بود برای همین به من پیشنهاد داد مدتی #صیغه همسرش بشم و براشون بچه ای بیارم...
منم بهرام شوهرشو دوست داشتم برای همین موافقت کردم صیغه اون بشم... اما سارا برام یه شرط سخت گذاشته بود... میخواست موقع #رابطه خودشم حضور داشته باشه😱
روز موعود رسید... من رو تخت کنار سارا نشسته بودم که بهرام وارد شد اما بدون لباس...
واقعا باورم نمیشد که با این شرط موافقت کرده باشم... دیگه بی توجه به سارا خودمو سپردم دست بهرام و اون مشغول شد...
تو حال خودم بود که یهو احساس کردم یه دست...
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
Telegram
نایاب و ممنوعه
تمامی کتب نایاب و ممنوعه (مذهبی - سیاسی - رمان - اجتماعی - تاریخی و...)
نحوه اجرا فایل ها:
https://t.me/forbidden_sell/4
جهت دریافت رمان (پس از پرداخت) یا سفارش رمان های نایاب به آیدی زیر پیام دهید:
@nm_moshaver1
نحوه اجرا فایل ها:
https://t.me/forbidden_sell/4
جهت دریافت رمان (پس از پرداخت) یا سفارش رمان های نایاب به آیدی زیر پیام دهید:
@nm_moshaver1