🌱#عشق_بی_نهایت
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_دویستوهشتادودو
سرش را به شدت تکان داد.
- نه اونجا نمیام.
اصرار نکردم.
- باشه. پس همین جا بمون تا برگردم.
به دیوار تکیه داد. به من اعتماد داشت؟
- شاداب؟
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
نگاهم نکرد. بازویش را گرفتم.
- شاداب؟ من تو رو به هیچ کاري مجبور نمی کنم. الانم می خوام ببرمت جایی که گرم شی. باشه؟
زیر لب گفت:
- باشه.
- همین جا بمون تا برگردم. باشه؟
زانویش را بغل کرد و گفت:
- باشه.
حتی زمان فرارمان از کردستان هم این طور سرعت عمل به خرج نداده بودم. از داخل آپارتمان سوییچ ماشین دیاکو را برداشتم
و با چشم دنبالش گشتم. کنار ستون ایستاده بود و با دوستانش حرف می زد. صدایش زدم. پیش آمد و گفت:
- این چه سر و وضعیه؟ زیر بارون بودي؟
وقت توضیح دادن نداشتم، اما چگونه باید رفتنم را توجیه می کردم؟
- ببین. می دونم ناراحت میشی، اما یه کاري واسه من پیش اومده که باید برم.
اخم هایش در هم رفت.
- یعنی چی؟ چه کاري؟ مگه میشه تو همچین شبی منو تنها بذاري؟
نه. نمی شد، اما دیاکو دایی را داشت. زنش را داشت. دوستانش را داشت، ولی شاداب هیچ کس را نداشت. زبانم براي توجیه
کردن نمی چرخید. دایی ناجی ام شد. صدایش را از پشت سر شنیدم.
- دانیار تو که هنوز اینجایی. بجنب پسر. معطل نکن.
دیاکو بلند و عصبی گفت:
- یعنی چی؟ کجا بره؟ چی شده؟
دایی محکم و مقتدر گفت:
- تو برو دانیار. من واسه دیاکو توضیح میدم.
طی مدت عمرم هرگز دلم نخواسته بود دست کسی را ببوسم، اما قطعا یک روز بر دستان دایی ام بوسه می زدم. پیش شاداب
برگشتم. از جایش حتی یک سانت هم تکان نخورده بود. کمکش کردم سوار ماشین شود. بخاري را روشن کردم و روي آخرین
درجه گذاشتمش. انگشتانش، بینی اش، صورتش، همه از شدت سرما قرمز شده بودند.
- دستات رو بذار رو دریچه بخاري تا گرم شی.
مشتش هنوز بسته بود. آهسته گفت:
- پاهام یخ زده.
#همراهان گرامی در کانال VIP ما بدون تبلیغات روزانه 9 پارت داستان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه مشخص شده بخوانید.
خدایی بود که دندان هایم از شدت فشاري که به آن ها وارد می کردم خرد نمی شدند.
- الان می رسیم. یه کم تحمل کنی از شر این لباسا خلاص میشی.
حتی نپرسید کجا می رویم. خانه من از بیرون هم سردتر بود. پکیج را روشن کردم و گفتم:
- بیا اینجا.
پشت سرم آمد. به اتاق بردمش. از کمد یک دست گرمکن در آوردم و گفتم:
- حموم اونجاست. اینم حوله تمیز. برو دوش بگیر تا یخت آب شه.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_دویستوهشتادودو
سرش را به شدت تکان داد.
- نه اونجا نمیام.
اصرار نکردم.
- باشه. پس همین جا بمون تا برگردم.
به دیوار تکیه داد. به من اعتماد داشت؟
- شاداب؟
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
نگاهم نکرد. بازویش را گرفتم.
- شاداب؟ من تو رو به هیچ کاري مجبور نمی کنم. الانم می خوام ببرمت جایی که گرم شی. باشه؟
زیر لب گفت:
- باشه.
- همین جا بمون تا برگردم. باشه؟
زانویش را بغل کرد و گفت:
- باشه.
حتی زمان فرارمان از کردستان هم این طور سرعت عمل به خرج نداده بودم. از داخل آپارتمان سوییچ ماشین دیاکو را برداشتم
و با چشم دنبالش گشتم. کنار ستون ایستاده بود و با دوستانش حرف می زد. صدایش زدم. پیش آمد و گفت:
- این چه سر و وضعیه؟ زیر بارون بودي؟
وقت توضیح دادن نداشتم، اما چگونه باید رفتنم را توجیه می کردم؟
- ببین. می دونم ناراحت میشی، اما یه کاري واسه من پیش اومده که باید برم.
اخم هایش در هم رفت.
- یعنی چی؟ چه کاري؟ مگه میشه تو همچین شبی منو تنها بذاري؟
نه. نمی شد، اما دیاکو دایی را داشت. زنش را داشت. دوستانش را داشت، ولی شاداب هیچ کس را نداشت. زبانم براي توجیه
کردن نمی چرخید. دایی ناجی ام شد. صدایش را از پشت سر شنیدم.
- دانیار تو که هنوز اینجایی. بجنب پسر. معطل نکن.
دیاکو بلند و عصبی گفت:
- یعنی چی؟ کجا بره؟ چی شده؟
دایی محکم و مقتدر گفت:
- تو برو دانیار. من واسه دیاکو توضیح میدم.
طی مدت عمرم هرگز دلم نخواسته بود دست کسی را ببوسم، اما قطعا یک روز بر دستان دایی ام بوسه می زدم. پیش شاداب
برگشتم. از جایش حتی یک سانت هم تکان نخورده بود. کمکش کردم سوار ماشین شود. بخاري را روشن کردم و روي آخرین
درجه گذاشتمش. انگشتانش، بینی اش، صورتش، همه از شدت سرما قرمز شده بودند.
- دستات رو بذار رو دریچه بخاري تا گرم شی.
مشتش هنوز بسته بود. آهسته گفت:
- پاهام یخ زده.
#همراهان گرامی در کانال VIP ما بدون تبلیغات روزانه 9 پارت داستان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه مشخص شده بخوانید.
خدایی بود که دندان هایم از شدت فشاري که به آن ها وارد می کردم خرد نمی شدند.
- الان می رسیم. یه کم تحمل کنی از شر این لباسا خلاص میشی.
حتی نپرسید کجا می رویم. خانه من از بیرون هم سردتر بود. پکیج را روشن کردم و گفتم:
- بیا اینجا.
پشت سرم آمد. به اتاق بردمش. از کمد یک دست گرمکن در آوردم و گفتم:
- حموم اونجاست. اینم حوله تمیز. برو دوش بگیر تا یخت آب شه.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
🌱#ماساژور
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_دویستوهشتادودو
چشم غليظي گفتم دوباره باسنمو قمبل كرد م
دامون خيلي ماهرانه باسنمو ليس ميزد وزبونشو اطراف
سوراخم مي چرخوند!
كم كم دوباره بهشتم خيس شد
شعله هاي نياز و خواستنش تو وجود م
شعله ور شد فكر نميكردم خوردن سوراخ باسنم انقدر لذت
بخش باشه برا م!
وقتي دوباره صداي ناله هام بلند شد دامون سرشو عقب كشيد
واين بار التشو توي دستش گرفت و شروع به بالا پايين كردنش
اطراف سوراخم كرد!
دوباره دستامو روي لمبرهام گزاشتم و از هم بازشون كردم
دامون اروم اروم شروع به هل دادم التش به داخل كر د
با اولين فشاري كه بهم وارد كرد درد خفيفي توي باسنم
پيچيد كه اخي زير لب گفتم
دامون همون جور بي حركت ايستاد گفت:
_دردت اومد ؟
چون دردش زياد نبود گفتم:
_اره ولي ادامه بده
دوباره شروع به هل دادن مردونش كرد گفت:
_الان تموم ميشه ديگه اخراش ه
چنگي از درد به رو تختي زدم و اخي گفت م
فكر كنم تموم التشو داخلم جا كرده بود
ولي برخلاف دفعه ي قبل دردشاين بار كمتر بود بي حسي
تاثير اندكي گزاشته بود..
دامون خم شد روي بدنم و بوسه ايي بين دوتا كتفم زد گفت:
_خوبي؟
سر ي به نشانه ي مثبت تكان دادم كه گفت:
_درد دار ي!
❌همراهان گرامی برای دریافت فایل کامل رمان به کانال زیر مراجعه کنید 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
الان جا باز ميكنه
از بس تنگي داره التمو قطع ميكنه
از تعريفي كه از تنگيه باسنم كرد خوشم اومد گفتم:
_باشه
بعد از روم بلند شد و اروم التشو عقب كشيد و شروع به جلو
عقب كردنش كرد
با هر بار رفتن و اومدن التش هر دو اه ميكشيديم..
بعد از چند دقيقه كه باسنم قشنگ جا باز كرد ليز شد دامون
مرهامو از پشت توي مشتش جمع كرد سرموبه عقب كشيد
از بالاي سر نگاهي بهش كرد و ناله ايي سر دادم كه خم شد
وبوسه ايي روي لبام كاش ت
چشماش قرمز و خمار شده بود و با شهوت خودشو داخلم جلو
عقب ميكرد..
از حس خوبي كه بهم دست داده بود غرق لذت بودم...
دستمو دوباره بين پامبردم و شروع به ماليدن بهشتم كرد م
با اين كار لذت اين رابطه برام چند برابر شد...
دوست داشتم دامون محكم ت داخلم ضربه بزنه
ديگه درد برام معني نداشت وزياد احساسش نميردم
لبمو گزيدم و ناله ايي كردم كه دامون سيلي اييبه باسنم زد
گفت:
_زير كي داري جر ميخوري هان..
لبامر با زبونم خيس كردم گفتم:
_زير عشقمم
جوني گفت و چندضربه ي ديگه روي باسنم زدميدونستم
عاشق حرف زدن حين رابطس با حرف زدنم و تعريف كردن
ازش لذتش دوچندان ميش د(رمان جدید زیر عالیه از دستش ندید 👇🔞)
لباس #س.سی کوتاهم رو تنم کردم و موهامو پریشون دورم ریختم باید امشب هر طوری شده تحریکش💦 میکردم وگرنه چطوری میخواستم بدهی های بابا و خرج تحصیلم رو بدم.
از حمام خارج شدم که با دیدنش که روی تخت دراز کشیده بود و ساعدش روی چشماش بود خشکم زد که با صدای جدیش به خودم اومدم.
_زود باش #کارتو شروع کن!
مقابل چشمای یخیش پایین پاش نشستم و دستم به سمت شو....💦👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_دویستوهشتادودو
چشم غليظي گفتم دوباره باسنمو قمبل كرد م
دامون خيلي ماهرانه باسنمو ليس ميزد وزبونشو اطراف
سوراخم مي چرخوند!
كم كم دوباره بهشتم خيس شد
شعله هاي نياز و خواستنش تو وجود م
شعله ور شد فكر نميكردم خوردن سوراخ باسنم انقدر لذت
بخش باشه برا م!
وقتي دوباره صداي ناله هام بلند شد دامون سرشو عقب كشيد
واين بار التشو توي دستش گرفت و شروع به بالا پايين كردنش
اطراف سوراخم كرد!
دوباره دستامو روي لمبرهام گزاشتم و از هم بازشون كردم
دامون اروم اروم شروع به هل دادم التش به داخل كر د
با اولين فشاري كه بهم وارد كرد درد خفيفي توي باسنم
پيچيد كه اخي زير لب گفتم
دامون همون جور بي حركت ايستاد گفت:
_دردت اومد ؟
چون دردش زياد نبود گفتم:
_اره ولي ادامه بده
دوباره شروع به هل دادن مردونش كرد گفت:
_الان تموم ميشه ديگه اخراش ه
چنگي از درد به رو تختي زدم و اخي گفت م
فكر كنم تموم التشو داخلم جا كرده بود
ولي برخلاف دفعه ي قبل دردشاين بار كمتر بود بي حسي
تاثير اندكي گزاشته بود..
دامون خم شد روي بدنم و بوسه ايي بين دوتا كتفم زد گفت:
_خوبي؟
سر ي به نشانه ي مثبت تكان دادم كه گفت:
_درد دار ي!
❌همراهان گرامی برای دریافت فایل کامل رمان به کانال زیر مراجعه کنید 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
الان جا باز ميكنه
از بس تنگي داره التمو قطع ميكنه
از تعريفي كه از تنگيه باسنم كرد خوشم اومد گفتم:
_باشه
بعد از روم بلند شد و اروم التشو عقب كشيد و شروع به جلو
عقب كردنش كرد
با هر بار رفتن و اومدن التش هر دو اه ميكشيديم..
بعد از چند دقيقه كه باسنم قشنگ جا باز كرد ليز شد دامون
مرهامو از پشت توي مشتش جمع كرد سرموبه عقب كشيد
از بالاي سر نگاهي بهش كرد و ناله ايي سر دادم كه خم شد
وبوسه ايي روي لبام كاش ت
چشماش قرمز و خمار شده بود و با شهوت خودشو داخلم جلو
عقب ميكرد..
از حس خوبي كه بهم دست داده بود غرق لذت بودم...
دستمو دوباره بين پامبردم و شروع به ماليدن بهشتم كرد م
با اين كار لذت اين رابطه برام چند برابر شد...
دوست داشتم دامون محكم ت داخلم ضربه بزنه
ديگه درد برام معني نداشت وزياد احساسش نميردم
لبمو گزيدم و ناله ايي كردم كه دامون سيلي اييبه باسنم زد
گفت:
_زير كي داري جر ميخوري هان..
لبامر با زبونم خيس كردم گفتم:
_زير عشقمم
جوني گفت و چندضربه ي ديگه روي باسنم زدميدونستم
عاشق حرف زدن حين رابطس با حرف زدنم و تعريف كردن
ازش لذتش دوچندان ميش د(رمان جدید زیر عالیه از دستش ندید 👇🔞)
لباس #س.سی کوتاهم رو تنم کردم و موهامو پریشون دورم ریختم باید امشب هر طوری شده تحریکش💦 میکردم وگرنه چطوری میخواستم بدهی های بابا و خرج تحصیلم رو بدم.
از حمام خارج شدم که با دیدنش که روی تخت دراز کشیده بود و ساعدش روی چشماش بود خشکم زد که با صدای جدیش به خودم اومدم.
_زود باش #کارتو شروع کن!
مقابل چشمای یخیش پایین پاش نشستم و دستم به سمت شو....💦👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_دویستوهشتادودو
به طرف در رفت كليد قفل چرخوند برق اتاق خواموش كرد
گفت:
_باشه اگه تونستي بخواب..
بعد با ارامش شروع به در اوردم لباسش كرددوباره روي تخت
دراز كشيدم با خنده گفتم:
_اگه خوابيدم چي؟
خوذشو بهم رسوند دوتا دستشو دو طرفم روي تخت گزاشت
روم خيمه زد
تو تاريكي اتاق ليسي به لاله ي گوشم زد گف ت:
_با وجود اين سالار خسته دلت مياد بخوابي.
اين بار ديگه قهقه ي بلندي سر دادم گفتم:
_حالا سالار خسته چرا؟!
_چون از ظهري همش لحظه شماري ميكرد شب بشه..
دستامو روي قفسه ي سينش گزاشتم به طرف كنارم هلش
دادم روي تخت دراز كشد دستاشو از هم باز كرد
رو ي شكمش نشستم گفتم:
_چطوره يه ماساژش بدم خستگيش در بره؟!
_اووف عالي ميشه اگه اين كارو كني
تا صبح دعات ميكن ه
دستي روي قفسه ي سينش كشيدم و شروع به پايين رفتن
كردم با ر سيدن به نافش كمي تعلل كردم و انگشتمو دايره وار
دور نافش كشيدم..
دستامو دو طرف شلوارش گزاشتم و از پاش درش اوردم
پاهاشو از هم باز كرد بين پاش نشستم
به الت سيخ شده از شهوتش دستي كشيدم حتي قرمزيه
سرشو توي تاريكيه اتاقم ميتونسم ببينم دستي بهش كشيدم
گفتم:
_چرا انقدر قرمز شده...
تو ي گلو خنديد گفت:
_از فرط دوريه يار
اشك ريخته چشماش قرمز شده
بي مزه ايي زير لب گفتم براي هر سوالي يه جواب خنده دار
داشت اين مرد..
سرمو بين پاهاش بردم ليسي به كلاهك بزرگ التش زدم
وقتي قشنگ با ليس زدم خيسش كرد م
تمومشو توي دهنم كردم و شروع به مك زدن و اروم اروم جلو
عقب كردنش داخل دهنم كرد م...
كم كم صداي ناله ي دامون داشت بلند ميشد...وقتي اينجوري
ميتونستم از خود بي خودش كنم لذت ميبردم...
مرد ي مغروري كه روزي ميترسيدم حتي بهش نگاه كنم الان
اينجور بي قرارم بود و داشت زير دستم ناله ميكرد!...
با نشستن دست دامون روي سرم از فكر بيرون اومدم توجهمو
دادم سمتش
چند بار محكم سرمو به خودش فشار داد
وقتي قشنگ بي قرارش كردم سرمو ازش جدا كرد روي
زانوهام ايستادم و با ارامش يكي يكي شروع به در اوردن لباسام
كردم..
دامون بدون اينكه حتي پلك بزنه خيره ي حركاتم بود لخت
لخت رو به روش ايستادم كه دستاشو ازهم باز كرد گفت:
_بيا اينجا جوجه ي سك*سيه من...(رمان جدید زیر عالیه از دستش ندید 👇🔞)
سارا دوستم نازا بود برای همین به من پیشنهاد داد مدتی #صیغه همسرش بشم و براشون بچه ای بیارم...
منم بهرام شوهرشو دوست داشتم برای همین موافقت کردم صیغه اون بشم... اما سارا برام یه شرط سخت گذاشته بود... میخواست موقع #رابطه خودشم حضور داشته باشه😱
روز موعود رسید... من رو تخت کنار سارا نشسته بودم که بهرام وارد شد اما بدون لباس...
واقعا باورم نمیشد که با این شرط موافقت کرده باشم... دیگه بی توجه به سارا خودمو سپردم دست بهرام و اون مشغول شد...
تو حال خودم بود که یهو احساس کردم یه دست...
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_دویستوهشتادودو
به طرف در رفت كليد قفل چرخوند برق اتاق خواموش كرد
گفت:
_باشه اگه تونستي بخواب..
بعد با ارامش شروع به در اوردم لباسش كرددوباره روي تخت
دراز كشيدم با خنده گفتم:
_اگه خوابيدم چي؟
خوذشو بهم رسوند دوتا دستشو دو طرفم روي تخت گزاشت
روم خيمه زد
تو تاريكي اتاق ليسي به لاله ي گوشم زد گف ت:
_با وجود اين سالار خسته دلت مياد بخوابي.
اين بار ديگه قهقه ي بلندي سر دادم گفتم:
_حالا سالار خسته چرا؟!
_چون از ظهري همش لحظه شماري ميكرد شب بشه..
دستامو روي قفسه ي سينش گزاشتم به طرف كنارم هلش
دادم روي تخت دراز كشد دستاشو از هم باز كرد
رو ي شكمش نشستم گفتم:
_چطوره يه ماساژش بدم خستگيش در بره؟!
_اووف عالي ميشه اگه اين كارو كني
تا صبح دعات ميكن ه
دستي روي قفسه ي سينش كشيدم و شروع به پايين رفتن
كردم با ر سيدن به نافش كمي تعلل كردم و انگشتمو دايره وار
دور نافش كشيدم..
دستامو دو طرف شلوارش گزاشتم و از پاش درش اوردم
پاهاشو از هم باز كرد بين پاش نشستم
به الت سيخ شده از شهوتش دستي كشيدم حتي قرمزيه
سرشو توي تاريكيه اتاقم ميتونسم ببينم دستي بهش كشيدم
گفتم:
_چرا انقدر قرمز شده...
تو ي گلو خنديد گفت:
_از فرط دوريه يار
اشك ريخته چشماش قرمز شده
بي مزه ايي زير لب گفتم براي هر سوالي يه جواب خنده دار
داشت اين مرد..
سرمو بين پاهاش بردم ليسي به كلاهك بزرگ التش زدم
وقتي قشنگ با ليس زدم خيسش كرد م
تمومشو توي دهنم كردم و شروع به مك زدن و اروم اروم جلو
عقب كردنش داخل دهنم كرد م...
كم كم صداي ناله ي دامون داشت بلند ميشد...وقتي اينجوري
ميتونستم از خود بي خودش كنم لذت ميبردم...
مرد ي مغروري كه روزي ميترسيدم حتي بهش نگاه كنم الان
اينجور بي قرارم بود و داشت زير دستم ناله ميكرد!...
با نشستن دست دامون روي سرم از فكر بيرون اومدم توجهمو
دادم سمتش
چند بار محكم سرمو به خودش فشار داد
وقتي قشنگ بي قرارش كردم سرمو ازش جدا كرد روي
زانوهام ايستادم و با ارامش يكي يكي شروع به در اوردن لباسام
كردم..
دامون بدون اينكه حتي پلك بزنه خيره ي حركاتم بود لخت
لخت رو به روش ايستادم كه دستاشو ازهم باز كرد گفت:
_بيا اينجا جوجه ي سك*سيه من...(رمان جدید زیر عالیه از دستش ندید 👇🔞)
سارا دوستم نازا بود برای همین به من پیشنهاد داد مدتی #صیغه همسرش بشم و براشون بچه ای بیارم...
منم بهرام شوهرشو دوست داشتم برای همین موافقت کردم صیغه اون بشم... اما سارا برام یه شرط سخت گذاشته بود... میخواست موقع #رابطه خودشم حضور داشته باشه😱
روز موعود رسید... من رو تخت کنار سارا نشسته بودم که بهرام وارد شد اما بدون لباس...
واقعا باورم نمیشد که با این شرط موافقت کرده باشم... دیگه بی توجه به سارا خودمو سپردم دست بهرام و اون مشغول شد...
تو حال خودم بود که یهو احساس کردم یه دست...
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
Telegram
نایاب و ممنوعه
تمامی کتب نایاب و ممنوعه (مذهبی - سیاسی - رمان - اجتماعی - تاریخی و...)
نحوه اجرا فایل ها:
https://t.me/forbidden_sell/4
جهت دریافت رمان (پس از پرداخت) یا سفارش رمان های نایاب به آیدی زیر پیام دهید:
@nm_moshaver1
نحوه اجرا فایل ها:
https://t.me/forbidden_sell/4
جهت دریافت رمان (پس از پرداخت) یا سفارش رمان های نایاب به آیدی زیر پیام دهید:
@nm_moshaver1