روش زندگی زیبا
1.62K subscribers
9.08K photos
912 videos
9 files
1.73K links
#روانشناسی
#زناشویی
#سکستراپی


فقط به جهت تبلیغات به آیدی زیر پیام بدید👇

@milyouner

مشاوره قبل و بعد از ازدواج: 👇
@online_mt

پیج اینستاگرام
https://www.instagram.com/info.story/
Download Telegram
🌱#عشق_بی_نهایت

لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005

#قسمت_دویستوهشتاد

دانیار:
دلم می خواست دست هایم را روي گوشم بگذارم تا از آن همه سر و صدا نجات پیدا کنم. حتی دلم می خواست از آن فضا
بیرون بروم تا مغز سرسام گرفته ام را آرام کنم. این همه جیغ و داد براي چه بود؟ یعنی نمی شد در سکوت و آرامش و بدون
هیاهو جشن گرفت؟ صداي باز و بسته شدن در بالکن را شنیدم. سریع برگشتم. به این امید که شاداب را ببینم، اما ...
- چرا اینجا ایستادي دایی جون؟
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
پوفی کردم و گفتم:
- من با شلوغی مشکل دارم.
آمد و شانه به شانه ام ایستاد.
- با شلوغی یا با نیومدن شاداب؟
پنجه ام را توي موهایم فرو بردم.
- هر دو.
- باهاش تماس گرفتی؟
به ابرهاي تیره اي که قصد رفتن نداشتند نگاه کردم.
- هزار بار.
با فشردن موها، سرم را به عقب کشیدم و ادامه دادم:
- جواب نمی ده. طبیعی ام هست. از ترس من فرار کرده. از ترس من تو این هوا آواره شده. معلومه که جواب نمی ده.
کج ایستادم و به نیمرخ متفکر دایی خیره شدم.
- خراب کردم دایی. بدجورم خراب کردم. شاداب همیشه تو بدترین شرایط به من پناه می آورد. هر چی تو دلش بود به من می
گفت. هر چی اشک داشت پیش من می ریخت. ببین چی کارش کردم که حالا داره ازم فرار می کنه، ازم ناامید شده. تنها
پناهگاهش رو خراب کردم. دیگه باهام راحت نیست. به جایی که بهش نزدیک بشم دورش کردم. کاش ...
دایی قصد حرف زدن نداشت. دوباره رو به خیابان چرخیدم.
- کاش به حرفت گوش داده بودم دایی! کاش این چند روز رو هم تحمل کرده بودم. حالا کجا دنبالش بگردم؟ کجا برم؟ الان
کجاست؟ تو این هوا کجا رفته؟
آرنجم را روي نرده ها گذاشتم و خم شدم و سرم را توي گردنم فرو بردم. سکوت دایی از صد بار مواخذه بدتر بود.
- نمی خواستم این جوري شه دایی، اما نتونستم. ناسلامتی مردم. خیر سرم غیرت دارم. چه جوري می تونم اشک ریختن
شاداب رو واسه یه مرد دیگه تحمل کنم؟ اونم کی؟ دیاکو! سخته دایی، به خدا سخته.
نه، حرف نمی زد. در شرایطی که بیشتر از هر کسی به حرف هاي او احتیاج داشتم، به تاییدش یا حتی به نکوهشش، لب فرو
بسته بود.
- اون قدر ترسیده بود که حتی نمی تونست نفس بکشه. فقط می لرزید. مثل این ابراي لعنتی اشک می ریخت. تا حالا ندیده
بودم این جوري وحشت کنه. حتی وقتی زنگ زدم بهش که مثلا آرومش کنم. طوري سرش داد زدم که ...
چرا حرف نمی زد؟ بدون این که تغییري در موقعیتم بدهم سرم را چرخاندم و گفتم:
- چرا حرف نمی زنین دایی؟
نگاهش را از خیابان گرفت و به من داد. چشمانش از هر حسی خالی بود. حتی سرزنش! دستش را روي شانه ام گذاشت و
گفت:
- با این شرایط همون بهتر که نمی دونی کجاست. اون دختر الان به دلداري احتیاج داره نه چنگ و دندون نشون دادن.
امیدم ناامید شد. همین؟ تمام حرفش همین بود؟
- اگه می دونستم می تونی خودت رو کنترل کنی کمکت می کردم پیداش کنی، اما این رگ بیرون زده گردنت فقط کار رو از
اینی که هست خراب تر می کنه.
#همراهان گرامی در کانال VIP ما بدون تبلیغات روزانه 9 پارت داستان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه مشخص شده بخوانید.
کمرم را راست کردم. دایی می دانست شاداب کجاست؟
- شما ازش خبر دارین؟
سرش را بالا و پایین کرد و با خونسردي به چشمانم زل زد.
- پس چرا هیچی نمی گین؟
گوشه لبش را گاز گرفت.
- چون ترجیح میدم اون دختر زیر بارون سرما بخوره تا این که توسط تو قبض روح بشه.

🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌

برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇

https://t.me/forbidden_sell/1025
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_دویستوهشتاد

با شنيدن حرفش حركت لبام روي گردنش متوقف شد و
گفتم:
_چي!...
نميشه دامون خيلي درد داره..
رو ي لبام بوسه ايي كاشت و گفت:
_نميزارم دردت بگيره
قول ميدم...
با حالت قهر گفتم:
_هر دفعه همينو ميگي..
ولي بازم درد مياد
با لحن حسرت مانندي گفت:
_از اخرين باري كه بهم دادي ميدوني چقدر ميگذره ؟!
_نه چقدر ؟
_نميدونم
خودمم يادم نيست
مشتي به بازوش زدم گفتم:
_خودت نميدوني پس چرا از من سوال ميكن ي!
انگشت دستشو بين لمبره هاي باسنم فرستاد شروع به ور
رفتن با سوراخم كرد..
ميدونستم دوباره بايد درد شديدي تحمل كنم
ولي از اونجايي كه دوست داشتم دامون بيشترلذت ببره اروم
گفتم:
_باشه قبول..
فقط اگه خيلي درد داشت بايد تمومش كن ي
_چشم
ولي من يه بي حسي خريدم ميزنم قبلش كه دردش كمتر
بشه..
با تعجب گفتم:
_بي حسي چي؟
كي خريدي ؟
با ك شيطنت خنديد گفت:
_امروز عصر كه رفتم بيرون خريدم..
پس فكر همه جارو كرده و كلا از همون ظهر به فكر امشب
بوده
همراهان گرامی برای دریافت فایل کامل رمان به کانال زیر مراجعه کنید 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
گاز ريزي از بازوش گرفتم كه جوون كشداري گفت ادامه داد:
_تو فقط منو گاز بگير...
بعد روي تخت درازم كرد جاهامونو باهم عوض كرد حالا اون
بود كه روي تنم خيمه زده بود..
خم شد و نوك سينو به دندون گرفت و اروم به عقب كشيد
اخ ريزي گفتم به پشتش چنگ زدم...
چندبار كارشو تكرار كرد و بعد شروع به خوردن و ليس زدن
بدنم كرد
حركت ماهرانه ي زبون و لباش روي بدنم داغم داشت ديونم
ميكرد
صداها و ناله هاي نامفهومي از بين لبام خارج ميشد..
صدا ي ملچ ملوچ كردنش و قربون صدقه رفتنش از خود بي
خودم كرده بو د
روان شدن و خيسي بين پام امونمو بريده بود..
دستامو روي سرش گزاشتم به طرف پايين حلش داد م
يكم پايين تر خزيد و دور نافمو ليس ز د
دوتا پاهامو تا اخرين حد باز كرد بوسه ايي روي نازم زد
انگشت وسطشو چند بار از بالا تا پايين بهشتم كشيد و به
ترشحاتم اغشتت كرد..
بعد جلوي سوراخم گزاشت و اروم اروم شروع به هل دادنش
داغم كر د
اهي كشيدم..
حتي فرو رفتن انگشتشم باعث ميشد دردو حس كنم اونوقت
چجوري اون حجم بزرگ مردونشو توي خودم جا ميدادم؟
اين مرد بلد بود چطوري منو از خود بي خود كنه قشنگ همه
جامو به بازي ميگرفت مستم ميكر د
اون موقع بود كه ديگه درد برام معني نداشت بلكه لذت بخشم
بود اون درد برام
همين كاراش بود كه منو ديوانه معاشقه كردن باهاش كرده
بود،بلد بود چجوري ارومم كن ه..(رمان جدید زیر عالیه از دستش ندید 👇🔞)

لباس .سی کوتاهم رو تنم کردم و موهامو پریشون دورم ریختم باید امشب هر طوری شده تحریکش💦 میکردم وگرنه چطوری میخواستم بدهی های بابا و خرج تحصیلم رو بدم.
از حمام خارج شدم که با دیدنش که روی تخت دراز کشیده بود و ساعدش روی چشماش بود خشکم زد که با صدای جدیش به خودم اومدم.
_زود باش #کارتو شروع کن!
مقابل چشمای یخیش پایین پاش نشستم و دستم به سمت شو....💦👇

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_دویستوهشتاد

خانم بزرگ با مهربوني گفت:
_خيلي خوب عزيز م
خوش بگزر ه
ولي برخلاف خانم بزرگ اقابزرگ چشماشو ريز كرد گفت:
_با كي قراره برين؟
دامون خيلي عادي و معمولي گفت:
_با كامران و نامزدش..
اقاجون سري تكان داد گفت:
_با مش حسين هماهنگ كرد ي
_اره زنگ زدم گفتم ويلارو اماده كنن...
اقاجون سري تكان داد و ديگه حرفي نز د
عسل كه تا اون لحظه ساكت بود گفت:
_چه جالب منم قراره با خانواده ي عموم اينا بريم شمال
البته پس فردا..
با شنيدن حرفش نگاهي بهش انداختم
كه با خباثت زل زده بود بهم كه دامون گفت:
_بسلامتي خوش بگزره..
ممنوني زير لب گفت ادامه داد:
_عموم اينا يه ويلا گرفتن همون اطراف ويلاي شما حتما
بهتون سر ميزنم اونجا
دستمو بردم زير ميز و محكم مشتش كرد م
ميخوام صد سال سياه سر نزني
اينجا كم ميبينيمت ...اونجا هم بيايي ببينيمت!
دامون جوابشو خيلي سرد و مختصر داد
تا اخر شام اصلا نفهميدم چي خوردم
و زودتر از همه به بهانه خوابوندن هيلا از پشت ميز بلند شدم..
به طبقه ي بالا رفتم در اتاقي كه هيلا توش بود باز كردم كه
ديدم مشغول شونه زدن موهاشه!
كي انقدر خانم شده بود ابجي كوچيكه ي من كه كاراشو
خودش انجام ميداد ؟
با ديدن اين صحنه به كلي عسل و حرفشو فراموش كردم..
هيلا با ديدنم گفت:
_ابجي من ديگه ميتونم خودم كارامو كن م
مسواك زد م
لباس خوابمو پوشيد م
الانم دارم موهامو شونه ميزنم كه بخوابم
_اي جونم عروسك من خانم شده
به سمت تخت رفت روش دراز كشي و با غم گفت:
همراهان گرامی رمان انتهای صفحه رو از دست ندید 💦
_نميخوام سربارت باشم ابجي..
با شنيدن اسم سربار دلم هري ريخت در اتاق بستم به سمتش
رفتم كنارش دراز كشيدم گفت م:
_كي گفته تو سربار مني ؟!
به چشمام زل زد گفت:
_خودم شنيدم خاله عسل به خانم جون ميگفت دختره
خودش كمه خواهرشم سربار زندگي عمو دامون كرده
با شنيدن اين حرف مخم سوت كشيد
ببين تا كجا به خودش اجازه ي دخالت ميده كه جلوي يه
بچه شيش ساله اين حرفارو ميزنه!
دستمو دورش حلقه كردم
بوسه ايي روي موهاش كاشتم گفتم:
_تو اميد زندگي من هستي نه سربار
هركيم اين حرفو زده بهمون حصودي ميكنه عزيز م
چون خودش ايجي خوشكلي مث تو نداره..
با ترديد گفت:
_راست ميگي ابجي؟
بوسه ايي روي سرش كاشتم گفتم:
_معلومه كه راست ميگم عزيز م
الانم چشماتو ببند ميخوام برات قصه بگ م
بلاخره بعد از نيم ساعت هيلا به خواب رفت وقتي ازش
مطمعن شدم اروم از كنارش بلند شدم بعد از مرتب كردن پتو
روش از اتاق خارج شد م
بايد يك بار براي هميشه به عسل ميفهموندم كه با هيلا
درست حرف بزنه
چون خط قرمز من هيلا بود..
از كنار اتاق مشتركمون با دامون عبور كردم راهمو به سمت
اتاقي كه احتمال ميدادم عسل باشه كج كرد م
در اتاق نيمه باز بود همين دستمو اوردم بالا كه در بزنم
با شنيدن صداش كه داشت با كسي حرف ميزد منصرف شدم
گوشامو تيز كردم..(رمان جدید زیر عالیه از دستش ندید 👇🔞)

سارا دوستم نازا بود برای همین به من پیشنهاد داد مدتی #صیغه همسرش بشم و براشون بچه ای بیارم...
منم بهرام شوهرشو دوست داشتم برای همین موافقت کردم صیغه اون بشم... اما سارا برام یه شرط سخت گذاشته بود... میخواست موقع #رابطه خودشم حضور داشته باشه😱
روز موعود رسید... من رو تخت کنار سارا نشسته بودم که بهرام وارد شد اما بدون لباس...
واقعا باورم نمیشد که با این شرط موافقت کرده باشم... دیگه بی توجه به سارا خودمو سپردم دست بهرام و اون مشغول شد...
تو حال خودم بود که یهو احساس کردم یه دست...

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg