روش زندگی زیبا
1.63K subscribers
8.68K photos
806 videos
9 files
1.67K links
#روانشناسی
#زناشویی
#سکستراپی


فقط به جهت تبلیغات به آیدی زیر پیام بدید👇

@milyouner

مشاوره قبل و بعد از ازدواج: 👇
@online_mt

پیج اینستاگرام
https://www.instagram.com/info.story/
Download Telegram
🌱#توهم

لینک قسمت اول
https://t.me/c/1411171179/28360

#قسمت_صدوبیستوهشت

ممنون اش بود که نگذاشت او این خبر را به نوشین
بدهد.
بازگو کردن اش، عین چنگ انداختن به قلبش بود.
نفس اشرا می برید.
هنوز امید داشت به معجزه... به خطای پزشکی...
به نگاه خدا...
به این که پدرشاز روی تخت بیمارستان بلند شود
و به تشخیصاشتباه پزشک ها بخندد.
و ای کاشکه می شد... کاشپزشک نبود و
می توانست مانند مردم عادی دل خوشکند به تمام
این آرزوهای محال...
اما خودشهم می دانست، احتمال خوب شدن
پدرش، یک درصد هم نیست.
اما او به همان یک درصد هم دل خوشکرده بود.
بعد رفتن یلدا و نوشین، با قدم هایی که انگار به
زمین چسبیده بودند و به سختی تکانشان می داد
راهی ساختمان بیمارستان شد تا شاید معجزه وار...
خبر خوبی بشنود اما...
با دیدن شلوغی اتاق پدرشو هیاهوی پرستار ها،
انگار جان از بدن اشرفت...
ترسیده به قدم هایشسرعت داد و سمت اتاق
پدرشدوید و فریاد زد:
_ بابا!
پرستار مردی بازویشرا گرفت و اجازه نداد وارد
اتاق شود اما همان دیدار کوتاه برای آوار شدن اش
کافی بود...
یک پارچه سفید روی پدرشو خط های ممتد
مانیتور ، تصویر ترسناک آخرین دیدارشان شد و
تمام...
پدرشرفت...
احسان تاجیک تمام شد...
----------------------
)هفت روز بعد (
چای پررنگی توی لیوان ریخت و همانطور که شال
مشکی اشرا از روی سرش برمی داشت، نگاهی به
خلوتی سالن انداخت.
تا نیم ساعت پیش، جای سوزن انداختن نبود.
همه برای مراسم هفتم آمده بودند...
همه به جز پسر بزرگ احسان تاجیک.
امیر کسری!
آهی کشید و همانطور که لیوان چای را داخل سینی
می گذاشت، با نگاه دنبال جعبه شیرینی ها گشت تا
چند دانه ای برای امیر کیا ببرد.
هرچند مطمئن بود مانند این هفت شبانه روز، نه
حرف می زند و نه درست چیزی می خورد.
اما به هر حال نمی توانست تنهایش بگذارد.
امیر کیا الان جز او کسی را نداشت...
درد فوت پدرشیک طرف و گمشدن امیرکسری
هزار طرف...
هرچقدر نامرد...
اما برادرش بود. در این شرایط به حضورش
احتیاج داشت. اما نبود... هیچ جا نبود...
از داخل جعبه شیرینی بالای کابینت، دو شیرینی
برداشت و داخل بشقاب گذاشت.
سپسبشقاب را هم کنار لیوان چای، داخل سینی
گذاشت و راهی اتاق شد.

به دلیل صحنه های باز کلامی فقط +21 سال بخوانند

عاشق بهرام بودم برای همین با درخواست سارا (دوستم) موافقت کردم...سارا نازا بود و از من خواسته بود یه مدت #صیغه همسرش باشم و بچه ای براشون بیارم...
ولی برام یه شرط گذاشت... شرطی که باورش سخت بود... قرار بود در زمان #رابطه سارا هم حضور داشته باشه.. به خاطر علاقه این شرط رو هم قبول کردم اما نمیدونستم سارا چه نقشه ای داره...

من رو #تخت نشسته بودم و سارا رو صندلی کنار تخت که بهرام وارد شد وقتی بدن ورزیده و ورزشکاری بهرام رو دیدم دیگه توجهی نکردم که سارا هست و شروع کردم به...

برای خواندن ادامه داستان بالا وارد لینک زیر شوید👌👆
https://t.me/+RVrV5Aw7pbcNEWVl
🌱#توهم

لینک قسمت اول
https://t.me/c/1411171179/28360

#قسمت_صدوبیستونه

پشت در اتاق که رسید، سینی را با یک دست نگه
داشت و بدون آن که در بزند، دستگیره در را پایین
کشید و داخل شد.
امیر کیا مانند تمام این هفت روز، روی تخت دراز
کشیده بود و با همان حال سیگار می کشید.
با دیدن دود غلیظی که در اتاق پخششده بود،
چهره در هم کشید و سرفه کنان به سمت پنجره
رفت و تا انتها بازشکرد.
سپسسینی را روی میز کنار تخت گذاشت و با
عصبانیت سیگار نیمه سوخته را از روی لب های
امیرکیا برداشت.
_ می فهمی داری خودتو میکشی؟
توقع داشت باز سکوت کند، اما صدای دو رگه و
خش دارشرا شنید.
_ آره...
بغضکرده نگاهشکرد.
عادت نداشت امیرکیا را اینقدر شکسته ببیند...
نمی خواست ببیند!
دیوانگی بود اما... دلشهمان امیرکیا تخسو سرد
و مغرور را می خواست!
همان که با شاه پالوده نمی خورد و روی زخم هایش
نمک می پاچید!
همان امیرکیای سابق...
کنارش با فاصله کمی روی تخت نشست.
سرشرا به سمت صورت امیر کیا خم کرد تا مجبور
شود نگاهشکند.
نگاه غمگین و بی جان اشرا که دید، بغضکرده لب
زد:
_یعنی نمی بینی نگرانتم؟ پاشو امیر کیا...
تا کی می خوای روزه سکوت بگیری و با کسی حرف
نزنی؟ من نمی تونم تورو اینجوری ببینم... نمی تونم
صبر کنم که خوب شی.
به یلدا نگاه کرد و بغضپنهان گلویشرا همراه با
آب دهانشبلعید.
به انگشت هایش جرات داد و آن ها را بین
انگشت های یلدا گره زد.
چه عجیب بود این مُسَکِن بودن اش...
خواسته یا ناخواسته دلشگرم شده بود به حضور
یلدا...
پلک هایشرا بست تا اگر اشک مهمان چشم هایش
شد، از نگاه یلدا دور بماند.
سپسبه آرامی زمزمه کرد:
_ کاش نگفته بودم یلدا ...
یلدا فشاری به انگشت های امیرکیا وارد کرد و آرام
جواب داد:
_ عمر آقاجون همینقدر بوده امیرکیا ...وگرنه تو
نمی گفتی هم بلاخره از یه جایی میفهمید.
مسئله کوچیکی نبود که بشه پنهونشکرد... تو
نمیگفتی، نوشین می گفت، خانواده من میگفتن،
دوست و دشمن و آشنا می گفتن!
بلاخره که می فهمید امیر کیا!
سری تکان داد و این بار درد دیگرشرا به زبان آورد.
_ نمیدونم امیر کسری کجاست یلدا ...نه بیمارستان
و نه حتی واسه ختم بابا، خودشو نشون نداد ...
نمیدونم واقعا اینقدر بی غیرته، یا اتفاقی افتاده
براش.
صدای زنگ موبابل امیر کیا، هر دو را از جا پراند.
انگار هر دو ناخواسته با هر زنگ تماس، منتظر
خبری از جانب امیر کسری بودند.
امیرکیا با اخم نگاهی به شماره انداخت و رو به یلدا
لب زد:
_ کیمیاست!

به دلیل صحنه های باز کلامی فقط +21 سال بخوانند

عاشق بهرام بودم برای همین با درخواست سارا (دوستم) موافقت کردم...سارا نازا بود و از من خواسته بود یه مدت #صیغه همسرش باشم و بچه ای براشون بیارم...
ولی برام یه شرط گذاشت... شرطی که باورش سخت بود... قرار بود در زمان #رابطه سارا هم حضور داشته باشه.. به خاطر علاقه این شرط رو هم قبول کردم اما نمیدونستم سارا چه نقشه ای داره...

من رو #تخت نشسته بودم و سارا رو صندلی کنار تخت که بهرام وارد شد وقتی بدن ورزیده و ورزشکاری بهرام رو دیدم دیگه توجهی نکردم که سارا هست و شروع کردم به...

برای خواندن ادامه داستان بالا وارد لینک زیر شوید👌👆
https://t.me/+RVrV5Aw7pbcNEWVl
🌱#توهم

لینک قسمت اول
https://t.me/c/1411171179/28360

#قسمت_صدوسی

حس بدی به جان اش نشست.
حسی شبیه به یک حسادت زنانه...
و این که چرا باید دچار این حسشود، اهمیتی
نداشت... داشت؟ قطعا نه!
به هر حال و تحت هر شرایطی الان، امیر کیا همسر
او بود!
کیمیا به چه حقی به همسر او زنگ می زد؟
صنمی با آن ها نداشت.
ناخواسته لب گزید و در حالی که به سختی جلوی
خودشرا گرفته بود، شانه هایشرا بالا فرستاد و
گفت:
_ اوم، این چرا به تو زنگ می زنه؟
بعد از هفت روز لبخند زد.
حسادت تمام دخترها شیرین بود؟
یا حسودی یلدا آنقدر مزه قندی داشت.
رد تماسداد و با لبخند کوتاهی، لب زد:
_ غلط می کنه به من زنگ بزنه.
به امیر کیا و چشم های خندان اش نگاه کرد و با
تعجب گفت:
_ چرا جواب ندادی؟
به شوخی زمزمه کرد:
_ والا خانومم با چشماش خط و نشون کشید برام .
جرات نکردم .
به شوخی گفته بود اما این که او را خانم خودش
خوانده، عجیب به دلشنشست.
خانم او بودن زیبا بود و این یعنی جایی در دلش
داشت به او دل می بست...
و این خوب نبود.
خوب نبود چون قرار بود جدا شوند...
نگاه از امیرکیا برداشت و کوتاه لب زد:
_ به من ربطی نداشت که ...
امیر کیا نیم خیز شد و بی مقدمه پرسید:
_ میخوای بری یلدا؟
نگاهشرا به امیر کیا دوخت.
می خواست؟ اصلا از کی تا حالا نظر او برای کسی
مهم شده بود؟
اصلا مگر اهمیت داشت که او چه می خواهد و چه
نمی خواهد؟
هرچند این بار خودشهم نمی دانست چه می خواهد
و چه نمی خواهد!
تنها چیزی که برایشهویدا بود، این بود که جایی
میان قلب اش، آن قسمتی که تا این لحظه سراغش
نرفته بود، بی خبر از او داشت دل می بست.
و او انگار هیچ کنترلی روی آن قسمت قلب اش
نداشت.
بدون آن که جوابی به امیر کیا بدهد، خواست از
روی تخت بلند شود که مچ دستشرا گرفت و
اجازه نداد.
امیر کیا با جدیت نگاهشکرد.
سوال پرسیده بود، همیشه از بی پاسخ ماندن
سوال هایشبی زار بود... اما این بار فرق می کرد.
این بار پای مهم ترین سوال زندگی اشدر میان بود...
می خواست تصمیم یلدا را بداند.
تنها شخصی که برایشمانده بود و او...
می خواست با چنگ و دندان برای خودش نگه اش
دارد.
البته به شرطی که پای اجبار به میان نباشد...
به سمت امیر کیا چرخید و کوتاه لب زد:
_ الان زمان مناسبی نیست امیر کیا.
گیج لب زد:
_ برای جواب دادن به سوالم، یا موندنت؟
از روی تخت بلند شد و همانطور که لیوان چای را
برمی داشت تا به دست امیر کیا بدهد، جواب داد:
_ جواب سوالت!
می شد خوشبینانه نگاه کند دیگر!
اگر نمی خواست بماند، جوابشرا به بعد موکول
نمی کرد.
با همین خیال بحث را ادامه نداد تا به قول یلدا
زمانش برسد.
لیوان چای را از دستشگرفت و کوتاه زمزمه کرد:
_ باشه ....ممنون .
بلاتکلیف باز روی تخت نشست اما همان لحظه
صدای زنگ موبایل امیر کیا، سکوت اتاق را شکست.

به دلیل صحنه های باز کلامی فقط +21 سال بخوانند

عاشق بهرام بودم برای همین با درخواست سارا (دوستم) موافقت کردم...سارا نازا بود و از من خواسته بود یه مدت #صیغه همسرش باشم و بچه ای براشون بیارم...
ولی برام یه شرط گذاشت... شرطی که باورش سخت بود... قرار بود در زمان #رابطه سارا هم حضور داشته باشه.. به خاطر علاقه این شرط رو هم قبول کردم اما نمیدونستم سارا چه نقشه ای داره...

من رو #تخت نشسته بودم و سارا رو صندلی کنار تخت که بهرام وارد شد وقتی بدن ورزیده و ورزشکاری بهرام رو دیدم دیگه توجهی نکردم که سارا هست و شروع کردم به...

برای خواندن ادامه داستان بالا وارد لینک زیر شوید👌👆
https://t.me/+RVrV5Aw7pbcNEWVl
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🟢ارگاسم از طریق مقعد

حتی بدون تحریک ناحیه‌ی کلیتوریس هم می‌توان با استفاده از #رابطه‌_جنسی مقعدی به اوج لذت جنسی رسید

بنا به مطالعات صورت گرفته، دخول از مقعد هم موضع جی را تحریک می‌کند و هم بافت‌های تهییج‌ پذیر
تحریک مقعد، پروینیوم و رکتوم میتواند روی اعصاب لگن و پودندال که در واکنش ارگاسمی دخیل هستند، تاثیرگذار باشد.


🌱 @lifes_method 🌱
🌱#توهم

لینک قسمت اول
https://t.me/c/1411171179/28360

#قسمت_صدوسیویک

با اخم به نام کیمیا نگاه کرد و بی حوصله غرید:
_ اینم وقت گیر اورده!
خواست رد تماسدهد که یلدا دست روی دستش
گذاشت و اجازه نداد.
نگاهشکرد و آرام گفت:
_ نمیخوام حتی صداشو بشنوم یلدا .بهمم میریزه ...
باعث میشه حالم از خودم بهم بخوره .
نمیخوام بهم بریزم...
کیمیا را می شناخت...بی شک الکی تماس نگرفته
بود.
می ترسید موضوع مهمی پیشآمده باشد.
_ میدونم ...تصمیم باخودته ولی به نظر من
جوابشو بده ...این که بدونی چرا زنگ زده خیلی
بهتره تا اینکه تموم روز به این فکر کنی که چرا زنگ
زده! شاید اصلا از امیر کسری خبری داشته باشه و
کمکمون کنه .
با یادآوری امیر کسری، سری تکان داد و بلافاصله
تماسرا وصل کرد و روی بلندگو گذاشت.
سپس جدی و سرد گفت:
_ چیکار داری؟
صدای هیاهوی باد و شلوغی خیابان باعث می شد
صدای کیمیا به سختی شنیده شود.
هرچند انگار جانی در بدن نداشت.
_ سلام امیر کیا...
نگاهی به یلدا انداخت.
طبیعی بود که دلش بخواهد ادامه مکالمه را در ح
الی که سر یلدا را در آغوشگرفته ادامه دهد؟
یا باز هرمون های مردانه اش حال خوبی نداشتند؟
بدون آن که نگاه از چهره زیبا و مینیاتوری یلدا
بردارد، جواب داد:
_ واسه سلام علیک اگه زنگ زدی قطع کن.
به سرعت جواب داد:
_ نه نه! یعنی ...باید ببینمت! هرچی زودتر بهتر...
بعد از هفت روز بلند خندید.
اما این بار با تمسخر!
تمسخر برای خوش خیالی کیمیا!
اگر همسرت فانتزی دوست داره داستان انتهای صفحه رو بخون عالیه 😍
خشمگین و بی حوصله، بدون آن که نگاهی به یلدا
بیاندازد از روی تخت بلند شد و تقریبا فریاد زد:
_ چی فکر کردی تو؟ که همون خر سابقم؟
که بگی میخوام ببینمت و منم له له بزنم برای
دیدنت؟ نه خانوم...
اون امیر کیا مرد! الان حتی شنیدن صداتم حالمو بد
میکنه چه برسه بخوام ریخت کثیفت و ببینم.
کیمیا که انگار توقع این حجم از تنفر را نداشت.
صدایش با بغضهمراه شد.
_ حقمه ...میدونم ...بیشتر از این حقمه ...
بی حوصله حرفشرا قطع کرد.
_ آره حقته! خیلی بیشتر از این حرفا حقته!

به دلیل صحنه های باز کلامی فقط +21 سال بخوانند

عاشق بهرام بودم برای همین با درخواست سارا (دوستم) موافقت کردم...سارا نازا بود و از من خواسته بود یه مدت #صیغه همسرش باشم و بچه ای براشون بیارم...
ولی برام یه شرط گذاشت... شرطی که باورش سخت بود... قرار بود در زمان #رابطه سارا هم حضور داشته باشه.. به خاطر علاقه این شرط رو هم قبول کردم اما نمیدونستم سارا چه نقشه ای داره...

من رو #تخت نشسته بودم و سارا رو صندلی کنار تخت که بهرام وارد شد وقتی بدن ورزیده و ورزشکاری بهرام رو دیدم دیگه توجهی نکردم که سارا هست و شروع کردم به...

برای خواندن ادامه داستان بالا وارد لینک زیر شوید👌👆
https://t.me/+RVrV5Aw7pbcNEWVl
🟢در سـكس وضعیت های مختلف را تجربه کنيد و حتی وضعیت های جدیدی را ابداع نمایيد.

عادی شدن #پوزیشن های رابطه جنسی در سكس باعث سردی رابطه ميشود.

حتی مهیج ترین فرد در رابطه جنسی، اگر انجام #رابطه_جنسی برایش تکرار مکررات شده باشد از آن دلزده خواهد شد.


🌱 @lifes_method 🌱
🌱#توهم

لینک قسمت اول
https://t.me/c/1411171179/28360

#قسمت_صدوسیودو

تاوان آبرویی که به ناحق از یلدا بردی... تاوان
کتک هایی که به ناحق از برادرش خورد... تاوان
اشک هایی که به خاطر تو از چشماشریخته شد.
همه اینا خیلی سنگین تر از این حرفان!
هنوز اول راهی...
این طرفداری همه جانبه امیر کیا از او، آن هم در
مقابل کسی که روزی عزیزترین فرد زندگی اش بوده،
به حدی به دلش خوش نشست، که ناخواسته در
عین لبخند زدن، چشم هایشرا نم اشک پر کرد.
کیمیا که حالا واضح گریه می کرد، میان
هق هق هایش نالید:
اگر دنبال پول درآوردی رو همین لینک کلیک کن 😍 بعدم استارت و پلی رو بزن 🤩
_ باشه ...باشه لعنتیا ...حقمه ...ولی الان باید
ببینمت! باید یه چیزایی و حضوری بهت بگم .
باید بیایی امیر کیا...
پوزخندی زد و با تمسخر پرسید:
_ عه؟ نه بابا؟ اون وقت کی باید و نباید منو تعیین
میکنه؟ تو؟
_ میخواستم یه ذره از کارامو جبران کنم ...اما انگار
نمی خوای امیر کیا ...درباره برادرت بود .
صبر نکرد جمله اش تمام شود، با استرس بین
حرفشپرید و گفت:
_ تو از امیر کسری خبر داری؟ کجاست؟
برعکساو آرام جواب داد:
_ امروز عصر ساعت پنج بیا پارک پشت ویلا ...
حضوری باید بگم. فعلا خداحافظ.
نگاهی به امیر کیا که لحظه ای آرام و قرار نداشت
انداخت.
برعکساو که با خونسردی روی نیمکت های پارک
نشسته بود، امیر کیا مانند اسپند روی آتششده
بود.
تقریبا نیم ساعتی می شد که منتظر کیمیا بودند.
نه که او دیر کند.
امیرکیا به حدی بی قرار بود که راس چهار و نیم
توی پارک بودند.
عینک دودی اشرا از روی چشم هایش برداشت و رو
به امیرکیا که تند و مضطرب قدم می زد گفت:
_ دو دقیقه بشین امیر کیا! راه بری میاد؟
نگاهشکرد.
انتطار را می شد از چشم هایشخواند.
انتظاری که برای کیمیا نبود اما برای حرف هایش
چرا...
_ یعنی دلم میخواد دروغ گفته باشه! به روح بابا
زنده ش نمی ...
قبل آن که جمله اش به پایان برسد، زمزمه آرام کیمیا
هر دو را متوجه او کرد.
_ سلام .
از روی نیمکت بلند شد و به سمت کیمیا چرخید.
حیرت زده لب زد:
_ کی ...کیمیا!

به دلیل صحنه های باز کلامی فقط +21 سال بخوانند

عاشق بهرام بودم برای همین با درخواست سارا (دوستم) موافقت کردم...سارا نازا بود و از من خواسته بود یه مدت #صیغه همسرش باشم و بچه ای براشون بیارم...
ولی برام یه شرط گذاشت... شرطی که باورش سخت بود... قرار بود در زمان #رابطه سارا هم حضور داشته باشه.. به خاطر علاقه این شرط رو هم قبول کردم اما نمیدونستم سارا چه نقشه ای داره...

من رو #تخت نشسته بودم و سارا رو صندلی کنار تخت که بهرام وارد شد وقتی بدن ورزیده و ورزشکاری بهرام رو دیدم دیگه توجهی نکردم که سارا هست و شروع کردم به...

برای خواندن ادامه داستان بالا وارد لینک زیر شوید👌👆
https://t.me/+RVrV5Aw7pbcNEWVl
🟢تغییرات مردان پس از سکس

معمولا #مرد_ها بعد از رابطه جنسی و #انزال احساس خواب آلودگی و کوفتگی دارند. این حالت کاملا طبیعی است. خیلی از آقایان بعد از مقاربت برای دقایق یا حتی ساعاتی #تحریک نمی شوند و #نعوظ مجدد در آنها اتفاق نمی افتد که این فرایند هم کاملا طبیعی است و نشانه بیماری یا اختلال جنسی نیست.

معمولا اگر بعد از #رابطه_جنسی با آقایان حرف های عاشقانه بزنید آنها فقط تائید میکنند ،آقایان ممکن است موقتا بعد از مقاربت از نظر احساسی کمی سرد به نظر برسند که این حالت موقتی است.

🌱 @lifes_method 🌱
🌱#توهم

لینک قسمت اول
https://t.me/c/1411171179/28360

#قسمت_صدوسیوسه

صورت ورم کرده و کبودش... دستی که توی گچ
بود و پایی که لنگ می زد... ذره ای شبیه به کیمیای
خوشپوشو مغرور نداشت.
امیر کیا بدون آن که توجه ای به ظاهرشکند، بی
حوصله پرسید:
_ امیر کسری کجاست؟
با درد لبخند زد.
_ بذار نفسم چاق شه ...بذار برسم .
بی حوصله فریاد زد:
_ میگم امیر کجاست؟
یلدا با نگرانی نگاهشرا به کیمیا دوخت.
این که به سختی روی پاهایشایستاده و درد دارد،
کاملا پیدا بود.
نگاهشرا به چهره برزخی و عصبی امیرکیا دوخت
و گفت:
_ بذار نفسش بالا بیاد امیرکیا! نمیبینی به سختی
وایساده؟
سپسدست انداخت دور بازوی کیمیا و کمک اش
کرد روی نیمکت بنشیند.
نباید دل می سوزاند.
نباید حال و روزش، بغضبه گلویش می نشاند.
نباید دلشآتشمی گرفت اما لعنت به تمام
نسبت های خونی...
اگر دنبال پول درآوردی رو همین لینک کلیک کن 😍 بعدم استارت و پلی رو بزن 🤩
لعنت به خاطره ها...
و او چقدر بدبخت بود که برای مسبب تمام
بدبختی هایشهم دل می سوزاند.
کیمیا نگاه پر دردی به یلدای بغضکرده انداخت.
به دختری که کم از خواهر نداشت برایشاما او بد
آتشی به خانه اشانداخته بود.
دستشرا با دو دلی جلو برد و روی دست یلدا
گذاشت.
نگاه پشیمان و اشک آلودشرا به نگاه یلدا دوخت و
لب زد:
_ بد کردم بهت یلدا ...
دستشرا آرام از زیر دست کیمیا بیرون کشید.
دل سوزانده بود درست... اما قرار نبود ببخشد!
کیمیا جای هیچ بخششی نگذاشته بود.
امیرکیا که متوجه پریشانی یلدا شده بود، نگاهشرا
به کیمیا دوخت و گفت:
_ خب؟ حالا بگو.
نگاهشرا از یلدا برداشت و به امیر کیا دوخت.
به دومین فردی که زندگی اشرا نابود کرده بود...
به مردی که حق اش نبود جواب عشق اشرا با
خیانت بدهد.
_ مطمئنم از ایران خارج شده.
یکه خورد.
امیرکسری رفته بود؟ بی خبر؟ اصلا چرا؟
با حیرت قدمی به جلو برداشت و پرسید:
_ از کجا مطمئنی؟

به دلیل صحنه های باز کلامی فقط +21 سال بخوانند

عاشق بهرام بودم برای همین با درخواست سارا (دوستم) موافقت کردم...سارا نازا بود و از من خواسته بود یه مدت #صیغه همسرش باشم و بچه ای براشون بیارم...
ولی برام یه شرط گذاشت... شرطی که باورش سخت بود... قرار بود در زمان #رابطه سارا هم حضور داشته باشه.. به خاطر علاقه این شرط رو هم قبول کردم اما نمیدونستم سارا چه نقشه ای داره...

من رو #تخت نشسته بودم و سارا رو صندلی کنار تخت که بهرام وارد شد وقتی بدن ورزیده و ورزشکاری بهرام رو دیدم دیگه توجهی نکردم که سارا هست و شروع کردم به...

برای خواندن ادامه داستان بالا وارد لینک زیر شوید👌👆
https://t.me/+RVrV5Aw7pbcNEWVl
🟢مردها بدانند...‼️

بجای #تحریک جنسی اول قلب همسرتان را لمس و از محبت سرریز کنید.

وقتی مورد توجه شما باشد، محبت ببیند و اوقات خوشی در کنار شما داشته باشد براحتی برای برقراری #رابطه_جنسی آماده میشود.


🌱 @lifes_method 🌱