انواع عشق از دیدگاه اشو
سه نوع عشق وجود دارد.
عشق نوع اول:
در آن یک مورد عشقی وجود دارد معطوف به شی؛ به عنوان مثال، زن زیبایی را میبینید و از او خوشتان میاید؛ ذوق زده میشوید و فکر میکنید که عاشق شده اید و عشق در شما تجلی یافته است. اما عشقی که از #بیرون بر شما عارض شود، عشق واقعی نیست. شاید شما یک فرد کاملا غیر عاشقی باشید؛ شاید چیز درخوری نداشته باشید، اما چون آن زن زیبا است، فکر میکنید که عشق در شما در حال ظهور است.
این عشق، #عشق_معطوف_به_شی است. این عشق، عشق شهوانی است که حس مالک شدن را در شما ایجاد میکند.
عشق نوع دوم:
در این عشق، شی یا هدف زیاد مهم نیست، بلکه #ذهنیت شما مهم است.
شما چنان عاشق هستید که عشقتان را به دیگری نثار میکنید.
عاشق از عشق لبریز است و هر موجودی را عاشق است.
اگر تنها هم باشید، باز عاشق هستید
در این نوع عشق، عاشق عشق ورزی میکند، بدون آنکه به معشوقِ خاصی نظر داشته باشد. این عشق به شما خواهد شناساند که چگونه دیگری را #آزاد بگذارید.
نخستین هدیه ی شما، هدیه ی آزادی به معشوق تان خواهد بود.
آزادی، زیباترین و گرامیترین هدفِ خودآگاهی انسان است؛
چطور میتوان آن را از کسی گرفت؟ عشق نوع دوم، عشقی صمیمانه تر از عشق شهوانی است و از این رو روح شما را غنی تر میکند. .
در عشق نوع دوم، عاشق یکی است، اما در جهات بسیاری جریان خواهد یافت و عشق خود را به روشهای مختلف به افراد زیادی عطا خواهد کرد.
چون هر چه بیشتر عشق بورزید، عشق در درون شما بیشتر رشد میکند؛
و همچنانکه عشق در شما رشد میکند، شما نیز رشد میکنید و گسترش میابید. این گسترش، یک گسترش واقعی در خودآگاهی است.
برای زندگی احترام قائل باشید.
به همه ی موجودات عشق بورزید؛ به اشیا نیز احترام بگذارید و به آنها عشق بورزید؛ این غایت عشق است.
چون اشیا هم با شما هستند و آنها نیز از یک نوع وجود برخوردار هستند.
هنگامی که کسی به این نقطه برسد، که عاشق کل هستی باشد - قطع نظر از اینکه آن چیز چه باشد، این عشق، عشقی #غیر_شرطی خواهد بود.
این حرکت، حرکتی به سوی نیایشگری و مراقبه خواهد بود.
عشق نوع اول خوب است، چون از بی عشقی زندگی کردن، بهتر است.
عشق نوع دوم از عشق نوع اول بهتر است، چون در آن اضطراب، رنج، آشوب، کشمکش، پرخاش و خشونت کمتری خواهد بود؛ از اینرو عشق نوع دوم پاک تر و فراگیر تر از عشق نوع اول خواهد بود. هر چند در اولی شهوت زیاد، کل بازی را خراب میکند، اما حتی عشق نوع دوم هم عشق نهایی نیست!
ادامه دارد... 👇👇👇
#اشو
#شکوه_آزادی
سه نوع عشق وجود دارد.
عشق نوع اول:
در آن یک مورد عشقی وجود دارد معطوف به شی؛ به عنوان مثال، زن زیبایی را میبینید و از او خوشتان میاید؛ ذوق زده میشوید و فکر میکنید که عاشق شده اید و عشق در شما تجلی یافته است. اما عشقی که از #بیرون بر شما عارض شود، عشق واقعی نیست. شاید شما یک فرد کاملا غیر عاشقی باشید؛ شاید چیز درخوری نداشته باشید، اما چون آن زن زیبا است، فکر میکنید که عشق در شما در حال ظهور است.
این عشق، #عشق_معطوف_به_شی است. این عشق، عشق شهوانی است که حس مالک شدن را در شما ایجاد میکند.
عشق نوع دوم:
در این عشق، شی یا هدف زیاد مهم نیست، بلکه #ذهنیت شما مهم است.
شما چنان عاشق هستید که عشقتان را به دیگری نثار میکنید.
عاشق از عشق لبریز است و هر موجودی را عاشق است.
اگر تنها هم باشید، باز عاشق هستید
در این نوع عشق، عاشق عشق ورزی میکند، بدون آنکه به معشوقِ خاصی نظر داشته باشد. این عشق به شما خواهد شناساند که چگونه دیگری را #آزاد بگذارید.
نخستین هدیه ی شما، هدیه ی آزادی به معشوق تان خواهد بود.
آزادی، زیباترین و گرامیترین هدفِ خودآگاهی انسان است؛
چطور میتوان آن را از کسی گرفت؟ عشق نوع دوم، عشقی صمیمانه تر از عشق شهوانی است و از این رو روح شما را غنی تر میکند. .
در عشق نوع دوم، عاشق یکی است، اما در جهات بسیاری جریان خواهد یافت و عشق خود را به روشهای مختلف به افراد زیادی عطا خواهد کرد.
چون هر چه بیشتر عشق بورزید، عشق در درون شما بیشتر رشد میکند؛
و همچنانکه عشق در شما رشد میکند، شما نیز رشد میکنید و گسترش میابید. این گسترش، یک گسترش واقعی در خودآگاهی است.
برای زندگی احترام قائل باشید.
به همه ی موجودات عشق بورزید؛ به اشیا نیز احترام بگذارید و به آنها عشق بورزید؛ این غایت عشق است.
چون اشیا هم با شما هستند و آنها نیز از یک نوع وجود برخوردار هستند.
هنگامی که کسی به این نقطه برسد، که عاشق کل هستی باشد - قطع نظر از اینکه آن چیز چه باشد، این عشق، عشقی #غیر_شرطی خواهد بود.
این حرکت، حرکتی به سوی نیایشگری و مراقبه خواهد بود.
عشق نوع اول خوب است، چون از بی عشقی زندگی کردن، بهتر است.
عشق نوع دوم از عشق نوع اول بهتر است، چون در آن اضطراب، رنج، آشوب، کشمکش، پرخاش و خشونت کمتری خواهد بود؛ از اینرو عشق نوع دوم پاک تر و فراگیر تر از عشق نوع اول خواهد بود. هر چند در اولی شهوت زیاد، کل بازی را خراب میکند، اما حتی عشق نوع دوم هم عشق نهایی نیست!
ادامه دارد... 👇👇👇
#اشو
#شکوه_آزادی
فردی که #عمیقا_به_بدن_وابسته باشد هرگز نمی تواند #آزاد باشد.
خودِ همان وابستگی او را به انواع فراوان از قید و بندها هدایت خواهد کرد.
شاید عاشق مردی باشی،
شاید عاشق زنی باشی،
ولی در عمق وجودت مقاومت هم میکنی،
زیرا آن معشوق نیز نوعی قید است.
تو را فلج میکند؛ آن رابطه تو را تغذیه نیز میکند، تو را به بند هم میکشد. نمیتوانی بدون آن زندگی کنی،
و نمیتوانی با آن زندگی کنی.
این مشکل تمام عشاق است.
نمیتوانند جدا ازهم زندگی کنند و نمیتوانند باهم زندگی کنند.
وقتی از هم جدا میشوند به یگدیگر فکر می کنند؛
وقتی باهم هستند باهمدیگر می جنگند!
چرا این اتفاق رخ میدهد؟
مکانیسمی ساده است:
وقتی با زنی که دوستش داری و تو را دوست دارد ، نیستی، شروع می کنی به احساس گرسنگی برای آن گرمایی که از تن آن زن جاری میشود.
وقتی با آن زن هستی، دیگر احساس گرسنگی نداری، دیگر گرسنه نیستی؛خوب تغذیه شدهای.
و بزودی به ستوه میآیی.
تمام عشاقان وقتی با هم هستند
فکر می کنند،
”چه زیباست تنهابودن!“
و وقتی که تنها هستند، دیر یا زود شروع میکنند به احساس نیاز برای دیگری و تصورات و رویاها شروع میشوند:
”چه زیبا خواهد بود اگر باهم باشیم!“
#بدن نیاز به باهم بودن دارد؛
و
درونیترین #روح تو نیاز به تنهایی دارد مشکل این است.....
#اشو
خودِ همان وابستگی او را به انواع فراوان از قید و بندها هدایت خواهد کرد.
شاید عاشق مردی باشی،
شاید عاشق زنی باشی،
ولی در عمق وجودت مقاومت هم میکنی،
زیرا آن معشوق نیز نوعی قید است.
تو را فلج میکند؛ آن رابطه تو را تغذیه نیز میکند، تو را به بند هم میکشد. نمیتوانی بدون آن زندگی کنی،
و نمیتوانی با آن زندگی کنی.
این مشکل تمام عشاق است.
نمیتوانند جدا ازهم زندگی کنند و نمیتوانند باهم زندگی کنند.
وقتی از هم جدا میشوند به یگدیگر فکر می کنند؛
وقتی باهم هستند باهمدیگر می جنگند!
چرا این اتفاق رخ میدهد؟
مکانیسمی ساده است:
وقتی با زنی که دوستش داری و تو را دوست دارد ، نیستی، شروع می کنی به احساس گرسنگی برای آن گرمایی که از تن آن زن جاری میشود.
وقتی با آن زن هستی، دیگر احساس گرسنگی نداری، دیگر گرسنه نیستی؛خوب تغذیه شدهای.
و بزودی به ستوه میآیی.
تمام عشاقان وقتی با هم هستند
فکر می کنند،
”چه زیباست تنهابودن!“
و وقتی که تنها هستند، دیر یا زود شروع میکنند به احساس نیاز برای دیگری و تصورات و رویاها شروع میشوند:
”چه زیبا خواهد بود اگر باهم باشیم!“
#بدن نیاز به باهم بودن دارد؛
و
درونیترین #روح تو نیاز به تنهایی دارد مشکل این است.....
#اشو
👇👇👇
ادامه مطلب ....
#راههای_ظریفی برای گرواندن مردم به مذهب وجود دارد.
کسی که گرویده میشود خودش ابداً خبر ندارد
که چه اتفاقی برایش میافتد
شما او را آهسته آهسته #شرطی میکنید. به تکرار و تبلیغ کتابهای مذهبی ادامه میدهید و آهسته آهسته، بدون اینکه باخبر شود،
👈 #ذهنش پر از آنچه که تکرار شده است میگردد.
او در حال شرطیشدن است.
این روند #هیپنوتیزم است
تلاش من در اینجا ضد این روند است: روند شرطیزدایی و هیپنوتیزمزدایی. شما هرچه که باشید ــ مسلمان، مسیحی، یهودی، هندو ….
شما را از هیپنوتیزم و شرطیشدگی بیرون میآورم
من فقط شما را از هیپنوتیزم و شرطی شدگی خارج می کنم
و سپس به شما واگذار میکنم تا بتوانید خودتان باشید
من شما را دوباره هیپنوتیزم و شرطی نمیکنم.
من با شرطیزدایی شما متوقف میشوم تا از الگوهای قدیمی و ذهنیتهای کهنه که بر شما تحمیل شده است آزاد باشید.
وقتی که #آزاد باشید، کار من تمام شده است. آنوقت میتوانید براساس نور خودتان و براساس نیازهای درونی خودتان رشد کنید.
حق مادرزادی هر فرد است که خودش باشد
دنیا نیازی به مسلمانان، مسیحیان، یهودیان، هندوها و... ندارد؛ بهیقین نیاز به مردمان بادیانت دارد
و منظورم چیست وقتی میگویم، “مردمان بادیانت”؟
منظورم مردمانی است که درک کنند به درک رسیده باشند، دنیا نه تنها مادّه است، بلکه چیز بیشتری در دنیا وجود دارد، چیزی اضافه بر مادّه دارد. دنیا با مادّه تمام نشده و نمیشود
مادّه فقط پیرامون است،
در مرکز، آگاهی و معرفت وجود دارد. و این فقط وقتی ممکن است که تو آگاهی را در مرکز و درون خودت تجربه کرده باشی،
آنگاه میتوانی همان معرفت را در همهجا تجربه کنی. وقتی شروع میکنی به تجربهکردن آگاهی در همهجا، با خداگونگی آشنا شده و برخورد کردهای. من این تجربه را #دیانت میخوانم
من البته علاقه دارم که شما را با این تجربهی وسیع آشنا کنم، ولی شما باید خودتان به آن برسید.
باید بدون هیچگونه تقلید، باور و تعصب به آن تجربه وارد شوید ـــ باز، آسیبپذیر، آماده برای دیدن “آنچه که هست”؛
بجای اینکه “آنچه که باید باشد” را فرافکن کنید!
من هیچ “باید و نباید” به شما نمیدهم،
هیچگونه “فرمان” به شما نمیدهم
من فقط مانند باغبانی که به یک بذر کمک میکند، به شما یاری میرسانم.
این تلاشی نیست برای ساختن یک گل نیلوفر از یک بوته گلسرخ، بلکه برعکس. باغبان به گلسرخ کمک میکند تا گلسرخ باشد
و به گلنیلوفر کمک میکند تا یک گل نیلوفر باشد
هرآنچه که نیروی بالقوهی شما باشد، باید همان باشید.
من اینجا نیستم تا تعیین کنم که شما چه باشید؛
فقط میتوانم #اِشاراتی کنم تا چگونه در وجود خودتان #رشد کنید.
#اشو
ادامه مطلب ....
#راههای_ظریفی برای گرواندن مردم به مذهب وجود دارد.
کسی که گرویده میشود خودش ابداً خبر ندارد
که چه اتفاقی برایش میافتد
شما او را آهسته آهسته #شرطی میکنید. به تکرار و تبلیغ کتابهای مذهبی ادامه میدهید و آهسته آهسته، بدون اینکه باخبر شود،
👈 #ذهنش پر از آنچه که تکرار شده است میگردد.
او در حال شرطیشدن است.
این روند #هیپنوتیزم است
تلاش من در اینجا ضد این روند است: روند شرطیزدایی و هیپنوتیزمزدایی. شما هرچه که باشید ــ مسلمان، مسیحی، یهودی، هندو ….
شما را از هیپنوتیزم و شرطیشدگی بیرون میآورم
من فقط شما را از هیپنوتیزم و شرطی شدگی خارج می کنم
و سپس به شما واگذار میکنم تا بتوانید خودتان باشید
من شما را دوباره هیپنوتیزم و شرطی نمیکنم.
من با شرطیزدایی شما متوقف میشوم تا از الگوهای قدیمی و ذهنیتهای کهنه که بر شما تحمیل شده است آزاد باشید.
وقتی که #آزاد باشید، کار من تمام شده است. آنوقت میتوانید براساس نور خودتان و براساس نیازهای درونی خودتان رشد کنید.
حق مادرزادی هر فرد است که خودش باشد
دنیا نیازی به مسلمانان، مسیحیان، یهودیان، هندوها و... ندارد؛ بهیقین نیاز به مردمان بادیانت دارد
و منظورم چیست وقتی میگویم، “مردمان بادیانت”؟
منظورم مردمانی است که درک کنند به درک رسیده باشند، دنیا نه تنها مادّه است، بلکه چیز بیشتری در دنیا وجود دارد، چیزی اضافه بر مادّه دارد. دنیا با مادّه تمام نشده و نمیشود
مادّه فقط پیرامون است،
در مرکز، آگاهی و معرفت وجود دارد. و این فقط وقتی ممکن است که تو آگاهی را در مرکز و درون خودت تجربه کرده باشی،
آنگاه میتوانی همان معرفت را در همهجا تجربه کنی. وقتی شروع میکنی به تجربهکردن آگاهی در همهجا، با خداگونگی آشنا شده و برخورد کردهای. من این تجربه را #دیانت میخوانم
من البته علاقه دارم که شما را با این تجربهی وسیع آشنا کنم، ولی شما باید خودتان به آن برسید.
باید بدون هیچگونه تقلید، باور و تعصب به آن تجربه وارد شوید ـــ باز، آسیبپذیر، آماده برای دیدن “آنچه که هست”؛
بجای اینکه “آنچه که باید باشد” را فرافکن کنید!
من هیچ “باید و نباید” به شما نمیدهم،
هیچگونه “فرمان” به شما نمیدهم
من فقط مانند باغبانی که به یک بذر کمک میکند، به شما یاری میرسانم.
این تلاشی نیست برای ساختن یک گل نیلوفر از یک بوته گلسرخ، بلکه برعکس. باغبان به گلسرخ کمک میکند تا گلسرخ باشد
و به گلنیلوفر کمک میکند تا یک گل نیلوفر باشد
هرآنچه که نیروی بالقوهی شما باشد، باید همان باشید.
من اینجا نیستم تا تعیین کنم که شما چه باشید؛
فقط میتوانم #اِشاراتی کنم تا چگونه در وجود خودتان #رشد کنید.
#اشو
#دکتر_لایتمن:
نفس را رها کن!
مکتب تصوف در اسلام از جهاتی شبیه به دانش کهن کابالا است. زمانیکه از #منصور_حلاج، شاعر و یکی از حکیمان و #عرفا بزرگ تصوف می پرسند، که چگونه میتوان خود را از مشقات این دنیایی که با آن سخت در گیریم، رهایی بخشید؟
او به ستونی که در وسط محوطه بود نزدیک شد، آن را محکم گرفت و فریاد زد: کمکم کن، کمک کن، مرا از این ستون رها کن!».
سپس رو به حضار کرد و پرسید: «چه فکر میکنید، من همانی هستم که به ستون بسته شده ام یا من آن را به خود بسته ام؟
آن را رها کن و تو آزاد خواهی شد.»
این می تواند #توصیه بسیار خوبی باشد، اگر عملی کردن آن پیچیده نبود.
به هر حال، چیزی که باعث میشود خود را به غرورها گره بزنیم و رها نکنیم، یک پدیده ی #درونی است که قادر نیستیم خود را از آن رها کنیم وآن "#نفس" است.
نفسی که در ما نهاده شده است. و ما را وادار می کند تا به هر چیزی که تصور می کند خوب و خوشایند است (#پول و احترام، #سلطه و رقابت...) وابسته شویم و اینگونه است که قلب ما بسته و مُهر میشود و احساسات ما را نسبت به دیگران بی رنگ و دور می کند و به ما اجازه می دهد، قادر باشیم برای حفظ و ارجعیت #منافع خود به هر یک از آنها آسیب برسانیم و جهان ما چنین باشد.
راه رهایی از این رنج بیهودگی ها، #رهایی از نفس است!
و اما چگونه؟ به وسیله پیوند و اتصال با کسی که ما را به او وصل نموده است. درخواست کنید! #استغاثه نمایید! مجبور کنید! نیروی برتر را، او را وادار کنید تا زنجیره هایی که ما را به ستون "خود" بسته اند، را بشکند: "#رها!" و #آزاد! و نه چیزی بیشتر!
درخواستی قاطعانه و سازش ناپذیر،
تنها زمانی می تواند از اعماق قلب برآید که شخص شروع به درک آن کند که نفس، تحت عنوان و به نامِ لذت، چقدر #رنج و مشقت را به او تحمیل کرده و چه میزان آزادی را از او سلب نموده.
با مطالعه #دانش_کابالا، میتوان روش پایبندی واتصال به "نیروی برتر" (نیک و بخشنده) را کسب نمود، در حالی که در همین این #جهان_مادی #زندگی می کنیم! و از مشقات و رنج نجات یافت و حرکت را به سوی #آزادی تسریع نمود.
نفس را رها کن!
مکتب تصوف در اسلام از جهاتی شبیه به دانش کهن کابالا است. زمانیکه از #منصور_حلاج، شاعر و یکی از حکیمان و #عرفا بزرگ تصوف می پرسند، که چگونه میتوان خود را از مشقات این دنیایی که با آن سخت در گیریم، رهایی بخشید؟
او به ستونی که در وسط محوطه بود نزدیک شد، آن را محکم گرفت و فریاد زد: کمکم کن، کمک کن، مرا از این ستون رها کن!».
سپس رو به حضار کرد و پرسید: «چه فکر میکنید، من همانی هستم که به ستون بسته شده ام یا من آن را به خود بسته ام؟
آن را رها کن و تو آزاد خواهی شد.»
این می تواند #توصیه بسیار خوبی باشد، اگر عملی کردن آن پیچیده نبود.
به هر حال، چیزی که باعث میشود خود را به غرورها گره بزنیم و رها نکنیم، یک پدیده ی #درونی است که قادر نیستیم خود را از آن رها کنیم وآن "#نفس" است.
نفسی که در ما نهاده شده است. و ما را وادار می کند تا به هر چیزی که تصور می کند خوب و خوشایند است (#پول و احترام، #سلطه و رقابت...) وابسته شویم و اینگونه است که قلب ما بسته و مُهر میشود و احساسات ما را نسبت به دیگران بی رنگ و دور می کند و به ما اجازه می دهد، قادر باشیم برای حفظ و ارجعیت #منافع خود به هر یک از آنها آسیب برسانیم و جهان ما چنین باشد.
راه رهایی از این رنج بیهودگی ها، #رهایی از نفس است!
و اما چگونه؟ به وسیله پیوند و اتصال با کسی که ما را به او وصل نموده است. درخواست کنید! #استغاثه نمایید! مجبور کنید! نیروی برتر را، او را وادار کنید تا زنجیره هایی که ما را به ستون "خود" بسته اند، را بشکند: "#رها!" و #آزاد! و نه چیزی بیشتر!
درخواستی قاطعانه و سازش ناپذیر،
تنها زمانی می تواند از اعماق قلب برآید که شخص شروع به درک آن کند که نفس، تحت عنوان و به نامِ لذت، چقدر #رنج و مشقت را به او تحمیل کرده و چه میزان آزادی را از او سلب نموده.
با مطالعه #دانش_کابالا، میتوان روش پایبندی واتصال به "نیروی برتر" (نیک و بخشنده) را کسب نمود، در حالی که در همین این #جهان_مادی #زندگی می کنیم! و از مشقات و رنج نجات یافت و حرکت را به سوی #آزادی تسریع نمود.
Forwarded from Narmin Clauß
مردم خود را به ديگران مي چسبانند،
و تو هرقدر بيشتر به ديگران بچسبي، آنان هراسناك تر مي شوند.
خواهند خواست از تو بگريزند،
زيرا هركس نياز دروني شديدي براي #آزاد_بودن دارد.
ميل و آرزوي آزادي، برتر و ژرف تر از هر ميل و آرزوي ديگري است.
بنابراين تو حتي عشق را مي تواني قرباني كني، اما نمي تواني آزادي را قرباني كني. طبيعت امور اينگونه نيست.
به همين دليل شادماني واقعي فقط در تنها بودن تو مي تواند رخ دهد.
تنها بودن، هنر است. و با خود شادماني به همراه مي آورد.
اگر تو نخست در وجود خويش ريشه بدواني و سپس به برقراري ارتباط با ديگران اقدام كني، اين پديده اي كاملا متفاوت است.
اينك تو مي تواني مشاركت كني.
مي تواني عشق بورزي و از اين عشق لذت ببري.
با وجود زودگذر بودن آن، تو مي تواني به رقص درآيي، آواز بخواني و هرگاه كه آن لحظه بگذرد، ديگر گذشته است.
تو به عقب نمي نگري...
تو اين توانايي را داري كه عشق ديگري را بيافريني.
پس هيچ نيازي نيست به كسي بچسبي.
تو از آن عاشق و از آن عشق سپاسگزاري كه ديگر وجود ندارد،
زيرا تو را غني ساخته. به تو شمه اي از زندگي بخشيده و پخته ترت كرده است. اما اين زماني امكانپذير است كه تو برخي زمينه سازيها را در وجود خويش انجام داده باشي.
اگر عشق همه آن چيزي باشد كه تو داري، بدون هيچ زمينه اي براي مراقبه،
آنگاه گرفتار رنج و عذاب خواهي شد.
هر عشق بازي اي دير يا زود به يك كابوس تبديل خواهد شد.
#هنر_تنها_بودن
#و_
#در_تنهايي_خوش_و_خرم_بودن را بياموز تا همه چيز امكانپذير شود.
#اشو
و تو هرقدر بيشتر به ديگران بچسبي، آنان هراسناك تر مي شوند.
خواهند خواست از تو بگريزند،
زيرا هركس نياز دروني شديدي براي #آزاد_بودن دارد.
ميل و آرزوي آزادي، برتر و ژرف تر از هر ميل و آرزوي ديگري است.
بنابراين تو حتي عشق را مي تواني قرباني كني، اما نمي تواني آزادي را قرباني كني. طبيعت امور اينگونه نيست.
به همين دليل شادماني واقعي فقط در تنها بودن تو مي تواند رخ دهد.
تنها بودن، هنر است. و با خود شادماني به همراه مي آورد.
اگر تو نخست در وجود خويش ريشه بدواني و سپس به برقراري ارتباط با ديگران اقدام كني، اين پديده اي كاملا متفاوت است.
اينك تو مي تواني مشاركت كني.
مي تواني عشق بورزي و از اين عشق لذت ببري.
با وجود زودگذر بودن آن، تو مي تواني به رقص درآيي، آواز بخواني و هرگاه كه آن لحظه بگذرد، ديگر گذشته است.
تو به عقب نمي نگري...
تو اين توانايي را داري كه عشق ديگري را بيافريني.
پس هيچ نيازي نيست به كسي بچسبي.
تو از آن عاشق و از آن عشق سپاسگزاري كه ديگر وجود ندارد،
زيرا تو را غني ساخته. به تو شمه اي از زندگي بخشيده و پخته ترت كرده است. اما اين زماني امكانپذير است كه تو برخي زمينه سازيها را در وجود خويش انجام داده باشي.
اگر عشق همه آن چيزي باشد كه تو داري، بدون هيچ زمينه اي براي مراقبه،
آنگاه گرفتار رنج و عذاب خواهي شد.
هر عشق بازي اي دير يا زود به يك كابوس تبديل خواهد شد.
#هنر_تنها_بودن
#و_
#در_تنهايي_خوش_و_خرم_بودن را بياموز تا همه چيز امكانپذير شود.
#اشو