در نفس بودن
در نفس، تو درون یک چرخهی باطل قرار داری، هرگز نمی توانی جلوتر از بقیه باشی، هرگز....
همیشه کسی هست که به نوعی از تو جلوتر باشد،
نمی توانی منحصربه فرد باشی.
برای همین است که نفس هرگز نمی تواند رضایت داشته باشد.
نفس همیشه ناقص باقی میماند و همیشه نیز تقاضای کامل بودن دارد.
تمام پیام من، حقیقت را دیدن است،
دیدن آن جهنم که نفس به نام کامل بودن و منحصربه فردبودن خلق می کند ،
همینکه این نفس را رها کنید. آنگاه زیبایی عظیمی وجود خواهد داشت،
#بدون_نفس،
#بی_خود،
#فقط_یک_تهیای_ژرف.
و از درون این تهیا خلاقیت برمیخیزد،
از این تهیا سرور پدیدار می شود؛
و از آن حقیقت-وجود- برمیخیزد،
همه چیز از همین خلوص مطلق سرچشمه می گیرد.
#اشو
#هنر_مردن
در نفس، تو درون یک چرخهی باطل قرار داری، هرگز نمی توانی جلوتر از بقیه باشی، هرگز....
همیشه کسی هست که به نوعی از تو جلوتر باشد،
نمی توانی منحصربه فرد باشی.
برای همین است که نفس هرگز نمی تواند رضایت داشته باشد.
نفس همیشه ناقص باقی میماند و همیشه نیز تقاضای کامل بودن دارد.
تمام پیام من، حقیقت را دیدن است،
دیدن آن جهنم که نفس به نام کامل بودن و منحصربه فردبودن خلق می کند ،
همینکه این نفس را رها کنید. آنگاه زیبایی عظیمی وجود خواهد داشت،
#بدون_نفس،
#بی_خود،
#فقط_یک_تهیای_ژرف.
و از درون این تهیا خلاقیت برمیخیزد،
از این تهیا سرور پدیدار می شود؛
و از آن حقیقت-وجود- برمیخیزد،
همه چیز از همین خلوص مطلق سرچشمه می گیرد.
#اشو
#هنر_مردن
#سوال_از_اشو
اشو عزیز فرد چگونه #نگرانی را متوقف کند؟
#پاسخ
این سوال از پاتیک احساساتی است !
او بیجهت به احساساتی بودن و سوزناک بودن ادامه میدهد !
حالا، چگونه نگرانی را متوقف کنی؟!
چه نیازی است که نگرانی را متوقف کنی؟
اگر شروع کنی تا سعی کنی که نگرانی را متوقف کنی، یک نگرانی تازه درست میکنی.
چگونه نگرانی را متوقف کنم؟!
آنوقت شروع میکنی به نگران شدن در مورد نگرانی. آنوقت آنها را دوبرابر میکنی !
راهی وجود ندارد. اگر کسی بگوید همانطور که مردمانی هستند که میگویند. دیل کارنگی کتابی نوشته بنام: ”چگونه نگرانی را متوقف کنیم و شروع به زندگی کنیم”
این مردم نگرانی بیشتری تولید میکنند. زیرا به شما خواستهای میدهند که نگرانیها را میتوان متوقف کرد. نگرانیها را نمیتوان متوقف کرد
بلکه از بین میروند . من این را میدانم . نگرانی را نمیتوان متوقف کرد.
بلکه خودشان ازبین میروند ! هیچ کاری در مورد نگرانیها نمیتوانی بکنی . اگر فقط به آنها اجازه بدهی باشند و ذرهای اهمیت ندهی، ازبین خواهند رفت .
نگرانیها ناپدید میشوند، نمیتوانند متوقف شوند، زیرا وقتی که بکوشی تا آنها را متوقف کنی، این تو کیست؟ذهنی که نگرانیها را تولید میکند ! او اکنون یک نگرانی تازه تولید میکند :
چگونه متوقف کند !
حالا دیوانه خواهی شد، جنون خواهی گرفت. اینک مانند سگی هستی که دنبال گازگرفتن دُم خودش است ! سگی نباش که به دنبال گاز گرفتن دم خودش است و به دیل کارنگیها گوش نده. این تنها روشی است که آنان میتوانند به شما آموزش بدهند : دُم خودتان را دنبال کنید و دیوانه شوید !
راهی وجود دارد، نه یک روش. راهی که نگرانی ها ناپدید شوند .
وقتی که فقط به آنها نگاه کنی. بیتفاوت، از دور. طوری آنها را نگاه کنی که گویی به تو تعلق ندارند . آنها وجود دارند. تو آنها را میپذیری. درست مانند ابرهایی که در آسمان حرکت میکنند : افکار در ذهن حرکت میکنند، در آسمان درون، ترافیکی که در جاده حرکت میکند : افکار در جادهی درون حرکت میکنند . تو فقط آنها را تماشا کن . وقتی که در کنار خیابان ایستاده و منتظر اتوبوس هستی چه میکنی؟ فقط تماشا میکنی . ترافیک در جریان است، تو اهمیتی نمیدهی . وقتی که اهمیتی ندهی، نگرانیها شروع میکنند به افتادن . این توجه تو است که به آنها انرژی میدهد .
تو آنها را تغذیه میکنی، به آنها زندگی میبخشی و سپس میپرسی که چگونه آنها را متوقف کنی ! و وقتی که میپرسی چگونه آنها را متوقف کنی، پیشاپیش به آنها نیرو دادهای .
پرسش غلط مطرح نکن . نگرانیها وجود دارند. طبیعتاً، زندگی چنان پدیدهای وسیع و پیچیده است که نگرانیها باید وجود داشته باشند . تماشایشان کن . یک #تماشاچی باش و یک کننده نباش نپرس که چگونه متوقف کنی
وقتی میپرسی که چگونه متوقف کنی میپرسی که چکار کنی ! نه، هیچ کاری نمیتوان کرد . نگرانیها را بپذیر. وجود دارند . درواقع، به آنها نگاه کن، از هر زاویه به آنها نگاه کن، که چیستند. متوقف کردن را فراموش کن. یک روز ناگهان در مییابی آن نگرانیها دیگر نیستند. آن ترافیک متوقف شده. جاده خالی است. هیچکس عبور نمیکند. در آن تهیا، خداوند عبور میکند. در آن خالی بودن، لمحهای از بودا سرشتیِ خودت را، از فراوانیِ درونت را خواهی دید. و همه چیز یک سعادت خواهد شد.
#اشو
#یوگا_ابتدا_و_انتها
اشو عزیز فرد چگونه #نگرانی را متوقف کند؟
#پاسخ
این سوال از پاتیک احساساتی است !
او بیجهت به احساساتی بودن و سوزناک بودن ادامه میدهد !
حالا، چگونه نگرانی را متوقف کنی؟!
چه نیازی است که نگرانی را متوقف کنی؟
اگر شروع کنی تا سعی کنی که نگرانی را متوقف کنی، یک نگرانی تازه درست میکنی.
چگونه نگرانی را متوقف کنم؟!
آنوقت شروع میکنی به نگران شدن در مورد نگرانی. آنوقت آنها را دوبرابر میکنی !
راهی وجود ندارد. اگر کسی بگوید همانطور که مردمانی هستند که میگویند. دیل کارنگی کتابی نوشته بنام: ”چگونه نگرانی را متوقف کنیم و شروع به زندگی کنیم”
این مردم نگرانی بیشتری تولید میکنند. زیرا به شما خواستهای میدهند که نگرانیها را میتوان متوقف کرد. نگرانیها را نمیتوان متوقف کرد
بلکه از بین میروند . من این را میدانم . نگرانی را نمیتوان متوقف کرد.
بلکه خودشان ازبین میروند ! هیچ کاری در مورد نگرانیها نمیتوانی بکنی . اگر فقط به آنها اجازه بدهی باشند و ذرهای اهمیت ندهی، ازبین خواهند رفت .
نگرانیها ناپدید میشوند، نمیتوانند متوقف شوند، زیرا وقتی که بکوشی تا آنها را متوقف کنی، این تو کیست؟ذهنی که نگرانیها را تولید میکند ! او اکنون یک نگرانی تازه تولید میکند :
چگونه متوقف کند !
حالا دیوانه خواهی شد، جنون خواهی گرفت. اینک مانند سگی هستی که دنبال گازگرفتن دُم خودش است ! سگی نباش که به دنبال گاز گرفتن دم خودش است و به دیل کارنگیها گوش نده. این تنها روشی است که آنان میتوانند به شما آموزش بدهند : دُم خودتان را دنبال کنید و دیوانه شوید !
راهی وجود دارد، نه یک روش. راهی که نگرانی ها ناپدید شوند .
وقتی که فقط به آنها نگاه کنی. بیتفاوت، از دور. طوری آنها را نگاه کنی که گویی به تو تعلق ندارند . آنها وجود دارند. تو آنها را میپذیری. درست مانند ابرهایی که در آسمان حرکت میکنند : افکار در ذهن حرکت میکنند، در آسمان درون، ترافیکی که در جاده حرکت میکند : افکار در جادهی درون حرکت میکنند . تو فقط آنها را تماشا کن . وقتی که در کنار خیابان ایستاده و منتظر اتوبوس هستی چه میکنی؟ فقط تماشا میکنی . ترافیک در جریان است، تو اهمیتی نمیدهی . وقتی که اهمیتی ندهی، نگرانیها شروع میکنند به افتادن . این توجه تو است که به آنها انرژی میدهد .
تو آنها را تغذیه میکنی، به آنها زندگی میبخشی و سپس میپرسی که چگونه آنها را متوقف کنی ! و وقتی که میپرسی چگونه آنها را متوقف کنی، پیشاپیش به آنها نیرو دادهای .
پرسش غلط مطرح نکن . نگرانیها وجود دارند. طبیعتاً، زندگی چنان پدیدهای وسیع و پیچیده است که نگرانیها باید وجود داشته باشند . تماشایشان کن . یک #تماشاچی باش و یک کننده نباش نپرس که چگونه متوقف کنی
وقتی میپرسی که چگونه متوقف کنی میپرسی که چکار کنی ! نه، هیچ کاری نمیتوان کرد . نگرانیها را بپذیر. وجود دارند . درواقع، به آنها نگاه کن، از هر زاویه به آنها نگاه کن، که چیستند. متوقف کردن را فراموش کن. یک روز ناگهان در مییابی آن نگرانیها دیگر نیستند. آن ترافیک متوقف شده. جاده خالی است. هیچکس عبور نمیکند. در آن تهیا، خداوند عبور میکند. در آن خالی بودن، لمحهای از بودا سرشتیِ خودت را، از فراوانیِ درونت را خواهی دید. و همه چیز یک سعادت خواهد شد.
#اشو
#یوگا_ابتدا_و_انتها
قضاوت های تو نسبت به دیگری دقیقا چهرهی خود ِ توست، تو همان را میبینی که در لایههایِ زیرینِ وجودت پنهان داری!
هیچ کس برتر از دیگری نیست، هیچ کس از دیگری پایین تر هم نیست و هرگز کسی با دیگری هم برابر نیست.
هر شخص کاملا منحصر به فرد است. هر کس نمی تواند "آلبرت انیشتین" باشد. ولی این نکته بدین معنی نیست که آلبرت انیشتین بالاتر از شماست.
هر کس تجلی ای کاملا منحصر به فرد است. بنابراین مساله بالاتر بودن، پایین تر بودن و حتی یکسان بودن را باید به طور کلی فراموش کنیم و به جای آن درک کنیم که هر کس فقط و فقط تجلی ای منحصر به فرد است.
تنها کافی است به همه با عشق و محبت نگاه کنید و سپس درک خواهید کرد که هر فرد، صاحب خصوصیتی است که هیچ کس دیگری آن را ندارد.
#اُشو
#عشق❤️
هر شخص کاملا منحصر به فرد است. هر کس نمی تواند "آلبرت انیشتین" باشد. ولی این نکته بدین معنی نیست که آلبرت انیشتین بالاتر از شماست.
هر کس تجلی ای کاملا منحصر به فرد است. بنابراین مساله بالاتر بودن، پایین تر بودن و حتی یکسان بودن را باید به طور کلی فراموش کنیم و به جای آن درک کنیم که هر کس فقط و فقط تجلی ای منحصر به فرد است.
تنها کافی است به همه با عشق و محبت نگاه کنید و سپس درک خواهید کرد که هر فرد، صاحب خصوصیتی است که هیچ کس دیگری آن را ندارد.
#اُشو
#عشق❤️
بگذارید به این شکل بگوییم: چیزی درون شماست که با فضـا احسـاس پیوستگی می کند و به همین دلیل است که می توانید از آن آگاه شوید. از آن آگاه شویم؟ این تعبیر هم به طور کامل درست نیست؛ اگر فضا چیز نباشـد، چگونه می توان از آن آگاهی یافت؟
پاسخ این پرسش هم آسان و هم ژرف است. هنگامی که نسبت به فضا آگاه هستید، شما به راستی از چیزی آگاه نیستید، به جز خود آگاهی یا فضای درونی آگاهی و از طریق آگاهی شماست که عالم نسبت به خود آگاه می شود! زمانی که چشم چیزی برای دیدن نمی یابد، آن چیزی نبودن به صورت فضا دریافت می شود. هنگامی که گوش چیزی برای شنیدن نمی یابد، آن چیزی نبودن، به صورت سکون دریافت می شود. وقتی حواس که برای دریافت شکل طراحی شده اند، با نبود شکل رو به رو می گردند، آن آگاهی بی شکلی که در پس ادراک قرار دارد و همه دریافت ها و تجربه ها را ممکن می سازد، دیگر به وسیله شكل، مبهم و پیچیده نمی شود. هنگامی که به آن ژرفای ادراک نشدنی از فضا می اندیشید یا به سکوتی فراگیر در ساعات پیش از طلوع خورشید گوش می سپارید، چیزی درون شما به ارتعاش درمی آید که گویی آن را می شناسید. سپس آن گستره ژرف فضا را به عنوان ژرفای خود احساس می کنید و آن سکون گران بهای بی شکل، به گونه ای عمیق تر و به دور از هر چیز دیگری که محتوای واقعی زندگی شما را می سازد، به آن کسی تبدیل می شود که به راستی هستید.
اوپانیشا دها ، سرود های کهن هند، با واژگان زیر به همان حقیقت اشاره می کند:
«آن چه را با چشم نتوان دید، چیزیست که چشم می تواند با آن ببینـد بـدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد است، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند. آنچه را با گوش نتوان شنید، همان چیزیست که گوش می تواند با آن بشنود: بدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد است، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند... آنچه را با ذهن نتوان اندیشید، چیزی ست که ذهـن می تواند با آن بیندیشد: بدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد اسـت، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند.»
اکهارت تله
جهانی نو
پاسخ این پرسش هم آسان و هم ژرف است. هنگامی که نسبت به فضا آگاه هستید، شما به راستی از چیزی آگاه نیستید، به جز خود آگاهی یا فضای درونی آگاهی و از طریق آگاهی شماست که عالم نسبت به خود آگاه می شود! زمانی که چشم چیزی برای دیدن نمی یابد، آن چیزی نبودن به صورت فضا دریافت می شود. هنگامی که گوش چیزی برای شنیدن نمی یابد، آن چیزی نبودن، به صورت سکون دریافت می شود. وقتی حواس که برای دریافت شکل طراحی شده اند، با نبود شکل رو به رو می گردند، آن آگاهی بی شکلی که در پس ادراک قرار دارد و همه دریافت ها و تجربه ها را ممکن می سازد، دیگر به وسیله شكل، مبهم و پیچیده نمی شود. هنگامی که به آن ژرفای ادراک نشدنی از فضا می اندیشید یا به سکوتی فراگیر در ساعات پیش از طلوع خورشید گوش می سپارید، چیزی درون شما به ارتعاش درمی آید که گویی آن را می شناسید. سپس آن گستره ژرف فضا را به عنوان ژرفای خود احساس می کنید و آن سکون گران بهای بی شکل، به گونه ای عمیق تر و به دور از هر چیز دیگری که محتوای واقعی زندگی شما را می سازد، به آن کسی تبدیل می شود که به راستی هستید.
اوپانیشا دها ، سرود های کهن هند، با واژگان زیر به همان حقیقت اشاره می کند:
«آن چه را با چشم نتوان دید، چیزیست که چشم می تواند با آن ببینـد بـدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد است، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند. آنچه را با گوش نتوان شنید، همان چیزیست که گوش می تواند با آن بشنود: بدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد است، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند... آنچه را با ذهن نتوان اندیشید، چیزی ست که ذهـن می تواند با آن بیندیشد: بدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد اسـت، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند.»
اکهارت تله
جهانی نو
روح الهی در همه حضور دارد و مختص به قدیسان نیست. حتی گناهکاران هم می توانند وسیله «او» باشند.
تغییر دادن محیط کمکی نمیکند،
مانع در ذهن است، از آن است که باید فراتر رفت، چه در خانه و چه در جنگل (عزلت).
اگر بتوانی در جنگل انجامش دهی، چرا در خانه نتوانی؟
چرا نگران آینده باشی؟ تو حتی همین حال حاضر را هم درست و حسابی نمیشناسی.
به حال حاضر برس، آینده از خودش مراقبت خواهد کرد.
رامانا_ماهارشی
حالا_اکنون_حضور
مانع در ذهن است، از آن است که باید فراتر رفت، چه در خانه و چه در جنگل (عزلت).
اگر بتوانی در جنگل انجامش دهی، چرا در خانه نتوانی؟
چرا نگران آینده باشی؟ تو حتی همین حال حاضر را هم درست و حسابی نمیشناسی.
به حال حاضر برس، آینده از خودش مراقبت خواهد کرد.
رامانا_ماهارشی
حالا_اکنون_حضور
همه انسانها از روی ناآگاهی از هم سوءاستفاده میکنند در مقام شخصیت همه انسانها سودجو و بهره کشند.
انسانها تا با خودشناسی به فردیت نرسند در مقام شخصیت، سودجو و بهره کش باقی میمونند و همدیگر رو مقصر میپندارند.
از ناآگاهی انسانهاست که همه دنبال مقصران میگردنند!
خود کرده را تدبیری نیست
خود یا نفس، منبع همه حیلتگری هاست
از ناآگاهی انسانهاست که همه دنبال مقصران میگردنند!
خود کرده را تدبیری نیست
خود یا نفس، منبع همه حیلتگری هاست
همه انسانها آلوده به دروغند حتی اونایی که قسم میخورن که هرگز دروغ نمیگن هرکسی بیشتر قسم بخوره که دروغ نمیگه، دروغگوترینِ انسانهاست. انسانها دروغهای خودشونو به حق میدونن فقط دروغهای دیگران رو محکوم میکنن چون بصیرت عقلشون رو فراموش کردن و آینه دلشون بیش از حد زنگار گرفته که باید درونا همه پاکسازی بشن تا زلالیت و شفافیت در درک و فهم و قلب انسانها دوباره ایجاد بشه اونموقع انرژی ناب حیاتِ زندگی خودبخود جاری میشه.
ذهن باید از همه محتوای شرطی شده اش خالی بشه. نفیسترین ذهن، خالی از گذشته هاست☺️
ذهن باید از همه محتوای شرطی شده اش خالی بشه. نفیسترین ذهن، خالی از گذشته هاست☺️
💯 مراقبه:چگونه با دردهای جسمانی مواجه شویم
همین الان، به جای فکر کردن به درد و ناراحتی خود ( و اینکه چگونه از آن خلاص شوید) آیا میتوانید چشمهای خودتان را ببندید و مستقیم، درد یا ناراحتی خود را در بدن تجربه کنید؟ آیا میتوانید از روایتِ گذشته و آینده، از داستاهایتان درباره این که چه خواهد شد و از جستجوی راه حل بیرون بیایید و به این دقت کنید که «همین الان»چه اتفاقی دارد میافتد؟ شما کجا هستید؟
آیا در گردنتان انقباض و در شانه خودتان گرفتگی احساس میکنید؟ آیا متوجه فشاری در سر و سوزشی در معده میشوید؟ آیا اطراف قلبتان احساس انقباض و گرفتگی میکنید؟ به آنچه که آن را درد یا ناراحتی مینامید، هوشیاری و آگاهی وارد کنید.
بدون این که تلاش کنید از شر آن احساسات خلاص شوید یا تغییرشان دهید یا حتی شفایشان دهید. به آنها عمیقا اجازه دهید که حضور داشته باشند. به آنها فضا دهید. جا دهید. به آن احساسات فکر نکنید. فقط نگاه کنید، بشنوید، مشاهده کنید، توجه کنید. اجازه بودن دهید.
آیا آن احساسات، لرزاننده، مرتعش کننده، تپنده و خفقان آور هستند؟ آیا آن احساسات، تند و تیز، نرم یا دردناک هستند؟ آیا حرکت میکنند؟ سریع یا آهسته؟ آیا مرکز و هسته و مرزی دارند؟ داغ، گرم یا سردند؟ تا چه عمقی از بدنتان فرو میروند؟
نَفَس های عميقتان را به درون این احساسات وارد کنید. با اکسیژن آنها را برکت دهید. نفس کشیدن از میان نواحی درد و گرفتگی، یک حرکت عاشقانهٔ فوقالعاده است احساسات خود را با نفَس ملایم خود در این لحظه، تنها لحظه ای که وجود دارد، سیراب کنید.به احساساتان بگویید: الان میتوانی اینجا باشی.
به جای اصلاح کردن یا محو کردن درد یا ناراحتی خود، میتوانید همین الان، توجه عاشقانه و خوش آمد گوییِ خوشایندی را نثارش کنید؟ شاید درد یا ناراحتی شما فقط جایی درون شماست که مشتاق عشق، همدردی، اجازه حضور و پذیرش است.
حتی سعی کنید از کلمه «درد» یا «ناراحتی» استفاده نکنید زیرا آنها تنها قضاوت و بر چسبند. به جایش، به آن احساسِ خام و زنده در بدن خود توجه کنید. انتظار نداشته باشید که ناپدید شوند. اجازه دهید اگر میخواهند بمانند، بمانند.اجازه دهید حرکت کنند، شدید یا ضعیف شوند، پراکنده یا گسترده شوند. فشارِ ناشی از کنترل بدن را کنار بگذارید و بدنتان را با توجه و عشقِ، سیراب کنید.
تبریک میگویم. شما بدون هیچ تلاشی، اکنون در مراقبهای عمیق هستید. شما دیگر در حال مبارزه علیه زندگی نیستید. شما دیگر دنبال اصلاح نیستید زیرا شما در حال توجه به آن تجربهی خام و نزدیکِ زندگی ماندن هستید، همان طور که میلرزاند، مرتعش مرتعش میکند، تشدید یا رها میکند.
حتی اگر متوجه نوعی مبارزه و تقلا در خود میشوید، نیازی به مبارزه علیه آن احساسِ مبارزه وجود ندارد. حتی حس مقاومت و مبارزه را گرامی دارید. حتی به آن هم اجازه حضور دهید. حتی آن بخشی از شما که میخواهد رها باشد، اجازه دارد که رها باشد.
کدام بدتر است؟ ناراحتیتان یا خستگیِ ناشی از مبارزه علیه آن؟ آیا میتوانید به جای مبارزه، هر لحظه را همان گونه که هست دریافت کنید؟ آیا میتوانید همه باورهایتان را درمورد این که این لحظه چگونه باید باشد رها کنید؟ میتوانید ببینید که واژه «باید» فقط یک دروغ است.
جف فوستر
همین الان، به جای فکر کردن به درد و ناراحتی خود ( و اینکه چگونه از آن خلاص شوید) آیا میتوانید چشمهای خودتان را ببندید و مستقیم، درد یا ناراحتی خود را در بدن تجربه کنید؟ آیا میتوانید از روایتِ گذشته و آینده، از داستاهایتان درباره این که چه خواهد شد و از جستجوی راه حل بیرون بیایید و به این دقت کنید که «همین الان»چه اتفاقی دارد میافتد؟ شما کجا هستید؟
آیا در گردنتان انقباض و در شانه خودتان گرفتگی احساس میکنید؟ آیا متوجه فشاری در سر و سوزشی در معده میشوید؟ آیا اطراف قلبتان احساس انقباض و گرفتگی میکنید؟ به آنچه که آن را درد یا ناراحتی مینامید، هوشیاری و آگاهی وارد کنید.
بدون این که تلاش کنید از شر آن احساسات خلاص شوید یا تغییرشان دهید یا حتی شفایشان دهید. به آنها عمیقا اجازه دهید که حضور داشته باشند. به آنها فضا دهید. جا دهید. به آن احساسات فکر نکنید. فقط نگاه کنید، بشنوید، مشاهده کنید، توجه کنید. اجازه بودن دهید.
آیا آن احساسات، لرزاننده، مرتعش کننده، تپنده و خفقان آور هستند؟ آیا آن احساسات، تند و تیز، نرم یا دردناک هستند؟ آیا حرکت میکنند؟ سریع یا آهسته؟ آیا مرکز و هسته و مرزی دارند؟ داغ، گرم یا سردند؟ تا چه عمقی از بدنتان فرو میروند؟
نَفَس های عميقتان را به درون این احساسات وارد کنید. با اکسیژن آنها را برکت دهید. نفس کشیدن از میان نواحی درد و گرفتگی، یک حرکت عاشقانهٔ فوقالعاده است احساسات خود را با نفَس ملایم خود در این لحظه، تنها لحظه ای که وجود دارد، سیراب کنید.به احساساتان بگویید: الان میتوانی اینجا باشی.
به جای اصلاح کردن یا محو کردن درد یا ناراحتی خود، میتوانید همین الان، توجه عاشقانه و خوش آمد گوییِ خوشایندی را نثارش کنید؟ شاید درد یا ناراحتی شما فقط جایی درون شماست که مشتاق عشق، همدردی، اجازه حضور و پذیرش است.
حتی سعی کنید از کلمه «درد» یا «ناراحتی» استفاده نکنید زیرا آنها تنها قضاوت و بر چسبند. به جایش، به آن احساسِ خام و زنده در بدن خود توجه کنید. انتظار نداشته باشید که ناپدید شوند. اجازه دهید اگر میخواهند بمانند، بمانند.اجازه دهید حرکت کنند، شدید یا ضعیف شوند، پراکنده یا گسترده شوند. فشارِ ناشی از کنترل بدن را کنار بگذارید و بدنتان را با توجه و عشقِ، سیراب کنید.
تبریک میگویم. شما بدون هیچ تلاشی، اکنون در مراقبهای عمیق هستید. شما دیگر در حال مبارزه علیه زندگی نیستید. شما دیگر دنبال اصلاح نیستید زیرا شما در حال توجه به آن تجربهی خام و نزدیکِ زندگی ماندن هستید، همان طور که میلرزاند، مرتعش مرتعش میکند، تشدید یا رها میکند.
حتی اگر متوجه نوعی مبارزه و تقلا در خود میشوید، نیازی به مبارزه علیه آن احساسِ مبارزه وجود ندارد. حتی حس مقاومت و مبارزه را گرامی دارید. حتی به آن هم اجازه حضور دهید. حتی آن بخشی از شما که میخواهد رها باشد، اجازه دارد که رها باشد.
کدام بدتر است؟ ناراحتیتان یا خستگیِ ناشی از مبارزه علیه آن؟ آیا میتوانید به جای مبارزه، هر لحظه را همان گونه که هست دریافت کنید؟ آیا میتوانید همه باورهایتان را درمورد این که این لحظه چگونه باید باشد رها کنید؟ میتوانید ببینید که واژه «باید» فقط یک دروغ است.
جف فوستر
جهان، پهناور و بی کران است
و ما نیز، زیرا ما جزیی از جهان هستیم.
و جزء از کل جدایی ناپذیر است.
پس کیفیت کل هرگونه باشد،
کیفیت جزء نیز آن گونه خواهد بود.
این فرمول ساده را به یاد داشته باش:
اگر همه ی اجزا محدود باشند،
کل نمی تواند نامحدود باشد.
و اگر کل نامحدود باشد همه ی اجزا نیز نامحدود خواهند بود.
ما جزئی از این هستی نامحدود هستیم #پس_ما_نا_محدودیم.
از این روست که عارفان شرقی می گویند:
من خدا هستم
و منصور حلاج می گوید اناالحق
من حقیقت هستم.
این اظهارات بسیار با معنا هستند.
آن ها به نمایندگی از کل بشریت بیان شده اند.
نه اظهاراتی خودخواهانه،
بلکه بیان واقعیت هستند.
وقتی احساس کنی تو جزئی از هستی بی نهایت هستی که از هیج جا شروع نمی شود و در هیچ جا پایان نمی پذیرد،
بی درنگ سبک بار و بی وزن و از نگرانی ها و مشکلات کوچک رها می شوی.
آن ها در مقایسه با وسعت و پهناوری تو بسیار ناچیز می شوند.
اهمیت خود را از دست می دهند و چیزی پیش پا افتاده به نظر می آیند.
#اشو
و ما نیز، زیرا ما جزیی از جهان هستیم.
و جزء از کل جدایی ناپذیر است.
پس کیفیت کل هرگونه باشد،
کیفیت جزء نیز آن گونه خواهد بود.
این فرمول ساده را به یاد داشته باش:
اگر همه ی اجزا محدود باشند،
کل نمی تواند نامحدود باشد.
و اگر کل نامحدود باشد همه ی اجزا نیز نامحدود خواهند بود.
ما جزئی از این هستی نامحدود هستیم #پس_ما_نا_محدودیم.
از این روست که عارفان شرقی می گویند:
من خدا هستم
و منصور حلاج می گوید اناالحق
من حقیقت هستم.
این اظهارات بسیار با معنا هستند.
آن ها به نمایندگی از کل بشریت بیان شده اند.
نه اظهاراتی خودخواهانه،
بلکه بیان واقعیت هستند.
وقتی احساس کنی تو جزئی از هستی بی نهایت هستی که از هیج جا شروع نمی شود و در هیچ جا پایان نمی پذیرد،
بی درنگ سبک بار و بی وزن و از نگرانی ها و مشکلات کوچک رها می شوی.
آن ها در مقایسه با وسعت و پهناوری تو بسیار ناچیز می شوند.
اهمیت خود را از دست می دهند و چیزی پیش پا افتاده به نظر می آیند.
#اشو