عشق و نور
1.02K subscribers
322 photos
1.17K videos
19 files
523 links
بیداری معنوی با نرمین



لینک گروه سلام زندگی👇

https://t.me/salamzendgi7

لینک صوتی های نرمین👇


https://t.me/narminbgs
Download Telegram
ادامه قسمت دوم تفسیر اشو 👇👇

بوداییان هرگز به نام دین جنگی را آغاز نکرده‌اند. آنان هرگز سعی نکرده‌اند با زور، فشار یا هرگونه اجبار یک انسان را به دین خودشان درآورند
محمدیان تلاش کرده‌اند با شمشیر مردم را برخلاف تمایلشان، برخلاف وجدان و آگاهیشان به دین خود درآورند. مسیحیان به انواع روش‌ها سعی کرده‌اند که مردم را به مسیحیت دعوت کنند ـــ گاهی با شمشیر، گاهی با نان، گاهی با سایر ترغیب‌ها و تشویق‌ها
بودیسم تنها دینی است که حتی یک نفر را برخلاف آگاهیش به دین خودش دعوت نکرده است. فقط بودیسم یک دین غیرخشن است، زیرا مفهوم واقعیت غایی در بودیسم مفهومی زنانه است.
تجلیل از کمالِ خرد، عشق، قداست.

و به یاد بسپار:
حقیقت زیباست. حقیقت زیبایی است زیرا حقیقت یک سعادت است. حقیقت نمی‌تواند زشت باشد؛ و زشت نمی‌تواند حقیقی باشد؛ زشت توهمی است.

وقتی شخصی زشت را می‌بینی فریب زشتی او را نخور؛ قدری عمیق‌تر برو و انسانی زیبا در آنجا پنهان‌شده خواهی یافت. فریب زشتی را نخورید. زشتی در تفسیرهای شماست.
زندگی زیباست، حقیقت زیباست، جهان‌هستی زیباست ــ هیچ زشتی نمی‌شناسد.

و حقیقت دوست‌داشتنی است، زنانه است و مقدس
ولی به‌یاد بسپار:
معنی “مقدس” به مفهوم رایج آن نیست که گویی متعلق به آن دنیا باشد! گویی که در مخالفت با دنیای خاکی و زمینی باشد؛ نه...
همه‌چیز مقدس است. و هیچ چیز وجود ندارد که بتوان آن را خاکی یا پست و غیرمقدس خواند. همه‌چیز قداست دارد زیرا همه چیز سرشار از آن یگانه است.

بوداها و بوداها وجود دارند: بوداهایی بصورت انسان، بصورت درختان، سگ‌ها، پرندگان و بوداهای زنانه و بودهای مردانه ولی همگی بودا هستند. همه در راه هستند!
انسان خدایی مخروبه نیست، انسان خدایی در حال ساخته‌شدن است، در راه خداشدن است

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: ‌محسن خاتمی
ادامه تفسیر سوترای دوم👇

بودا می‌گوید: مراقبه کافی است تا مشکلات شما را حل کند، ولی چیزی کسر دارد، مهربانی
اگر مهربانی هم باشد، آنوقت می‌توانید به دیگران کمک کنید تا مشکلاتشان را حل کنند
او می‌گوید: مراقبه طلای خالص است؛ کمالی از خودش دارد. ولی اگر مهربانی هم باشد، آنوقت آن طلا یک عطر نیز دارد. یک کمال والاتر، نوع تازه‌ای از کمال: طلای معطر. طلای بجای خودش کفایت می‌کند. ولی با مهربانی، مراقبه معطر می‌گردد

مهر است که بودا را یک بودی‌ساتوا نگه می‌دارد: درست روی مرز
آری، برای چند روز، برای چند سال، فرد می‌تواند در اینجا باشد، ولی نه به مدت خیلی طولانی
وقتی به بدن وابسته نباشی، منتقل می‌شوی. می‌توانی با تلاش گاهی به آنجا بازگردی. می‌توانی با تلاش از بدن استفاده کنی ولی دیگر در بدن مستقر نیستی. وقتی دیگر در ذهن نباشی، می‌توانی گاهی از آن استفاده کنی، ولی دیگر نمی‌تواند مانند سابق عمل کند
تو دیگر در ذهن جریان نداری.

وقتی فرد به هفتمین برسد، برای چند روز، برای چند سال می‌تواند از شش پلّه استفاده کند. می‌تواند به عقب برود و از آنها استفاده کند، ولی آهسته‌آهسته آن پلهّ ها شروع به شکستن می‌کنند. آهسته‌آهسته می‌میرند. یک بودی‌ساتوا فوقش این است که بتواند فقط یک زندگانی در اینجا بماند. سپس باید که ناپدید شود، زیرا آن مکانیسم ازبین می‌رود.

ولی تمام کسانیکه رسیده‌اند، تا جایی که توانسته‌اند کوشش کرده‌‌اند تا از بدن-ذهن استفاده کنند تا به کسانی که در بدن و ذهن هستند کمک کنند، تا به کسانی که فقط زبان بدن و ذهن را درک می‌کنند، به مریدان خود، کمک برسانند.

.... او از آن بالا به پایین نگاه کرد:
گروهی از پنج نفر را مشاهده کرد؛
و دید که آنان در وجود خودشان خالی بودند.

وقتی از آن نقطه نگاه کنی…. برای نمونه، من اکنون به شما گفتم که به بودای درون شما درود می‌فرستم. این نگرشی از فراسو است: که من شما را بوداهای بالقوّه می‌بینم. و نگرش دیگر این است که من شما را بعنوان پوسته‌های توخالی ببینم.
آنچه شما فکر می‌کنید هستید چیزی جز یک پوسته‌ی توخالی نیست. کسی فکر می‌کند که او یک مرد است؛ این یک فکر توخالی است
آگاهی نه زن است و نه مرد
دیگری فکر می‌کند که بدنی بسیار زیبا دارد. یا چهره اش زیباست یا بدنی قوی دارد؛ چنین است و چنان است
اینها همه مفاهیم توخالی هستند
فقط نفْس است که فریب می‌دهد. کسی فکر می‌کند که خیلی زیاد می‌داند این فقط بی‌معنی است. مکانیسم او حافظه‌ی او اطلاعات را انباشته کرده و او فریب حافظه و خاطرات را خورده است. اینها همگی چیزهای توخالی است.

بنابراین وقتی از جایگاه فراسویی دیده شود، از یک سو من شما را بعنوان بوداهای در وضعیت غنچه می‌بینم، از سوی دیگر من شما را بعنوان پوسته‌های توخالی می‌بینم.

بودا گفته است که انسان از پنج عنصر تشکیل شده است، پنج سکاندا skandhas، که همه توخالی هستند. و به سبب ترکیب این پنج عنصر، یک محصول جانبی بعنوان نفس ego یا خود self برمی‌خیزد. درست مانند عملکرد یک ساعت است: به تیک‌تیک ادامه می‌دهد. می‌توانی به آن گوش بدهی که وجود دارد؛ می‌توانی ساعت را ازهم باز کنی و قطعات آن را ازهم جدا کنی تا ببینی که آن تیک‌تیک ازکجا می‌آید. آن تیک در کجاست؟ آن را در هیچ‌کجا نخواهی یافت. آن تیک یک محصول جانبی است. فقط ترکیب آن قطعات در کنار همدیگر است. آن قطعات که باهم کار می‌کردند، صدای تیک‌تیک را تولید می‌کردند.
این همان “من”ِ شماست
پنج عنصر که باهم کار می‌کنند و آن تیک یا “من” را تولید می‌کنند. ولی این تو خالیست، هیچ چیز در آن نیست

این یکی از عمیق‌ترین نگرش‌ها و شهودهای بودا است: که زندگی توخالی است، که زندگی آنگونه که ما می‌شناسیم، توخالی است
و زندگی همچنین پُر و سرشار نیز هست؛ ولی ما چیزی از آن نمی‌دانیم
از این خالی‌بودن است که شما باید به سمت پُربودن بروید؛ ولی آن پربودن در حال‌حاضر غیرقابل تصور است
زیرا از این جایگاه که شما هستید، آن پربودن فقط به‌نظر خالی می‌رسد
از آن جایگاه پربودن شما نیز خالی به‌نظر می‌رسد

از دیدگاه شما، بودا به‌نظر خالی می‌رسد فقط یک تهیای خالص. به سبب مفاهیم شما، وابستگی‌های شما، احساس تملک شما نسبت به چیزها، بودا به‌نظر خالی می‌رسد. ولی بودا سرشار است
شما خالی هستید
و نگرش او مطلق است،
نگرش‌های شما بسیار نسبی است

همانطور که بیشتر و بیشتر وارد حیطه‌های عمیق‌تر سوترای دل بشویم، بیشتر به آن خواهیم پرداخت

روی این سوتراها مراقبه کنید
با عشق، با همدلی مراقبه کنید؛ نه با منطق و دلیل‌آوری. ک آنها را تشریح نکنید. سعی کنید آنگونه که هستند آنها را درک کنید و ذهن را به میان نیاورید ذهن شما تولید اختلال خواهد کرد.

اگر بدون ذهن به این سوتراها نگاه کنید، یک روشنی عظیم برایتان رخ خواهد داد

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: ‌محسن خاتمی
حقیقت چیست؟

ادامه پاسخ 👇

این پرسشی بسیار مهم است، ولی باید نسبت به آن بسیار محترمانه رفتار کنید. عجله نکنید تا پاسخی برایش پیدا کنید؛ وگرنه هر آشغالی می‌تواند پاسخ اصیل را ازبین ببرد. اجازه ندهید تا ذهن این پرسش را بکُشد. و روش ذهن برای کشتن این پرسش این است که پاسخ‌هایی را بدهد که زندگی نشده‌اند، تجربه نشده‌اند.

حقیقت تو هستی! ولی این فقط در سکوت کامل رخ می‌دهد، جایی که حتی یک فکر هم حرکت نمی‌کند، جایی که ذهن چیزی برای گفتن ندارد، جایی که هیچ موجی در دریاچه‌ی آگاهی برنمی‌خیزد. در این موقعیت است که آگاهی شما منحرف نشده و اصیل است. وقتی که موجی از افکار وجود داشته باشد، انحراف و اختلال وجود دارد.

فقط به یک دریاچه برو. در ساحل بایست و بازتاب‌های صورت خود را در سطح آب تماشا کن. اگر امواج روی دریاچه وجود دارند، باد می‌وزد، بازتاب‌های تو لرزان هستند. نمی‌توانی تشخیص بدهی که چی به چیست ــ دماغت کجاست و چشم‌هایت کجاست! فقط می‌توانی حدس بزنی. ولی وقتی که دریاچه آرام است و باد نمی‌وزد و حتی یک موج هم روی دریاچه وجود ندارد، ناگهان تو آنجا هستی:
در تمامیت کامل، بازتاب صورتت در آنجا هست. آن دریاچه یک آینه می‌شود.

هرگاه فکری در آگاهی تو حرکت کند، آن را مختل می‌سازد. و افکار بسیار وجود دارند؛ میلیون‌ها فکر که پیوسته در رفت و آمد هستند؛ همیشه در ساعات شلوغی ترافیک هستی. تمام ۲۴ ساعت روز ساعات پررفت‌وآمد هستند و ترافیک شلوغ پیوسته ادامه دارد و هریک فکر با هزار ویک فکر دیگر مرتبط است. آنها همگی دست‌به دستِ هم دارند و به هم زنجیر شده‌اند و تمام این شلوغی در درون تو چرخ می‌زند! چگونه می‌توانی حقیقت را بشناسی؟
از این شلوغی بیرون بیا.

مراقبه همین است، تمام مراقبه در همین است:
یک آگاهیِ بدون ذهن، آگاهی بدون افکار؛ آگاهی بدون امواج ـــ یک آگاهی غیرمتزلزل و پایدار
آنوقت حقیقت با تمام شکوه و زیبایی خود وجود دارد. آنوقت حقیقت را یافته‌ای ـــ آن را خدا بخوان، یا نیروانا یا هرچه دوست داری آن را نام بده.
حقیقت وجود دارد و همچون یک تجربه وجود دارد. تو در حقیقت قرار داری و حقیقت در تو هست.

از این پرسش استفاده کن. آن را بیشتر نافذ کن.  نفوذ آن را بیشتر کن؛ ‌همه چیز را به مخاطره بینداز تا ذهن نتواند تو را با پاسخ‌های سطحی فریب بدهد. وقتی ذهن ناپدید شد، وقتی ذهن دیگر حقّه‌های قدیمی خودش را بازی نکند، حقیقت را خواهی شناخت. تو حقیقت را در سکوت خواهی شناخت؛ در یک هشیاری بدون افکار حقیقت را خواهی یافت.


#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: ‌محسن خاتمی
ادامه قسمت اول پاسخ👇

من اینها را دارم ــ‌ پول، قدرت، اعتبار!
” این یک احساس رضایت بزرگ می‌دهد: این را القاء می‌کند که، وقتی این چیزها را دارم، باید که وجود داشته باشم.”
و نفْس با این فکر بیشتر به زندگی در آینده ادامه می‌دهد. نفس با خاطرات و خواسته‌ها زندگی می‌کند.

هدف چیست؟ هدف یک خواسته است: “من باید به آنجا برسم، باید چنان باشم، باید به‌دست بیاورم.” نفْس نمی‌توان در زمان حال زندگی کند، زیرا زمان حال واقعی است و نفْس دروغین است ـــ هرگز باهم دیدار نمی‌کنند. گذشته کاذب است ـــ دیگر وجود ندارد. زمانی وجود داشت، ولی وقتی که بود، نفس وجود نداشت. وقتی آن زمان حال ازبین رفت و دیگر وجود ندارد، آنگاه نفْس آن را می‌قاپد و آن را انباشته می‌کند. نفس چیزهای مرده را می‌گیرد و روی‌هم انباشته می‌کند. نفْس یک قبرستان است: جسد‌ها و استخوان‌های مرده را جمع‌آوری می‌کند.

یااینکه در آینده زندگی می‌کند. باردیگر، آینده هنوز نیامده ــ آینده تخیلات است و رویاها و تصورات. نفْس در اینها هم می‌تواند زندگی کند، بسیار آسان است؛ دروغ‌ها بسیار باهم جور هستند و خوب به‌همدیگر می‌خورند! هرچیز واقعی و وجودین را بیاور و نفْس ناپدید می‌شود. اصرار برای زمان حال و بودن در اینک‌اینجا برای همین است.
فقط همین لحظه…. اگر هوشمند باشی نیازی نیست که فکر کنی من چه می‌گویم: می‌توانی در همین لحظه آن را ببینی! نفْس کجاست؟ سکوت وجود دارد، گذشته‌ای نیست؛ و آینده‌ای نیست: فقط همین حالا…. و این سگ که عوعو می‌کند. همین حالا…. و تو نیستی. بگذار این لحظه باشد و تو نباشی.
و یک سکوت عظیم وجود دارد، سکوتی عمیق: در درون و در بیرون. و آنوقت نیازی به تسلیم‌شدن نیست زیرا می‌دانی که نیستی. دانستن اینکه تو نیستی، تسلیم است.

موضوع تسلیم‌شدن به من نیست، موضوع تسلیم‌شدن به خدا درکار نیست. ابداً موضوع تسلیم‌شدن نیست. تسلیم‌شدن یک بینش است، یک ادراک که، “من وجود ندارم.” با دیدن اینکه “من نیستم، من هیچی هستم، تهیا هستم،” تسلیم رشد می‌کند. گُلِ تسلیم روی درخت خالی‌بودن می‌روید. نمی‌تواند هدفمند باشد.

نفْس، هدفمند است؛ مشتاق آینده است. حتی می‌تواند اشتیاق آن دنیا را داشته باشد؛ اشتیاق برای برای بهشت، برای نیروانا. مهم نیست موضوع اشتیاقش چه باشد ـــ نفس همان اشتیاق است، خواستن است، فرافکنی به آینده است.

این را ببین! درونش را ببین! نمی‌گویم در موردش فکر کن. اگر در موردش فکر کنی نکته را از دست داده‌ای. فکرکردن بازهم یعنی گذشته و آینده. یک نگاه به درون آن بینداز ــ آوالوکیتا Avalokita! درونش را ببین. واژه‌ی انگلیسی نگاه‌کردن Look از همان ریشه‌ی آوالوکیتا می‌آید. درونش را بنگر، و همین حالا ببین. بخودت نگو، “باشد، به خانه می‌روم و انجامش می‌دهم!” بازهم نفْس وارد شده، هدف وارد شده، آینده آمده است. هرگاه زمان وارد شود تو در همان دروغ جدایی سقوط می‌کنی.

بگذار آنجا باشد، در همین لحظه
و ناگهان می‌بینی که هستی؛ و جایی نمی‌روی و از جایی نمی‌آیی. تو همیشه اینجا بوده‌ای. اینجا تنها زمان است، تنها مکان است. اکنون تنها وجود و هستی است. در این زمان حال، تسلیم وجود دارد.

می‌گویی، “تسلیمِ من هدفمند است. من تسلیم می‌شوم تا آزادی را برنده شوم…”
ولی تو آزاد هستی! هرگز غیرآزاد نبوده‌ای. ولی بازهم همان مشکل وجود دارد: می‌خواهی آزاد باشی، ولی درک نمی‌کنی که: فقط وقتی می‌توانی آزاد باشی که از خودت آزاد شده باشی ـــ آزادی دیگری وجود ندارد. وقتی در مورد آزادی فکر می‌کنی، می‌پنداری که تو وجود خواهی داشت و آزاد خواهی بود. تو وجود نخواهی داشت؛ آزادی وجود دارد. آزادی یعنی:
از خودت آزاد بودن، نه آزادیِ خود. لحظه‌ای که زندان ازبین برود، زندانی هم ازبین خواهد رفت، زیرا زندانی در زندان قرار دارد! لحظه‌ای که از زندان بیرون بیایی، تو وجود نداری:
یک آسمان خالص، یک فضای خالص وجود دارد. این فضای خالص نیروانا، موکشا، رهایی خوانده می‌شود.

سعی کن درک کنی بجای اینکه برای دستاورد تلاش کنی

ادامه دارد.....


#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: ‌محسن خاتمی
اشـoshoـو:
#سوال_از_اشو

اشوی محبوب، من از مشرّف‌شدن به سانیاس می‌ترسم، بااینکه بلافاصله جذب آن می‌شوم.
من بخاطر شوهرم می‌ترسم. فکر نمی‌کنم او قادر به درک آن باشد.

#پاسخ

تو خیلی نسبت به شوهرت احترام نمی گذاری
آیا فکر می‌کنی همسرت احمق است یا چیزی شبیه آن؟
چرا او نباید این را درک کند؟
اگر او عاشق تو باشد، آن را درک خواهد کرد. عشق همان ادراک است
اگر عاشق تو نباشد، آنوقت چه به سانیاس مشرّف بشوی و چه نشوی، تو را درک نخواهد کرد.

نکته دوم: اگر او سانیاس تو را درک نکند، این مشکل اوست. تو باید زندگی خودت را زندگی کنی. هرگز سازش نکن، وگرنه خیلی چیزها را از دست خواهی داد. هرگز سازش نکن! اگر احساس می‌کنی که می‌خواهی سانیاسین بشوی، سانیاسین بشو. ریسک کن
اگر او عاشق تو باشد، هیچ مشکلی نیست، او درک خواهد کرد
_زیرا عشق آزادی می‌دهد_

اگر عاشق تو نباشد، آنوقت او مشکل خواهد داشت، زیرا احساس خواهد کرد که تو از تصاحبگری او بیرون می‌روی، مستقل می‌شوی، سعی داری خودت باشی. ولی تعظیم‌کردن به چنین انتظاراتی یک خودکشی است. این مشکل اوست. تو باید زندگی خودت را داشته باشی و او نیز باید زندگی خودش را زندگی کند. هیچکس نباید سعی کند چیزهایی را به دیگر تحمیل کند.

ولی احساس من این است که تو نیز باید چیزهایی را بر او تحمیل کرده باشی، برای همین می‌ترسی
اگر تو هیچ چیزی بر او تحمیل نکرده باشی، می‌توانی مستقل باشی
ولی این یک توافق دوجانبه است:
مردم برده‌ی همدیگر هستند و هرگاه دیگری را اسیر خودت کنی، یادت باشد که او را ارباب خودت نیز کرده‌ای
این یک توافق دوجانبه است. تو می‌باید سعی کرده باشی که او را کنترل کنی و چیزهایی را بر او تحمیل کنی، باید سعی کرده باشی که او را فلج کنی. حالا که می‌خواهی مستقل شوی، او نیز استقلال خودش را طلب خواهد کرد. آنگاه او به راه خودش می‌رود و تو نمی‌توانی از پسِ این کار او برآیی.
ترس واقعی همین است.

ولی اگر کاری را که دوست داری انجام ندهی، اگر آنچه که می‌خواستی بشوی، نشوی؛ هرگز قادر به بخشیدن او نخواهی بود. و انتقام خواهی گرفت:
خشمگین و غضبناک خواهی شد ـــ
زیرا پیوسته به این فکر خواهی کرد که می‌خواستی سانیاسین بشوی و فقط بخاطر این مرد…. و آنوقت احساس زندانی بودن و مقیدشدن می‌کنی. هیچکس دوست ندارد که زندانی باشد. آنوقت فرد شروع می‌کند به نفرت ورزیدن به کسی که سبب زندانی‌شدنش است، آنوقت به راه‌های ظریف سعی خواهد کرد که انتقام بگیرد. این ازدواج تو را نابود خواهد کرد.

هرگز موقعیتی را خلق نکن که در آن نتوانی دیگری را ببخشی
فقط دو انسان مستقل هستند که می‌توانند همدیگر را ببخشید
بردگان قادر به بخشیدن نیستند.

#اشو
#سوترای_دل


اگر کسی را دوست داشته باشی،
توقع نداری که همیشه آری بگوید.

اگر عاشق کسی باشی به او اجازه می‌دهی که آری و یا نه بگوید.

تو به او احترام می‌گذاری و از او انتظار نخواهی داشت.
عشق حتی به نه نیز اعتماد دارد.
در دوستی اگر نتوان "نه"گفت،
آن دوستی ارزشی ندارد و بی معناست.

هرگاه شرط بگذاری
عشق را نابود می‌کنی

این را به یاد بسپار:
هیچ‌گاه برای عشق شرط نگذار.
بگذار عشق تو یک شراکت آزادی در آزادی باشد.
عشاق واقعی و دوستان واقعی
یکدیگر را آزاد می‌گذارند.
عشق شرط نمی‌شناسد.

#اشو
#شونیاوادا

واقعیت یعنی:
دنیای چیزها things
و حقیقت یعنی:
دنیای غیراشیاء No-things،
هیچی: شونیا
تمام چیزها از هیچی بیرون می‌آیند و نه آن هیچی بازمی‌گردند.

در اپانیشاد داستانی وجود دارد:
اسوتاکتو Svetaketu از خانه‌ی مرشدش به خانه‌ی والدینش بازگشته است
او همه چیز را آموخته است
پدرش اودالاکا Uddalaka، یک فیلسوف بزرگ، به او نگاه می‌کند و می‌گوید: “اسوتاکتو، برو بیرون و میوه‌ای بچین و بیاور.”
او می‌رود و میوه را می‌آورد و پدرش می‌گوید:
“آن را بشکاف. در آن چه می‌بینی؟” هسته‌های زیادی در آن هست
و پدرش می‌گوید:
“یک هسته را بردار و آن را بشکاف
در آن چه می‌بینی؟”

اسوتاکتو می‌گوید:“هیچ”
و پدر می‌گوید:
“همه‌چیز از همین هیچ برمی‌خیزد. این درخت بزرگ، که می‌تواند هزار گاری را زیر سایه‌اش جا بدهد، از همین یک هسته بیرون آمده. و تو هسته را می‌شکافی و چیزی در آن نیست
این راز زندگی است ـــ همه‌چیز از هیچ بیرون می‌آید.
و یک روز آن درخت ناپدید می‌شود، و تو نمی‌دانی کجا رفته است؛ نمی‌توانی آن را در هیچ‌کجا پیدا کنی.”

انسان نیز چنین است:
ما از هیچی می‌آییم و هیچ هستیم و در هیچی ناپدید می‌شویم
این شونیاوادا است.

“هیچی” یک تجربه‌ی واقعی است
یا می‌توانی آن را در مراقبه‌ی عمیق تجربه کنی، یا وقتی که مرگ می‌آید. مرگ و مراقبه دو امکان برای تجربه‌ی هیچی هستند
آری، گاهی می‌توانی آن را در عشق هم تجربه کنی. اگر در عشقی عمیق در دیگری حل بشوی می‌توانی نوعی از هیچی را تجربه کنی
برای همین است که مردم از عشق می‌ترسند ـــ فقط قدری پیش می‌روند، سپس وحشت و ترس می‌آید
برای همین است که افراد بسیار معدودی در حالت ارگاسمی باقی می‌مانند. زیرا ارگاسم تجربه‌ای از هیچ‌بودن را می‌دهد:
تو ناپدید می‌شوی؛ در چیزی حل می‌شوی که نمی‌دانی چیست؛ وارد چیزی غیرقابل تعریف می‌شوی، وارد آویاکریت Avaykrit می‌شوی، به ورای جامعه می‌روی؛ وارد نوعی وحدت می‌شوی که در آنجا جدایی دیگر معتبر نیست: جایی که نفْس نمی‌تواند وجود داشته باشد. و این وحشت‌آور است زیرا مانند مرگ است.

پس “هیچی” یک تجربه است:
یا در عشق، که مردم یاد گرفته‌اند از آن پرهیز کنند(بسیاری پیوسته مشتاق عشق هستند و تمام امکاناتِ آن را نابود می‌کنند زیرا از هیچی می‌ترسند)
یا در مراقبه‌ی عمیق که در آن افکار متوقف می‌شوند:
جایی که می‌بینی در درون چیزی وجود ندارد؛ ولی آن هیچی یک حضور دارد؛ فقط غیبتِ افکار نیست؛ حضور چیزی ناشناخته، اسرار آمیز و بسیار عظیم است
یا اینکه اگر هشیار باشی، آن هیچی را در وقت مرگ تجربه می‌کنی
مردم معمولاً در ناهشیاری می‌میرند. به سبب ترس از هیچی، بیهوش می‌شوند. اگر هشیارانه بمیری…..
و فقط وقتی می‌توانی هشیارانه بمیری که: پدیده‌ی مرگ را بپذیری؛
و برای این پذیرش، فرد باید تمام عمرش آموزش ببیند و آماده باشد. فرد باید عاشق آماده‌شدن برای مرگ باشد، و فرد باید برای آماده‌شدن برای مرگ، مراقبه کند
فقط انسانی که عشق ورزیده و مراقبه کرده قادر است که هشیارانه بمیرد.
و زمانی که هشیارانه بمیری، آنگاه نیازی نداری که بازگردی، زیرا که درس زندگی را آموخته‌ای. آنگاه در آن کُلّ، در آن نیروانا ناپدید می‌شوی

یک تمثیل بودایی می‌گوید که خدای دوزخ از یک روح تازه‌وارد سوال کرد که آیا در طول زندگیش با سه پیامبر بهشت دیدار کرده است یا نه
پاسخ آمد که، “نه، باآنها دیداری نداشته‌ام!”
خدای دوزخ گفت:
“آیا در طول زندگی پیر سالخورده‌ای را ندیدی که کمرش خم شده باشد؟ یا مرد بیمار و تنهایی را ندیده‌ای؟ یا یک انسان مرده را ندیده‌ای؟”

بوداییان این سه چیز را “پیامبران خدا” می‌خوانند: سالخوردگی، بیماری و مرگ. سه پیامبر خدا. چرا؟
زیرا در زندگی فقط توسط این سه تجربه است که از مرگ هشیار می‌شوی
اگر از مرگ هشیار شوی و شروع کنی به آموختن اینکه چگونه واردش بشوی،‌ چگونه از آن استقبال کنی، چگونه پذیرای آن باشی؛ آنگاه از این قید آزاد خواهی شد:‌ از چرخه‌ی زایش و مرگ رها خواهی شد

مرگ عشقبازی با خداوند است؛
یا خداوند که با تو عشقبازی می‌کند. مرگ یک ارگاسم کیهانی و تمام است. پس تمام این مفاهیمی را که در مورد مرگ دارید رها کنید ـــ خطرناک هستند. این مفاهیم شما را با بزرگترین تجربه‌ای که نیاز دارید داشته باشید مخالف می‌سازند
اگر از مرگ پرهیز کنید، دوباره زاده خواهید شد. تاوقتی که نیاموزی که چگونه بمیری، بارها و بارها و بارها زاده خواهی شد. این همان چرخه است: سانسارا؛ دنیا
وقتی که بزرگترین ارگاسم را شناختید، آنگاه نیازی نیست؛ ناپدید می‌شوی و تا ابد در آن ارگاسم می‌مانی. مانند کسی که هستی باقی نخواهی ماند، دیگر یک ماهیت تعریف‌شده باقی نخواهی ماند، باهیچ چیز هویت نگرفته‌ای. همچون آن کُلّ باقی خواهی بود، نه یک قطعه و بخشی از آن.

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
انسان توسط دانش هبوط کرد:

انسان توسط دانش از آن کُلّ جدا شده است. دانش تولید فاصله می‌کند.

با یک گل وحشی در کوهستان برخورد می‌کنی: نمی‌دانی که چیست؛ ذهنت هیچ چیز ندارد که در موردش بگوید، ذهن ساکت است. به آن گل نگاه می‌کنی، آن را می‌بینی؛ ولی دانشی در تو برنمی‌خیزد ـــ فقط شگفتی و اسرار وجود دارد. آن گل وجود دارد، تو نیز وجود داری. توسط شگفتی و حیرت تو جدا نمی‌شوی، متصل می‌شوی.

ولی اگر بدانی که آن یک گل‌سرخ یا گل‌ِ جعفری یا چیزی دیگر است، خودِ همان دانش تو را قطع می‌کند. آن گل وجود دارد، تو نیز هستی، ولی پُلی وجود ندارد ـــ تو می‌دانی!
دانش تولید فاصله می‌کند. هرچه بیشتر بدانی آن فاصله بیشتر است؛ هرچه کمتر بدانی، فاصله کمتر است.
و اگر در لحظه‌ی ندانستن باشی، فاصله‌ای وجود ندارد، تو متصل شده‌ای.

عاشق مرد یا زنی می شوی _روزی که عاشق شوی، فاصله‌ای وجود ندارد. فقط حیرت و هیجان و شعف وجود دارد_
ولی دانشی وجود ندارد. نمی‌دانی که این زن کیست. بدون دانش، چیزی وجود ندارد تا شما را تقسیم یا جدا کند
زیبایی نخستین لحظات عشق در همین است
فقط بیست‌وچهار ساعت با آن زن زندگی کرده‌ای؛ دانش وارد شده! حالا فکرهایی در مورد آن زن داری: می‌دانی او کیست، تصویری از او وجود دارد. آن بیست‌وچهار ساعت یک گذشته را خلق کرده. آن بیست‌وچهار ساعت نشانه‌هایی در ذهن باقی گذاشته: به همان زن نگاه می‌کنی، دیگر آن اسرار وجود ندارد.
حالا سرپایینی می‌روی، آن اوج ازبین رفته است.

درک این بسیار مهم و اساسی است. درک اینکه دانش تقسیم می‌کند، دانش تولید فاصله می‌کند؛
فهمیدن خودِ راز مراقبه است
مراقبه یک حالت از ندانستن است. مراقبه فضای خالص است که با دانش مختل نشده است
آری،  آن داستان انجیلی درست است
که: انسان توسط دانش هبوط کرد
با خوردن میوه‌ی دانش از بهشت بیرون رانده شد. هیچ مذهبی در دنیا بهتر از این مثال ندارد.
آن تمثیل انجیلی بینشی بسیار عظیم است. چرا انسان توسط دانش از بهشت بیرون رانده شد؟ زیرا دانش تولید فاصله می‌کند:
دانش تولید “من” و “تو” می‌کند، زیرا دانش تولید عینیت و ذهنیت می‌کند، تولید داننده و دانسته؛ بیننده و دیده‌شده می‌کند. دانش در اساس شکاف‌دهنده schizophernic است. تولید جدایی slpit می‌کند. و سپس هیچ راهی برای پل‌زدن وجود ندارد.

این درختان از حضور خالص می‌آیند، این ستارگان از همان حضور خالص زاده شده‌اند؛ ما در اینجا هستیم ـــ تمام بوداها از همین حضور خالص آمده‌اند. در آن حضور خالص تو در خداوند هستی، خدا هستی
وقتی مشغول شدی؛ سقوط می‌کنی، باید که از باغ عدن Garden of Eden بیرون رانده شوی. وقتی بدون مشغولیت باشی، دوباره در آن باغ هستی، وقتی مشغول نباشی، به وطن بازگشته‌ای

و به یاد بسپار: انسان هیچ چیز ندانسته است!
آن غایت ورای دسترسی باقی خواهد ماند
آنچه ما جمع‌آوری کرده‌ایم فقط واقعیت‌ها هستند، حقیقت با تلاش‌های ما غیرقابل‌لمس باقی می ماند. و این فقط تجربه‌ی بودا، کریشنا، کریشنامورتی و رامانا نیست؛ این حتی تجربه‌ی ادیسون، نیوتن، آلبرت آینشتن نیز هست. این تجربه‌ی شاعران، نقاش‌ها و رقصنده‌ها نیز هست. تمام هوشمندان بزرگ دنیا ـــ شاید عارف باشند یا شاعر و یا دانشمند ـــ همگی مطلقاً در یک چیز موافقت دارند:
که هرچه بیشتر بدانیم، بیشتر درک خواهیم کرد که زندگی یک راز مطلق است. دانش ما آن راز را ازبین نمی‌برد. فقط انسان‌های احمق هستند که فکر می‌کنند چون قدری می‌دانند، حالا در زندگی دیگر رازی وجود ندارد. فقط ذهن میانحاله است که به دانش بسیار می‌چسبد؛ ذهن هوشمند ورای دانش باقی می‌ماند. ذهن هوشمند از دانش استفاده می‌کند، به یقین از آن سود می‌برد ـــ دانش مفید است، کاربردی است ـــ
ولی خوب می‌داند هرآنچه که واقعی است پنهان است، پنهان باقی می‌ماند.
ما به دانستن و دانستن ادامه می‌دهیم ولی خداوند تمام‌شدنی نیست.

#اشو
#سوترای_دل
ادامه تفسیر سوتراها👇

برای نشان‌دادن این نگرش اساسی، بودا می‌گوید:
شکل، بی‌شکلی است؛
و بی‌شکلی، شکل است؛
نامتجلی به تجلی می‌آید
و متجلی باردیگر نامتجلی می‌شود.
اینها باهم تفاوتی ندارند، یکی هستند.
آن دوییت فقط ظاهری است. در عمق همه یکی هستند.

خالی‌بودن با شکل تفاوتی ندارد:
شکل با خالی بودن تفاوتی ندارد؛
هرچیز که خالی باشد، همان شکل است.
همین در مورد احساس‌ها، ادراکات، محرکات و آگاهی صدق می‌کند.

تمام زندگی و تمام جهان‌هستی از قطب‌های متضاد تشکیل شده، ولی این‌ها فقط در سطح تفاوت دارند. این متضادها مانند دو دست من هستند: می‌توانم آنها را باهم مخالف نشان بدهم و حتی ترتیبی بدهم که باهم بجنگند! ولی دست چپ من و دست راست من هردو دست‌های من هستند. آنها در درون من یکی هستند. وضعیت دقیقاً چنین است.

چرا بودا این را به ساریپوترا می‌گوید؟

چون اگر این را درک کنید، نگرانی‌های شما ازبین خواهند رفت. آنوقت هیچ نگرانی وجود ندارد. زندگی، مرگ است و مرگ، زندگی است. بودن راهیست به سوی نبودن، و نبودن، راهی است برای بودن. این همان بازی است. آنوقت ترسی وجود ندارد، آنوقت مشکلی وجود ندارد. با چنین نگرشی یک پذیرش عظیم ایجاد می‌شود


#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
ادامه تفسیر سوترا 👇

این روند فقط طبیعی است. درختان بذرهایی می‌آورند ؛ سپس بذرها درختانی را می‌آورند، و باردیگر درختان بذرهایی را می‌آورند
یک بذر چیست؟ نابودشدن درخت است
آن درخت به حیطه‌ی “بی‌شکلی” وارد شده است
آن بذر کوچک نقشه‌ی وجودی تمامی آن درخت را در خود دارد: برگها ـــ شکل و اندازه و تعداد آنها، و شاخه‌ها، ‌و شکل آنها و طول و قامت درخت و نحوه‌ی حیات آن و چند شکوفه و چند میوه خواهد داد و در نهایت همین درخت چند بذر از خودش تولید خواهد کرد.

بودا می‌گوید هیچکس آن را تولید نکرده و هیچکس آن را متوقف نمی‌کند
و این چه پیامی دارد؟
بودا می‌گوید:
“این را بپذیر. چنین هست. این طبیعت و ذات امور است. فقط طبیعی است چیزها می‌آیند و می‌روند.”

در این پذیرش، تمام نگرانی‌ها ازبین می‌روند؛ از نگرانی‌ها آزاد می‌شوی. آنگاه مشکلی وجود ندارد. و هیچ‌چیز را نمی‌توان متوقف کرد و هیچ چیز نمی‌تواند تغییر کند و هیچ چیز نمی‌تواند تولید شود. چیزها همانطوری که هستند وجود دارند و همانطور هم باقی خواهند بود و کاری برای تو نیست که انجام بدهی
فقط می‌توانی وقوع این چیزها را تماشا کنی. می‌توانی در آنها مشارکت کنی. فقط باش…. در این بودن، سکوت هست؛ در این بودن شادمانی هست؛ در این بودن آزادی هست.

(آلوده یا معصوم نشده‌اند،)

این جهان‌هستی نه آلوده است و نه پاک. هیچکس یک گناهکار نیست و هیچکس یک قدیس نیست.
بینش بودا تماماً‌ انقلابی است:
می‌گوید هیچ چیز نمی‌تواند ناپاک باشد و هیچ چیز نمی‌تواند پاک باشد؛ چیزها فقط همانطور که هستند وجود دارند. این فقط بازی‌های ذهنی است که ما بازی می کنیم و مفهوم پاکی را خلق می‌کنیم و سپس ناپاکی ایجاد می‌شود. ما مفهوم “قدیس” را می‌سازیم و سپس “گناهکار” وارد می‌شود.

آیا می‌خواهید گناهکاران ازبین بروند؟ آنان فقط وقتی می‌توانند ازبین بروند که قدیسان ازبین رفته باشند، نه قبل از آن. این دو باهم وجود دارند
می‌خواهید بی‌اخلاقی ازبین برود؟
پس اخلاق‌گرایی باید ازبین برود. این اخلاق‌گرایی است که بی‌اخلاقی را خلق کرده. این آرمان‌های اخلاقی است که برای کسانی که نمی‌توانند از آن آرمان‌ها پیروی کنند، سرزنش را خلق کرده است. و می‌توانید هرچیزی را غیراخلاقی بسازید ـــ فقط یک مفهوم را درست کنید: “این اخلاقی است!” می‌توانید از هر چیزی یک گاو مقدس بسازید، و سپس این یک مشکل خواهد شد.

بودا می‌گوید هیچ چیز هرگز آلوده نیست و هیچ‌چیز هرگز معصوم نیست. پاکی، ناپاکی؛ اینها نگرش‌های ذهنی هستند. آیا می‌توانید بگویید که یک درخت پاک است یا فاسد؟ آیا می‌توانید حیوانی را نام ببرید که گناهکار است یا مقدس است؟ سعی کنید بینش نهایی را ببینید: نه گناهکار وجود دارد و نه قدیس؛ نه اخلاقی وجود دارد و نه غیراخلاقی
در این پذیرش، چه امکانی برای نگرانی وجود دارد؟
چیزی برای بهبودبخشیدن هم وجود ندارد! و هدفی هم وجود ندارد، زیرا ارزشی وجود ندارد. این سفر، سفری بدون مقصد است. این یک سفر خالص است، یک نمایشنامه است، یک لی‌لا Leela است. و هیچکس پشت‌سر آن نیست که انجامش می‌دهد. همه چیز رخ می‌دهد و هیچکس آن را انجام نمی‌دهد. اگر کننده‌ای وجود داشته باشد آنوقت مشکل ایجاد می‌شود ـــ آنوقت باید نزد آن کننده دعا کنی، او را ترغیب کنی، با او دوست بشوی! آنوقت سود خواهی برد و آنان که با او دوست نیستند محروم خواهند بود ــ در جهنم عذاب می‌کشند! این چیزی است که مسیحیان،‌ هندوها و محمدی‌ها فکر می‌کنند. مسيحيان فکر می‌کنند آنان که مسیحی هستند به بهشت می‌روند و آنان که نیستند، آن بیچاره‌ها به جهنم خواهند رفت! و همین در مورد محمدیان و هندوها نیز صدق می‌کند: هندوها فکر می‌کنند که آنان که هندو نیستند هیچ شانسی ندارند؛ مسیحیان فکر می‌کنند آنان که از طریق کلیسا وارد نشوند تاابد در دوزخ عذاب خواهند کشید ـــ نه مدتی محدود، نامحدود: تا ابد!

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
#سوال_از_اشو

اشوی محبوب؛ من از خانواده‌ای می‌آیم که در طرف مادری چهارخودکشی داشته، شامل مادربزرگم.
این چگونه بر مرگ آن فرد تاثیر می‌گذارد؟
چه چیزی کمک می‌کند تا از این مرگ که در خانواده شایع شده جلوگیری شود؟

#پاسخ_قسمت 5 از 5

“چه چیزی کمک می‌کند تا از این دیدگاه انحرافی در مورد مرگ که در خانواده شایع شده جلوگیری شود؟”
این را یک انحراف نخوان؛ چنین نیست. آن افراد فقط قربانی بوده‌اند؛ نمی‌توانستند با جامعه‌ی بیمار کنار بیایند و تصمیم گرفتند که در ناشناخته ناپدید شوند. برایشان احساس شفقت داشته باش و نه سرزنش. به آنان ناسزا نگو و برچسب نچسبان ـــ این انحراف یا هرچیز دیگر نخوان. برایشان مهربانی و عشق داشته باش.

نیازی نیست از آنان پیروی کنی، ولی احساسشان کن. آنان می‌بایست بسیار رنج برده باشند. فرد به آسانی تصمیم نمی‌گیرد که زندگی را ترک کند و دست به خودکشی بزند: آنان می‌بایست بسیار رنج برده باشند باید جهنم زندگی را دیده باشند. فرد هرگز به آسانی تصمیم نمی‌گیرد که بمیرد، زیرا زنده‌ ماندن یک غریزه‌ی طبیعی است. انسان در تمام موقعیت‌ها و شرایط خودش را زنده نگه می‌دارد. فقط برای زنده ماندن سازشکاری می‌کند. وقتی کسی زندگیش را ترک می‌کند فقط نشان می‌دهد که سازشکاری ورای ظرفیت اوست؛ تقاضای زیادی از اوست که نمی‌تواند انجام بدهد. آن تقاضا چنان زیاد است که زندگی ارزشش را ندارد؛ فقط آنوقت است که فرد تصمیم به خودکشی می‌گیرد. برای این مردم شفقت و مهربانی داشته باش.

و اگر فکر می‌کنی که اشتباهی وجود دارد، پس جامعه در اشتباه است، احساس آن مردم اشتباه نیست. این جامعه است که منحرف است. در یک جامعه‌ی ابتدایی هیچکس خودکشی نمی‌کند
من در قبایل ابتدایی هندوستان بوده‌ام: آنان در طول قرن‌ها هیچکس را ندیده‌اند که خودکشی کند. هیچ سابقه‌ای از خودکشی در آنجا وجود ندارد.
چرا؟ چون آن جامعه طبیعی است، منحرف نیست. آن جامعه افرادش را به سمت چیزهای غیرطبیعی نمی‌راند. آن جامعه پذیرش دارد. به هرکسی اجازه می‌دهد تا خودش باشد و طبق سلیقه‌ی خودش زندگی کند. این حق همگان است. اگر کسی دیوانه شود، جامعه این را می پذیرد؛ این حق اوست که دیوانه شود. سرزنشی وجود ندارد. درواقع، در یک جامعه‌ی ابتدایی، دیوانگان مانند عارفان مورد احترام هستند و آنان نوعی رمزوراز در اطرافشان دارند. اگر به چشمان یک فرد دیوانه و به چشمان یک عارف نگاه کنی، نوعی شباهت وجود دارد: چیزی وسیع، تعریف نشده، چیزی مانند ابرها، چیزی مانند آن آشوبی که ستاره‌ها از آن زاده می‌شوند. انسان دیوانه و یک عارف شباهت‌هایی دارند.

تمام دیوانگان شاید عارف نباشند ولی تمام عارفان دیوانه هستند. منظورم از “دیوانه” mad این است که آنان به ورای ذهن رفته‌اند
فرد دیوانه شاید به پایین ذهن سقوط کرده باشد و عارف به فراسوی ذهن رفته است، ولی در یک چیز تشابه دارند ـــ هردو در ذهنشان زندگی نمی‌کنند
در یک جامعه‌ی ابتدایی فرد دیوانه حتی مورد احترام است و بسیار به او احترام می‌گذارند. اگر تصمیم گرفته که دیوانه باشد، اشکالی ندارد. جامعه ابتدایی ترتیب خوراک و سرپناه او را می‌دهد. جامعه او را دوست دارد، دیوانگی او را دوست دارد. جامعه ابتدایی هیچ مقررات ثابتی ندارد؛ آنوقت هیچکس خودکشی نمی‌کند زیرا آزادی افراد دست نخورده باقی است.

وقتی جامعه از افراد طلب بردگی دارد و همواره آزادی آنان را نابود می‌کند و شما را از هر سو فلج می‌کند روح و قلب شما را از کار می‌اندازد…. فرد به این احساس می‌رسد که بهتر است بمیرد تا اینکه سازش کند.

آن افراد را منحرف نخوان. آنان بسیار رنج برده‌اند و قربانی بوده‌اند؛ برایشان شفقت داشته باش. و سعی کن بفهمی که چه اتفاقی برایشان افتاده است؛ این کار بینشی به تو در مورد زندگی خودت می‌دهد. و نیازی نیست عمل آنان را تکرار کنی، زیرا من به تو فرصتی می‌دهم که خودت باشی. من دری را برایت تو باز می کنم. اگر درک کنی، نکته را خواهی دید؛ ولی اگر درک نکنی، دشوار خواهد بود. من می‌توانم به فریاد زدن ادامه بدهم و تو فقط آنچه را که بتوانی خواهی شنید، و فقط چیزی را می‌شنوی که دوست داری بشنوی

لطفاً برای چند روزی که اینجا هستی این مفاهیم را رها کن. خودت را باز کن، از همان ابتدا تعصب نداشته باش که:
“این هرگز اتفاق نیفتاده است.”
اتفاق افتاده است!
در من اتفاق افتاده. فقط به چشمان من نگاه کن، فقط مرا احساس کن و این می‌تواند برای تو نیز اتفاق بیفتد
هیچ چیز مانع آن نیست مگر مفاهیم تو، دانش تو. برای همین است که می‌گویم دانش یک نفرین است. از دانش خودت خلاص بشو و از بیماری خودت خلاص خواهی شد.


#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: ‌محسن خاتمی