نقد
3.37K subscribers
200 photos
17 files
795 links
نقد اقتصاد سیاسی- نقد بتوارگی- نقد ایدئولوژی

بهترین، انقلابی‌ترین و نبوغ‌آمیزترین نظریه، بدون پیوند اندام‌وار با نبض، متن و کنشگران یک جنبش اجتماعی و سیاسیِ واقعی، به‌طور بلاواسطه، هیچ هوده‌ای ندارد.

www.naghd.com

Naghd.site@gmail.com
Download Telegram
🔹نوشته‌های دریافتی 🔹

▫️ فرازهایی از «دفترهای تدارکاتی رساله‌ی دکتری» مارکس
▫️ درباره‌ی افلاطون، ارسطو، هگل، سقراط و مسیح

نوشته‌ی: کارل مارکس
ترجمه‌ی: علی رها

22 ژانویه 2023

🔸 متن پیش‌رو فرازهایی از دو دفتر از هفت دفتر تدارکاتی مارکس است. مارکس با این دفترها کار جدی پیرامون رساله‌ی دکتری‌اش را در 1839 آغاز کرد. ماحصل نهایی آنْ «اختلاف بین فلسفه‌ی طبیعت دموکریتی و اپیکوری» بود که در آوریل 1841 به اتمام رساند و در همان ماه به اخذ دکترا از دانشگاه ینا نایل شد. در واقع موضوع خودِ رساله‌ی دکترا بخش نسبتاً کوچک‌تری از پژوهشی گسترده و عمیق درباره‌ی فلسفه‌ی باستان است. مارکس در نظر داشت حاصل پژوهش‌های خود را که بسیار فراتر از اپیکور و دموکریت بود منتشر کند، اما موفق نشد. متن انگلیسی دفترهای تدارکاتی مارکس حدود 76 صفحه است که ترجمه‌ی من شامل 20 صفحه از آن می‌شود. بخش‌هایی را که به خود رساله‌ی دکترا منتقل شده‌اند، با رجوع به ترجمه‌ی فارسی آن حذف کردم. آن‌چه گلچین کرده‌ام، خمیر‌مایه‌ی این دفترهای تدارکاتی است. ترجمه‌ی کنونی برگرفته از دفترهای دوم و ششم است که برای انعکاس افق اندیشه‌ی مارکس عامدانه از پرداختن به اپیکور و دموکریت صرف‌نظر شده است.

🔸 بررسی دقیق این دفترها نشان می‌دهد که انگیزه‌ی واقعی مارکس علاوه بر تاریخ دوران باستان، هم‌چنین تاریخ زمان خود، هگلی‌های جوان و «میان‌مایه»ی هم‌دوره‌ی خود بود که «استاد ما را بد فهمیده‌اند.» همان‌طور که مارکس تشریح می‌کند «در تاریخ فلسفه گره‌گاه‌هایی وجود دارد که فلسفه را در خود به سطحی انضمامی برمی‌کشاند.» مارکس این گره‌گاه‌ها را در ارسطو و هگل شناسایی می‌کند. «به دنبال فلسفه‌ای بزرگ، فلسفه‌ای جهانی»، طوفانی فرا می‌رسد که ما را به کج‌راه می‌برد، چراکه به واقعیت جهان بیرونی، به «پراکسیس»، روی نمی‌آورد. از این‌رو، پس از ارسطو، یک زنون، و پس از هگل «تلاش‌های غالباً ضعیف فیلسوفان مدرن» رخ می‌دهد. برعکس، مارکس وظیفه‌ی فلسفه یعنی وظیفه‌ی خود را این‌گونه تبیین می‌کند: همان‌گونه که «پرومته با ربودن آتش از بهشت شروع به ساختن خانه‌ها می‌کند و بر روی زمین مسکن می‌گزیند، فلسفه نیز که به کل جهان گسترش یافته است، علیه جهان پدیداری چرخش می‌کند. اکنون همین امر در خصوص فلسفه‌ی هگل صدق می‌کند.» از این‌ روست که مارکس بلافاصله پس از اتمام رساله‌ی دکترایش درگیر فعالیتی عملی-نظری می‌شود...

🔹 متن کامل این نوشتار را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3nr

#مارکس #علی_رها
#رساله_دکتری
#هگل #افلاطون #ارسطو #سقراط
👇🏼

🖋@naghd_com‏ ‏
▫️ فراسوی قطعه‌ی ماشین‌ها:
▫️ پساکارگرباوری، پساسرمایه‌داری‌باوری و «یادداشت‌های ماشین‌‌ها»ی
مارکس پس از 45 سال

نوشته‌ی: فردریک هری پیتس
ترجمه‌ی: سهراب نیکزاد

19 فوریه 2023

🔸 سال 2017 {سال انتشار این نوشته}‌ چهل‌وپنج سال می‌شود که از نخستین انتشار «یادداشت‌هایی درباره‌ی ماشین‌ها»ی مارکس به زبان انگلیسی در نشریه‌ی اقتصاد و جامعه می‌گذرد. در مقاله‌ی پیش رو نقد می‌شود که «قطعه‌‌»‌ی مارکس از آن پس چگونه در اندیشه‌ی پساکارگرباور کاربرد دیگری یافت و چگونه همین مسئله از رهگذر آثار پل میسون بر اندیشه‌ی چپ امروزین اثرگذار شده است. تغییرات کار سبب شده است که هواداران قطعه‌ی ماشین‌ها نوعی «بحران سنجش‌پذیری» و کمونیسمی آغازین را مسلم بدانند. من برای بحث در این‌باره از جریان «بازخوانی جدید مارکس» بهره می‌گیرم، جریانی که بحث را از جایی از سر می‌گیرد که بحث‌وجدل‌های نشریه‌ی اقتصاد و جامعه در دهه‌ی 1970 متوقف شده بود. من با تکیه بر نوعی واکاوی ارزش در حکم شکلی اجتماعی که پشت به روابط اجتماعی ستیزآمیز دارد استدلال می‌کنم که چنان دریافتی از قطعه‌‌ی ماشین‌ها با نقد اقتصاد سیاسی مارکس به‌مثابه‌ی نظریه‌ای انتقادی درباره‌ی جامعه مغایر است و پیامدهایی برای پراکسیس چپ زمانه‌ی ما دارد.

🔸 ساختار مقاله‌ی حاضر چنین است: در بخش اول سه جنبه‌ی اصلی را در نوع برداشت معاصر از قطعه‌ی ماشین‌ها، در آغاز در نگری و اینک میسون، شناسایی می‌کنم؛ یکم، این باور که شرایط توصیف‌شده در این قطعه همین حالا و نه برای آینده‌ای دور وجود دارد. دوم، استفاده از نوعی نظریه‌ی سنتی کار پایه‌ی ارزش برای فهم این‌که این شرایط چرا و چگونه به توانایی سرمایه برای فراهم کردن سنجه‌ای برای کار انجام‌شده در شکل‌های تازه‌ی «تولید غیرمادی» لطمه می‌زند. سوم، این‌که همین مسئله به نوعی بحرانِ قانون ارزش می‌انجامد که اینک در جریان است و سبب فروپاشی سرمایه‌داری می‌شود. در بخش سوم، پیش‌تر می‌روم و پیامدهای نظری خاصِ این ایده‌ها را با نگاهی به یک بازخوانی بدیل از رابطه‌ی بین ارزش و کار بررسی می‌کنم که در «بازخوانی جدید مارکس» ارائه‌ شده است: شاخه‌ای طرفدار بازنگری در تفسیر مارکس که از نو سراغ بحث‌های مربوط به ارزش، پول و کار می‌رود که در اوایل دهه‌ی 1970 در نشریه‌ی اقتصاد و جامعه مطرح شده بود. شاخه‌ی بازخوانی جدید مارکس بر این نکته دست می‌گذارد که قطعه‌ی ماشین‌ها چگونه با سیر تکامل نظریه‌ی ارزش مارکس در سرمایه و جاهای دیگر هم‌خوانی چندانی ندارد و چرا آن نوع بحرانی که پیش‌بینی می‌کند به‌طور منطقی به درک چگونگی پیوند کار و ارزش در آثار بعدی او متکی است. در بخش چهارم مقاله‌ی حاضر، خطاهای نظری‌ای که این مسئله به بار می‌آورد نظر به پیامدهای سیاسی مخربشان بررسی شده است. در این بخش بررسی می‌کنم که چرا قطعه‌ی ماشین‌ها با فراهم آوردن دلالت‌هایی برای نوع درک و پیاده‌سازی پروژه‌‌های تغییر اجتماعی که در آثار نگری، میسن و دیگر نمونه‌های اندیشه‌ی «پساسرمایه‌داری‌باور» از جمله سرنیچک و ویلیامز شاهدیم، قوه‌ی خیال چپ امروزی را تسخیر می‌کند. در پایان، نتیجه‌گیری می‌کنم که روش‌های محتاطانه‌تر و انتقادی‌تری برای نظریه‌پردازی و ایستادگی در برابر توسعه‌ی سرمایه‌داری لازم است تا تکمیل‌کننده‌ی آن نوسازی در سیاست‌ورزی چپ باشد که هواداران قطعه‌ی ماشین‌ها خواهان تحقق آن هستند.

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3pb

#فردریک_هری_پیتس #سهراب_نیکزاد
#گروندریسه #قطعه‌ی_ماشین‌ها #سرمایه #مارکس

👇🏼

🖋@naghd_com‏ ‏
▫️ کارل مارکس و نقد
▫️در سالگرد خاموشی «پیرمرد»

13 مارس 2022

نوشته‌ی: کمال خسروی

🔸 کارل مارکس زنده است؛ در حضور بی‌میانجی اندیشه‌ی انقلابی و مبارز. کارل مارکس معاصرِ ماست، معاصر نسل ما، نسل‌های پیش از ما و نسل‌هایی که از پسِ ما، تا برچیده‌شدنِ بساط سلطه و ستم و استثمار، زاده خواهند شد و با سلاح اندیشه‌ی مبارز و انقلابیِ او پا در راه نبرد برای رهایی خواهند نهاد. کارل مارکس زنده است، حتی آن‌گاه که ستم‌دیدگانی که قلب او برای زندگی و سرنوشتشان می‌تپید، از خستگی کار روزانه، از دل‌مردگیِ زمان کش‌دار و ملال‌آور بی‌کاری، از غرقه‌شدن در روزمرگی و در لابلای چرخ‌دنده‌های رنج و جنگ و گرسنگی و آوارگی او را فراموش می‌کنند. دشمنان خیره‌سر کارل مارکس گواه همیشهْ زنده‌ی سرزندگی و شادابیِ اندیشه‌ی مبارز و انقلابی او هستند. کارل مارکس، انقلابیِ اندیشمند و اندیشمندِ انقلابی، انسانِ معاصرِ ماست؛ امروزین و به‌روز.

🔸 امروز در صد و چهلمین سالگرد روز خاموشیِ «پیرمرد»، از خود می‌پرسیم: اندیشه‌ی انقلابی و زندگی سیاسی کارل مارکس را در کدام آینه و چگونه باید بنگریم تا ناگزیر نباشیم برای دفاعی تصنعی از «وحدت اندیشه»ی او، از نقد نارسایی‌های مفهومی و تأویل‌های ایدئولوژیک و «فلسفی» در آثار نخستین‌اش چشم‌پوشی کنیم یا ناگزیر نباشیم برای برپا نگه‌داشتنِ ادعای «گسست»ی تصنعی در اندیشه‌ی او، جایگاه دیالکتیک و به‌ویژه بتوارگی را در آثار دوران بالندگی‌اش تحقیر کنیم و دست‌کم بگیریم؟ کم نیستند ره‌آوردهای شگفت‌انگیز، ارج‌مند و بی‌همتای اندیشه‌ی او برای تاریخ تاکنونی ما و کم نیستند کلیدْ واژه‌هایی که پیوندشان با نام کارل مارکس ناگسستنی بوده یا شده است: شیوه‌ی تولید، دیالکتیک، ماتریالیسم تاریخی، مبارزه‌ی طبقاتی، انقلاب، پرولتاریا، کار مجرد، ارزش و سوسیالیسم. همه‌ی این مفاهیمْ زادراه و هم‌پای کاروند اندیشه‌ی مارکس‌اند و نگاه از منظر هر یک از آن‌ها، با هر انگیزه و منطق و روند و استدلالیْ برحق و بجاست و می‌تواند دریچه‌های روشنگری به اندیشه‌ی او و در برابر اندیشه و مبارزه‌ی امروز ما بگشاید. بی‌گمان.

🔸 اما، آیا آینه‌ای روشن‌تر، گسترده‌تر، آشکارتر، تمام‌نماتر، بی‌دغدغه‌تر، بی‌خدشه‌تر و بی‌مناقشه‌تر وجود ندارد که بتوان در آنْ جانِ ناآرامی را دید که نه «شوریدگیِ سر»، بلکه همانا «سرِ شوریدگی» می‌خواهد؛ هم بی‌پرواییِ ژاکوبینیِ بسا گستاخانه می‌خواهد برای واژگونی واقعی و عملی وضع موجود، هم اندیشه‌ورزیِ انتقادی و متأملانه می‌خواهد و هم نگاه «علمی»؛ هم «سلاحِ نقد» می‌خواهد و هم «نقدِ سلاح»؟ در یک کلام: آیا نقد، در جلوه‌ها و تعابیر گوناگونش، رشته‌‌ای پیوسته و پیوندی انکارناپذیر در این کاروند اندیشه و مبارزه و سیاست نیست؟...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3qX

#مارکس #نقد
#نقد_اقتصاد_سیاسی
#نقد_بتوارگی
#نقد_ایدئولوژی

👇🏽

🖋@naghd_com
🔹نوشته‌های دریافتی 🔹

▫️ سهمی ‌در بازنمایی «قطعه‌ی ماشین‌ها» در گروندریسه

نوشته‌ی: علی رها

18 مارس 2023


🔸 گروندریسه، نه کاپیتال است و نه «نخستین پیش‌نویس» آن، اما از جهاتی، افق بی‌کران آن حتی از کاپیتال نیز فراتر می‌رود. چنان‌چه آن را در پرتو دستاوردها و نوآوری‌های کاپیتال بررسی کنیم، بی‌تردید کاستی‌های بسیاری در آن خواهیم یافت ــ چه در رابطه با مفهوم بدیع کار دوگانه (کار مجرد و کار مشخص)، چه در ارتباط با شکل ارزشی و خصلت بتواره‌ی کالا، ترکیب ارگانیک سرمایه، و الخ. با ‌این وجود، گروندریسه نقطه‌ی عطفی در شکوفایی و فرایند تکوین نظری مارکس است که ماحصل قریب به ‌یک دهه پژوهش است، که به قول مارکس «به شکل تک‌نویسی برای پالایش افکارم در دوره‌های بسیار متفاوتی نگاشته شده‌اند.» اگر کاپیتال ثمره‌ی بیش از 20 سال (1861-1883) تلاش پیگیرانه‌ای است که سرانجام ناتمام ماند، گروندریسه معرف انفجار خودانگیختگی ذهنی خلاق است که 800 صفحه را بدون انقطاع در ظرف 6 ماه به قلم کشید. درست است که به قول مارکس‌ این یک «پیش‌نویس خام» است، اما به‌هیچ‌وجه آن‌گونه که برخی استدلال می‌کنند، نمودار «اندیشه‌ورزی بی‌میانجی» یا «بی‌واسطگی حس و ‌اندیشه» نیست

🔸 در عین حال، پروژه‌ی بسیار عظیمی‌که مارکس در زمان نگارش گروندریسه پیش‌رو داشت، شامل ابعاد گسترده‌ای است که «سرمایه» صرفا یک بخش از مباحث ۶ گانه‌ی آن را تشکیل می‌داد. بنابراین، ضروری است گروندریسه را به طور مستقل ــ درخود و برای خود ــ واکاوی کرد. تا آن‌جا که به مساله‌ی ماشین‌آلات مربوط می‌شود، لازم به‌یادآوری است که مارکس حتی در زمان نگارش کاپیتال، کماکان، اگر نه از جنبه‌ی مفهومی، دست‌کم از لحاظ تجربی و کارکرد بالفعل ماشین در فرایند بلافصل تولید و تاریخ فناوری، نیازمند کندوکاو بیش‌تر بود. همانطور که او در نامه به انگلس (26 ژانویه 1863) تصریح می‌کند: «درباره‌ی قسمتی از کتاب که به ماشین‌آلات می‌پردازد تردیدهای بسیاری دارم. من تاکنون قادر به فهم ‌این موضوع نشده‌ام که ماشین خودکار چگونه ریسندگی را تغییر داد، یا به عبارت دیگر، از آن‌جا که از نیروی بخار پیش از آن استفاده می‌شد، چگونه ریسنده ــ به‌رغم نیروی بخار ــ می‌بایست با نیروی محرکه‌ی خودش دخالت کند.»

🔸 فصل پانزدهم جلد اول کاپیتال ــ «ماشین‌آلات و صنعت بزرگ» ــ بالغ بر 150 صفحه، بلند‌ترین فصل کتاب است که به خودی خود می‌تواند یک کتاب کامل باشد. مطالعه‌ی دقیق و مقایسه‌ی آن با قطعه‌ی بسیار کوتاه گروندریسه درباره‌ی ماشین نشانگر راه طولانی و دشواری است که مارکس در فاصله‌ی نگارش آن دو اثر پیموده است. مسأله بر سر کمیت مبحث مطروحه نیست بلکه بر سر خودانکشافی مارکس، تکامل و تدقیق مفهوم ماشین و به‌ویژه تأثیرش بر نیروی کار است. خودِ مارکس تأکید می‌کرد که ‌این فصل و نیز فصل «روزانه‌ی کار»، مباحث مهم و قابل‌فهمی‌ هستند که باید در جلسات کارگری مورد توجه خاص قرار گیرند.

🔸 به باور ‌این نویسنده، تبیین مفهوم «قطعه‌ی ماشین‌ها» با دو معضل مهم روبه‌روست. یکی به برخی از کاستی‌های خودِ متن مرتبط است، و دیگری به رویکردهایی که‌ این «قطعه» را از بافتار و زمینه‌ی کلی گروندریسه منزوی و آن را جداگانه بررسی می‌کنند...

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3q4

#علی_رها
#گروندریسه
#مارکس
#قطعه_ماشین‌ها
👇🏼

🖋@naghd_com‏ ‌‏ ‏
🔹نوشته‌های دریافتی 🔹

▫️ بیگانگی، مفهوم مرکزی مارکس برای فهم سرمایه‌داری

نوشته‌ی: مارچلو موستو
ترجمه‌ی: امیرحسین محمودی

26 مارس 2023

🔸 آثار اولیه‌ی مارکس درباره‌ی بیگانگی از زمان انتشارشان در دهه‌ی 1930 همواره به‌عنوان معیاری اساسی در حوزه‌ها‌ی مختلف اندیشه‌ی اجتماعی و عمل‌ کرده‌ و پیروان و مشاجرات و بحث‌هایی در پی داشته‌اند. مارکس در دست‌نوشته‌های اقتصادی فلسفی 1844 نخستین‌بار مفهوم کار بیگانه‌شده را طرح کرد و از مفاهیم بیگانگی فلسفی، مذهبی و سیاسی موجود فراتر رفت تا شالوده‌ی آن را بر حوزه‌ی اقتصادی تولید مادی استوار کند. این عملی نوآورانه بود. مارکس مفهوم بیگانگی را هیچ‌گاه رها نکرد و در دهه‌های بعدی زندگی‌اش نیز به پالایش و پرورش نظریه‌ی خویش پرداخت.

🔸 هرچند که متفکران مبحث بیگانگی اکثراً به استفاده از نوشته‌های اولیه‌ی مارکس ادامه دادند، در واقع در کارهای متأخر مارکس است که او شرحی کامل‌تر و بالیده‌تر از بیگانگی و نیز نظریه‌ای به منظور فائق آمدن بر آن را ارائه می‌کند. مارکس در گروندریسه (1858-1857) و سرمایه (1867) مفهومی از بیگانگی ارائه می‌کند که از نظر تاریخی در تحلیل‌های او از روابط اجتماعی در مناسبات سرمایه‌داری زمینه دارد. اگرچه تاکنون به این جنبه‌ی مهم مارکس توجه چندانی نشده است، برای درک منظور مارکس متأخر از مفهوم بیگانگی اهمیتی اساسی دارد و هم‌چنین ابزارهای مفهومی‌ در اختیار می‌گذارد که امروزه برای گذار از این اقتصاد فوق‌العاده استثمارگر و نظام اجتماعی‌اش به آن نیاز داریم.

🔸 انتشار نهایی آثار مارکس بالیده درباره‌ی بیگانگی راه را برای گسست از جامعه‌شناسی جریان اصلی و مفهوم‌پردازی روان‌شناختی این پدیده هموار کرد. تشریح مارکس از بیگانگی به این منظور تدوین شده بود که در عمل بر آن غلبه شود ــ برای کنش‌گری سیاسی جنبش‌های اجتماعی، احزاب و تغییر شرایط زندگی و کاری طبقه‌ی کارگر. انتشار آن‌چه ــ پس از انتشار دست‌نوشته‌های اقتصادی- فلسفی 1844 در دهه‌ی 1930 ــ چه‌بسا به‌عنوان «نسل دوم» آثار مارکس درباره‌ی بیگانگی در نظر گرفته شود، نه‌فقط مبنای نظری منسجمی برای پژوهش‌های تازه درباره‌ی بیگانگی در اختیار گذاشت بلکه مهم‌تر از همه نوعی برنامه‌ی ایدئولوژیک ضد‌سرمایه‌دارانه را در دسترس جنبش‌های سیاسی-اجتماعی فوق‌العاده‌ای که در دنیای آن زمان ناگهان اوج گرفتند قرار داد. بیگانگی از محدوده‌ی کتاب‌های فلاسفه و سالن‌های سخنرانی دانشگاه‌ها فراتر رفت و به خیابان‌‌ها و فضاهای مبارزات کارگری راه یافت و به نقدی بر کلیت جامعه‌ی بورژوایی تبدیل شد. از دهه‌ی 1980 جهان کار متحمل شکستی تاریخی شده، نظام اقتصاد جهانی استثمارگرتر از همیشه شده است و چپ هم‌چنان در بحرانی عمیق به سر می برد. قطعاً مارکس جوابی برای بسیاری از مشکلات معاصر ندارد اما پرسش‌های اساسی را دقیقاً مشخص می‌کند. این روزها، در جامعه‌ای که تحت سلطه‌ی بازار آزاد و رقابت فردی است، شرح مارکس از بیگانگی همچنان ابزار انتقادی اجتناب‌ناپذیری برای فهم و نیز به ‌نقد کشیدن سرمایه‌داری به‌دست می‌دهد.

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3rk

#مارچلو_موستو
#امیرحسین_محمودی
#مارکس
#گروندریسه
#بیگانگی

👇🏼

🖋@naghd_com‏ ‌‏ ‏
▫️ رد یا پذیرش ناسیونالیسم
▫️ بحثی درباره‌ی مبارزات
مارکس و انگلس با ناسیونالیسم در دهه‌های 1840 تا 1880

29 مارس 2022

نوشته‌ی: میخال کاسپرژاک
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی

🔸 رابطه‌ی مارکسیسم و ناسیونالیسم آشفته است. مارکسیسم ضمن آن‌که از لحاظ نظری می‌کوشید تا ناسیونالیسم را هم‌چون محصول گذرای سرمایه‌داری رد کند، در عمل اغلب از جاذبه‌اش بهره‌برداری و از مجموعه‌ی گسترده‌ی نهادی ناسیونالیسم استفاده کرده است. گفت‌وشنود دشوار و پردست‌اندازِ این دو پیکربندی ایدئولوژیک تا حد زیادی ریشه در کارل مارکس و فردریش انگلس دارد که از ارائه‌ی اظهارنظری قطعی در‌باره‌ی مسئله‌ی ملیّت غفلت کردند. مقاله‌ی کنونی سیر تحول مفهوم‌بندی مسئله‌ی ملیّت را از نظر مارکسیسم دنبال می‌کند: تغییری آهسته از رد آشکار ناسیونالیسم به پذیرش ویژگی‌های ترقی‌خواهانه و پیچیدگی‌ها، گونه‌گونی‌ها و تأثیرات آن. ما در این مقاله به بازارزیابی دیدگاه‌های مارکس و انگلس درباره‌ی مسئله‌ی ملیّت می‌پردازیم که از انکار صریح تا پذیرش و کاربرد محدودِ آن گسترده است. این مطالعه پس از شناسایی عواملی که درک آنان را از مسئله‌ی ملیّت شکل داد، تحلیلی را از تکامل این نگرش‌ها از دهه‌ی 1840 تا 1860 ارائه می‌دهد. هدف ما این است که نشان دهیم چگونه احکام نظری مارکس و انگلس به تمایلشان برای کنش‌گری آغشته بود. نظراتشان انعطاف‌ناپذیر نبود، بلکه در واکنش به شرایط متغیر در اواسط سده‌ی نوزدهم تکامل یافت.

🔸 آیا مارکس و انگلس بسیاری از پیچیدگی‌های ناسیونالیسم را درک کردند؟ مسلماً آنان نیز مانند اغلب معاصران روشنفکرشان این پیچیدگی‌ها را درک نکردند. با این همه، چنان‌که در ادامه‌ی مطلب روشن خواهد شد، آنان قدرت ناسیونالیسم را تشخیص دادند. آنان به قدرت نهادهای متعدد دولت، نیروی بسیج ملت برای هدفی مشخص و میان‌کنش توده‌ها و نخبگان اذعان داشتند. هدف مطالعه‌ی حاضر سه‌گانه است: یکم، ارائه‌ی بینشی درباره‌ی تاریخ‌نگاری موجود درباره‌ی رویکرد مارکس و انگلس به ناسیونالیسم. دوم، شناسایی معیارهای خاصی که درکشان را از ناسیونالیسم مشخص می‌کند. و سرانجام، ترسیم سه مرحله از تحول اندیشه‌ی آنان درباره‌ی ناسیونالیسم.

🔸 تحولات 1848 نتوانسته بود به هیچ یک از اهدافی که مارکس و انگلس متصور بودند دست یابد: نه ایتالیا متحد شده بود نه آلمان. سلسله‌های سلطنت مطلقه در قدرت باقی ماندند و دموکراسی همچنان به اروپای غربی محدود بود. از اواخر دهه‌ی 1840 به بعد، مارکس و انگلس دیگر هرگز به اندازه‌ی نوشته‌های اولیه‌‌ی خود به ناسیونالیسم توجه نکردند. با این حال، نگرششان ایستا نماند، خاصه که با برخی از پرسش‌های اساسی بی‌وقفه کلنجار می‌رفتند. آیا بافتار ملی پیش‌نیازی برای آگاهی طبقاتی است؟ آیا امر ملی و اجتماعی را می‌توان به طور خودجوش در حرکت انقلابی ترکیب کرد؟ آیا ستم ملی یک ضرورت قابل‌توجیه پیشرفت تاریخی است؟ در سراسر دهه‌های 1850 و به‌ویژه از دهه‌ی 1860 به بعد، مسائل جاری و سرشت متغیر طبقه‌ی کارگر نگرش مارکس و انگلس را به ناسیونالیسم تغییر داد.

🔸 مارکس نقش سازنده‌ی ناسیونالیسم را به رسمیت شناخت: پیرامون (مثلاً ایرلند یا هند) می‌توانست به محرک تعیین‌کننده‌ی انقلاب در کلان‌شهرها (مثلاً انگلستان) تبدیل شود. مارکس و انگلس در خلال دهه‌ی 1850 معتقد بودند که انقلاب فقط در کشورهای پیشرفته‌ی اروپا برپا خواهد شد. آنان در اواخر دهه‌ی 1860 و به‌ویژه پس از شکست کمون پاریس پذیرفتند که راه‌های میان‌بر به سوسیالیسم از پیرامونْ در بافتارهای عقب‌مانده‌تر امکان‌پذیر است. مردمان توسعه‌نیافته در مستعمرات (به‌ویژه هند و چین) می‌توانند بشکه‌ی باروت انقلابی اروپا را منفجر کنند...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3ru

#میخال_کاسپرژاک #حسن_مرتضوی
#مارکس #انگلس
#ناسیونالیسم
#دولت_ملت

👇🏽

🖋@naghd_com
🔹نوشته‌های دریافتی 🔹

▫️ پیش‌نویس مقاله‌‌ای ‌درباره‌ی کتاب فردریش لیست: «نظام ملی اقتصاد سیاسی»

نوشته‌ی: کارل مارکس
ترجمه‌ی: علی رها

16 آوریل 2023

📝 توضیح: متن پیش‌رو برگرفته از ترجمه‌ی انگلیسی پیش‌نویس مقاله‌ای است که در جلد چهارم مجموعه‌ آثار مارکس و انگلس سپتامبر 1845 منتشر شده است. این مقاله نقدی است بر کتاب فریدریش لیست (1846-1789)، اقتصاددان آلمانی. این مقاله بنا بر گزارش ویراستار انگلیسی به‌تازگی کشف شده و نسخه‌ی اصلی آن نزد نوه‌های جنی لانگه، دختر بزرگ مارکس، بود. چندین صفحه‌ی این مقاله مفقود شده است.

🔸 آگاهی از مرگ بورژوازی پیشاپیش در ذهنیتِ حتی بورژوای آلمانی نفوذ کرده است، به‌طوری‌که خودِ بورژوای آلمانی به حدی ساده‌لوح است که به این «واقعیت غم‌انگیز» اذعان می‌کند. حقیقتاً غم‌انگیز است که در برابر شهروند آلمانی که هنوز موفق به توسعه‌ی صنعت نشده، نقداً پرولتاریایی وجود دارد و نقداً به طرح مطالباتی می‌پردازد و نقداً وحشت ایجاد می‌کند. تا جایی که به خود پرولتاریا مربوط می‌شود، هنگامی‌که بورژوازی حاکم خزانه ای پر و قدرتی ملی داشته باشد، قطعاً وضعیت اجتماعی شادکامی خواهد داشت. آقای لیست فقط درباره‌ی آن‌چه برای بورژوا غم‌انگیز است سخن می‌گوید. و ما اذعان می‌کنیم که برای او خواست برقراری سلطه‌ی صنعت بسیار غم‌انگیز است، آن هم در وهله‌ای نامساعد ‌که بردگی اکثریت که ناشی از این سلطه است، یک واقعیت عمومی شناخته شده است. بورژوای آلمانی شوالیه‌ای با چهره‌ای غمگین است که درست هنگامی که پلیس و پول وارد ماجرا شدند، خواستار معرفی شوالیه‌ای سرگردان بود.

🔸 بورژوای آلمانی حتی وقتی‌که کارخانه‌دار است، مذهبی است. او اکراه دارد که درباره‌ی ارزش‌های مبادله‌ا‌ی بد که به آن چشم طمع دارد سخن بگوید و از نیروهای مولد سخن می‌گوید؛ از سخن‌گفتن درباره‌ی رقابت اکراه دارد و از کنفدراسیون ملی نیروهای مولد ملی سخن می‌گوید؛ از سخن گفتن درباره‌ی منافع خصوصی‌اش اکراه دارد و از منافع ملی سخن می‌گوید. هنگامی که به کلبی‌گری بی‌پرده و کلاسیکی می‌نگریم که در سایه‌ی آنْ بورژوازی انگلستان و فرانسه، آن‌گونه که سخن‌گویان علمیِ اقتصاد سیاسی در ابتدا ــ دست‌کم در آغاز سلطه‌اش ــ آن‌ها را نمایندگی می‌کردند، ثروت را به خدایی ارتقا دادند و بی‌رحمانه همه چیز را، حتی در علم، فدای این مولوخ کردند، و از سوی دیگر، هنگامی که به لفاظی‌های گزاف‌گوی آرمان‌گرایانه‌ی آقای لیست می‌نگریم که در کانون اقتصاد سیاسی، ثروت «مردان پارسا» را تحقیر می‌کند و اهداف والاتر را می‌شناسد، به‌ناچار درمی‌یابیم که زمان کنونی «نیز غم‌انگیز» است، چراکه که دیگر زمان ثروت نیست.

🔸 می‌توان به صنعت با دیدگاهی کاملاً متفاوت با دیدگاه مبتنی بر منافع پست دلالی توجه کرد؛ دیدگاهی که این روزها نه فقط توسط تاجر و کارخانه‌داری منفرد، بلکه هم‌چنین توسط ملت‌های صنعتی و تاجر موردتوجه است. می‌توان صنعت را کارگاه عظیمی در نظر گرفت که انسان در آن ابتدا نیروهای خود و نیروهای طبیعت را تصاحب می‌کند، به خود عینیت می‌بخشد، و برای خود شرایط زیست انسانی را می‌آفریند. چنان‌چه صنعت این‌گونه مدنظر باشد، از وضعیتی که اکنون تحت آن کار می‌کند، و به‌مثابه‌ی صنعت موجودیت دارد، منتزع شده‌ایم؛ چنین دیدگاهی نه درون عصر صنعتی، بلکه برفراز آن است؛ صنعت نه به واسطه‌ی آن‌چه امروز برای انسان است بلکه به واسطه‌ی آن‌چه انسان امروزی برای تاریخ انسان است، آن‌چه تاریخاً به شمار می‌آید، موردتوجه است؛ آن‌چه به رسمیت شناخته شده، نه موجودیت کنونی او (نه صنعت به معنای دقیق کلمه) بلکه قدرتی است که صنعت بدون آن‌که بداند یا اراده کرده باشد، از آن برخوردار است؛ قدرتی که آن ‌را نابود می‌کند و مبنای یک هستی انسانی را می‌آفریند...

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3sL

#مارکس #علی_رها
#لیست #نظام_ملی #اقتصاد_سیاسی
👇🏼

🖋@naghd_com‏ ‌‏ ‏
🔹نوشته‌های دریافتی 🔹

▫️ بدیل مارکس در برابر دولت دین‌سالار

نوشته‌ی: علی رها

21 می 2023

🔸 در خداناباوری مارکس از دوران ‌دانشجویی در دانشگاه برلین و پیوستن او به «باشگاه دکترها» و «هگلی‌های جوان» (1837)، هیچ شک و شبهه‌ای وجود ندارد. آن‌چه مورد مناقشه بوده است، شیوه‌ی برخورد او به دین به‌طور عام، و به‌خصوص دین سیاسی یا دولت دینی است. متن پیش‌رو برآن است تا با تکیه بر مقاله‌ی «درباره‌ی مسئله‌ی یهود» (پاییز 1843) به سهم خود گامی کوچک در تبیین این مهم بردارد.

🔸 مارکس جوان با این‌که سال‌ها از باوئر کوچک‌تر بود، در میان «هگلی‌های جوان» جای پایی باز کرده بود. دیری نگذشت که بسیاری، از جمله آرنولد روگه، همکار مارکس در سال‌نامه‌های آلمانی- فرانسوی و یکی از هگلی‌های جوان، او را «فیلسوف بُن» خطاب ‌کردند. درعین حال باوئر و مارکس از 1838 تا 1842، به‌رغم برخی اختلافات، دوست و همکار یک‌دیگر بودند. دانسته است که مارکس هنگام نگارش رساله‌ی دکترایش با باوئر مشورت می‌کرد. آن دو در نظر داشتند نشریه‌ای ناخداباورانه راه بیاندازند و اثری مشترک منتشر کنند. پاره‌ی نخست این اثر را باوئر به‌قلم کشید و زیر عنوان «شیپورِ فرجامین قضاوت علیه هگلِ خداناباور و ضد مسیح ــ یک اولتیماتوم» در 1841 منتشر شد. اما پاره‌ی دوم، زیر عنوان‌های مختلفی چون «هنر مسیحی»، «درباره‌ی هنر و دین» یا «هنر دینی» هرگز منتشر نشد.

🔸 در واقع مارکس در فرایند نگارش «هنر و دین»، از سویی وارد پژوهشی عمیق و تاریخی شد که باورهای دینی اقوام غیراروپایی را نیز دربرمی‌گرفت، و از سوی دیگر نسبت به دین رویکردی متفاوت از باوئر پیدا کرده بود. دفترهای بُن مارکس (1842)، شامل هفت دست‌نوشته، نشان‌گر پژوهشی گسترده است. مارکس براین باور بود که نمی‌توان نقد دین را از نقد سیاست، حقوق و قانون جدا کرد، وگرنه خودِ نقد در چارچوب نقدی الاهیاتی به دین محصور می‌شود. فعالیت مطبوعاتی مارکس در راینیشه سایتونگ درهم‌تنیدگی دین، سیاست و درنهایت «امور مادی»، «نیازهای مادی»، «منافع خصوصی»، «اوضاع مادی، فکری و دینی»، و غیره را به‌روشنی آشکار می‌کنند.

🔸 ارتقاء جایگاه سیاسی انسان برفراز دین از کلیه‌ی امتیازها و کاستی‌های ارتقاء عام سیاسی برخوردار است. به عنوان نمونه، دولت می‌تواند شرط مالکیت برای شرکت در انتخابات را حذف کند. دراین صورت آیا آن‌هایی که تهی‌دست هستند برای صاحبان مالکیت قانون‌گذاری می‌کنند؟ آیا الغاء سیاسی شرط مالکیت، مالکیت خصوصی را رفع می‌کند؟ دولت می‌تواند به شیوه‌ای سیاسی تبعیض در اصل و نسب، در حرفه یا جایگاه اجتماعی را به‌مثابه‌ی تمایزاتی غیرسیاسی رفع و اعلام کند که تمام اعضای جامعه به‌طور برابر در سرنوشت کشور شرکت کنند. با این حال، کلیه‌ی آن تمایزات در جامعه‌ی مدنی به قوت خود باقی می‌مانند. از این ‌رو، مارکس نتیجه می‌گیرد که «دولت نه فقط این تمایزات واقعی را الغاء نمی‌کند، بلکه علت وجودی خودش فقط برمبنای وجود آن تمایزات است.»

🔸 دولت دین‌سالارْ دین را برای تقدیس و تکمیل کاستی‌های خود به‌کار می‌برد. «از این ‌رو، دین ضرورتاً به وسیله بدل می‌شود؛ پس دولتی است عوام‌فریب.» دولت دین‌سالارْ کاستی‌های سیاسی خود را پشتِ نقابی دینی پنهان می‌کند و به دین نگرشی سیاسی و به سیاست نگرشی دینی دارد. بنابراین، سازمان‌دهی دولت را به نمایشی صرف فرومی‌کاهد و به همان نسبتْ با تظاهر به‌ دین‌داریْ خودِ دین را نیز پست و خوار می‌کند. دولت دین‌سالار با محروم کردن شهروندان از تصمیم‌گیری در سرنوشت خود، «اراده» را انحصاری و به یک «رهبر» واگذارمی‌کند که مشروعیتش «خدادادی» است. از این ‌رو، این «سرور متعال» نسبت به اراده‌ی عمومی بیگانه است و به همکاری و مشورت آن‌ها نیازی ندارد. در این‌جا، سلطه‌ی دین همانا دین سلطه است!

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3uz

#علی_رها
#مارکس #نقد_بتوارگی #نقد_دین #دولت

👇🏼

🖋@naghd_com‏ ‌‏ ‏
▫️ مارکس و نظریه‌ی انقلاب

16 ژوئیه 2023

نوشته‌ی: حسن آزاد

🔸این نوشته تلاشی است برای طرح و بررسی روشی که مارکس در تحلیل انقلاب 1848 فرانسه در دو اثر مشهور خود مبارزه‌ی طبقاتی در فرانسه و هجدهم برومر لوئی بناپارت به‌کار برده است، روشی که در مورد بسیاری از انقلاب‌ها می‌توان از آن بهره گرفت.

🔸 مارکس و انگلس در همان دوره نیز دریافته بودند که درجه‌ی آگاهی و سازمان‌یافتگی طبقه‌ی انقلابی نیز به اندازه‌ی بحران‌های ادواری در پیدایش و روند انقلاب حایز اهمیت است. بحران 1857 در مدتی کوتاه خاتمه یافت، بدون آن‌که به انقلابی منجر شود. دیدگاهی که بر رابطه‌ی ضروری بین بحران و انقلاب پافشاری می‌کرد به‌تدریج جنبه‌ی ضروری خود را از دست داد و بعد از 1862 به‌عنوان عاملی موثر بر شکل‌گیری انقلاب درکنار عوامل دیگری مانند گرایش‌های درازمدت انباشت سرمایه و درجه‌ی آگاهی، سازمان‌یافتگی و مبارزات کارگری قرار گرفت. در سخن‌رانی‌های مارکس در انترناسیونال اول و گفتارهای آموزشی او که به‌صورت مزد، قیمت و سود انتشار یافته است، دیگر نشانی از رابطه‌ی ضروری بین بحران و انقلاب دیده نمی‌شود.

🔸 روش مارکس در تحلیل انقلاب فرانسه 1848 از سطوح تجرید مختلفی تشکیل می‌شود، با حرکت از مجرد به مشخص که عوامل متعددی را دربرمی‌گیرد و نمی‌توان آن را به یک عامل و یک نقل‌قول تقلیل داد. او بررسی خود را از شیوه‌ی تولید آغاز می‌کند سپس به مفصل‌بندی شیوه‌های تولید مختلف در شکل‌بندی اجتماعی فرانسه در همان مقطع تاریخی می‌پردازد. بعد مساله‌ی طبقات اجتماعی طرح می‌شود: نخست هستی اقتصادی طبقات، سپس سطح آگاهی، فرهنگ، سازمان‌یافتگی و سنت‌های مبارزاتی. آن‌گاه ساختار دولت و سرانجام رقابت دولت‌ها در فضای بین‌المللی. پله‌های این روش را می‌توان به شکل زیر نشان داد:
▪️شیوه‌های تولید- شکل‌بندی اجتماعی
▪️جایگاه اقتصادی طبقات- آگاهی طبقاتی، سازمان‌یافتگی
▪️دولت- مناسبات بین‌المللی

من در این نوشته با حفظ وفاداری نسبت به روش مارکس تلاش می‌کنم تا حد امکان از اطلاعات و تحقیقات بعدی نیز استفاده کنم...

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3zs

#حسن_آزاد #مارکس
#مبارزه_طبقاتی #نیروهای_تولید #انقلاب

👇🏽

🖋@naghd_com
مایه‌ی خوش‌وقتی «نقد» است که به اطلاع علاقه‌مندان برساند کتاب «بازاندیشی نظریه‌ی ارزش» اثر کمال خسروی از سوی نشر لاهیتا در دست انتشار است.

برشی کوتاه از متن کتاب:
«نکته‌ی کلیدی و ادعای محوری ما این است‌که اگر ارزش را خصلتِ فراتاریخیِ محصولِ کار تلقی کنیم و نقطه‌ی عزیمت را نقش و جایگاه میانجی ارزش در تنظیم زندگی اقتصادی و اجتماعیِ انسان قراردهیم، نه می‌توانیم ریشه‌های مشروعیتِ پرسشِ ناظر بر سازوکارهایِ بدیلِ ارزش و میانجیِ بدیل را درک کنیم و نه می‌توانیم از دست و پا زدن برای یافتن پاسخی رهایی یابیم که کماکان در زندانِ مرزهای افق تاریخیِ طرحِ پرسش گرفتار است. بت‌وارگیِ کالایی، ایدئولوژی‌ای تحمیل‌شده به جامعه‌ی بورژوایی نیست؛ پیکریافتگیِ انتزاع از روابطی اجتماعی است که ماهیتِ شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری است. پرسشی که در فضای زندگی و تنفسِ بت‌وارگیِ کالایی طرح می‌شود... لزوماً عامدانهْ فریب‌کارانه نیست. آنچه ماهیتِ ایدئولوژیکِ این پرسش را پشت نقاب‌های واقعیِ گفتمانی یا علمی پنهان می‌کند، الزام و التزامِ ایجابیِ نگرش اقتصادِ سیاسی به مناسباتِ تولیدِ سرمایه‌داری است.»

#کمال_خسروی
#مارکس #نظریه_ارزش

🖋@naghd_com
▫️ انقلاب اجتماعی و جنسی
▫️ درباره‌ی‌
مارکس و کتاب رایش

1 نوامبر2023

نوشته‌ی: برتل اولمان
ترجمه‌ی: فرزانه راجی

🔸 مارکس ادعا می‌کرد که از رابطه‌ی جنسی «می‌توان … سطح کلی رشد انسان را قضاوت کرد… رابطه‌ی مرد با زن طبیعی‌ترین رابطه‌ی انسان با انسان است. بنابراین نشان می‌دهد که رفتار طبیعی انسان تا چه اندازه انسانی شده است.» جنبش آزادی زنان شواهد زیادی ارائه کرده است که نشان می‌دهد در جامعه‌ی ما این رابطه‌ای نابرابر است، رابطه‌ای که در آن از زن به‌عنوان یک شیء استفاده می‌شود و رضایت چندانی برای هیچ‌یک از طرفین ایجاد نمی‌کند. همان‌طور که پیش‌بینی می‌شد، همین ویژگی‌ها را می‌توان در سراسر زندگی سرمایه‌داری مشاهده کرد. نابرابری، برخورد مردم با یک‌دیگر به‌عنوان اشیاء، به‌عنوان نمونه‌هایی از نوع (بدون در نظر گرفتن ویژگی‌های منحصربه‌فرد و فردی دیگری) و سرخوردگی عمومی حاصل‌شده، ویژگی‌های اصلی بیگانگیِ توصیف شده توسط مارکس است.

🔸 با این حال خود مارکس هرگز سعی نکرد چیزی را توضیح دهد که اکنون می‌توانیم آن ‌را «بیگانگی جنسی» بنامیم. اشاره به واقعیت بهره‌کشی و نشان دادن این‌که این امر نمونه‌ای است از آن‌چه در سراسر جامعه‌ی سرمایه‌داری می‌گذرد به‌وضوح نارساست. هم‌چنین می‌خواهیم بدانیم نظام سرمایه‌داری چگونه از زندگی و نگرش‌های جنسی مردم بهره‌برداری می‌کند و برعکس، این شیوه‌ها و تفکرات چه نقشی در پیشبرد غایت‌های نظام دارند. آن‌چه در این معادله‌ی دیالکتیکی غایب است، بُعد روان‌شناختی آن است که مارکس با توجه به چگونگی دانشِ زمانِ خودش، برای ارائه‌ی آن چندان مجهز نبود.

🔸 نیم‌قرن پس از مرگ مارکس، ویلهلم رایش وظیفه‌ی تعریف بیگانگی جنسی را بر عهده گرفت. رایش که در 1897 در گالیسیای اتریش به دنیا آمده بود پس از جنگ جهانی اول برای تحصیل پزشکی به وین رفت و در 1920، در حالی که هنوز دانشجو بود، تبدیل به روان‌کاوی تجربی شد. تا 1924، او مدیر سمینار معتبر انجمن روان‌کاوی وین در تکنیک روان‌کاوی بود و به‌واسطه‌ی سهمش در این رشته بسیار مورد توجه قرار گرفت. با این حال، رایش تقریباً از آغاز کار خود به‌عنوان تحلیل‌گر، دل‌واپسِ بی‌توجهی فروید به عوامل اجتماعی بود. کار او در کلینیک روان‌کاوی رایگان وین (1922-1930) به او نشان داد که فقر و عوامل مرتبط با آن ــ مسکن نامناسب، کمبود وقت، ناآگاهی و غیره ــ تا چه حد در بروز روان‌رنجوری مؤثرند. او به‌زودی متقاعد شد مشکلاتی که از طریق روان‌کاوی درمان می‌شوند، در اصل مشکلاتی اجتماعی هستند و نیاز به درمان اجتماعی دارند. پژوهش‌های بیش‌تر او را به مارکسیسم و سرانجام در 1927 به عضویت در حزب سوسیال دموکرات اتریش سوق داد.

🔸 من معتقدم تلاش‌های اصلی رایش به‌عنوان یک مارکسیست در جهت تکمیل نظریه‌ی بیگانگی در قلمرو‌ی جنسی بود. احتمالاً خود رایش از چنین قضاوتی شگفت‌زده می‌شد، چرا که او فقط تا حدی با این نظریه‌ آشنا بود و به‌ندرت از واژگان مرتبط با آن استفاده می‌کرد. ایدئولوژی آلمانی و دست‌نوشته‌های 1844، که حاوی واضح‌ترین برخورد مارکس با بیگانگی هستند، به ترتیب در سال‌های 1928 و 1931 در دست‌رس بودند و به نظر می‌رسد که رایش هرگز اثر دوم را نخوانده است. بحث او در مورد شکافِ بین فرد و فعالیت جنسیِ طبیعیش که تا حدی با شکاف بین عشق معنوی و جسمانی (و به همین ترتیب بین شفقت و اروتیسم) بازتاب یافته است، این واقعیت که تمایلات جنسی تحت کنترل دیگری قرار می‌گیرد (سرکوب و دست‌کاری می‌شود)؛ عینیت بخشیدن به آن در ساختارهای سرکوب‌گر (نشانه‌ها و نیز اشکال اجتماعی)؛ شیءسازی (وابستگی عصبی) هر دو طرف؛ رفتار مردم با یک‌دیگر به‌عنوان ابژه‌ی جنسی و نارضایتی‌ای که این امر ایجاد می‌کند؛ نقشی که پول در خرید محبت‌های جنسی ایفا می‌کند (که فقط به این دلیل امکان‌پذیر است که آن‌ها دیگر جزء جدایی‌ناپذیرِ شخصیت نیستند)؛ و تضاد اولیه بین سرکوب‌گران و سرکوب‌شدگان، هنوز در ماتریکس مارکسی قرار می‌گیرند. افزون بر این، مارکس با استفاده از نظریه‌ی بیگانگی ــ مطابق با درکِ دیالکتیکی خود ــ سعی کرد نشان دهد که مردم نه‌تنها زندانی شرایط خود هستند، بلکه زندانی خودشان هستند، زندانی همان چیزی که توسط شرایطشان ساخته شده است. شاید در نشان دادن عوارضِ سرکوبِ جنسی بر توانایی افراد برای مقابله با وضعیت زندگیشان (و به‌ویژه در مورد توانایی طبقه‌ی کارگر در شناخت منافع خود و آگاهی طبقاتی) است که رایش مهمترین سهم خود را در نظریه‌ی بیگانگی مارکس ادا می‌کند...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3Kz

#فرزانه_راجی #مارکس #ویلهلم_رایش #برتل_اولمان
#بیگانگی_جنسی
👇🏽

🖋@naghd_com
🔹نوشته‌های دریافتی 🔹

▫️آگامبن و مارکس
▫️حاکمیت، حکومت‌مندی و اقتصاد


19 نوامبر 2023

نوشته‌ی: آرنه دو بوور
ترجمه‌ی: داریوش فلاحی

🔸 این مقاله پیشاتاریخ سرمایه را نزد مارکس از دیدگاه جورجو آگامبن بازنگری می‌کند. آگامبن ردپای فوکو را در نوعی نظریه‌ی زیست‌سیاسی پی می‌گیرد که تفکیک تحلیلی‌ میان حاکمیت [sovereignty] و حکومت‌مندی [governmentality] را که فوکو در آثارش می‌خواهد حفظ کند، از بین می‌برد. اگرچه آگامبن در مطالعاتش درباره‌‌ی قدرت حاکم فقط یک بار از مارکس یاد می‌کند، استدلال می‌کنم که با این همه مطالعه‌ی اثر او به ما کمک می‌کند تا روابط سرمایه را به‌عنوان نه ‌فقط روابط دولتی، بلکه به‌عنوان روابط قدرت حاکم درک کنیم. در بخش اول این مقاله، از طریق تفسیری فلسفی درباره‌ی صفت «vogelfrei» ــ که به رها، فاقد حقوق، بدون حمایت، مهدورالدم ترجمه شده است ــ و مارکس از آن برای توصیف طبقه‌‌ی کارگر استفاده می‌کند، نشان می‌دهم که طبقه‌ی کارگر مارکس مجازی است از آن‌چه آگامبن در مطالعه‌های خود درباره‌ی قدرت حاکم آن را حیات برهنه می‌نامد. در بخش دوم مقاله نشان می‌دهم که واکاوی مارکس درباره‌ی منطق روابط سرمایه این ساحت حاکمیتیِ روابط سرمایه‌داری را به‌عنوان منطق استثنا نیز تأیید می‌کند. آگامبن به تبعیت از کارل اشمیت که نوشت «حاکمیت کسی است که در مورد وضعیت استثنایی تصمیم می‌گیرد»، استدلال کرد که منطق استثناء، منطق قدرت حاکم است. با بازنگری از دریچه‌ی استدلال آگامبن، روایت مارکس از پیشاتاریخ سرمایه‌داری حاکی از حاکمیتی از منطق استثناء بر روابط سرمایه‌داری است. در بخش پایانی مقاله از تنها ارجاع آگامبن به مارکس در مطالعه‌ی قدرت حاکمیت شروع می‌کنم تا اهمیت نتایجم درباره‌ی پیام سیاسی آگامبن را مورد بحث قرار دهم.

🔸 در نگاه نخست، مارکس و آگامبن متفکرانی هستند که به مسائل اساساً متفاوتی توجه دارند. مارکس به مسئله‌ی استثمار و آگامبن به رابطه‌ی قدرت حاکمیت با حیات برهنه علاقه نشان می‌دهند. هرچند این دو ملاحظه به این معنا که هردو به مسائل اقتصاد سیاسی مربوط می‌شوند مشابه هستند. مارکس به اقتصاد سیاسی سرمایه‌داری توجه دارد و آگامبن اقتصاد سیاسی قدرت حاکمیت. برای مثال استدلال آگامبن مبنی بر این که در نظم حقوقی و سیاسی دولت-ملت مستقل ملی جایی برای چیزی مانند «انسان به‌ خودی‌خود» وجود ندارد، چیزی جز انتقاد از اقتصاد سیاسی دولت-ملت مستقل نیست. سویه‌هایی که روش‌های «ارزش قائل شدن» برای«انسان به‌مثابه‌ی چیزی خاص» را حذف می‌کند و آن را به‌عنوان ماده‌ی زیست‌سیاست تولید می‌کند. در حوزه‌ی اقتصاد سیاسی است که ارتباط بین مارکس و آگامبن و هم‌دستی‌های بین سرمایه‌داری و قدرت حاکم آشکار می‌شود. این موضوع نشان می‌دهد که بین استثمار اقتصادی که مارکس به آن توجه نشان می‌دهد و رابطه‌ی بین قدرت حاکمیتی یا مستقل و توتالیتاریسمی که آگامبن به آن می‌پردازد، رابطه‌ای وجود دارد.

🔸 اگر رابطه‌ای بین کار مارکس و دیدگاه آگامبن از اجتماع آینده وجود دارد، پس جایگاه مارکس در نقد قدرت حاکمیت که این دیدگاه از آن سرچمشه می‌گیرد کجاست؟ اگرچه آگامبن تا کنون به صراحت به این پرسش نپرداخته است، اما در مصاحبه‌ها نشان می‌دهد که پرسش‌هایی که مارکس مطرح می‌کند برای او و برای زمانه‌ی ما اهمیت دارد. این پرسش‌ها منسوخ نشده‌اند، اما باید از نو در پارادایم قدرت مدرن، که زیست‌سیاست دولت‌-ملت مستقل است، اندیشیده شوند...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3MA

#آرنه_دو_بوور #داریوش_فلاحی #آگامبن #مارکس
#حکومت‌مندی #حاکمیت #زیست‌سیاسی

👇🏽

🖋@naghd_com
🔹نوشته‌های دریافتی 🔹

▫️ کار مرده، هوموساکر و وانهادن به مرگ در بازار کار

10 دسامبر 2023

نوشته‌ی: جیمز.ا آینر
ترجمه‌ی: داریوش فلاحی

🔸 تمایز اخلاقی بین «گرفتنِ جان» و «وانهادن به مرگ» بحثی طولانی در فلسفه است. در مقاله‌ی حاضر این بحث را در چارچوب بازار کار سرمایه‌داری قرار می‌دهم. با تکیه بر بینش‌های مارکس و آگامبن، درباره‌ی چهره‌ی هوموساکر به مثابه‌ی کارگر مرده (بالقوه مرده) نظریه‌پردازی می‌کنم تا استدلال کنم که ایدئولوژی «وانهادن به مرگ» در بنِ نظام سرمایه‌داری است. بااین‌حال، ارزش‌های قانونی، معنوی و اخلاقی ما و امتیاز دادن به «حقوق سلبی» هم‌چنان این باور رایج را ترویج می‌کند که قتل از نظر اخلاقی بدتر است.

🔸 یک بازار کار سرمایه‌داری خالص و کاملاً کالایی‌شده لزوماً براساس وانهادنِ بخش معینی از کارگران به مرگ عمل می‌کند. در سطح نظری، ناتوانی در بقا در بازار کار، تا حدی شبیه به اکوسیستم‌ها، همچون نوعی سازوکار تنظیمیِ بیولوژیکی عمل می‌کند. البته، با توجه به بوالهوسی‌های سرمایه‌داری، از بین رفتن نیروی کار مازاد همیشه سودآور نیست. در مواقعی که سرمایه به‌سرعت در حال رشد است، فوراً به کارگران اضافی نیاز است. سرمایه‌داران نمی‌توانند منتظر بمانند تا کارگران اضافی متولد شوند، بزرگ شوند، آموزش ببینند و وارد بازار کار شوند. در نتیجه، این یکی از دلایلی است (در میان سایر دلایل) که چرا برای سرمایه‌داری سودمند است که ذخیره‌ی نیروی کار را در کناره نگاه دارد. همان‌طور که هاروی اشاره می‌کند، وجود جمعیت مازاد به سرمایه‌داران اجازه می‌دهد تا کارگران خود را بدون توجه به سلامت یا رفاه آن‌ها استثمار بیش‌ازحد کنند. در نتیجه، جمعیت مازاد بر این نکته تأثیر می‌گذارد که سرمایه‌دار باید به سلامت، رفاه و امید به زندگی نیروی کار اهمیت دهد.

🔸 مفهوم «وضعیت استثنایی» بینشی از خشونت ساختاری بازار کار سرمایه‌داری و، در همین راستا، درک ارزش‌گذاری محاسبه‌گرانه و مدیریت زندگی و مرگ را فراهم می‌کند. ما با پارادوکس حاکمیت شروع می‌کنیم، به این معنا که حاکمیت هم در از بیرون و هم از درون نظامی قضایی است. این استثنای حاکم به‌آسانی قابل‌درک است زمانی که در نظر بگیریم که حاکمیت، مانند یک پادشاه یا رئیس جمهور (یا به‌طور گسترده‌تر «دولت»)، مشمول قوانین و مقرراتی مانند سایر شهروندان نیست. با توجه به این‌که حاکمیت دارای قدرت قانونی برای تعلیق اعتبار قانون است، ممکن است خودش را خارج از قانون نیز قرار دهد. این یک وضعیت استثنایی بت‌واره ایجاد می‌کند که به موجب آن قانون ممکن است پشت نقاب حمایت از جامعه در برابر تهدیدات داخلی یا خارجی به حالت تعلیق درآید. حاکمیت، از طریق این رویه، خود را در تعلیق قانون موجه جلوه می‌دهد، درحالی‌که قول می‌دهد در صورت کاهش یا رفع تهدید، قانون را مجدداً برقرار کند. بنابراین، از نظر آگامبن جوهر حاکمیت انحصار ضمانت اجرای قانون نیست، بلکه انحصار تصمیم‌گیری است: تصمیم‌گیری قانون در چه زمانی، در چه مکانی و بر چه کسانی اعمال شود.

🔸 طبق نظر کارترایت یک روایت قابل‌قبول از تفاوت بین «قتل» و «وانهادن به مرگ» ممکن است این باشد که اگر یک نفر زنجیره‌ی علّی را آغاز کند که به مرگ او ختم می‌شود کسی را کشته است، درحالی‌که اگر اجازه دهد یک توالی علّی از قبل موجود به مرگ آن شخص ختم شود، به دیگری اجازه می‌دهد بمیرد. در واقع، کارترایت به زمینه یا شرایط گسترده‌تری می‌پردازد که ممکن است منجر به مرگ زودرس شود. این شرایط تحت عنوان خشونت ساختاری قرار می‌گیرد و ذاتی سرمایه‌داری است. در طول تاریخ، سرمایه‌داران علاقه‌ی ناچیزی به سلامت و کیفیت زندگی عمومی کارگران خود نشان داده‌اند یا اساساً هیچ تمایلی نداده‌اند. مگر این‌که با بسیج کارگران، یا قوانین، یا ملاحظات سود، مجبور به انجام این کار شوند. موضع مارکس در این مورد واضح است: «سرمایه … سلامت و طول عمر کارگر را در نظر نمی‌گیرد، مگر این‌که جامعه وادارش کند. پاسخ آن به فریاد انحطاط جسمی و روحی، مرگ زودرس و شکنجه‌ی ناشی از کار این است: آیا از آن‌جا که بر لذت (سود) ما می‌افزاید، این درد ما را آزار می‌دهد؟!» موضع مدنظر مارکس (و انگلس) صرفاً خشونت‌آمیز بودن سرمایه‌داری نیست. بلکه نقد او در این ادعا نهفته است که تا زمانی که سرمایه‌داری وجود دارد، خشونت ساختاری هم ضروری و هم اجتناب‌ناپذیر است...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3Oz

#جیمز_ا_آینر #داریوش_فلاحی #کار_مرده #خشونت_ساختاری #سرمایه‌داری #مارکس #آگامبن

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️کتاب «بازاندیشی نظریه‌ی ارزش» نوشته‌ی رفیق کمال خسروی منتشر شد.

برشی از متن کتاب:

«کار مارکس شعبده‌بازی و شیادی نیست؛ نقد است. او می‌داند که «جامعه‌ی کمونیستی» باید از بطنِ همین ویرانه‌ی سرمایه‌دارانه که استوار است بر ایدئولوژیِ بت‌وارگیِ کالایی، و در درز و دالان‌های گوناگونش به اقتضای زمان و مکان، هنوز پست‌ترین پس‌مانده‌های ایدئولوژی‌های پیشاسرمایه‌دارانه رخنه دارند، برون زاده شود؛ نه معجزه‌ای در کار است و نه اشاره‌ی چوبدستِ افسونگری که با حرکتِ انگشت، جهانِ رؤیاییِ تازه‌ای بیافریند. زایمانی است، بسیار دشوار و دردناک. آنچه مارکس را آشکارا و بی‌اما و اگر از توجیه‌کنندگان و مدیحه‌سرایانِ آشکار و پنهانِ ستم و استثمار سرمایه‌دارانه متمایز می‌کند این است‌که مارکس چنین جامعه‌ای را به‌لحاظِ عینی و تاریخی ممکن می‌داند، این امکان را به بهترین وجه مستدل می‌کند و نقطه‌ی اتکایش مبارزه‌ی طبقاتیِ پرولتاریا علیه بورژوازی و مناسبات تولید و بازتولید سرمایه‌دارانه‌ی زندگیِ اجتماعی است. تمایز مارکس، نگاه به چشم‌انداز «جامعه‌ی کمونیستی»، از منظرِ نقدِ اقتصاد سیاسی است.»

«با شعارها، بر طبلِ بیداری و هوشیاری در میدانِ نبرد می‌کوبیم؛ اما پیروزی در این نبرد، در گِرو پراتیکِ پی‌گیرانه‌ی انتقادی و انقلابی است.»

#کمال_خسروی
#مارکس #نظریه_ارزش

🖋@naghd_com
▫️ کارل مارکس و اکولوژی
▫️ اکولوژی و نظریه‌ی مارکسیستی


17 ژانویه 2024

نوشته‌ی: میشل لوی
ترجمه‌ی: کاووس بهزادی

🔸 این مسئله مناقشه‌ناپذیر است که مارکس معضلات زیست‌محیطی دوران خود را به چالش کشید و ناقد تخریب‌های ناشی از شیوه‌ی تولید سرمایه‌دارانه بوده است. اما باید تصدیق کرد که موضوعات اکولوژیک در ساختمان نظری مارکس از جایگاه مرکزی برخوردار نبودند و آثار مارکس پیرامون رابطه‌ی بین جوامع انسانی و طبیعت از صراحت کامل برخوردار نیستند و بنابران جا را برای تفسیرهای متفاوت باز می‌گذارند. بسیاری از اکولوژیست‌ها از مارکس انتقاد می‌کنند و از مارکسیست‌ها می‌خواهند که پارادایم قرمز را کنار بگذارند و پارادایم سبز را قبول کنند. استدلال‌های اصلی آن‌ها چیست؟

🔸 اکولوژیست‌ها مارکس و انگلس را متهم به «تولیدباوری» می‌کنند. آیا این اتهام موجه است؟ نه، زیرا هیچ کسی هم‌چون مارکس منطق تولید در سرمایه‌داری را برای خودِ تولید، انباشت سرمایه، ثروت و کالاها را به‌عنوان هدف در خود آشکار نکرد. ایده‌ی سوسیالیسم ــ برخلاف تحریفات رقت‌برانگیز بوروکراتیک از آن ــ در واقع تولید ارزش‌های مصرفی، فراوردها برای برآورده کردن نیازهای ضروری انسان‌ها است. بالاترین هدف پیشرفت فناوری به‌زعم مارکس نه افزایش بی‌پایان فرآوردها («داشتن»)، بلکه کاهش ساعات کار و افزایش اوقات فراغت («بودن») است.

🔸 در چندین بخش از سرمایه که در آن‌ها به کشاورزی پرداخته شده، نشان‌دهنده‌‌‌ی اقامه‌ی معضلات واقعی اکولوژیک و نقد رادیکال فجایعی است که نتیجه‌ی «تولیدگرای» سرمایه‌دارانه هستند: مارکس نوعی نظریه از «شکاف در سوخت‌وساز» بین جوامع بشری و طبیعت را مطرح می‌کند که نتیجه‌ی «تولیدگرای» سرمایه‌دارانه است… تمرکز مارکس بر کشاورزی و معضل تخریب خاک است، اما او این مسئله را با یک اصلی کلی‌تر پیوند می‌دهد: گسیختگی سوخت‌وساز بین جوامع بشری و زیست‌محیط در تضاد با «قوانین طبیعی» زندگی.

🔸 پیوند مستقیمی که مارکس بین استثمار کارگران و استثمار زمین برقرار می‌کند، فرصت مناسبی برای تأمل پیرامون پیوند مبارزه‌ی طبقاتی و مبارزه‌ی زیست‌محیطی در مبارزه‌ی مشترک علیه سلطه سرمایه است. در کنار فرسایش خاک، تخریب جنگل‌ها نمونه‌ی دیگری از فاجعه‌ی زیست‌محیطی است که مارکس و انگلس مکرراً به آن اشاره می‌کنند... اما مارکس و انگلس چه‌گونه برنامه‌ی سوسیالیستی را در ارتباط با زیست‌محیط طبیعی معین می‌کنند؟ چه تغییراتی باید در سیستم تولید انجام بگیرد تا با حفظ طبیعت سازگار شود؟

🔸 اگرچه اکولوژی در کارافزار نظری و سیاسی مارکس و انگلس از جایگاه محوری برخوردار نیست (زیرا بحران اکولوژیک در آن زمان هنوز یک مسئله‌ی حیاتی برخلاف امروز نبود)، اما صحیح است که اندیشه‌ورزی اکولوژیکِ انتقادی متناسب با مرتبه‌ی چالش‌های کنونی بدون مدنظر گرفتن نقد مارکس از اقتصاد سیاسی و واکاوی شکاف در سوخت‌وساز بین جوامع بشری و طبیعت غیرممکن است. یک اکولوژیست که مارکسیسم و نقد او از بت‌وارگی کالاها را نادیده می‌گیرد یا بی‌ارزش ارزیابی می‌کند، محکوم به این است که فقط ترمیم‌گر «افراط‌های» تولیدگرایی سرمایه‌دارانه باشد...

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3SS

#میشل_لوی #کاووس_بهزادی #محیط_زیست #اکوسوسیالیسم #مارکس
👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ نظریه‌هایی پیرامون ارزش اضافی اثر کارل مارکس، ترجمه‌ی کمال خسروی
▫️ مقدمه به ترجمه‌ی ‌فارسی

🔹 به مناسبت انتشار جلد نخست «نظریه‌های ارزش اضافی»»


12 آوریل 2024


🔸 بی‌گمان «ارزش» و «ارزش اضافی» بن‌پایه‌های نقد اقتصاد سیاسی مارکسی‌اند. هر چند در اهمیت این دو مقوله در دستگاه نظری مارکسی کوچک‌ترین تردیدی نیست، هستند شُمار بسیاری از نویسندگان و نظریه‌پردازان مارکسیست که بر اهمیت ویژه‌ی مقوله‌ی «ارزش اضافی» تأکید دارند، زیرا آن را وجه تمایز و سرشت‌نمای نظریه‌ی مارکس تلقی می‌کنند. استدلال عمده‌ی این گروه از نظریه‌پردازان بر نقش ارزش اضافی در تولید و بازتولید سرمایه، چه در فرایند انباشت و چه در دگرسانی فریفتارانه‌‌اش به شکل سود، بهره و رانت، استوار است. گروه دیگری از نویسندگان و نظریه‌پردازان که بیش‌تر بر اهمیت مقوله‌ی «ارزش» تأکید دارند غرض‌شان بی‌گمان انکار اهمیت و نقش ارزش اضافی در موارد ذکرشده نیست. پافشاری این گروه بر مقوله‌ی ارزش بیش‌تر از آن‌ روست که نظریه‌ی مارکسی ارزش اضافی بدون نظریه‌ی مارکسی ارزش نه‌تنها به‌شایستگی استوارکردنی نیست، بلکه با این خطر و نگرانی نیز هم‌راه است که نظریه‌ی مارکسی ارزش را یکی از نظریه‌های اقتصاد کلاسیک (مانند دیدگاه‌های ریکاردو یا آدام اسمیت)، یا در بهترین حالت تداوم یا تکامل آن‌ها تلقی کند. به عبارت دیگر با سرشت‌نما قلمداد کردن نظریه‌ی ارزش اضافی مارکس، این شبهه پیش می‌آید که بی‌همتایی نقد مارکسی اقتصاد سیاسی در نظریه‌ی ارزش اضافی اوست و نه در نظریه‌ی ارزش، که مبنای این نظریه‌ی ارزش اضافی است. از منظر گروه دوم، نظریه‌ی ارزش مارکس نه با نظریه‌ی اقتصاد کلاسیکْ یگانه و نه نسخه‌ی تکمیلی آن است بلکه، از آغاز تا پایان، نقد اقتصاد سیاسی است.

🔸 یادداشت کوتاه پیشِ رو، در راستای طرح نکاتی پیرامون ترجمه‌ی مجلد نخست نظریه‌های ارزش اضافی، فرصت درخوری برای پرداختن به این بحث و نتایج گوناگون آن نیست. اما این اثر ارزنده و بی‌همتای مارکس مجالی گران‌قدر برای جست‌وجوی استدلال‌هایی نزد مارکس در ارزیابی و آگاهی به استدلال‌های نظریه‌پردازان گوناگون در این زمینه است.

🔸 آن‌چه در زبان فارسی به نظریه‌ها یا تئوری‌های ارزش اضافی شهرت یافته است در واقع ترجمه‌ی عنوان انگلیسی آن است. این متن بخشی است از دست‌نوشته‌های 1863-1861 مارکس با عنوان اصلی نظریه‌هایی پیرامون ارزش اضافی [Theorien über den Mehrwert]، اما در ترجمه‌ی پیشِ رو نیز از عنوان آشنا و شناخته‌شده‌ی نظریه‌‌های ارزش اضافی استفاده شده است...

🔹متن کامل این نوشتار را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-450


#کمال_خسروی #نظریه‌های_ارزش_اضافی
#مارکس #نظریه_ارزش

👇🏽

🖋@naghd_com