📚 انتشار کتاب «سه گفتوگو: مارکسیسم. سوسیالیسم. دموکراسی»
کتاب پیشرو مجموعهای است شـامل سه گفتوگـوی کمال خسروی در سالهای اخیر با وبسایتهای «پرولماتیکا»، «دیکریشن» و «دموکراسی رادیکال». این گفتوگوها حوزههایی را دربرمیگیرند که بیشترین چالشها را به طور عام میان فعالان سیاسی و به طور خاص میان فعالان مارکسیست برانگیختهاند. از این رو، بر آن شدیم تا این مجموعه گفتوگوها را در قالب یک کتاب در دسترس علاقهمندان قرار دهیم.
🔹 این کتاب را میتوانید از لینک زیر دانلود کنید:
👇🏽👇🏽👇🏽
http://naghd.info/interviews-with-Kamal-Khosravi_Naghd.pdf
#کتاب_نقد
#کمال_خسروی
🖋@naghd_com
کتاب پیشرو مجموعهای است شـامل سه گفتوگـوی کمال خسروی در سالهای اخیر با وبسایتهای «پرولماتیکا»، «دیکریشن» و «دموکراسی رادیکال». این گفتوگوها حوزههایی را دربرمیگیرند که بیشترین چالشها را به طور عام میان فعالان سیاسی و به طور خاص میان فعالان مارکسیست برانگیختهاند. از این رو، بر آن شدیم تا این مجموعه گفتوگوها را در قالب یک کتاب در دسترس علاقهمندان قرار دهیم.
🔹 این کتاب را میتوانید از لینک زیر دانلود کنید:
👇🏽👇🏽👇🏽
http://naghd.info/interviews-with-Kamal-Khosravi_Naghd.pdf
#کتاب_نقد
#کمال_خسروی
🖋@naghd_com
▫️ نقش پویایی خواستها
▫️ پیرامون «منشور»ها و «برنامه»ها
14 ژوئن 2023
نوشتهی: کمال خسروی
🔸 تحلیل مشخص از شرایط مشخص به معنای عزیمت از وضع موجود نیست، عزیمت از امر مشخص است. تعّیناتی که همراهی، همهنگامی و همدوسیشان به امر مشخص در مقام مشخصِ اندیشیده هویت میبخشند، فقط مرکب از امور واقع نیستند. در ترکیب تعیّناتِ امر مشخصْ هم امور واقع دخیلاند، هم فرانمودهایی که خود را همچون امر واقع مینمایانند و هم، مهمتر از هر چیز دیگر، گرایشهای رو به زوال یا به سوی بالندگی، و بالقوگیهای رو به انکشاف. جایگزین کردن وضع موجود بهجای امر مشخص و عزیمت از آن با ادعای «واقعبینی»، نه فقط به ابتذالِ سطحینگری فرو میافتد و خودْ به جزئی ایدئولوژیک در ترکیب امر مشخص بدل میشود، بلکه مهمتر از هر چیز دیگر، گرایشها و بالقوگیهای پویای امر واقع را نادیده میگیرد. بیگمان بزرگترین دشواری تحلیل امر مشخص، تشخیص امور واقع از گرایشهای پویای آن است. اینجاست که خطاها ممکن، بسا گریزناپذیر، میشوند. یگانه راه تشخیص و تمایز گرایشها و بالقوگیها، تاریخیتِ امر مشخص است، بیآنکه تاریخیت به دام تاریخ و تاریخیگری افتد: چه در استناد به پیشینه و چه در عطف به پیشگوییِ غایتشناختی. کشف همدوسیهای بنیادینِ امر مشخص، و از آنجا، استنتاج چیزی که بتوان آن را منطق ویژهی موضوعِ ویژه نامید، کاری است دشوار و نه همواره قرین کامیابی. از این رو، چه در طرح تعیّنها و چه در نقد واکاویها چارهای جز تلاش و فروتنی نیست.
🔸 معضل فراهمآوری، تدوین و صورتبندی مواد «منشور»ها و «برنامه»ها و تناقضات صوری و محتواییِ مواد آنها در اساس ناشی از همین تنش بین تعین ناظر بر امر واقع و تعین معطوف به گرایش و بالقوگی در چارچوب یک بند یا بین بندهاست. حتی تناقضاتی صوری از این دست که روشن نیست مادهای از منشور یا برنامه بهمثابهی «خواسته» صورتبندی شده یا بهعنوان «فرمان»، یعنی روشن نیست که این ماده، صورتبندی «خواسته»ای از یک مرجع قدرت (نهادین، سیاسی یا اقتصادی) است یا فرمانی برنامهای برای وضع یا برنهادن موقعیتی نهادین، سیاسی یا اقتصادی، از این تنش منشاء میگیرند که نقطهی عزیمت آنها بین وضع جاری امور یا بالقوگیهای تحول و تطور آن در نوسان است. همین نوسان بین «خواسته» و «فرمان» است که به تناقضات صوری دیگر راه میبرد. مثلاً موجب میشود بندها یا موادی از منشور بهمثابهی «حداقل» توصیف شوند، در حالی که بنا بر ترکیب بانیان منشور، شکل «حداکثر» آنها قابل تصور نیست. یا موادی بهمثابهی «فرمان» طرح میشوند، در حالی که ضامن اجرایی یا نیروی سیاسی و اجتماعی پشتوانهی آنها بهروشنی تعریف نشده است. معضل از یک سو تلاش برای تقلیل نیافتن و محدود نماندن به بهاصطلاح «واقعبینی» و سطح موجود «خواست»هاست، و از سوی دیگر، فاصله گرفتن از خیالپردازیهای سیاسی و اجتماعیای که از افق مبارزهی سیاسی فراتر میروند یا چیزی جز تکرار کلیشههای بیهوده و بیمحتوا نیستند. حل این کشاکش از یک سو مستلزم به رسمیت شناختن مشروعیت منشورها و برنامههای مترقیِ متفاوت و گاه متناقض، و از سوی دیگر، گفتوگوی انتقادی بین آنها و پیرامون آنهاست.
🔸 تلاش جُستار پیشِ رو کاوش در سرشت خواستها و ژرفکاوی در معیارهای تمایز تعینات ناظر بر امر واقع و بر گرایشها و ادای سهمی در این گفتوگوی انتقادی است. هدفْ واکاوی و نقدِ چالشی است که رویکرد چپ انقلابی در کشاکش و تنش بین «وضع موجود» و چشمانداز رهایی با آن روبهروست و پیشنهادن معیار تازهای برای سرشتنشان خواستهای جنبش انقلابی، همراه با طرح نمونهوار صورتبندی برخی خواستها بر پایهی این معیار.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3wn
#کمال_خسروی
#قدرت_انقلابی #مبارزه_طبقاتی #چپ_رادیکال
#منشور #برنامه_حداقل
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ پیرامون «منشور»ها و «برنامه»ها
14 ژوئن 2023
نوشتهی: کمال خسروی
🔸 تحلیل مشخص از شرایط مشخص به معنای عزیمت از وضع موجود نیست، عزیمت از امر مشخص است. تعّیناتی که همراهی، همهنگامی و همدوسیشان به امر مشخص در مقام مشخصِ اندیشیده هویت میبخشند، فقط مرکب از امور واقع نیستند. در ترکیب تعیّناتِ امر مشخصْ هم امور واقع دخیلاند، هم فرانمودهایی که خود را همچون امر واقع مینمایانند و هم، مهمتر از هر چیز دیگر، گرایشهای رو به زوال یا به سوی بالندگی، و بالقوگیهای رو به انکشاف. جایگزین کردن وضع موجود بهجای امر مشخص و عزیمت از آن با ادعای «واقعبینی»، نه فقط به ابتذالِ سطحینگری فرو میافتد و خودْ به جزئی ایدئولوژیک در ترکیب امر مشخص بدل میشود، بلکه مهمتر از هر چیز دیگر، گرایشها و بالقوگیهای پویای امر واقع را نادیده میگیرد. بیگمان بزرگترین دشواری تحلیل امر مشخص، تشخیص امور واقع از گرایشهای پویای آن است. اینجاست که خطاها ممکن، بسا گریزناپذیر، میشوند. یگانه راه تشخیص و تمایز گرایشها و بالقوگیها، تاریخیتِ امر مشخص است، بیآنکه تاریخیت به دام تاریخ و تاریخیگری افتد: چه در استناد به پیشینه و چه در عطف به پیشگوییِ غایتشناختی. کشف همدوسیهای بنیادینِ امر مشخص، و از آنجا، استنتاج چیزی که بتوان آن را منطق ویژهی موضوعِ ویژه نامید، کاری است دشوار و نه همواره قرین کامیابی. از این رو، چه در طرح تعیّنها و چه در نقد واکاویها چارهای جز تلاش و فروتنی نیست.
🔸 معضل فراهمآوری، تدوین و صورتبندی مواد «منشور»ها و «برنامه»ها و تناقضات صوری و محتواییِ مواد آنها در اساس ناشی از همین تنش بین تعین ناظر بر امر واقع و تعین معطوف به گرایش و بالقوگی در چارچوب یک بند یا بین بندهاست. حتی تناقضاتی صوری از این دست که روشن نیست مادهای از منشور یا برنامه بهمثابهی «خواسته» صورتبندی شده یا بهعنوان «فرمان»، یعنی روشن نیست که این ماده، صورتبندی «خواسته»ای از یک مرجع قدرت (نهادین، سیاسی یا اقتصادی) است یا فرمانی برنامهای برای وضع یا برنهادن موقعیتی نهادین، سیاسی یا اقتصادی، از این تنش منشاء میگیرند که نقطهی عزیمت آنها بین وضع جاری امور یا بالقوگیهای تحول و تطور آن در نوسان است. همین نوسان بین «خواسته» و «فرمان» است که به تناقضات صوری دیگر راه میبرد. مثلاً موجب میشود بندها یا موادی از منشور بهمثابهی «حداقل» توصیف شوند، در حالی که بنا بر ترکیب بانیان منشور، شکل «حداکثر» آنها قابل تصور نیست. یا موادی بهمثابهی «فرمان» طرح میشوند، در حالی که ضامن اجرایی یا نیروی سیاسی و اجتماعی پشتوانهی آنها بهروشنی تعریف نشده است. معضل از یک سو تلاش برای تقلیل نیافتن و محدود نماندن به بهاصطلاح «واقعبینی» و سطح موجود «خواست»هاست، و از سوی دیگر، فاصله گرفتن از خیالپردازیهای سیاسی و اجتماعیای که از افق مبارزهی سیاسی فراتر میروند یا چیزی جز تکرار کلیشههای بیهوده و بیمحتوا نیستند. حل این کشاکش از یک سو مستلزم به رسمیت شناختن مشروعیت منشورها و برنامههای مترقیِ متفاوت و گاه متناقض، و از سوی دیگر، گفتوگوی انتقادی بین آنها و پیرامون آنهاست.
🔸 تلاش جُستار پیشِ رو کاوش در سرشت خواستها و ژرفکاوی در معیارهای تمایز تعینات ناظر بر امر واقع و بر گرایشها و ادای سهمی در این گفتوگوی انتقادی است. هدفْ واکاوی و نقدِ چالشی است که رویکرد چپ انقلابی در کشاکش و تنش بین «وضع موجود» و چشمانداز رهایی با آن روبهروست و پیشنهادن معیار تازهای برای سرشتنشان خواستهای جنبش انقلابی، همراه با طرح نمونهوار صورتبندی برخی خواستها بر پایهی این معیار.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3wn
#کمال_خسروی
#قدرت_انقلابی #مبارزه_طبقاتی #چپ_رادیکال
#منشور #برنامه_حداقل
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نقش پویایی خواستها
پیرامون «منشور»ها و «برنامه»ها نوشتهی: کمال خسروی میتوان با عزیمت از امر مشخص، بهمثابهی همدوسیِ تعینات ناظر بر امر واقع و تعینات معطوف بر بالقوگیها، اهمیت نقش پویاییِ خواستها را طرح و تعریف …
▫️ دگردیسیهای خدا
▫️ پیرامون پیوستگی درونی دین و سرمایهداری
5 ژوئیه 2023
نوشتهی: نوربرت ترنکله
ترجمهی: کمال خسروی
🔸 افکار عمومی چپ و لیبرال-دمکرات، نخست با شگفتزدگی بزرگی با نیرومند شدن شکلهای آگاهی نو-دینی و جنبشها و بنیادگراییهای دهههای اخیر روبهرو شد. تا دههی 80 و 90 سدهی بیستم این تصور غالب بود که با عمومیت یافتن شیوهی زیست و تولید سرمایهدارانه، دین و اندیشهورزی دینی نیز گامبهگام پس رانده شده است. پسِ پشت این تصور، نظریهی کلاسیک مدرنیزاسیون قرار داشت که بر اساس آن، سرمایهداریْ سراسر نظامی عقلایی تصور میشد که با شیوهای از زندگی سکولار همراه و همساز است که در نهایت به ناپدید شدن دین میانجامد. بنا بر این پسزمینه، قابلفهم است که آنچه «بازگشت دین» نامیده میشود، بهمثابهی ظهور شکلهای اندیشهورزی و آگاهی پیشامدرن و سنتی در فرآیند دوران مدرن ادراک شود.
🔸 لیبرالها و بخشی از چپ سنتی این وضع را مناسبتی تلقی میکنند برای آنکه دقیقاً امروز و دقیقاً به همین دلیلْ سرافرازانه بر آنچه دستاوردهای کانونی دوران مدرن تلقی میکنند، تأکید کنند: همانا بر سکولارسیون و «ارزشهای دوران روشنگری». بنا بر این رویکرد، در صورت لزوم باید از این دستاوردها در برابر آن نیروهایی که بهظاهر نمایندهی سقوط به دوران پیشامدرن و الگوی عتیقاند، بهویژه در برابر «اسلام» ــ که بهمثابهی تهدیدی خاص برشناخته میشود ــ با تمام قوا دفاع کرد.
🔸 اما در سویهی دیگر، موقعیت آنهایی نیز تقویت شده است که نسبت به پیشتازی شیوههای اندیشهورزی و ایدئولوژیهای دینی و ظاهراً پیشامدرن در اساس رویکرد مثبتی دارند، زیرا در آنها تصدیق تصویر ضدمدرنیستی خویش از جهان را بازمیشناسند، که بر اساس آن، عقلانیت مدرن چیزی است «بیروح» و «بیریشه» و جایش زبالهدان تاریخ است. مخالفتشان با «اسلام» (یا آنچه از اسلام میفهمند) نیز فقط از اینروست که در اسلام تهدیدی برای «غرب» میبینند. آنها رویارویی با اسلام را بیدارباشی میدانند که سرانجام بار دیگر هستهی دگرگونیناپذیر فرهنگ و تمدن «خویش» (یعنی فرهنگ مسیحی-غربی، آلمانی، لهستانی، مجاری، روسی و غیره) را پاس دارند.
🔸 کار هر دو نگرش به پدیدهی بنیادگرایی دینی، هریک بهشیوهی خویش، ایدئولوژیک کردن آن است. در حقیقت شکلهای مدرن دینمداری رجعت به الگوهای رفتاری و اندیشهورزی سنتی نیستند و فقط میتوانند از طریق شکل تاریخاً مشخص اجتماعیت یافتنِ سرمایهدارانه تبیین شوند...
🔹 نکتهی قابلتوجه در این نوشتهی کوتاه، و انگیزهی ترجمهی آن، تأکیدش بر ماهیت سرمایهدارانه و «مدرن» ایدئولوژیها و بنیادگراییهای دینی، بهرغم شیوههای انسانستیزانه و سرکوبگرانهی آنهاست. از این دید، نمیتوان با دستاویز پیشاتاریخی بودنِ هنجارهای این جریانها، هویتی «ضدسرمایهدارانه»، و بنابراین، «چپ»، «رادیکال» یا «ضدامپریالیستی» برای آنها دستوپا کرد. متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3yp
#نوربرت_ترنکله #کمال_خسروی
#نقد_دین #نقد_ایدئولوژی #نقد_بتوارگی
#سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ پیرامون پیوستگی درونی دین و سرمایهداری
5 ژوئیه 2023
نوشتهی: نوربرت ترنکله
ترجمهی: کمال خسروی
🔸 افکار عمومی چپ و لیبرال-دمکرات، نخست با شگفتزدگی بزرگی با نیرومند شدن شکلهای آگاهی نو-دینی و جنبشها و بنیادگراییهای دهههای اخیر روبهرو شد. تا دههی 80 و 90 سدهی بیستم این تصور غالب بود که با عمومیت یافتن شیوهی زیست و تولید سرمایهدارانه، دین و اندیشهورزی دینی نیز گامبهگام پس رانده شده است. پسِ پشت این تصور، نظریهی کلاسیک مدرنیزاسیون قرار داشت که بر اساس آن، سرمایهداریْ سراسر نظامی عقلایی تصور میشد که با شیوهای از زندگی سکولار همراه و همساز است که در نهایت به ناپدید شدن دین میانجامد. بنا بر این پسزمینه، قابلفهم است که آنچه «بازگشت دین» نامیده میشود، بهمثابهی ظهور شکلهای اندیشهورزی و آگاهی پیشامدرن و سنتی در فرآیند دوران مدرن ادراک شود.
🔸 لیبرالها و بخشی از چپ سنتی این وضع را مناسبتی تلقی میکنند برای آنکه دقیقاً امروز و دقیقاً به همین دلیلْ سرافرازانه بر آنچه دستاوردهای کانونی دوران مدرن تلقی میکنند، تأکید کنند: همانا بر سکولارسیون و «ارزشهای دوران روشنگری». بنا بر این رویکرد، در صورت لزوم باید از این دستاوردها در برابر آن نیروهایی که بهظاهر نمایندهی سقوط به دوران پیشامدرن و الگوی عتیقاند، بهویژه در برابر «اسلام» ــ که بهمثابهی تهدیدی خاص برشناخته میشود ــ با تمام قوا دفاع کرد.
🔸 اما در سویهی دیگر، موقعیت آنهایی نیز تقویت شده است که نسبت به پیشتازی شیوههای اندیشهورزی و ایدئولوژیهای دینی و ظاهراً پیشامدرن در اساس رویکرد مثبتی دارند، زیرا در آنها تصدیق تصویر ضدمدرنیستی خویش از جهان را بازمیشناسند، که بر اساس آن، عقلانیت مدرن چیزی است «بیروح» و «بیریشه» و جایش زبالهدان تاریخ است. مخالفتشان با «اسلام» (یا آنچه از اسلام میفهمند) نیز فقط از اینروست که در اسلام تهدیدی برای «غرب» میبینند. آنها رویارویی با اسلام را بیدارباشی میدانند که سرانجام بار دیگر هستهی دگرگونیناپذیر فرهنگ و تمدن «خویش» (یعنی فرهنگ مسیحی-غربی، آلمانی، لهستانی، مجاری، روسی و غیره) را پاس دارند.
🔸 کار هر دو نگرش به پدیدهی بنیادگرایی دینی، هریک بهشیوهی خویش، ایدئولوژیک کردن آن است. در حقیقت شکلهای مدرن دینمداری رجعت به الگوهای رفتاری و اندیشهورزی سنتی نیستند و فقط میتوانند از طریق شکل تاریخاً مشخص اجتماعیت یافتنِ سرمایهدارانه تبیین شوند...
🔹 نکتهی قابلتوجه در این نوشتهی کوتاه، و انگیزهی ترجمهی آن، تأکیدش بر ماهیت سرمایهدارانه و «مدرن» ایدئولوژیها و بنیادگراییهای دینی، بهرغم شیوههای انسانستیزانه و سرکوبگرانهی آنهاست. از این دید، نمیتوان با دستاویز پیشاتاریخی بودنِ هنجارهای این جریانها، هویتی «ضدسرمایهدارانه»، و بنابراین، «چپ»، «رادیکال» یا «ضدامپریالیستی» برای آنها دستوپا کرد. متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3yp
#نوربرت_ترنکله #کمال_خسروی
#نقد_دین #نقد_ایدئولوژی #نقد_بتوارگی
#سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
دگردیسیهای خدا
پیرامون پیوستگی درونی دین و سرمایهداری نوشتهی: نوربرت ترنکله ترجمهی: کمال خسروی از این لحاظ میتوان گفت که نهادهای نودینی، از هر رنگ و قماشی، حفرههایی را پر میکنند که دولتِ غایب برجای نهاده اس…
▫️ کار
▫️ هستیشناسیِ هستیِ اجتماعی
2 اوت 2023
نوشتهی: جُرج لوکاچ
ترجمهی: کمال خسروی
📝 توضیح مترجم: در مجموعهی عظیم «هستیشناسی هستی اجتماعی»، اثر جُرج لوکاچ، بخشی نیز به مقولهی «کار» اختصاص دارد. این بخش شامل مقدمهای کوتاه و سه مبحث «کار بهمثابهی عزم غایتشناختی»، «کار بهمثابهی الگوی کردار [پراکسیس] اجتماعی» و «رابطهی سوژه-ابژه در کار و پیآمدهای آن» است. از مجموعهی «هستیشناسی» لوکاچ، پیشتر ترجمهی بخش مربوط به مارکس، زیر عنوان «اصول هستیشناختی بنیادین مارکس»، نخست در «نقد» و سپس بهطور کامل در کتابی مستقل از سوی «نشر چرخ» در سال 1400 انتشار یافت. اینک با انتشار ترجمهی مقدمهی کوتاه بخش «کار»، که پیش روست، خوشحالم به اطلاع برسانم که ترجمهی این بخش از مجموعهی ارزشمند لوکاچ را آغاز کردهام. (ک.خ.)
***
🔸 اگر قصدْ بازنمایی هستیشناختی مقولههای ویژهی هستی اجتماعی، روئیدن و برآمدنشان از درون شکلهای هستی پیشین، پیوندشان با آنها، استواریشان بر آنها و تمایزشان با آنها باشد، آنگاه باید این تلاش را با واکاوی کار آغاز کرد. بیگمان هرگز نباید فراموش کرد که هر مرتبهی هستی، چه در تمامیت و چه در جزئیات، سرشتی پیچیده دارد، یعنی حتی کانونیترین و تعیینکنندهترین مقولههایش فقط میتوانند در، و از، کل سامانیافتگیِ هر سطح مورد نظرِ هستیِ معطوف به آن مرتبه به شایستگی ادراک شوند. و حتی نگاهی سطحی به هستی اجتماعیْ پیشاپیش گرهخوردگیِ بازناشدنی مقولههای تعیینکنندهاش، مانند کار، زبان، همکاری و تقسیم کار را نشان میدهد و رابطههای تازهی آگاهی با واقعیت، و از آنجا با خودِ آگاهی را آشکار میکند. هیچیک از این مقولهها نمیتوانند در بررسیای منفک از دیگری به شایستگی دریافت شوند؛ کافی است مثلاً به بتوارهکردن فن بیاندیشیم که از سوی تحصلگروی «کشف» شده است و با اثرگذاریای ژرف بر برخی مارکسیستها (بهعنوان نمونه بوخارین)، حتی امروزه نیز نقشی نه چندان اندک ایفا میکند؛ آنهم نه فقط در شکوهمندنمایی کورکورانهی فراگیریِ سراسریِ دستکاری [افکار]، که امروز چنین پرنفوذ و قدرتمند است، بلکه نزد حریفانِ انتزاعاً و اخلاقاً جزمگرایش، نیز.
🔸 از اینرو باید برای گرهگشایی از مسئلهْ به روشِ مسیر دوگانهی مارکس رجوع کنیم که پیشتر مورد واکاوی قرار گرفت، یعنی مجموعهی پیچیدهی تازهای از هستی را نخست به شیوهی انتزاعی-تحلیلی بشکافیم تا بر پایهی شالودهای که از این راه به چنگ میآید بتوانیم به مجموعهی پیچیدهی هستی اجتماعی بهمثابهی چیزی نه فقط مفروض، و از آنرو صرفاً متّصور، بلکه ادراکشده در کلیت واقعیاش نیز بازگردیم (همانا رسوخ کنیم). در این راه گرایشهای رو به انکشاف انواع گوناگون هستی ــ که پیشتر واکاوی شدند ــ نیز تا اندازهای یاوریْ روششناختی برای ما خواهند بود. علم امروزین بهطور مشخص با جستوجوی رد و نشان زایش و پیدایش [هستیِ] انداموار از درون [هستیِ] ناانداموار آغاز میکند، از اینطریق که نشان میدهد تحت شرایط معینی (اتمسفر، فشار هوا و غیره) میتوانند برخی از مجموعههای پیچیدهی معین و به حد اعلاء ابتداییای پدید آیند که در آنها شاخصههای بنیادین [هستیِ] انداموار بهگونهای نطفهای گنجیده است. این مجموعهها بیگمان دیگر نمیتوانند تحت شرایط مشخص و حاضر وجود داشته باشند و وجودشان فقط میتواند از طریق تولید آزمایشیشان ثبت، و نشان داده شود. و آموزهی تکوین ارگانیسمها به ما نشان میدهد که تسلطیابی مقولههای مختص به بازتولیدِ انداموار در درون ارگانیسمها، چگونه سیری تدریجی، پُرتناقض و همراه با بسیاری بنبستها را طی میکند. بهعنوان نمونه، سرشتنماست که گیاهان ــ بنا بر قاعده، زیرا استثناءها در اینجا بیاهمیتاند ــ کل بازتولیدشان را بر پایهی سوختوساز با طبیعتِ ناانداموار متحقق میکنند. نخست در قلمرو حیوانات است که شرایطی مهیا میشود که این سوختوساز خالصاً، یا دستکم عمدتاً، در قلمرو انداموارگان صورت میپذیرد؛ و ــ باز هم بنا بر قاعده ــ حتی مواد ضروری ناانداموار نیز نخست از مجرای وساطتِ [انداموارگان]، موضوعِ عمل قرار میگیرند. مسیر تکوین [انواع]، مسیر بیشینهترین سلطهی مقولههای ویژهی یک سپهر زیستی بر آن سپهرهایی است که وجود و حضور کارایشان را بهشیوهای توقفناپذیر از سپهرهای پستترِ هستی بهدست میآورند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3AW
#جرج_لوکاچ #کمال_خسروی #هستیشناسی #کار
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ هستیشناسیِ هستیِ اجتماعی
2 اوت 2023
نوشتهی: جُرج لوکاچ
ترجمهی: کمال خسروی
📝 توضیح مترجم: در مجموعهی عظیم «هستیشناسی هستی اجتماعی»، اثر جُرج لوکاچ، بخشی نیز به مقولهی «کار» اختصاص دارد. این بخش شامل مقدمهای کوتاه و سه مبحث «کار بهمثابهی عزم غایتشناختی»، «کار بهمثابهی الگوی کردار [پراکسیس] اجتماعی» و «رابطهی سوژه-ابژه در کار و پیآمدهای آن» است. از مجموعهی «هستیشناسی» لوکاچ، پیشتر ترجمهی بخش مربوط به مارکس، زیر عنوان «اصول هستیشناختی بنیادین مارکس»، نخست در «نقد» و سپس بهطور کامل در کتابی مستقل از سوی «نشر چرخ» در سال 1400 انتشار یافت. اینک با انتشار ترجمهی مقدمهی کوتاه بخش «کار»، که پیش روست، خوشحالم به اطلاع برسانم که ترجمهی این بخش از مجموعهی ارزشمند لوکاچ را آغاز کردهام. (ک.خ.)
***
🔸 اگر قصدْ بازنمایی هستیشناختی مقولههای ویژهی هستی اجتماعی، روئیدن و برآمدنشان از درون شکلهای هستی پیشین، پیوندشان با آنها، استواریشان بر آنها و تمایزشان با آنها باشد، آنگاه باید این تلاش را با واکاوی کار آغاز کرد. بیگمان هرگز نباید فراموش کرد که هر مرتبهی هستی، چه در تمامیت و چه در جزئیات، سرشتی پیچیده دارد، یعنی حتی کانونیترین و تعیینکنندهترین مقولههایش فقط میتوانند در، و از، کل سامانیافتگیِ هر سطح مورد نظرِ هستیِ معطوف به آن مرتبه به شایستگی ادراک شوند. و حتی نگاهی سطحی به هستی اجتماعیْ پیشاپیش گرهخوردگیِ بازناشدنی مقولههای تعیینکنندهاش، مانند کار، زبان، همکاری و تقسیم کار را نشان میدهد و رابطههای تازهی آگاهی با واقعیت، و از آنجا با خودِ آگاهی را آشکار میکند. هیچیک از این مقولهها نمیتوانند در بررسیای منفک از دیگری به شایستگی دریافت شوند؛ کافی است مثلاً به بتوارهکردن فن بیاندیشیم که از سوی تحصلگروی «کشف» شده است و با اثرگذاریای ژرف بر برخی مارکسیستها (بهعنوان نمونه بوخارین)، حتی امروزه نیز نقشی نه چندان اندک ایفا میکند؛ آنهم نه فقط در شکوهمندنمایی کورکورانهی فراگیریِ سراسریِ دستکاری [افکار]، که امروز چنین پرنفوذ و قدرتمند است، بلکه نزد حریفانِ انتزاعاً و اخلاقاً جزمگرایش، نیز.
🔸 از اینرو باید برای گرهگشایی از مسئلهْ به روشِ مسیر دوگانهی مارکس رجوع کنیم که پیشتر مورد واکاوی قرار گرفت، یعنی مجموعهی پیچیدهی تازهای از هستی را نخست به شیوهی انتزاعی-تحلیلی بشکافیم تا بر پایهی شالودهای که از این راه به چنگ میآید بتوانیم به مجموعهی پیچیدهی هستی اجتماعی بهمثابهی چیزی نه فقط مفروض، و از آنرو صرفاً متّصور، بلکه ادراکشده در کلیت واقعیاش نیز بازگردیم (همانا رسوخ کنیم). در این راه گرایشهای رو به انکشاف انواع گوناگون هستی ــ که پیشتر واکاوی شدند ــ نیز تا اندازهای یاوریْ روششناختی برای ما خواهند بود. علم امروزین بهطور مشخص با جستوجوی رد و نشان زایش و پیدایش [هستیِ] انداموار از درون [هستیِ] ناانداموار آغاز میکند، از اینطریق که نشان میدهد تحت شرایط معینی (اتمسفر، فشار هوا و غیره) میتوانند برخی از مجموعههای پیچیدهی معین و به حد اعلاء ابتداییای پدید آیند که در آنها شاخصههای بنیادین [هستیِ] انداموار بهگونهای نطفهای گنجیده است. این مجموعهها بیگمان دیگر نمیتوانند تحت شرایط مشخص و حاضر وجود داشته باشند و وجودشان فقط میتواند از طریق تولید آزمایشیشان ثبت، و نشان داده شود. و آموزهی تکوین ارگانیسمها به ما نشان میدهد که تسلطیابی مقولههای مختص به بازتولیدِ انداموار در درون ارگانیسمها، چگونه سیری تدریجی، پُرتناقض و همراه با بسیاری بنبستها را طی میکند. بهعنوان نمونه، سرشتنماست که گیاهان ــ بنا بر قاعده، زیرا استثناءها در اینجا بیاهمیتاند ــ کل بازتولیدشان را بر پایهی سوختوساز با طبیعتِ ناانداموار متحقق میکنند. نخست در قلمرو حیوانات است که شرایطی مهیا میشود که این سوختوساز خالصاً، یا دستکم عمدتاً، در قلمرو انداموارگان صورت میپذیرد؛ و ــ باز هم بنا بر قاعده ــ حتی مواد ضروری ناانداموار نیز نخست از مجرای وساطتِ [انداموارگان]، موضوعِ عمل قرار میگیرند. مسیر تکوین [انواع]، مسیر بیشینهترین سلطهی مقولههای ویژهی یک سپهر زیستی بر آن سپهرهایی است که وجود و حضور کارایشان را بهشیوهای توقفناپذیر از سپهرهای پستترِ هستی بهدست میآورند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3AW
#جرج_لوکاچ #کمال_خسروی #هستیشناسی #کار
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کار
هستیشناسیِ هستیِ اجتماعی نوشتهی: جُرج لوکاچ ترجمهی: کمال خسروی فقط کار است که بنا بر گوهر هستیشناختیاش موکداً از سرشت گذار برخوردار است: کار بنا بر گوهر خویش رابطهای متقابل است بین انسان (جام…
▫️ انباشت سرمایه
▫️ بخش نخست ـ فصل نخست: موضوع پژوهش
یک اکتبر 2023
نوشتهی: رزا لوکزامبورگ
ترجمهی: کمال خسروی
🔸 از شُمار شایستگیهای ماندگار مارکس در قلمرو اقتصاد سیاسی نظری، یکی هم طرح مسئلهی بازتولید کل سرمایهی اجتماعی است. قابل توجه است که در تاریخ اقتصاد سیاسی فقط با دو تلاش در بازنمایی دقیق مسئله روبهرو میشویم: در آستانهی پیدایشش با پدر مکتب فیزیوکراتها، فرنسوا کِنِه، و در کرانهی پایانیاش، با کارل مارکس. در فاصلهی آن آستانه و این پایان، مسئلهی بازتولید از عذابْ رساندن به اقتصاد سیاسی بورژوایی باز ناایستاد، اما اقتصاد سیاسی حتی آن را طرح هم نکرد، نه هرگز آگاهانه و نه هرگز در شکل نابش، گسلیده از مسائل جانبی خویشاوند و پالوده از پرسشهای بیربط، چه رسد به آنکه بتواند از راهحلش آگاه شود. با این حال و با توجه به اهمیت بنیادین این مسئله میتوان در عطف به این تلاشها تا درجهی معینی سرنوشت اقتصاد علمی را در اساس دنبال کرد.
🔸 خودِ فرآیند تولید در همهی مرحلههای تحول و تطور اجتماعی، وحدتی از دو وجه وجودی است که هرچند تنگاتنگ به یکدیگر گره خوردهاند، اما با هم متفاوتاند: همانا شروط تکنیکی و اجتماعی، یعنی شکلپذیری معین رابطهی انسانها با طبیعت و روابط انسانها با یکدیگر. بازتولید به یک میزان به هردوی این وجوه وابسته است. به این نکته که بازتولید تا کجا مقید به تکنیک کار انسانی است و خود نخست ماحصل مرتبهی معینی در بارآوری کار است، اشاره کردیم. اما شکلهای اجتماعی تولید نیز در هر دوره تعیینکنندگیِ کمتری ندارند. در یک مجتمع کشاورزی بدوی کمونیستی ــ درست مانند کل برنامهی زندگی اقتصادی ــ بازتولید از سوی کلیهی افراد کارکننده و ارگانهای دمکراتیکشان تعیین میشود: تصمیم به از سر گرفتن کار، سازمانیابیاش، تلاش برای تأمین پیششرطهای لازم ــ مواد خام، کارافزارها، نیروهای کار ــ و سرانجام تعریف و تعیین حجم و تقسیمبندی بازتولید، نتیجهی همکاری برنامهریزیشدهی همگان در چارچوب مرزهای یک مجتمع زندگی انسانی است.
🔸 بازتولید گسترده تحت شرایط سرمایهداری، همانا انباشت سرمایه، به زنجیرهی کاملی از شرایط خودویژه گره خورده است. به این شرایط با دقت بنگریم. شرط نخست: تولید باید ارزش اضافی تولید کند، چراکه ارزش اضافی شکل عنصرینی است که فقط تحت آن رشد سرمایهدارانهی تولید ممکن است. این شرط باید در خودِ فرآیند تولید، در رابطهی بین سرمایهدار و کارگر و در تولید کالا گنجیده باشد. شرط دوم: برای آنکه ارزش اضافیای که برای گسترش بازتولید مقرر شده، به تصاحب درآید، باید پس از آنکه شرط نخست تأمین شد، ابتدا تحقق یابد، یعنی به شکل پولی درآورده شود. این شرط راهبر ما بهسوی بازار کالاست، یعنی جاییکه بخت مبادله دربارهی سرنوشت بعدی ارزش اضافی، و به این ترتیب دربارهی بازتولید آتی، تصمیم میگیرد. شرط سوم: با فرض اینکه تحقق ارزش اضافی با موفقیت به انجام رسیده و بخش ارزش اضافیِ متحققشده بهقصد انباشت بر سرمایه افزوده شده است، اینک باید سرمایهی تازه نخست به هیأت مولد درآید، یعنی هیأت وسایل تولید مرده و نیروهای کار را بهخود بگیرد، همچنین باید بخشی از سرمایه را که در اِزای نیروهای کار مبادله شده است به هیأت وسایل معاش برای کارگران درآورد. این شرط بار دیگر ما را به بازار کالاها و بازار کار میبرد. اگر آنچه ضروری است در اینجا یافت شود و بازتولید گستردهی کالاها صورت پذیرفته باشد، آنگاه شرط چهارمی نیز به سه پیششرط پیشین افزوده میشود: حجم کالاهای مازادی که بازنمایانندهی سرمایهی تازه و ارزش اضافی تازه است، باید متحقق شود، یعنی به پول دگردیسی یابد. آنگاه که این کار با موفقیت به انجام رسیده است، بازتولید گسترده در معنای سرمایهدارانهاش صورت پذیرفته است. این شرط چهارم بار دیگر ما را به بازار کالاها میبرد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3GX
#رزا_لوکزامبورگ #کمال_خسروی #انباشت
#ارزش_اضافی #بازتولید_سرمایه
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ بخش نخست ـ فصل نخست: موضوع پژوهش
یک اکتبر 2023
نوشتهی: رزا لوکزامبورگ
ترجمهی: کمال خسروی
🔸 از شُمار شایستگیهای ماندگار مارکس در قلمرو اقتصاد سیاسی نظری، یکی هم طرح مسئلهی بازتولید کل سرمایهی اجتماعی است. قابل توجه است که در تاریخ اقتصاد سیاسی فقط با دو تلاش در بازنمایی دقیق مسئله روبهرو میشویم: در آستانهی پیدایشش با پدر مکتب فیزیوکراتها، فرنسوا کِنِه، و در کرانهی پایانیاش، با کارل مارکس. در فاصلهی آن آستانه و این پایان، مسئلهی بازتولید از عذابْ رساندن به اقتصاد سیاسی بورژوایی باز ناایستاد، اما اقتصاد سیاسی حتی آن را طرح هم نکرد، نه هرگز آگاهانه و نه هرگز در شکل نابش، گسلیده از مسائل جانبی خویشاوند و پالوده از پرسشهای بیربط، چه رسد به آنکه بتواند از راهحلش آگاه شود. با این حال و با توجه به اهمیت بنیادین این مسئله میتوان در عطف به این تلاشها تا درجهی معینی سرنوشت اقتصاد علمی را در اساس دنبال کرد.
🔸 خودِ فرآیند تولید در همهی مرحلههای تحول و تطور اجتماعی، وحدتی از دو وجه وجودی است که هرچند تنگاتنگ به یکدیگر گره خوردهاند، اما با هم متفاوتاند: همانا شروط تکنیکی و اجتماعی، یعنی شکلپذیری معین رابطهی انسانها با طبیعت و روابط انسانها با یکدیگر. بازتولید به یک میزان به هردوی این وجوه وابسته است. به این نکته که بازتولید تا کجا مقید به تکنیک کار انسانی است و خود نخست ماحصل مرتبهی معینی در بارآوری کار است، اشاره کردیم. اما شکلهای اجتماعی تولید نیز در هر دوره تعیینکنندگیِ کمتری ندارند. در یک مجتمع کشاورزی بدوی کمونیستی ــ درست مانند کل برنامهی زندگی اقتصادی ــ بازتولید از سوی کلیهی افراد کارکننده و ارگانهای دمکراتیکشان تعیین میشود: تصمیم به از سر گرفتن کار، سازمانیابیاش، تلاش برای تأمین پیششرطهای لازم ــ مواد خام، کارافزارها، نیروهای کار ــ و سرانجام تعریف و تعیین حجم و تقسیمبندی بازتولید، نتیجهی همکاری برنامهریزیشدهی همگان در چارچوب مرزهای یک مجتمع زندگی انسانی است.
🔸 بازتولید گسترده تحت شرایط سرمایهداری، همانا انباشت سرمایه، به زنجیرهی کاملی از شرایط خودویژه گره خورده است. به این شرایط با دقت بنگریم. شرط نخست: تولید باید ارزش اضافی تولید کند، چراکه ارزش اضافی شکل عنصرینی است که فقط تحت آن رشد سرمایهدارانهی تولید ممکن است. این شرط باید در خودِ فرآیند تولید، در رابطهی بین سرمایهدار و کارگر و در تولید کالا گنجیده باشد. شرط دوم: برای آنکه ارزش اضافیای که برای گسترش بازتولید مقرر شده، به تصاحب درآید، باید پس از آنکه شرط نخست تأمین شد، ابتدا تحقق یابد، یعنی به شکل پولی درآورده شود. این شرط راهبر ما بهسوی بازار کالاست، یعنی جاییکه بخت مبادله دربارهی سرنوشت بعدی ارزش اضافی، و به این ترتیب دربارهی بازتولید آتی، تصمیم میگیرد. شرط سوم: با فرض اینکه تحقق ارزش اضافی با موفقیت به انجام رسیده و بخش ارزش اضافیِ متحققشده بهقصد انباشت بر سرمایه افزوده شده است، اینک باید سرمایهی تازه نخست به هیأت مولد درآید، یعنی هیأت وسایل تولید مرده و نیروهای کار را بهخود بگیرد، همچنین باید بخشی از سرمایه را که در اِزای نیروهای کار مبادله شده است به هیأت وسایل معاش برای کارگران درآورد. این شرط بار دیگر ما را به بازار کالاها و بازار کار میبرد. اگر آنچه ضروری است در اینجا یافت شود و بازتولید گستردهی کالاها صورت پذیرفته باشد، آنگاه شرط چهارمی نیز به سه پیششرط پیشین افزوده میشود: حجم کالاهای مازادی که بازنمایانندهی سرمایهی تازه و ارزش اضافی تازه است، باید متحقق شود، یعنی به پول دگردیسی یابد. آنگاه که این کار با موفقیت به انجام رسیده است، بازتولید گسترده در معنای سرمایهدارانهاش صورت پذیرفته است. این شرط چهارم بار دیگر ما را به بازار کالاها میبرد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3GX
#رزا_لوکزامبورگ #کمال_خسروی #انباشت
#ارزش_اضافی #بازتولید_سرمایه
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
انباشت سرمایه
بخش نخست ـ فصل نخست: موضوع پژوهش نوشتهی: رزا لوکزامبورگ ترجمهی: کمال خسروی بازتولید در جامعهی سرمایهداریْ پیکره و قالبی خودویژه و متمایز با همهی شکلهای دیگر تولید در تاریخ بهخود میگیرد. نخس…
مایهی خوشوقتی «نقد» است که به اطلاع علاقهمندان برساند کتاب «بازاندیشی نظریهی ارزش» اثر کمال خسروی از سوی نشر لاهیتا در دست انتشار است.
برشی کوتاه از متن کتاب:
«نکتهی کلیدی و ادعای محوری ما این استکه اگر ارزش را خصلتِ فراتاریخیِ محصولِ کار تلقی کنیم و نقطهی عزیمت را نقش و جایگاه میانجی ارزش در تنظیم زندگی اقتصادی و اجتماعیِ انسان قراردهیم، نه میتوانیم ریشههای مشروعیتِ پرسشِ ناظر بر سازوکارهایِ بدیلِ ارزش و میانجیِ بدیل را درک کنیم و نه میتوانیم از دست و پا زدن برای یافتن پاسخی رهایی یابیم که کماکان در زندانِ مرزهای افق تاریخیِ طرحِ پرسش گرفتار است. بتوارگیِ کالایی، ایدئولوژیای تحمیلشده به جامعهی بورژوایی نیست؛ پیکریافتگیِ انتزاع از روابطی اجتماعی است که ماهیتِ شیوهی تولید سرمایهداری است. پرسشی که در فضای زندگی و تنفسِ بتوارگیِ کالایی طرح میشود... لزوماً عامدانهْ فریبکارانه نیست. آنچه ماهیتِ ایدئولوژیکِ این پرسش را پشت نقابهای واقعیِ گفتمانی یا علمی پنهان میکند، الزام و التزامِ ایجابیِ نگرش اقتصادِ سیاسی به مناسباتِ تولیدِ سرمایهداری است.»
#کمال_خسروی
#مارکس #نظریه_ارزش
🖋@naghd_com
برشی کوتاه از متن کتاب:
«نکتهی کلیدی و ادعای محوری ما این استکه اگر ارزش را خصلتِ فراتاریخیِ محصولِ کار تلقی کنیم و نقطهی عزیمت را نقش و جایگاه میانجی ارزش در تنظیم زندگی اقتصادی و اجتماعیِ انسان قراردهیم، نه میتوانیم ریشههای مشروعیتِ پرسشِ ناظر بر سازوکارهایِ بدیلِ ارزش و میانجیِ بدیل را درک کنیم و نه میتوانیم از دست و پا زدن برای یافتن پاسخی رهایی یابیم که کماکان در زندانِ مرزهای افق تاریخیِ طرحِ پرسش گرفتار است. بتوارگیِ کالایی، ایدئولوژیای تحمیلشده به جامعهی بورژوایی نیست؛ پیکریافتگیِ انتزاع از روابطی اجتماعی است که ماهیتِ شیوهی تولید سرمایهداری است. پرسشی که در فضای زندگی و تنفسِ بتوارگیِ کالایی طرح میشود... لزوماً عامدانهْ فریبکارانه نیست. آنچه ماهیتِ ایدئولوژیکِ این پرسش را پشت نقابهای واقعیِ گفتمانی یا علمی پنهان میکند، الزام و التزامِ ایجابیِ نگرش اقتصادِ سیاسی به مناسباتِ تولیدِ سرمایهداری است.»
#کمال_خسروی
#مارکس #نظریه_ارزش
🖋@naghd_com
▫️ مغاک
▫️ ضرورت جهتیابی تازهی قطبنمای اخلاقی چپ
28 اکتبر 2023
نوشتهی: هانو هاویناشتاین
ترجمهی: کمال خسروی
📝 توضیح مترجم: در روزهایی که نسلکشی جنایتکارانهی رژیم سرکوبگر و نژادپرست اسرائیل در غزه حتی صدای سینهچاکان «دموکراسی» و «حقوق بشر» را درآورده و چشمدریدگی و وقاحت رسانهها و سیاستپیشهگان غربی را به وهنی آشکار بدل کرده است، «لاپید»، نخستوزیر پیشین اسرائیل به صراحت میگوید که هر رسانهای که نگاهی عینی نسبت به رویدادهای جاری داشته باشد، هوادار حماس است، و هر رسانهای که موضع هردو طرفِ جنگ را منعکس کند، هوادار حماس است. رسانهها فقط باید یکصدا و بیچونوچرا موضع اسرائیل را منعکس و حمایت کنند. در چنین روزهایی، چپ مستقل اروپایی «روزهای سختی» را میگذراند. نوشتهی پیشِ رو، هرچند در تقدم و تأخر گزارش جنایتها ناچار است از حماس آغاز کند، اما نمونهای از تلاش برای درنیفتادن به پرتگاه دوگانههای تصنعی و بیبدیلی چپ است.(ک.خ)
🔸 روزهای سختی است. در حالی که این سطور را مینویسم، میکوشم تصویر مردهها و زخمیها را از ذهنم بتارانم تا اساساً بتوانم یک جملهی سرراست را به پایان برسانم. تصویر انسانهای اسرائیلی و فلسطینی، پیر و جوان، گاه هنوز زنده و گاه چنان از ریخت افتاده که چهرهی انسانیشان قابل تشخیص نیست. کفنها در اسرائیل سیاهاند، در غزه سپید. استعارهها رنگ میبازند. با این حال، این واقعیتِ کوچک همچون آینهای شوم در برابر درگیری اسرائیل-فلسطین بی هیچگونه لمسی از ظرافت روی میدهد. کم نیست جهالتی متکبرانه نسبت به جامعهی مدنی اسرائیلی و فلسطینی و حتی گاه برخطارفتنی شگفتآور در عطف به واقعیتهای تاریخی و سیاسی.
🔸 اندیشهی چپ، مجاز به از دست نهادنِ اصول بنیادین و شانه خالی کردن از آنها نیست. نباید برای پایبندی به اصول بنیادین و عام بشردوستانه، پذیرشِ عدم تقارن و توازن ساختاری بین یکی از قدرتمندترین ماشینهای نظامی جهان (اسرائیل)، و جامعهای تکهْ پاره شده و بهلحاظ ساختاری حقْزداییشده طی دههها (فلسطین) را به فراموشی سپرد. این را مینویسم در واکنش به موجی از رادیکالیسم کلامی، از سوی برخی از چپها که بهویژه در رسانههای مجازی قابل لمس بود؛ مثلاً عباراتی از این دست: «فکر کردید مبارزه برای استقلال چه معنایی دارد؟ ژست پرخاشگرانه؟ مقالهنویسی؟ ای بازندگان حقیر!» شاید زمانیکه این جملات نوشته میشد، ابعاد کامل فاجعه هنوز قابل تصور نبود. اما این دلیل هم، چنین عباراتی را بهتر نمیکند.
🔸 منطق ذاتی «خسارات جانبی» که در اظهاراتی مانند عبارت فوق میلولد، نه تصادفاً، یادآور منطق مشهور و قدیمی توجیهگرانه نزد راستهای اسرائیلی است، که در پوشش ادعای ظاهری «دفاع از خود» از حدود 15 سال پیش تاکنون، قربانی شدن هزاران فلسطینی غیرنظامی در حملات هوایی به غزه را هربار از نو و آگاهانه بهعنوان امری اجتنابناپذیر توجیه میکنند. تمایز بین کشتار عامدانهی غیرنظامیان از یکسو، و بمباران بلاانقطاع و مصرانهی منطقهای با جمعیت انبوه و بدون هرگونه امکان فرار و گریز و پناهجویی، که به ناگزیر مستلزم قربانی شدن غیرنظامیان است، از سوی دیگر، به سختی قابل انکار است. چنین تمایزی وجود دارد و دامنهاش از تقدم و تأخر زمانی [یعنی چه کسی اول شروع کرد و چه کسی بعداً واکنش نشان داد]، به مراتب فراتر میرود. اما این نیز حقیقت دارد که با هر گزارش هولناک دیگری از غزه، در روزها و ساعاتی اینچنین، بیش از پیش دشوارتر میشود که آدمی هردو کشتار را همزمان روایت کند: هم خودِ تمایز و هم به خدمت گرفتن آن در فضای افکار عمومی، برای مشروعیت بخشیدن به جنایات جنگی.
🔸 بسیاری از ناظران نگران آنند که اینجا مسئله بر سر یک مجازات جمعی در ابعادی تاریخی است که قرار است همهی فلسطینیها را در تمامیتشان هدف قرار دهد. بسیاری از پژوهشگران اینک از خطر یک نسلکشی سخن میگویند. با توجه به رفتار کابینهی اسرائیل بهنظر نمیآید که این هشدارها مبالغهآمیز باشند... این دولت نیازمند محرک خاصی برای جامهی عمل پوشاندن به تحقیر، و اکراهش نسبت به زندگی فلسطینیان نیست. به این ترتیب قتلعام حماس نوعی کمکرسانی به عوامفریبی راستها هم بود. حماس مادهی آتشافروزی را در اختیار نتانیاهو و اعضای افراطی ائتلافش قرار داد تا بتوانند برنامهی عمل توسعهطلبانهشان را به مراتب گستردهتر کنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Kc
#هانو_هاویناشتاین #کمال_خسروی
#فلسطین #غزه #اسرائیل
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ ضرورت جهتیابی تازهی قطبنمای اخلاقی چپ
28 اکتبر 2023
نوشتهی: هانو هاویناشتاین
ترجمهی: کمال خسروی
📝 توضیح مترجم: در روزهایی که نسلکشی جنایتکارانهی رژیم سرکوبگر و نژادپرست اسرائیل در غزه حتی صدای سینهچاکان «دموکراسی» و «حقوق بشر» را درآورده و چشمدریدگی و وقاحت رسانهها و سیاستپیشهگان غربی را به وهنی آشکار بدل کرده است، «لاپید»، نخستوزیر پیشین اسرائیل به صراحت میگوید که هر رسانهای که نگاهی عینی نسبت به رویدادهای جاری داشته باشد، هوادار حماس است، و هر رسانهای که موضع هردو طرفِ جنگ را منعکس کند، هوادار حماس است. رسانهها فقط باید یکصدا و بیچونوچرا موضع اسرائیل را منعکس و حمایت کنند. در چنین روزهایی، چپ مستقل اروپایی «روزهای سختی» را میگذراند. نوشتهی پیشِ رو، هرچند در تقدم و تأخر گزارش جنایتها ناچار است از حماس آغاز کند، اما نمونهای از تلاش برای درنیفتادن به پرتگاه دوگانههای تصنعی و بیبدیلی چپ است.(ک.خ)
🔸 روزهای سختی است. در حالی که این سطور را مینویسم، میکوشم تصویر مردهها و زخمیها را از ذهنم بتارانم تا اساساً بتوانم یک جملهی سرراست را به پایان برسانم. تصویر انسانهای اسرائیلی و فلسطینی، پیر و جوان، گاه هنوز زنده و گاه چنان از ریخت افتاده که چهرهی انسانیشان قابل تشخیص نیست. کفنها در اسرائیل سیاهاند، در غزه سپید. استعارهها رنگ میبازند. با این حال، این واقعیتِ کوچک همچون آینهای شوم در برابر درگیری اسرائیل-فلسطین بی هیچگونه لمسی از ظرافت روی میدهد. کم نیست جهالتی متکبرانه نسبت به جامعهی مدنی اسرائیلی و فلسطینی و حتی گاه برخطارفتنی شگفتآور در عطف به واقعیتهای تاریخی و سیاسی.
🔸 اندیشهی چپ، مجاز به از دست نهادنِ اصول بنیادین و شانه خالی کردن از آنها نیست. نباید برای پایبندی به اصول بنیادین و عام بشردوستانه، پذیرشِ عدم تقارن و توازن ساختاری بین یکی از قدرتمندترین ماشینهای نظامی جهان (اسرائیل)، و جامعهای تکهْ پاره شده و بهلحاظ ساختاری حقْزداییشده طی دههها (فلسطین) را به فراموشی سپرد. این را مینویسم در واکنش به موجی از رادیکالیسم کلامی، از سوی برخی از چپها که بهویژه در رسانههای مجازی قابل لمس بود؛ مثلاً عباراتی از این دست: «فکر کردید مبارزه برای استقلال چه معنایی دارد؟ ژست پرخاشگرانه؟ مقالهنویسی؟ ای بازندگان حقیر!» شاید زمانیکه این جملات نوشته میشد، ابعاد کامل فاجعه هنوز قابل تصور نبود. اما این دلیل هم، چنین عباراتی را بهتر نمیکند.
🔸 منطق ذاتی «خسارات جانبی» که در اظهاراتی مانند عبارت فوق میلولد، نه تصادفاً، یادآور منطق مشهور و قدیمی توجیهگرانه نزد راستهای اسرائیلی است، که در پوشش ادعای ظاهری «دفاع از خود» از حدود 15 سال پیش تاکنون، قربانی شدن هزاران فلسطینی غیرنظامی در حملات هوایی به غزه را هربار از نو و آگاهانه بهعنوان امری اجتنابناپذیر توجیه میکنند. تمایز بین کشتار عامدانهی غیرنظامیان از یکسو، و بمباران بلاانقطاع و مصرانهی منطقهای با جمعیت انبوه و بدون هرگونه امکان فرار و گریز و پناهجویی، که به ناگزیر مستلزم قربانی شدن غیرنظامیان است، از سوی دیگر، به سختی قابل انکار است. چنین تمایزی وجود دارد و دامنهاش از تقدم و تأخر زمانی [یعنی چه کسی اول شروع کرد و چه کسی بعداً واکنش نشان داد]، به مراتب فراتر میرود. اما این نیز حقیقت دارد که با هر گزارش هولناک دیگری از غزه، در روزها و ساعاتی اینچنین، بیش از پیش دشوارتر میشود که آدمی هردو کشتار را همزمان روایت کند: هم خودِ تمایز و هم به خدمت گرفتن آن در فضای افکار عمومی، برای مشروعیت بخشیدن به جنایات جنگی.
🔸 بسیاری از ناظران نگران آنند که اینجا مسئله بر سر یک مجازات جمعی در ابعادی تاریخی است که قرار است همهی فلسطینیها را در تمامیتشان هدف قرار دهد. بسیاری از پژوهشگران اینک از خطر یک نسلکشی سخن میگویند. با توجه به رفتار کابینهی اسرائیل بهنظر نمیآید که این هشدارها مبالغهآمیز باشند... این دولت نیازمند محرک خاصی برای جامهی عمل پوشاندن به تحقیر، و اکراهش نسبت به زندگی فلسطینیان نیست. به این ترتیب قتلعام حماس نوعی کمکرسانی به عوامفریبی راستها هم بود. حماس مادهی آتشافروزی را در اختیار نتانیاهو و اعضای افراطی ائتلافش قرار داد تا بتوانند برنامهی عمل توسعهطلبانهشان را به مراتب گستردهتر کنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Kc
#هانو_هاویناشتاین #کمال_خسروی
#فلسطین #غزه #اسرائیل
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مغاک
ضرورت جهتیابی تازهی قطبنمای اخلاقی چپ نوشتهی: هانو هاویناشتاین ترجمهی: کمال خسروی همهنگام با نوشتن این سطور، غزه بر لبهی پرتگاه یک فاجعه ایستاده است. اسرائیل برای حملهی زمینی بسیج میکند. …
▫️ فلسطین: کدام واقعیت؟
12 نوامبر 2023
نوشتهی: کمال خسروی
🔸 غیبت واکاویِ «تاریخی»، غیبت تاریخیت نیست، فقط تلاشی است برای تسلیم نشدن به باجخواهی و خراجگذاری به تقدم و تأخر رویدادها. تلاشی برای بیان صریح حقیقت، بدون نان قرض دادن به داوران مجازیِ محکمههای انتزاعی: بدون محکوم کردن «این» برای کسب مجوزِ محکوم کردنِ «آن». صراحت در انتقاد آشکار از نسلکشی در غزه، از شقاوت و درندهخوییِ دشمنان خونخوار انسان و انسانیت، نیاز به بیمهی «محکوم کردن» جنایت حماس ندارد. کسی که واکاوی حقیقت را به تقدم و تأخر رویدادها تقلیل میدهد، تاریخِ گاهشمارانه را جایگزین تاریخیتِ اجتماعی و تاریخی میکند. در تاریخیتِ این جنگ، کشتار انسانستیزانهی حماس نقشی ایفا نمیکند. برای جنگی که امروز علیه مردم فلسطین و با اسم رمز «حماس»، برای نابودی زندگی و تاریخ فلسطین در جریان است، حماس «نعمتی» است مغتنم، نعمتی که در مالیخولیای جنگافروزان و جنگطلبانِ نژادپرست اسرائیلی، اگر وجود نمیداشت، باید «اختراع» میشد و «غنیمتِ» حضورش به هیچ «تئوریِ توطئه»ای نیاز ندارد. تاریخیتِ این جنگ در حقیقتِ آن است و حقیقتِ آنرا وزیر اسرائیلی به صراحت اعلام میکند: هیروشیمای غزه. نابودیِ یکجا و یکبارهی زندگی فلسطینی در سرزمین فلسطین؛ و آنکه حقیقت نسلکشی را بیان میکند، وقاحت آن را هم دارد که بداند و بگوید که کشته شدنِ چند «گروگان» اسرائیلی و غیراسرائیلی، بهای «نازل» این جنگ و تحقق رویای «سرزمین موعود» است. «هیروشیما»ی غزه، تاریخیتِ این جنگ است، نه تقدم و تأخر رویدادها. ارتش اسرائیل خود را «نیروی دفاعی اسرائیل» مینامد و زبان ژورنالیستیِ رسانهها با دستبوسیِ آستانِ گفتمان اسرائیل، آن را تکرار میکنند. تاریخیتِ این جنگ در تلخیِ همین حقیقت است که این ارتش از بنیاد و از روز نخست، نیروی سرکوب و تجاوز و تعرض بوده است، نه دفاع.
🔸 فرانمودها انتزاعاتی پیکریافته از امر واقعِ اجتماعی و تاریخیاند که جایگزینِ واقعیت میشوند و دستگاه مختصات واقعیت را تعریف میکنند. فرانمودها، جلوهی دروغین حقیقت نیستند، خودِ واقعیتاند. واقعیتِ سرمایهداری، بتوارگیِ کالایی است. رویکردی که بخواهد آنها را بهمثابهی جلوهی دروغینِ حقیقت افشا کند، باید کل مناسباتی را واژگون کند که به واقعیت یافتنِ فرانمودها فرصت و امکان میدهد. ساختن دوگانههای تصنعی، صنعتِ ساختن واقعیت است. در دوگانهی دموکراسی/ارتجاع، واقعیت به دو جبهه تقسیم میشود و اینگونه تقلیل مییابد به: جبههی داعیان و مُبشران و مبلغان دموکراسی، یعنی جبههی نیکان و صاحبان مشروعیت و حقیقت و تمدن از یکسو، و جبههی ارتجاع و دیکتاتوری، یعنی جبههی شریران و اهریمنان و توحش از سوی دیگر. جایگاه مخاطب، نقطهای در این دستگاه مختصات است که فقط در عطف به این دو محور تعریف میشود... سرمشق بمباران غزه، بمباران درسدن در پائیز 1944 بود. در عرض یک شب 773 هواپیمای انگلیسی برای «نابودی نازیها» صدها تُن بمب روی شهری 630 هزار نفری ریختند و 80 هزار انسان را به هلاکت رساندند. روز بعد هواپیماهای امریکایی به شهر حمله کردند و 25 هزار انسان دیگر را کشتند. الگوی محاصرهی غزه، محاصرهی سنندج در بهار 1358، و کشتارها در مریوان، پاوه، مهاباد، قارنا و بسیاری روستاهای دیگر در کردستان است. سرمشق بمباران غزه، بمباران کردها از سوی رژیم صدام در 25 اسفند 1366 است، کشتاری که به یکباره 5 هزار نفر، و از آن میان 2 هزار کودک را هلاک کرد. البته فرق صدام با نتانیاهو این است که صدام زمانی پس از آن، به شکلی فجیع و بنا بر «موازین حقوق بشر»، اعدام شد، اما نتانیاهو ممکن است جایزهی صلح نوبل بگیرد.
🔸 دوگانهها، در تقسیم نقشها، فقط «اَبَرانسان»های مختار بر سرنوشتِ «دیگران» را نمیسازند، بلکه با انسانزدایی و چیزگون کردنِ مخالفان برای حذف و نابودی آنها، مشروعیت و حقانیت میآفرینند. ژنرالهای اسرائیلی میگویند فلسطینیها را باید کشت، چون آنها انسان نیستند. وارونهی این دستگاهِ دوگانه در روایت و از منظر «محور مقاومتیِ» آن، در ماهیت امر کوچکترین تغییری ایجاد نمیکند. فقط صفتها و محمولها و انتسابها جای خود را تغییر میدهند و همراهان و همدستان جابهجا میشوند. آنسو، غرب و استعمار و «امپریالیسم»، اینسو، جمهوری اسلامی و داعش و طالبان و جبههی«مقاومت». واقعیت، جایی جز این دو گردابِ وهن و ابتذال ندارد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3LJ
#کمال_خسروی #فلسطین #غزه #فرانمود #رویکرد_چپ
👇🏽
🖋@naghd_com
12 نوامبر 2023
نوشتهی: کمال خسروی
🔸 غیبت واکاویِ «تاریخی»، غیبت تاریخیت نیست، فقط تلاشی است برای تسلیم نشدن به باجخواهی و خراجگذاری به تقدم و تأخر رویدادها. تلاشی برای بیان صریح حقیقت، بدون نان قرض دادن به داوران مجازیِ محکمههای انتزاعی: بدون محکوم کردن «این» برای کسب مجوزِ محکوم کردنِ «آن». صراحت در انتقاد آشکار از نسلکشی در غزه، از شقاوت و درندهخوییِ دشمنان خونخوار انسان و انسانیت، نیاز به بیمهی «محکوم کردن» جنایت حماس ندارد. کسی که واکاوی حقیقت را به تقدم و تأخر رویدادها تقلیل میدهد، تاریخِ گاهشمارانه را جایگزین تاریخیتِ اجتماعی و تاریخی میکند. در تاریخیتِ این جنگ، کشتار انسانستیزانهی حماس نقشی ایفا نمیکند. برای جنگی که امروز علیه مردم فلسطین و با اسم رمز «حماس»، برای نابودی زندگی و تاریخ فلسطین در جریان است، حماس «نعمتی» است مغتنم، نعمتی که در مالیخولیای جنگافروزان و جنگطلبانِ نژادپرست اسرائیلی، اگر وجود نمیداشت، باید «اختراع» میشد و «غنیمتِ» حضورش به هیچ «تئوریِ توطئه»ای نیاز ندارد. تاریخیتِ این جنگ در حقیقتِ آن است و حقیقتِ آنرا وزیر اسرائیلی به صراحت اعلام میکند: هیروشیمای غزه. نابودیِ یکجا و یکبارهی زندگی فلسطینی در سرزمین فلسطین؛ و آنکه حقیقت نسلکشی را بیان میکند، وقاحت آن را هم دارد که بداند و بگوید که کشته شدنِ چند «گروگان» اسرائیلی و غیراسرائیلی، بهای «نازل» این جنگ و تحقق رویای «سرزمین موعود» است. «هیروشیما»ی غزه، تاریخیتِ این جنگ است، نه تقدم و تأخر رویدادها. ارتش اسرائیل خود را «نیروی دفاعی اسرائیل» مینامد و زبان ژورنالیستیِ رسانهها با دستبوسیِ آستانِ گفتمان اسرائیل، آن را تکرار میکنند. تاریخیتِ این جنگ در تلخیِ همین حقیقت است که این ارتش از بنیاد و از روز نخست، نیروی سرکوب و تجاوز و تعرض بوده است، نه دفاع.
🔸 فرانمودها انتزاعاتی پیکریافته از امر واقعِ اجتماعی و تاریخیاند که جایگزینِ واقعیت میشوند و دستگاه مختصات واقعیت را تعریف میکنند. فرانمودها، جلوهی دروغین حقیقت نیستند، خودِ واقعیتاند. واقعیتِ سرمایهداری، بتوارگیِ کالایی است. رویکردی که بخواهد آنها را بهمثابهی جلوهی دروغینِ حقیقت افشا کند، باید کل مناسباتی را واژگون کند که به واقعیت یافتنِ فرانمودها فرصت و امکان میدهد. ساختن دوگانههای تصنعی، صنعتِ ساختن واقعیت است. در دوگانهی دموکراسی/ارتجاع، واقعیت به دو جبهه تقسیم میشود و اینگونه تقلیل مییابد به: جبههی داعیان و مُبشران و مبلغان دموکراسی، یعنی جبههی نیکان و صاحبان مشروعیت و حقیقت و تمدن از یکسو، و جبههی ارتجاع و دیکتاتوری، یعنی جبههی شریران و اهریمنان و توحش از سوی دیگر. جایگاه مخاطب، نقطهای در این دستگاه مختصات است که فقط در عطف به این دو محور تعریف میشود... سرمشق بمباران غزه، بمباران درسدن در پائیز 1944 بود. در عرض یک شب 773 هواپیمای انگلیسی برای «نابودی نازیها» صدها تُن بمب روی شهری 630 هزار نفری ریختند و 80 هزار انسان را به هلاکت رساندند. روز بعد هواپیماهای امریکایی به شهر حمله کردند و 25 هزار انسان دیگر را کشتند. الگوی محاصرهی غزه، محاصرهی سنندج در بهار 1358، و کشتارها در مریوان، پاوه، مهاباد، قارنا و بسیاری روستاهای دیگر در کردستان است. سرمشق بمباران غزه، بمباران کردها از سوی رژیم صدام در 25 اسفند 1366 است، کشتاری که به یکباره 5 هزار نفر، و از آن میان 2 هزار کودک را هلاک کرد. البته فرق صدام با نتانیاهو این است که صدام زمانی پس از آن، به شکلی فجیع و بنا بر «موازین حقوق بشر»، اعدام شد، اما نتانیاهو ممکن است جایزهی صلح نوبل بگیرد.
🔸 دوگانهها، در تقسیم نقشها، فقط «اَبَرانسان»های مختار بر سرنوشتِ «دیگران» را نمیسازند، بلکه با انسانزدایی و چیزگون کردنِ مخالفان برای حذف و نابودی آنها، مشروعیت و حقانیت میآفرینند. ژنرالهای اسرائیلی میگویند فلسطینیها را باید کشت، چون آنها انسان نیستند. وارونهی این دستگاهِ دوگانه در روایت و از منظر «محور مقاومتیِ» آن، در ماهیت امر کوچکترین تغییری ایجاد نمیکند. فقط صفتها و محمولها و انتسابها جای خود را تغییر میدهند و همراهان و همدستان جابهجا میشوند. آنسو، غرب و استعمار و «امپریالیسم»، اینسو، جمهوری اسلامی و داعش و طالبان و جبههی«مقاومت». واقعیت، جایی جز این دو گردابِ وهن و ابتذال ندارد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3LJ
#کمال_خسروی #فلسطین #غزه #فرانمود #رویکرد_چپ
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
فلسطین: کدام واقعیت؟
نوشتهی: کمال خسروی اینکه امروز، نیروهایی ارتجاعی مانند حماس پرچم مبارزه برای آرمان فلسطین را بهدست میگیرند ــ حتی اگر آنها را پارهای همسرشت با دشمنی ندانیم که داعیهی مبارزه با آن را دارند ـ…
▫️ ضدانقلاب مداوم
▫️ سایهی بلند کودتای نظامی 1973 شیلی
26 نوامبر 2023
نوشتهی: یاکوب گراف و آنا لندهِر
ترجمهی: کمال خسروی
🔸 الگوی نئولیبرالی که تحت حکومت آگوستو پینوشه در پی کودتای نظامی علیه سالوادور آلنده رئیسجمهور سوسیالیست شیلی در سال 1973 استقرار یافت، حتی پس از اعتراضهای تودهای دههی نخست سدهی بیستویکم خود را بهمثابهی الگویی باثبات و پایدار عرضه میکند. بهرغم چالشِ مکرر این الگو، جریان سیاسی راست توانسته است از ساختارهای بنیادین آن در مقابله با همهی اعتراضها و مقاومتهای سیاسی تا امروز دفاع، و بعضاً حتی آنها را تقویت کند. جُستار پیشِ رو نشان میدهد که دیکتاتوری نظامی یک «ضدانقلاب مداوم»ی علیه مشارکت اجتماعی و سیاسی، و علیه «تودههای پیرامونی» پدید آورده که هرچند نقطهی عزیمتش سال 1973 بود، اما کماکان ادامه دارد و الگوی استقراریافته در آن زمان را تا امروز استوار نگهداشته است.
🔸 50 سال پس از کودتای نظامی شیلی تحت فرماندهی ژنرال آگوستو پینوشه علیه دولت سوسیالیستیِ دموکراتیک برگزیدهشدهی سالوادور آلنده، دوسومِ شرکتکنندگان شیلیایی در یک نظرخواهی اعلام میکنند که به عقیدهی آنها پینوشه کسی بود که کشور را «از مارکسیسم نجات داد». بهویژه نزد افراد دارای درآمد بالاتر بهنظر میرسد که دیکتاتوری کماکان از محبوبیت برخوردار است. نزد «طبقهی بالای جامعه»، 60 درصد از تِز «نجات از مارکسیسم» دفاع میکنند و در میان آنهایی که خود را به راستِ سیاسی منسوب میدانند، این رقم بالای 70 درصد است. در عینحال شُمار کسانیکه موضعی انتقادی نسبت به کودتای نظامی دارند، رو به کاهش است. در حالی که در سال 2013، هفتاد درصد شیلیاییها بر آن بودند که هیچگونه توجیه و مشروعیتی برای کودتا وجود نداشت، در جریان قطببندی شدن سیاسی کنونیِ جامعه، این رقم به 41 درصد کاهش یافته است. بهنظر میآید «پینوشهایسم» در بحران سیاسی، اجتماعی و اقتصادی سالهای اخیر جانی تازه یافته است.
🔸 با این حال چنین نیست که دیکتاتوری نظامی شیلی (1990-1973) سایهاش را فقط بر قلمرو مواضع سیاسی بگستراند، بلکه کماکان خود را هماره از نو و در قامت و قوارهای تازه نزد آنهایی بر کرسی مینشاند که در زمان کودتا به الگوی استقراریافتهی نئولیبرالی میتاختند. تا کمتر از چهار سال پیش، وضع بهکلی متفاوت بود. آن سالها بزرگترین اعتراضات اجتماعی از زمان پایان دیکتاتوری به بعد، روی دادند. راستای اعتراضات اکتبر 2019 علیه تداوم سیاست نئولیبرالی، نابرابریهای اجتماعی و استمرار قانون اساسیِ دوران دیکتاتوری، کل کشور را به تعطیلی کشاندند، آغاز فرآیند تدوین قانون اساسیِ نوین را تحمیل کردند و به انتخاب گابریل بوریچ، یک فعال چپ، به مقام ریاست جمهوری یاری رساندند. قرار بود که در روند این مبارزهها، قانون اساسی مربوط به دوران دیکتاتوری جایش را به قانون اساسی نوینی بدهد، اما در سپتامبر 2022 اکثریت آشکاری از شیلیاییها علیه «قانون اساسی چپ» رأی داد و حتی در اوایل ماه مه 2023، راستهای محافظهکار و افراطی توانستند فرآیند تدوین قانون اساسی جدید را کاملاً به حیطهی اختیار خود بکشانند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Ne
#شیلی #یاکوب_گراف #آنا_لندهر #کمال_خسروی
#جوانان_شیکاگو #ضدانقلاب_مداوم
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ سایهی بلند کودتای نظامی 1973 شیلی
26 نوامبر 2023
نوشتهی: یاکوب گراف و آنا لندهِر
ترجمهی: کمال خسروی
🔸 الگوی نئولیبرالی که تحت حکومت آگوستو پینوشه در پی کودتای نظامی علیه سالوادور آلنده رئیسجمهور سوسیالیست شیلی در سال 1973 استقرار یافت، حتی پس از اعتراضهای تودهای دههی نخست سدهی بیستویکم خود را بهمثابهی الگویی باثبات و پایدار عرضه میکند. بهرغم چالشِ مکرر این الگو، جریان سیاسی راست توانسته است از ساختارهای بنیادین آن در مقابله با همهی اعتراضها و مقاومتهای سیاسی تا امروز دفاع، و بعضاً حتی آنها را تقویت کند. جُستار پیشِ رو نشان میدهد که دیکتاتوری نظامی یک «ضدانقلاب مداوم»ی علیه مشارکت اجتماعی و سیاسی، و علیه «تودههای پیرامونی» پدید آورده که هرچند نقطهی عزیمتش سال 1973 بود، اما کماکان ادامه دارد و الگوی استقراریافته در آن زمان را تا امروز استوار نگهداشته است.
🔸 50 سال پس از کودتای نظامی شیلی تحت فرماندهی ژنرال آگوستو پینوشه علیه دولت سوسیالیستیِ دموکراتیک برگزیدهشدهی سالوادور آلنده، دوسومِ شرکتکنندگان شیلیایی در یک نظرخواهی اعلام میکنند که به عقیدهی آنها پینوشه کسی بود که کشور را «از مارکسیسم نجات داد». بهویژه نزد افراد دارای درآمد بالاتر بهنظر میرسد که دیکتاتوری کماکان از محبوبیت برخوردار است. نزد «طبقهی بالای جامعه»، 60 درصد از تِز «نجات از مارکسیسم» دفاع میکنند و در میان آنهایی که خود را به راستِ سیاسی منسوب میدانند، این رقم بالای 70 درصد است. در عینحال شُمار کسانیکه موضعی انتقادی نسبت به کودتای نظامی دارند، رو به کاهش است. در حالی که در سال 2013، هفتاد درصد شیلیاییها بر آن بودند که هیچگونه توجیه و مشروعیتی برای کودتا وجود نداشت، در جریان قطببندی شدن سیاسی کنونیِ جامعه، این رقم به 41 درصد کاهش یافته است. بهنظر میآید «پینوشهایسم» در بحران سیاسی، اجتماعی و اقتصادی سالهای اخیر جانی تازه یافته است.
🔸 با این حال چنین نیست که دیکتاتوری نظامی شیلی (1990-1973) سایهاش را فقط بر قلمرو مواضع سیاسی بگستراند، بلکه کماکان خود را هماره از نو و در قامت و قوارهای تازه نزد آنهایی بر کرسی مینشاند که در زمان کودتا به الگوی استقراریافتهی نئولیبرالی میتاختند. تا کمتر از چهار سال پیش، وضع بهکلی متفاوت بود. آن سالها بزرگترین اعتراضات اجتماعی از زمان پایان دیکتاتوری به بعد، روی دادند. راستای اعتراضات اکتبر 2019 علیه تداوم سیاست نئولیبرالی، نابرابریهای اجتماعی و استمرار قانون اساسیِ دوران دیکتاتوری، کل کشور را به تعطیلی کشاندند، آغاز فرآیند تدوین قانون اساسیِ نوین را تحمیل کردند و به انتخاب گابریل بوریچ، یک فعال چپ، به مقام ریاست جمهوری یاری رساندند. قرار بود که در روند این مبارزهها، قانون اساسی مربوط به دوران دیکتاتوری جایش را به قانون اساسی نوینی بدهد، اما در سپتامبر 2022 اکثریت آشکاری از شیلیاییها علیه «قانون اساسی چپ» رأی داد و حتی در اوایل ماه مه 2023، راستهای محافظهکار و افراطی توانستند فرآیند تدوین قانون اساسی جدید را کاملاً به حیطهی اختیار خود بکشانند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Ne
#شیلی #یاکوب_گراف #آنا_لندهر #کمال_خسروی
#جوانان_شیکاگو #ضدانقلاب_مداوم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
ضدانقلاب مداوم
سایهی بلند کودتای نظامی 1973 شیلی نوشتهی: یاکوب گراف و آنا لندهِر ترجمهی: کمال خسروی کودتای نظامی 1973 «علیه مارکسیسم»، فقط رویدادی یگانه و یکباره نبود، بلکه مبتکر و آغازگر فرآیندی از ضدانقلابِ…
▫️ واکاوی فرآیند بازتولید نزد کِنِه و اسمیت
▫️ انباشت سرمایه: بخش نخست، فصل دوم
20 دسامبر 2023
نوشتهی: رزا لوکزامبورگ
ترجمهی: کمال خسروی
🔸 اکنون به بازتولید از منظر سرمایهدار منفرد، همانا نمایندهی نمونهوار و عامل بازتولید نگریستیم که به میانجی شُمار بسیاری از اقداماتِ بنگاهدارانهی سرمایههای خصوصی منفرد به مرحلهی اجرا درمیآید. این نگاه دشواریهای این معضل را بهبسندگی به ما نشان داد. اما به محض آنکه ما از منظر سرمایهدار منفرد رو به سوی منظر جملگیِ سرمایهداران بگردانیم، این دشواریها افزایش مییابند و به نحوی فوقالعادهْ پیچیده و درهم تنیده میشوند.
🔸 حتی نگاهی سطحی نشان میدهد که بازتولید سرمایهدارانه را بهمثابهی تمامیتی اجتماعی نمیتوان بهسادگی حاصلجمع مکانیکی بازتولیدهای سرمایههای خصوصیِ منفرد دانست. برای نمونه دیدیم که یکی از پیششرطهای بنیادین بازتولید گستردهی سرمایهدار منفرد گسترش دامنهی امکان فروش در بازار کالاست. اینک، شاید این امکان نه بهواسطهی گسترش مطلق شرایط فروش بهطور کلی، بلکه در جدال رقابت با دیگر سرمایهداران منفرد، و به زیان آنها برای این سرمایهدار منفرد حاصل شده باشد، بهطوری که آنچه به سود این یکی است، به زیان دیگری یا سرمایهداران متعدد دیگری باشد که از بازار رانده شدهاند. این روند، امکان بازتولیدی گسترده را برای یک سرمایهدار منفرد فراهم میکند، اما سرمایهداران دیگر را به نقصانی در بازتولید ناگزیر میسازد. یک سرمایهدار میتواند به بازتولید گسترده دست یازد، درحالیکه سرمایهداران دیگر حتی موفق به انجام بازتولید ساده نیز نخواهند شد و به این ترتیب جامعهی سرمایهداری در تمامیت خود فقط شاهد جابهجاییِ موضعیْ و نه تغییری کمّی در بازتولید است. همچنین ممکن است که بازتولید گستردهی سرمایهی یک سرمایهدار توسط ابزار تولید و نیروهای کاری جامهی عمل بپوشد که به دلیل ورشکستگی، یعنی تعطیل کامل یا جزئیِ بازتولید نزد سرمایهداران دیگر، آزاد شده و در اختیار این سرمایهدار قرار گرفتهاند.
🔸 جریانهای روزمره ی بازتولید نشان میدهند که بازتولید کل سرمایهی اجتماعی چیزی غیر از بازتولید بیحدومرز افزایشیافتهی یک سرمایهدار منفرد است و روالهای بازتولید سرمایههای منفرد بیشتر به نحوی توقفناپذیرْ یکدیگر را تلاقی میکنند و تأثیرگذاری آنها بر یکدیگر هر لحظه میتواند به درجاتی بیشتر یا کمتر موجب انتفای دیگری شود. بنابراین، پیش از آنکه به پژوهش پیرامون مکانیسم و قوانین کل بازتولید سرمایهدارانه بپردازیم ضروری است این پرسش را طرح کنیم که باید چه تصوری از بازتولید کل سرمایه داشته باشیم و بپرسیم که آیا اساساً میتوان از تودهی بههمریختهی حرکتهای بیشُمار سرمایههای منفرد که همگی در هر لحظه بنا بر قواعدی مهارناپذیر و غیرقابل محاسبه تغییر میکنند ــ گاه به موازات یکدیگر جریان دارند و گاه با یکدیگر تلاقی میکنند و موجب انتفای دیگری میشوند ــ چیزی به نام کل بازتولید ساخت؟ آیا اساساً چیزی بهعنوان کل سرمایهی اجتماعی وجود دارد و این مقوله نهایتاً مُعرف چه چیزی در فعلیت واقعیِ جامعه است؟ این نخستین پرسشی است که پژوهش علمی پیرامون قوانین بازتولید باید طرح کند. کِنِه، پدر مکتب فیزیوکراتی، که با تهور و سادگی کلاسیک در نخستین سپیدهدم اقتصاد سیاسی و نظام اقتصادی بورژوایی بیپرواییِ پرداختن به این معضل را یافت، وجود کل سرمایهی اجتماعی را در مقام مقداری واقعاً فعالْ بی اماواگرْ بدیهی تلقی کرد. جدول اقتصادی مشهور او که هیچکس جز مارکس رازش را نگشوده بود، به یاری سطوری اندکْ خطوط عمدهی حرکت بازتولید کل سرمایه را بازنمایی میکند، جدولی که کِنِه در آن، در عینحال در نظر میگیرد که این بازتولید را باید تحت شکل مبادلهی کالایی، یعنی بهمثابهی فرآیند گردش، فهمید...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Ps
#رزا_لوکزامبورگ #کمال_خسروی
#انباشت_سرمایه #سرمایه_اجتماعی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ انباشت سرمایه: بخش نخست، فصل دوم
20 دسامبر 2023
نوشتهی: رزا لوکزامبورگ
ترجمهی: کمال خسروی
🔸 اکنون به بازتولید از منظر سرمایهدار منفرد، همانا نمایندهی نمونهوار و عامل بازتولید نگریستیم که به میانجی شُمار بسیاری از اقداماتِ بنگاهدارانهی سرمایههای خصوصی منفرد به مرحلهی اجرا درمیآید. این نگاه دشواریهای این معضل را بهبسندگی به ما نشان داد. اما به محض آنکه ما از منظر سرمایهدار منفرد رو به سوی منظر جملگیِ سرمایهداران بگردانیم، این دشواریها افزایش مییابند و به نحوی فوقالعادهْ پیچیده و درهم تنیده میشوند.
🔸 حتی نگاهی سطحی نشان میدهد که بازتولید سرمایهدارانه را بهمثابهی تمامیتی اجتماعی نمیتوان بهسادگی حاصلجمع مکانیکی بازتولیدهای سرمایههای خصوصیِ منفرد دانست. برای نمونه دیدیم که یکی از پیششرطهای بنیادین بازتولید گستردهی سرمایهدار منفرد گسترش دامنهی امکان فروش در بازار کالاست. اینک، شاید این امکان نه بهواسطهی گسترش مطلق شرایط فروش بهطور کلی، بلکه در جدال رقابت با دیگر سرمایهداران منفرد، و به زیان آنها برای این سرمایهدار منفرد حاصل شده باشد، بهطوری که آنچه به سود این یکی است، به زیان دیگری یا سرمایهداران متعدد دیگری باشد که از بازار رانده شدهاند. این روند، امکان بازتولیدی گسترده را برای یک سرمایهدار منفرد فراهم میکند، اما سرمایهداران دیگر را به نقصانی در بازتولید ناگزیر میسازد. یک سرمایهدار میتواند به بازتولید گسترده دست یازد، درحالیکه سرمایهداران دیگر حتی موفق به انجام بازتولید ساده نیز نخواهند شد و به این ترتیب جامعهی سرمایهداری در تمامیت خود فقط شاهد جابهجاییِ موضعیْ و نه تغییری کمّی در بازتولید است. همچنین ممکن است که بازتولید گستردهی سرمایهی یک سرمایهدار توسط ابزار تولید و نیروهای کاری جامهی عمل بپوشد که به دلیل ورشکستگی، یعنی تعطیل کامل یا جزئیِ بازتولید نزد سرمایهداران دیگر، آزاد شده و در اختیار این سرمایهدار قرار گرفتهاند.
🔸 جریانهای روزمره ی بازتولید نشان میدهند که بازتولید کل سرمایهی اجتماعی چیزی غیر از بازتولید بیحدومرز افزایشیافتهی یک سرمایهدار منفرد است و روالهای بازتولید سرمایههای منفرد بیشتر به نحوی توقفناپذیرْ یکدیگر را تلاقی میکنند و تأثیرگذاری آنها بر یکدیگر هر لحظه میتواند به درجاتی بیشتر یا کمتر موجب انتفای دیگری شود. بنابراین، پیش از آنکه به پژوهش پیرامون مکانیسم و قوانین کل بازتولید سرمایهدارانه بپردازیم ضروری است این پرسش را طرح کنیم که باید چه تصوری از بازتولید کل سرمایه داشته باشیم و بپرسیم که آیا اساساً میتوان از تودهی بههمریختهی حرکتهای بیشُمار سرمایههای منفرد که همگی در هر لحظه بنا بر قواعدی مهارناپذیر و غیرقابل محاسبه تغییر میکنند ــ گاه به موازات یکدیگر جریان دارند و گاه با یکدیگر تلاقی میکنند و موجب انتفای دیگری میشوند ــ چیزی به نام کل بازتولید ساخت؟ آیا اساساً چیزی بهعنوان کل سرمایهی اجتماعی وجود دارد و این مقوله نهایتاً مُعرف چه چیزی در فعلیت واقعیِ جامعه است؟ این نخستین پرسشی است که پژوهش علمی پیرامون قوانین بازتولید باید طرح کند. کِنِه، پدر مکتب فیزیوکراتی، که با تهور و سادگی کلاسیک در نخستین سپیدهدم اقتصاد سیاسی و نظام اقتصادی بورژوایی بیپرواییِ پرداختن به این معضل را یافت، وجود کل سرمایهی اجتماعی را در مقام مقداری واقعاً فعالْ بی اماواگرْ بدیهی تلقی کرد. جدول اقتصادی مشهور او که هیچکس جز مارکس رازش را نگشوده بود، به یاری سطوری اندکْ خطوط عمدهی حرکت بازتولید کل سرمایه را بازنمایی میکند، جدولی که کِنِه در آن، در عینحال در نظر میگیرد که این بازتولید را باید تحت شکل مبادلهی کالایی، یعنی بهمثابهی فرآیند گردش، فهمید...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Ps
#رزا_لوکزامبورگ #کمال_خسروی
#انباشت_سرمایه #سرمایه_اجتماعی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
واکاوی فرآیند بازتولید نزد کِنِه و اسمیت
انباشت سرمایه: بخش نخست، فصل دوم نوشتهی: رزا لوکزامبورگ ترجمهی: کمال خسروی آنچه برای یکی سرمایه است، برای دیگری درآمد است، و برعکس. تحت این شرایط چطور میتواند چیزی بهمثابه کل سرمایهی جامعه ش…
▫️کتاب «بازاندیشی نظریهی ارزش» نوشتهی رفیق کمال خسروی منتشر شد.
برشی از متن کتاب:
«کار مارکس شعبدهبازی و شیادی نیست؛ نقد است. او میداند که «جامعهی کمونیستی» باید از بطنِ همین ویرانهی سرمایهدارانه که استوار است بر ایدئولوژیِ بتوارگیِ کالایی، و در درز و دالانهای گوناگونش به اقتضای زمان و مکان، هنوز پستترین پسماندههای ایدئولوژیهای پیشاسرمایهدارانه رخنه دارند، برون زاده شود؛ نه معجزهای در کار است و نه اشارهی چوبدستِ افسونگری که با حرکتِ انگشت، جهانِ رؤیاییِ تازهای بیافریند. زایمانی است، بسیار دشوار و دردناک. آنچه مارکس را آشکارا و بیاما و اگر از توجیهکنندگان و مدیحهسرایانِ آشکار و پنهانِ ستم و استثمار سرمایهدارانه متمایز میکند این استکه مارکس چنین جامعهای را بهلحاظِ عینی و تاریخی ممکن میداند، این امکان را به بهترین وجه مستدل میکند و نقطهی اتکایش مبارزهی طبقاتیِ پرولتاریا علیه بورژوازی و مناسبات تولید و بازتولید سرمایهدارانهی زندگیِ اجتماعی است. تمایز مارکس، نگاه به چشمانداز «جامعهی کمونیستی»، از منظرِ نقدِ اقتصاد سیاسی است.»
«با شعارها، بر طبلِ بیداری و هوشیاری در میدانِ نبرد میکوبیم؛ اما پیروزی در این نبرد، در گِرو پراتیکِ پیگیرانهی انتقادی و انقلابی است.»
#کمال_خسروی
#مارکس #نظریه_ارزش
🖋@naghd_com
برشی از متن کتاب:
«کار مارکس شعبدهبازی و شیادی نیست؛ نقد است. او میداند که «جامعهی کمونیستی» باید از بطنِ همین ویرانهی سرمایهدارانه که استوار است بر ایدئولوژیِ بتوارگیِ کالایی، و در درز و دالانهای گوناگونش به اقتضای زمان و مکان، هنوز پستترین پسماندههای ایدئولوژیهای پیشاسرمایهدارانه رخنه دارند، برون زاده شود؛ نه معجزهای در کار است و نه اشارهی چوبدستِ افسونگری که با حرکتِ انگشت، جهانِ رؤیاییِ تازهای بیافریند. زایمانی است، بسیار دشوار و دردناک. آنچه مارکس را آشکارا و بیاما و اگر از توجیهکنندگان و مدیحهسرایانِ آشکار و پنهانِ ستم و استثمار سرمایهدارانه متمایز میکند این استکه مارکس چنین جامعهای را بهلحاظِ عینی و تاریخی ممکن میداند، این امکان را به بهترین وجه مستدل میکند و نقطهی اتکایش مبارزهی طبقاتیِ پرولتاریا علیه بورژوازی و مناسبات تولید و بازتولید سرمایهدارانهی زندگیِ اجتماعی است. تمایز مارکس، نگاه به چشمانداز «جامعهی کمونیستی»، از منظرِ نقدِ اقتصاد سیاسی است.»
«با شعارها، بر طبلِ بیداری و هوشیاری در میدانِ نبرد میکوبیم؛ اما پیروزی در این نبرد، در گِرو پراتیکِ پیگیرانهی انتقادی و انقلابی است.»
#کمال_خسروی
#مارکس #نظریه_ارزش
🖋@naghd_com
Telegram
نقد
انتشار کتاب «بازاندیشی نظریهی ارزش» نوشتهی کمال خسروی
▫️ نقد واکاوی اسمیت
▫️ انباشت سرمایه: بخش نخست، فصل سوم
14 فوریه 2024
نوشتهی: رزا لوکزامبورگ
ترجمهی: کمال خسروی
🔸 ریشهی تصور حیرتآور اسمیت مبنی بر اینکه ارزش محصول کل جامعه باید بهطور کامل فقط به مزدها، سودها و رانتهای زمین تجزیه و تحویل شود، دقیقاً در درک علمیاش از نظریهی ارزش نهفته است. کار سرچشمهی همهی ارزش است. هر کالایی، در مقام ارزش، فقط محصول کار است و نه هیچ چیز دیگر. اما هر کاریکه صورت میگیرد، کارِ مزدی است، ــ این همهویتْ دانستن کار انسانی با کارِ مزدی سرمایهدارانه دقیقاً سرشتنمای کلاسیک اسمیت است ــ و در عین حال جایگزینی است برای کارمزدهای پرداختشده و نیز برای مازادِ کار ناشی از کار پرداختنشده بهمثابهی سود برای سرمایهدار و رانت زمین برای زمیندار. آنچه در مورد هر کالای منفرد صادق است، باید برای تمامیت کالاها نیز صادق باشد. بنابراین انبوههی کل کالایی که سالانه از سوی جامعه تولید میشود، بهمثابهی کمیت ارزشیای که فقط محصول کار است، آنهم چه کار پرداختشده و چه کار پرداختنشده، به همین ترتیب فقط تجزیه میشود به مزدها و سودها و نیز رانتها. بدیهی است که برای هر کاری مواد خام، کارافزارها و غیره نیز مطرح میشود. اما، این مواد خام و کارافزارها نیز چیستند جز محصول کار، آنهم به نوبهی خود بعضاً کار پرداختشده و کار پرداختنشده. ما میتوانیم این سیر قهقرایی را هر اندازه که میخواهیم طی کنیم و قضیه را از هر زاویهای که میخواهیم بررسی کنیم، اما نهایتاً در ارزش، یا قیمت کل کالاها هیچ چیز نمییابیم که صرفاً محصول کار انسانی نباشد.
🔸 اما هر کار تجزیه میشود به بخشی که مزدها را جبران یا جایگزین میکند و بخش دیگری که نصیب سرمایهداران و مالکان زمین میشود. بنابراین هیچ چیز دیگری وجود ندارد، جز مزدها و سودها ــ اما البته سرمایه هم وجود دارد ــ سرمایهی افراد منفرد و سرمایهی جامعه. اینک چگونه باید از شر این تضاد زننده و زمخت خلاص شد؟ این نکته را که در اینجا حقیقتاً هستهی نظری شدیداً سختجانی برای شکستن وجود داشت، این واقعیت ثابت میکند که حتی خودِ مارکس نیز زمانی دراز مته بر این مادهی سخت گذاشت، بیآنکه در وهلهی نخست به پیشرفتی نائل شود و راه چارهای بیابد، تلاشی که چند و چونش را میتوان در اثر او «نظریههای ارزش اضافی»، مجلد نخست دنبال کرد. اما او بهنحو درخشانی به راهحل مسئله دست یافت، آنهم بهدلیل و بر پایهی نظریهی ارزشش.
🔸 اسمیت کاملاً حق داشت: ارزش هر کالای منفرد و همهی کالاها رویهمرفته بازنمایانندهی چیزی جز کار نیست. او همچنین حق داشت، زمانیکه میگفت: هر کار (از منظری سرمایهدارانه) به کارِ پرداختشده (که جبرانکنندهی مزدهاست) و کارِ پرداختنشده (که در مقام ارزش اضافی بهدست طبقات گوناگون مالک ابزار تولید میرسد) تجزیه میشود. اما او فراموش میکند ــ یا بهتر است بگوییم نادیده میگیرد ــ که کار علاوه بر این خصیصه که آفرینندهی ارزش تازه است، این خصیصهی دیگر را نیز دارد که ارزش کهنه را که در وسائل تولید نهفته است به کالای تازهای که بهوسیلهی این وسائل تولید ساخته شده است، منتقل میکند.
🔸 اقتصاد کلاسیک بیتوجه به همهی پیآمدهای اجتماعی، کار انسان را بهمثابهی یگانه عامل آفرینندهی ارزش بهرسمیت شناخت و این نظریه را تا چنان وضوحی ویراسته و پیراسته کرد که در صورتبندی ریکاردوییاش پیشِ روی ماست. اما تمایز بنیادین بین نظریهی کارپایهی ارزش ریکاردویی و مارکسی ــ تمایزی که نه فقط اقتصاددانان بورژوا تشخیص ندادهاند، بلکه در عامیانهْ کردنهای آموزهی مارکسی نیز از آن غفلت میشود ــ این است که ریکاردو مطابق با درک عمومی و مبتنی بر حقوق طبیعیاش از اقتصاد بورژوایی، ارزشآفرینی را نیز خصوصیتی طبیعی از کار انسانی تلقی میکند که متکی و منطبق بر کار فردی و مشخص تک تک انسانهاست. این دریافت نزد آدام اسمیت، بهنحو زمختتری ظاهر میشود، کسیکه مثلاً «میل به مبادله» را مستقیماً یکی از ویژگیهای سرشت طبیعی انسان اعلام میکند، آنهم پس از آنکه پیشتر بیهوده به جستوجوی آن نزد حیوانات، مثلاً سگها، پرداخته و به نتیجه نرسیده است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3VY
#رزا_لوکزامبورگ #کمال_خسروی
#ارزش_اضافی #رابطه_اجتماعی #سرشت_دوگانه_کار
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ انباشت سرمایه: بخش نخست، فصل سوم
14 فوریه 2024
نوشتهی: رزا لوکزامبورگ
ترجمهی: کمال خسروی
🔸 ریشهی تصور حیرتآور اسمیت مبنی بر اینکه ارزش محصول کل جامعه باید بهطور کامل فقط به مزدها، سودها و رانتهای زمین تجزیه و تحویل شود، دقیقاً در درک علمیاش از نظریهی ارزش نهفته است. کار سرچشمهی همهی ارزش است. هر کالایی، در مقام ارزش، فقط محصول کار است و نه هیچ چیز دیگر. اما هر کاریکه صورت میگیرد، کارِ مزدی است، ــ این همهویتْ دانستن کار انسانی با کارِ مزدی سرمایهدارانه دقیقاً سرشتنمای کلاسیک اسمیت است ــ و در عین حال جایگزینی است برای کارمزدهای پرداختشده و نیز برای مازادِ کار ناشی از کار پرداختنشده بهمثابهی سود برای سرمایهدار و رانت زمین برای زمیندار. آنچه در مورد هر کالای منفرد صادق است، باید برای تمامیت کالاها نیز صادق باشد. بنابراین انبوههی کل کالایی که سالانه از سوی جامعه تولید میشود، بهمثابهی کمیت ارزشیای که فقط محصول کار است، آنهم چه کار پرداختشده و چه کار پرداختنشده، به همین ترتیب فقط تجزیه میشود به مزدها و سودها و نیز رانتها. بدیهی است که برای هر کاری مواد خام، کارافزارها و غیره نیز مطرح میشود. اما، این مواد خام و کارافزارها نیز چیستند جز محصول کار، آنهم به نوبهی خود بعضاً کار پرداختشده و کار پرداختنشده. ما میتوانیم این سیر قهقرایی را هر اندازه که میخواهیم طی کنیم و قضیه را از هر زاویهای که میخواهیم بررسی کنیم، اما نهایتاً در ارزش، یا قیمت کل کالاها هیچ چیز نمییابیم که صرفاً محصول کار انسانی نباشد.
🔸 اما هر کار تجزیه میشود به بخشی که مزدها را جبران یا جایگزین میکند و بخش دیگری که نصیب سرمایهداران و مالکان زمین میشود. بنابراین هیچ چیز دیگری وجود ندارد، جز مزدها و سودها ــ اما البته سرمایه هم وجود دارد ــ سرمایهی افراد منفرد و سرمایهی جامعه. اینک چگونه باید از شر این تضاد زننده و زمخت خلاص شد؟ این نکته را که در اینجا حقیقتاً هستهی نظری شدیداً سختجانی برای شکستن وجود داشت، این واقعیت ثابت میکند که حتی خودِ مارکس نیز زمانی دراز مته بر این مادهی سخت گذاشت، بیآنکه در وهلهی نخست به پیشرفتی نائل شود و راه چارهای بیابد، تلاشی که چند و چونش را میتوان در اثر او «نظریههای ارزش اضافی»، مجلد نخست دنبال کرد. اما او بهنحو درخشانی به راهحل مسئله دست یافت، آنهم بهدلیل و بر پایهی نظریهی ارزشش.
🔸 اسمیت کاملاً حق داشت: ارزش هر کالای منفرد و همهی کالاها رویهمرفته بازنمایانندهی چیزی جز کار نیست. او همچنین حق داشت، زمانیکه میگفت: هر کار (از منظری سرمایهدارانه) به کارِ پرداختشده (که جبرانکنندهی مزدهاست) و کارِ پرداختنشده (که در مقام ارزش اضافی بهدست طبقات گوناگون مالک ابزار تولید میرسد) تجزیه میشود. اما او فراموش میکند ــ یا بهتر است بگوییم نادیده میگیرد ــ که کار علاوه بر این خصیصه که آفرینندهی ارزش تازه است، این خصیصهی دیگر را نیز دارد که ارزش کهنه را که در وسائل تولید نهفته است به کالای تازهای که بهوسیلهی این وسائل تولید ساخته شده است، منتقل میکند.
🔸 اقتصاد کلاسیک بیتوجه به همهی پیآمدهای اجتماعی، کار انسان را بهمثابهی یگانه عامل آفرینندهی ارزش بهرسمیت شناخت و این نظریه را تا چنان وضوحی ویراسته و پیراسته کرد که در صورتبندی ریکاردوییاش پیشِ روی ماست. اما تمایز بنیادین بین نظریهی کارپایهی ارزش ریکاردویی و مارکسی ــ تمایزی که نه فقط اقتصاددانان بورژوا تشخیص ندادهاند، بلکه در عامیانهْ کردنهای آموزهی مارکسی نیز از آن غفلت میشود ــ این است که ریکاردو مطابق با درک عمومی و مبتنی بر حقوق طبیعیاش از اقتصاد بورژوایی، ارزشآفرینی را نیز خصوصیتی طبیعی از کار انسانی تلقی میکند که متکی و منطبق بر کار فردی و مشخص تک تک انسانهاست. این دریافت نزد آدام اسمیت، بهنحو زمختتری ظاهر میشود، کسیکه مثلاً «میل به مبادله» را مستقیماً یکی از ویژگیهای سرشت طبیعی انسان اعلام میکند، آنهم پس از آنکه پیشتر بیهوده به جستوجوی آن نزد حیوانات، مثلاً سگها، پرداخته و به نتیجه نرسیده است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3VY
#رزا_لوکزامبورگ #کمال_خسروی
#ارزش_اضافی #رابطه_اجتماعی #سرشت_دوگانه_کار
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نقد واکاوی اسمیت
انباشت سرمایه: بخش نخست، فصل سوم نوشتهی: رزا لوکزامبورگ ترجمهی: کمال خسروی نخست مارکس بود که در ارزشْ یک رابطهی اجتماعیِ ویژه و برخاسته از شرایط معین تاریخی را برشناخت و به این ترتیب به تشخیص تم…
▫️ پیرامون «بیانیه»ی نخستینْ «نقد»
13 مارس 2024
نوشتهی: کمال خسروی
📝 توضیح «نقد»: متن پیشِ رو بازنوشت گفتاری از کمال خسروی در سال 1368 در توضیح و تشریح «بیانیه»ی آغاز کار «نشریهی نقد» (اسفند 1368 تا بهمن 1377) برای جمع کوچکی از علاقمندان است. اهمیت این گفتار، در کنار آشنایی بیشتر و نزدیکتر با دیدگاههای خسروی و زمینههای سیاسی و تئوریکی که به انتشار این نشریه منجر شد، گزارش تجربهای است که امروز نیز میتواند چالش بسیاری از تلاشهای سیاسی و نظری باشد. بهروز بودن بسیاری از پرسشها، آشکارترین گواه این چالش است. در پایان این نوشتهْ متن «بیانیهی نشریهی نقد» (1368) ضمیمه شده است.
🔸 به نظر من امروزه در جریانهایی فکری که در رابطه با مسائل ایران، به ویژه در رابطه با مسائل جهان بهطور کلی، نظراتی را طرح میکنند، یک تاکید بر سر مفهومی به اسم «ویژگی» وجود دارد. یعنی نقطه عزیمت استدلالشان برای نتیجهگیریهای سیاسی این است که معتقدند این مسئله یا موقعیت، مسئلهای یا موقعیتی «ویژه» است. برای روشن شدن چند نمونه میآورم: مثلا اینکه ایران در حال حاضر در یک شرایط کاملاً «ویژه»ای بهسر میبرد که مستلزم راهحلهای «ویژه» است و این راهحلها از تئوری مارکس قابل استنتاج نیستند؛ نمونهی دیگر: وضع طبقهی کارگر ایران وضعیتی «ویژه» است و نمیتوان در توصیف مسائل طبقهی کارگر ایران، از معیارهای عامی که مثلاً در کتاب «طبقات اجتماعی و قدرت سیاسیِ» پولانزاس، بهدست داده شده، راهحلی استنتاج کرد. پولانزاس یونانی بوده، پس ربطی به طبقهی کارگر ما ندارد و طبقهی کارگر ما در ایران یک طبقهی کارگر «ویژه» است.
🔸 آیا ما، چون یک روشنفکر چپ هستیم، پس «ویژه»ایم؟ یعنی این خصیصهی چپ بودن، که باعث تمایز ما از دیگران میشود، ما را «ویژه» میکند؟ یا مثالی دیگر، چون ما در موقعیت اجتماعی/تاریخی معینی در جامعهی ایران قرار گرفتیم و اینگونه شکل گرفتیم، و محصول جبههی ملی و حزب توده و دوران استالینیسم و کمینترن هستیم، به این دلیل خصوصیت «ویژه» به ما اطلاق میشود؟ آیا به این دلایل «ویژه»ایم؟ یا اینکه، به خاطر چپ بودن و واقعیت جامعهی ما، به خاطر تاثیر و تاثر، و تقابل و دیالکتیکِ بین این دو موقعیت است که پس وضعیت «ویژه»ای داریم؟ مشکل من با اینگونه بحثها این است: اساساً مشکلی نیست که ما هر پدیدهای را «ویژه» بدانیم، چراکه در واقع هم هر پدیدهای ویژه است. بهخصوص اگر بخواهیم جامعهی ایران را در نظر بگیریم، واقعاً هم با اتفاقاتی که رخ داده و تاریخی که پشت سر گذاشته، یا با نگاهی تاریخی به روشنفکران چپ ایران، و بررسی وقایع اخیر، میتوان گفت که جامعهی ایران و روشنفکران چپ ما، «ویژه»اند. در کمتر جایی یا شاید بتوان گفت هیچ جایی در دنیا چنین اتفاقاتی نیافتاده. پس در نتیجه کار دشواری نیست که ما موقعیت خودمان را، و بعد خودمان را بهعنوان روشنفکر چپ، خاص یا «ویژه» بدانیم.
🔸 اما ما میخواهیم نشان دهیم که چرا آن جاهایی که گفتهاند تاریخی ویژه است و در موقعیت و وضعیت گروههایی اجتماعی، ویژگی وجود دارد، تکاپو و پویایی تاریخ اتفاقاً این ویژگی را ویران کرده و در واقع بر فراز این ویژگی، پرچم ناویژگی را در عامیتی طبقاتی، انسانی و تاریخی برافراشته. ببینیم منظور از 1- عامیتی طبقاتی، 2- تاریخی و 3- انسانی چیست؟...
🔹 متن کامل این نوشته را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3ZV
#نقد #کمال_خسروی
#بحران_چشمانداز_تاریخی #بحران_تئوری_انتقادی #دیالکتیک
👇🏽
🖋@naghd_com
13 مارس 2024
نوشتهی: کمال خسروی
📝 توضیح «نقد»: متن پیشِ رو بازنوشت گفتاری از کمال خسروی در سال 1368 در توضیح و تشریح «بیانیه»ی آغاز کار «نشریهی نقد» (اسفند 1368 تا بهمن 1377) برای جمع کوچکی از علاقمندان است. اهمیت این گفتار، در کنار آشنایی بیشتر و نزدیکتر با دیدگاههای خسروی و زمینههای سیاسی و تئوریکی که به انتشار این نشریه منجر شد، گزارش تجربهای است که امروز نیز میتواند چالش بسیاری از تلاشهای سیاسی و نظری باشد. بهروز بودن بسیاری از پرسشها، آشکارترین گواه این چالش است. در پایان این نوشتهْ متن «بیانیهی نشریهی نقد» (1368) ضمیمه شده است.
🔸 به نظر من امروزه در جریانهایی فکری که در رابطه با مسائل ایران، به ویژه در رابطه با مسائل جهان بهطور کلی، نظراتی را طرح میکنند، یک تاکید بر سر مفهومی به اسم «ویژگی» وجود دارد. یعنی نقطه عزیمت استدلالشان برای نتیجهگیریهای سیاسی این است که معتقدند این مسئله یا موقعیت، مسئلهای یا موقعیتی «ویژه» است. برای روشن شدن چند نمونه میآورم: مثلا اینکه ایران در حال حاضر در یک شرایط کاملاً «ویژه»ای بهسر میبرد که مستلزم راهحلهای «ویژه» است و این راهحلها از تئوری مارکس قابل استنتاج نیستند؛ نمونهی دیگر: وضع طبقهی کارگر ایران وضعیتی «ویژه» است و نمیتوان در توصیف مسائل طبقهی کارگر ایران، از معیارهای عامی که مثلاً در کتاب «طبقات اجتماعی و قدرت سیاسیِ» پولانزاس، بهدست داده شده، راهحلی استنتاج کرد. پولانزاس یونانی بوده، پس ربطی به طبقهی کارگر ما ندارد و طبقهی کارگر ما در ایران یک طبقهی کارگر «ویژه» است.
🔸 آیا ما، چون یک روشنفکر چپ هستیم، پس «ویژه»ایم؟ یعنی این خصیصهی چپ بودن، که باعث تمایز ما از دیگران میشود، ما را «ویژه» میکند؟ یا مثالی دیگر، چون ما در موقعیت اجتماعی/تاریخی معینی در جامعهی ایران قرار گرفتیم و اینگونه شکل گرفتیم، و محصول جبههی ملی و حزب توده و دوران استالینیسم و کمینترن هستیم، به این دلیل خصوصیت «ویژه» به ما اطلاق میشود؟ آیا به این دلایل «ویژه»ایم؟ یا اینکه، به خاطر چپ بودن و واقعیت جامعهی ما، به خاطر تاثیر و تاثر، و تقابل و دیالکتیکِ بین این دو موقعیت است که پس وضعیت «ویژه»ای داریم؟ مشکل من با اینگونه بحثها این است: اساساً مشکلی نیست که ما هر پدیدهای را «ویژه» بدانیم، چراکه در واقع هم هر پدیدهای ویژه است. بهخصوص اگر بخواهیم جامعهی ایران را در نظر بگیریم، واقعاً هم با اتفاقاتی که رخ داده و تاریخی که پشت سر گذاشته، یا با نگاهی تاریخی به روشنفکران چپ ایران، و بررسی وقایع اخیر، میتوان گفت که جامعهی ایران و روشنفکران چپ ما، «ویژه»اند. در کمتر جایی یا شاید بتوان گفت هیچ جایی در دنیا چنین اتفاقاتی نیافتاده. پس در نتیجه کار دشواری نیست که ما موقعیت خودمان را، و بعد خودمان را بهعنوان روشنفکر چپ، خاص یا «ویژه» بدانیم.
🔸 اما ما میخواهیم نشان دهیم که چرا آن جاهایی که گفتهاند تاریخی ویژه است و در موقعیت و وضعیت گروههایی اجتماعی، ویژگی وجود دارد، تکاپو و پویایی تاریخ اتفاقاً این ویژگی را ویران کرده و در واقع بر فراز این ویژگی، پرچم ناویژگی را در عامیتی طبقاتی، انسانی و تاریخی برافراشته. ببینیم منظور از 1- عامیتی طبقاتی، 2- تاریخی و 3- انسانی چیست؟...
🔹 متن کامل این نوشته را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3ZV
#نقد #کمال_خسروی
#بحران_چشمانداز_تاریخی #بحران_تئوری_انتقادی #دیالکتیک
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
پیرامون «بیانیه»ی نخستینْ «نقد»
نوشتهی: کمال خسروی تئوری، بهمثابهی علم اجتماعی یا تئوری انتقادی، تنها بر بنیادی ماتریالیستی ممکن است و فقط برمبنای یک درک ماتریالیستی نسبت به جامعه امکانپذیر است؛ تئوری، در هر دورهی معین اجتما…
▫️ اقتصاد، سیاست و تئوری بحران
▫️ لوکزامبورگ، بوخارین و گروسمن: محدودیتهای سرمایه
10 آوریل 2024
نوشتهی: پُل مَتیک
ترجمهی: کمال خسروی
🔸 هنریک گروسمن در اثرش قانون انباشت و فروپاشی نظام سرمایهداری مینویسد: «این ادای سهم عظیم رزا لوکزامبورگ بود که در مخالفت آگاهانه و اعتراض علیه جاروجنجالهای نئو-هارمونیستها [پیروان تعادل فاکتورهای اقتصادی، ضرورت طبیعی پیدایش سرمایهداری و همکاری طبقاتی] به ایدهی بنیادین کتاب کاپیتال با استواری وفادار ماند و کوشید با اثبات این امر که برای تداوم و بقای توسعهی شیوهی تولید سرمایهداریْ مرزها و محدودیتهای مطلقی وجود دارد، ایدهی مذکور را تحکیم کند.» او در ادامه مینویسد: اما لوکزامبورگ در این تلاش ناکام ماند. گروسمن با صرف انرژی قابل ملاحظهای میکوشد در شُماری از مقالاتی مهم و در اثر اصلیاش، علل این ناکامی را نشان دهد و ریشههایش را در بدفهمی لوکزامبورگ از روش نظری مارکس بجوید. او با ادای احترام نسبت به تلاش لوکزامبورگ و با احساس همدلیِ بنیادین نسبت به اهداف او حتی بر آن میشود که بیندیشد، وظیفهی تحقق آن اهداف به او محول شده است.
🔸 «نئو-هارمونیست»هایی که لوکزامبورگ در پاسخ به آنها قلم میزد، «مارکسیستهای قانونی» روسی دههی 80 سدهی نوزدهم بودند، از جمله و بیش از هرکس میکائیل فون توگان بارانُفسکی. پشت سر این افراد شخصیتهایی مانند ادوارد برنشتاین و کارل کائوتسکی در کمین بودند که خود دشمنانی سرسخت در مبارزه بین رویزیونیسم و راستآئینیِ مارکسیستی بهشُمار میآمدند که در حزب سوسیال دموکرات آلمان (اس. پ. د)، در نقطهی عطف سدههای نوزدهم و بیستم، آشوبی به پا کرده بود. لوکزامبورگ و کائوتسکی در حمله به برنشتاین متحد و متفق بودند. اما سیاستهایی که از سوی رهبریِ «راستآئین» حزب سوسیال دموکرات تعقیب میشد، در عمل تفاوتی تعیینکننده با سیاستهای کسانی نداشت که از برنشتاینِ رویزیونیست دفاع میکردند، مثلاً دفاع کائوتسکی از راستآئینی در تئوریْ اصراری بر «محدودیتهای مطلق» سرمایهداری نداشت. کائوتسکی در عطف به استدلال مخالفان مبنی بر اینکه سرمایهداری به مراتب برکنار از آن است که بهسوی واژگونگی و فروپاشی رود و برعکس، در حال تعقیب منحنی صعودی بهسوی رونق است، میگفت که مارکس هرگز قصد طرح نظریهای در جهت فروپاشی اقتصادی سرمایهداری بهمثابهی شالودهای برای جنبش سوسیالیستی، را نداشت.
🔸 ایدهی مشترک گروسمن و لوکزامبورگ دال بر محدودیتهای اقتصادیِ کارآییِ سرمایهداری که در خشونت امپریالیسم و در تأثیرات اجتماعی شرایط بحران بیان میشوند، محتوایی مادی برای امید به آیندهای سوسیالیستی را فراهم میآورند. همین ملاحظه به تنهایی میبایست برای سکوت کسانیکه هنوز نگران گرایش لوکزامبورگ به «جنبش خودبهخودی» و درک «مکانیستی» گروسمن از فروپاشی سرمایهداری هستند، کافی باشد. دیدگاههای لوکزامبورگ با دیدگاه گروسمن در اساس تفاوتی ندارند: گروسمن مینویسد که در زمان بحران بهواسطهی اثرات نزولِ امکان انباشت در قالب بیکاری، وخیمترشدن شرایط کار، و جنگ، «نظام سرمایهداری نشان میدهد که دیگر نمیتواند شرایط زندگی مردم را تأمین کند. بر پایهی این موقعیت عینی و به میانجی آن، مبارزهی طبقاتی حدت مییابد … .» سرمایهداری نمیتواند «بهطور اتوماتیک» دچار فروپاشی شود، زیرا سرمایهداری نظامی از روابط بین مردم است که با کنشهای آنها بنیان نهاده شده، بازتولید میشود و تغییر میکند؛ مردم «بهطور خودانگیخته» شورش نمیکنند، بلکه بر اساس فهمشان از تجربههایشان، عمل میکنند. آنچه منظور لوکزامبورگ از «خودانگیختگی» بود، مخالفتش با دیدگاهی بود که لنین و کائوتسکی مشترکاً (همراه با رویزیونیستها و در واقع اغلب رهبران سوسیالیست آنزمان) مدافعش بودند، دیدگاهی که بر اساس آن، تاکتیکهای مبتنی بر تئوریِ رهبران احزاب سیاسی میتواند و میبایست راهبر جنبش سوسیالیستی باشد. رویدادهایی مانند موافقت حزب سوسیال دموکرات با جنگ در سال 1914 و برپایی دیکتاتوری حزب بلشویک در روسیه پس از 1918 از یک سو، و تلاشهای گوناگون کارگران انقلابی برای مبارزه، بدون یا علیه حزب و سازمانهای اتحادیهی کارگری چپ، از سوی دیگر، درستی دیدگاه لوکزامبورگ را ثابت کردهاند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-41W
#کمال_خسروی #پل_متیک
#فروپاشی_سرمایهداری #قانون_انباشت #رزا_لوکزامبورگ
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ لوکزامبورگ، بوخارین و گروسمن: محدودیتهای سرمایه
10 آوریل 2024
نوشتهی: پُل مَتیک
ترجمهی: کمال خسروی
🔸 هنریک گروسمن در اثرش قانون انباشت و فروپاشی نظام سرمایهداری مینویسد: «این ادای سهم عظیم رزا لوکزامبورگ بود که در مخالفت آگاهانه و اعتراض علیه جاروجنجالهای نئو-هارمونیستها [پیروان تعادل فاکتورهای اقتصادی، ضرورت طبیعی پیدایش سرمایهداری و همکاری طبقاتی] به ایدهی بنیادین کتاب کاپیتال با استواری وفادار ماند و کوشید با اثبات این امر که برای تداوم و بقای توسعهی شیوهی تولید سرمایهداریْ مرزها و محدودیتهای مطلقی وجود دارد، ایدهی مذکور را تحکیم کند.» او در ادامه مینویسد: اما لوکزامبورگ در این تلاش ناکام ماند. گروسمن با صرف انرژی قابل ملاحظهای میکوشد در شُماری از مقالاتی مهم و در اثر اصلیاش، علل این ناکامی را نشان دهد و ریشههایش را در بدفهمی لوکزامبورگ از روش نظری مارکس بجوید. او با ادای احترام نسبت به تلاش لوکزامبورگ و با احساس همدلیِ بنیادین نسبت به اهداف او حتی بر آن میشود که بیندیشد، وظیفهی تحقق آن اهداف به او محول شده است.
🔸 «نئو-هارمونیست»هایی که لوکزامبورگ در پاسخ به آنها قلم میزد، «مارکسیستهای قانونی» روسی دههی 80 سدهی نوزدهم بودند، از جمله و بیش از هرکس میکائیل فون توگان بارانُفسکی. پشت سر این افراد شخصیتهایی مانند ادوارد برنشتاین و کارل کائوتسکی در کمین بودند که خود دشمنانی سرسخت در مبارزه بین رویزیونیسم و راستآئینیِ مارکسیستی بهشُمار میآمدند که در حزب سوسیال دموکرات آلمان (اس. پ. د)، در نقطهی عطف سدههای نوزدهم و بیستم، آشوبی به پا کرده بود. لوکزامبورگ و کائوتسکی در حمله به برنشتاین متحد و متفق بودند. اما سیاستهایی که از سوی رهبریِ «راستآئین» حزب سوسیال دموکرات تعقیب میشد، در عمل تفاوتی تعیینکننده با سیاستهای کسانی نداشت که از برنشتاینِ رویزیونیست دفاع میکردند، مثلاً دفاع کائوتسکی از راستآئینی در تئوریْ اصراری بر «محدودیتهای مطلق» سرمایهداری نداشت. کائوتسکی در عطف به استدلال مخالفان مبنی بر اینکه سرمایهداری به مراتب برکنار از آن است که بهسوی واژگونگی و فروپاشی رود و برعکس، در حال تعقیب منحنی صعودی بهسوی رونق است، میگفت که مارکس هرگز قصد طرح نظریهای در جهت فروپاشی اقتصادی سرمایهداری بهمثابهی شالودهای برای جنبش سوسیالیستی، را نداشت.
🔸 ایدهی مشترک گروسمن و لوکزامبورگ دال بر محدودیتهای اقتصادیِ کارآییِ سرمایهداری که در خشونت امپریالیسم و در تأثیرات اجتماعی شرایط بحران بیان میشوند، محتوایی مادی برای امید به آیندهای سوسیالیستی را فراهم میآورند. همین ملاحظه به تنهایی میبایست برای سکوت کسانیکه هنوز نگران گرایش لوکزامبورگ به «جنبش خودبهخودی» و درک «مکانیستی» گروسمن از فروپاشی سرمایهداری هستند، کافی باشد. دیدگاههای لوکزامبورگ با دیدگاه گروسمن در اساس تفاوتی ندارند: گروسمن مینویسد که در زمان بحران بهواسطهی اثرات نزولِ امکان انباشت در قالب بیکاری، وخیمترشدن شرایط کار، و جنگ، «نظام سرمایهداری نشان میدهد که دیگر نمیتواند شرایط زندگی مردم را تأمین کند. بر پایهی این موقعیت عینی و به میانجی آن، مبارزهی طبقاتی حدت مییابد … .» سرمایهداری نمیتواند «بهطور اتوماتیک» دچار فروپاشی شود، زیرا سرمایهداری نظامی از روابط بین مردم است که با کنشهای آنها بنیان نهاده شده، بازتولید میشود و تغییر میکند؛ مردم «بهطور خودانگیخته» شورش نمیکنند، بلکه بر اساس فهمشان از تجربههایشان، عمل میکنند. آنچه منظور لوکزامبورگ از «خودانگیختگی» بود، مخالفتش با دیدگاهی بود که لنین و کائوتسکی مشترکاً (همراه با رویزیونیستها و در واقع اغلب رهبران سوسیالیست آنزمان) مدافعش بودند، دیدگاهی که بر اساس آن، تاکتیکهای مبتنی بر تئوریِ رهبران احزاب سیاسی میتواند و میبایست راهبر جنبش سوسیالیستی باشد. رویدادهایی مانند موافقت حزب سوسیال دموکرات با جنگ در سال 1914 و برپایی دیکتاتوری حزب بلشویک در روسیه پس از 1918 از یک سو، و تلاشهای گوناگون کارگران انقلابی برای مبارزه، بدون یا علیه حزب و سازمانهای اتحادیهی کارگری چپ، از سوی دیگر، درستی دیدگاه لوکزامبورگ را ثابت کردهاند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-41W
#کمال_خسروی #پل_متیک
#فروپاشی_سرمایهداری #قانون_انباشت #رزا_لوکزامبورگ
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
اقتصاد، سیاست و تئوری بحران
لوکزامبورگ، بوخارین و گروسمن: محدودیتهای سرمایه نوشتهی: پُل مَتیک ترجمهی: کمال خسروی سرمایهداری نمیتواند «بهطور اتوماتیک» دچار فروپاشی شود، زیرا سرمایهداری نظامی از روابط بین مردم است که با …
▫️ نقد مارکسیسم غیرسیاسی
▫️ برخی نتایج و ادعانامهای در آستانهی روز جهانی کارگر
30 آوریل 2024
نوشتهی: کمال خسروی
🔸 مارکسیسم غیرسیاسی چگونه پدیدهای است؟ به این پرسش میتوان در یک جمله پاسخ داد: مارکسیسمی که انتقادی و انقلابی نیست؛ پاسخی در تحلیل نهایی لازم و کافی. با این حال چنین پاسخی در نخستینْ نگاه با دو دشواری روبهروست؛ نخست: پاسخی سلبی است. دوم: مشخصههای «انتقادی» و «انقلابی» در آن، قابل تأویلاند. بسته به تعیین هویت و آماج نقد، مارکسیسم غیرسیاسی نیز میتواند مدعی خصلتی «انتقادی» باشد؛ مثلاً در انتقاد از نقش و ضرورت انقلاب، یا در توجیه «غیرانقلابی» بودن در مقام یک امتیاز، یا در تحریف نقش و ضرورت انقلاب برای جعل هویتی کماکان «انقلابی». از این رو، هرچند پاسخ مذکور در تحلیل نهایی لازم و کافی است، اما میتوان آنرا در قالب ادعانامهای صورتبندی کرد که نتیجهی طرح و تدقیق ایجابیِ ممیزههای مارکسیسم غیرسیاسی است.
🔸 مارکسیسم غیرسیاسیْ اغلب با مارکسیسم آکادمیک یکی و یکسان تلقی میشود. گمانی نیست که ایندو «مارکسیسم» وجوه اشتراک فراوانی دارند، اما یکی و همان نیستند. مارکسیسم آکادمیک با تغذیه از دستگاههای مفهومیِ دانشرشتههای علوم انسانیِ جریان مسلط و با استفاده از کسبوکار رایج این علوم، بیشتر کاربردی ایدئولوژیک-ابزاری دارد و میتواند در مقام صورت تامِ «علم بهمثابهی ایدئولوژی»، نقش و وظایفی را در ایدئولوژی حاکم بورژوایی بهعهده گیرد و بهمیانجی این نقش، بُرد و نقشی سیاسی داشته باشد.
🔸 مارکسیسم غیرسیاسی، برعکس و بهرغم نامش، مستقیماً بهمثابهی ایدئولوژی عمل میکند و بیمیانجیْ نقش و بُردی سیاسی دارد. در حالی که، مارکسیسم آکادمیک با تکیه بر استانداردهای «علمی» میتواند به ژرفا و غنای گفتمانیِ پژوهشهای نظری در حوزههای گوناگون فلسفی، جامعهشناختی و تاریخی یاری رساند، مارکسیسم غیرسیاسیْ میکوشد با بهره گرفتن از این دستگاه مفهومی و رویارو قرار دادن آن با سادهسازیهای عوامانهی مارکسیسم عامیانه و ولنگار، از این «علمیتْ» حربهای در مبارزهی سیاسی-ایدئولوژیک بسازد. در حالی که راهکارهای مارکسیسم آکادمیک ممکن است در نظر به نتایجی منجر شود که کاسبکارِ بیدانش در عمل به آنها میرسد، مارکسیسم غیرسیاسیْ خودِ آن کاسبکار در بازار مبارزهی سیاسی است. مارکسیسم غیرسیاسی، غیرسیاسی نیست، بلکه نمایندهی سیاست دیگری است، سیاستی در راستای حفظ و دوام وضع موجود؛ حوزه یا زیربخشی از ایدئولوژی بورژوایی.
🔸 مارکسیسم غیرسیاسیْ فردی و انفرادی است؛ از همینرو خود را اساساً مارکسیست نمینامد و ترجیح میدهد «مارکسی» باشد. حتی از توسل به کلیشهی مضحک و بریده از متنِ این روایت نیز پرهیز ندارد که مارکس هم گفته است: «من مارکسیست نیستم». به این ترتیب مارکسیسم مذکور میتواند هیچگونه مسئولیتی برای مبارزات تاریخی میلیونها انسان علیه ستم و استثمار برعهده نگیرد، خود را از نتایج فاجعهبار برخی از این مبارزات مبرا بداند، این فجایع را به درک «غلطِ» آن مبارزان و رهبرانشان از مارکس موکول کند و خود را ناگفته ــ و البته با فروتنی! ــ در جایگاهی قرار دهد که در آن چنین درکهای «غلطی» از مارکس ممکن نیست. مارکسیسم غیرسیاسیْ مارکسیسم نیست، «مارکسی» است و از اینرو منزه است از خطا و البته از آلودگی به سیاست...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-43H
#کمال_خسروی #روز_جهانی_کارگر
#قدرت_انقلابی #قدرت_سیاسی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ برخی نتایج و ادعانامهای در آستانهی روز جهانی کارگر
30 آوریل 2024
نوشتهی: کمال خسروی
🔸 مارکسیسم غیرسیاسی چگونه پدیدهای است؟ به این پرسش میتوان در یک جمله پاسخ داد: مارکسیسمی که انتقادی و انقلابی نیست؛ پاسخی در تحلیل نهایی لازم و کافی. با این حال چنین پاسخی در نخستینْ نگاه با دو دشواری روبهروست؛ نخست: پاسخی سلبی است. دوم: مشخصههای «انتقادی» و «انقلابی» در آن، قابل تأویلاند. بسته به تعیین هویت و آماج نقد، مارکسیسم غیرسیاسی نیز میتواند مدعی خصلتی «انتقادی» باشد؛ مثلاً در انتقاد از نقش و ضرورت انقلاب، یا در توجیه «غیرانقلابی» بودن در مقام یک امتیاز، یا در تحریف نقش و ضرورت انقلاب برای جعل هویتی کماکان «انقلابی». از این رو، هرچند پاسخ مذکور در تحلیل نهایی لازم و کافی است، اما میتوان آنرا در قالب ادعانامهای صورتبندی کرد که نتیجهی طرح و تدقیق ایجابیِ ممیزههای مارکسیسم غیرسیاسی است.
🔸 مارکسیسم غیرسیاسیْ اغلب با مارکسیسم آکادمیک یکی و یکسان تلقی میشود. گمانی نیست که ایندو «مارکسیسم» وجوه اشتراک فراوانی دارند، اما یکی و همان نیستند. مارکسیسم آکادمیک با تغذیه از دستگاههای مفهومیِ دانشرشتههای علوم انسانیِ جریان مسلط و با استفاده از کسبوکار رایج این علوم، بیشتر کاربردی ایدئولوژیک-ابزاری دارد و میتواند در مقام صورت تامِ «علم بهمثابهی ایدئولوژی»، نقش و وظایفی را در ایدئولوژی حاکم بورژوایی بهعهده گیرد و بهمیانجی این نقش، بُرد و نقشی سیاسی داشته باشد.
🔸 مارکسیسم غیرسیاسی، برعکس و بهرغم نامش، مستقیماً بهمثابهی ایدئولوژی عمل میکند و بیمیانجیْ نقش و بُردی سیاسی دارد. در حالی که، مارکسیسم آکادمیک با تکیه بر استانداردهای «علمی» میتواند به ژرفا و غنای گفتمانیِ پژوهشهای نظری در حوزههای گوناگون فلسفی، جامعهشناختی و تاریخی یاری رساند، مارکسیسم غیرسیاسیْ میکوشد با بهره گرفتن از این دستگاه مفهومی و رویارو قرار دادن آن با سادهسازیهای عوامانهی مارکسیسم عامیانه و ولنگار، از این «علمیتْ» حربهای در مبارزهی سیاسی-ایدئولوژیک بسازد. در حالی که راهکارهای مارکسیسم آکادمیک ممکن است در نظر به نتایجی منجر شود که کاسبکارِ بیدانش در عمل به آنها میرسد، مارکسیسم غیرسیاسیْ خودِ آن کاسبکار در بازار مبارزهی سیاسی است. مارکسیسم غیرسیاسی، غیرسیاسی نیست، بلکه نمایندهی سیاست دیگری است، سیاستی در راستای حفظ و دوام وضع موجود؛ حوزه یا زیربخشی از ایدئولوژی بورژوایی.
🔸 مارکسیسم غیرسیاسیْ فردی و انفرادی است؛ از همینرو خود را اساساً مارکسیست نمینامد و ترجیح میدهد «مارکسی» باشد. حتی از توسل به کلیشهی مضحک و بریده از متنِ این روایت نیز پرهیز ندارد که مارکس هم گفته است: «من مارکسیست نیستم». به این ترتیب مارکسیسم مذکور میتواند هیچگونه مسئولیتی برای مبارزات تاریخی میلیونها انسان علیه ستم و استثمار برعهده نگیرد، خود را از نتایج فاجعهبار برخی از این مبارزات مبرا بداند، این فجایع را به درک «غلطِ» آن مبارزان و رهبرانشان از مارکس موکول کند و خود را ناگفته ــ و البته با فروتنی! ــ در جایگاهی قرار دهد که در آن چنین درکهای «غلطی» از مارکس ممکن نیست. مارکسیسم غیرسیاسیْ مارکسیسم نیست، «مارکسی» است و از اینرو منزه است از خطا و البته از آلودگی به سیاست...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-43H
#کمال_خسروی #روز_جهانی_کارگر
#قدرت_انقلابی #قدرت_سیاسی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نقد مارکسیسم غیرسیاسی
برخی نتایج و ادعانامهای در آستانهی روز جهانی کارگر نوشتهی: کمال خسروی آنگاه که قدرت سیاسی همچون امری بدیهیْ ناپیدا و ناملموس میشود، نیرویی که میتواند این قدرت را به چالش بکشد، یعنی قدرت انقل…
▫️ نظریههایی پیرامون ارزش اضافی اثر کارل مارکس، ترجمهی کمال خسروی
▫️ مقدمه به ترجمهی فارسی
🔹 به مناسبت انتشار جلد نخست «نظریههای ارزش اضافی»»
12 آوریل 2024
🔸 بیگمان «ارزش» و «ارزش اضافی» بنپایههای نقد اقتصاد سیاسی مارکسیاند. هر چند در اهمیت این دو مقوله در دستگاه نظری مارکسی کوچکترین تردیدی نیست، هستند شُمار بسیاری از نویسندگان و نظریهپردازان مارکسیست که بر اهمیت ویژهی مقولهی «ارزش اضافی» تأکید دارند، زیرا آن را وجه تمایز و سرشتنمای نظریهی مارکس تلقی میکنند. استدلال عمدهی این گروه از نظریهپردازان بر نقش ارزش اضافی در تولید و بازتولید سرمایه، چه در فرایند انباشت و چه در دگرسانی فریفتارانهاش به شکل سود، بهره و رانت، استوار است. گروه دیگری از نویسندگان و نظریهپردازان که بیشتر بر اهمیت مقولهی «ارزش» تأکید دارند غرضشان بیگمان انکار اهمیت و نقش ارزش اضافی در موارد ذکرشده نیست. پافشاری این گروه بر مقولهی ارزش بیشتر از آن روست که نظریهی مارکسی ارزش اضافی بدون نظریهی مارکسی ارزش نهتنها بهشایستگی استوارکردنی نیست، بلکه با این خطر و نگرانی نیز همراه است که نظریهی مارکسی ارزش را یکی از نظریههای اقتصاد کلاسیک (مانند دیدگاههای ریکاردو یا آدام اسمیت)، یا در بهترین حالت تداوم یا تکامل آنها تلقی کند. به عبارت دیگر با سرشتنما قلمداد کردن نظریهی ارزش اضافی مارکس، این شبهه پیش میآید که بیهمتایی نقد مارکسی اقتصاد سیاسی در نظریهی ارزش اضافی اوست و نه در نظریهی ارزش، که مبنای این نظریهی ارزش اضافی است. از منظر گروه دوم، نظریهی ارزش مارکس نه با نظریهی اقتصاد کلاسیکْ یگانه و نه نسخهی تکمیلی آن است بلکه، از آغاز تا پایان، نقد اقتصاد سیاسی است.
🔸 یادداشت کوتاه پیشِ رو، در راستای طرح نکاتی پیرامون ترجمهی مجلد نخست نظریههای ارزش اضافی، فرصت درخوری برای پرداختن به این بحث و نتایج گوناگون آن نیست. اما این اثر ارزنده و بیهمتای مارکس مجالی گرانقدر برای جستوجوی استدلالهایی نزد مارکس در ارزیابی و آگاهی به استدلالهای نظریهپردازان گوناگون در این زمینه است.
🔸 آنچه در زبان فارسی به نظریهها یا تئوریهای ارزش اضافی شهرت یافته است در واقع ترجمهی عنوان انگلیسی آن است. این متن بخشی است از دستنوشتههای 1863-1861 مارکس با عنوان اصلی نظریههایی پیرامون ارزش اضافی [Theorien über den Mehrwert]، اما در ترجمهی پیشِ رو نیز از عنوان آشنا و شناختهشدهی نظریههای ارزش اضافی استفاده شده است...
🔹متن کامل این نوشتار را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-450
#کمال_خسروی #نظریههای_ارزش_اضافی
#مارکس #نظریه_ارزش
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ مقدمه به ترجمهی فارسی
🔹 به مناسبت انتشار جلد نخست «نظریههای ارزش اضافی»»
12 آوریل 2024
🔸 بیگمان «ارزش» و «ارزش اضافی» بنپایههای نقد اقتصاد سیاسی مارکسیاند. هر چند در اهمیت این دو مقوله در دستگاه نظری مارکسی کوچکترین تردیدی نیست، هستند شُمار بسیاری از نویسندگان و نظریهپردازان مارکسیست که بر اهمیت ویژهی مقولهی «ارزش اضافی» تأکید دارند، زیرا آن را وجه تمایز و سرشتنمای نظریهی مارکس تلقی میکنند. استدلال عمدهی این گروه از نظریهپردازان بر نقش ارزش اضافی در تولید و بازتولید سرمایه، چه در فرایند انباشت و چه در دگرسانی فریفتارانهاش به شکل سود، بهره و رانت، استوار است. گروه دیگری از نویسندگان و نظریهپردازان که بیشتر بر اهمیت مقولهی «ارزش» تأکید دارند غرضشان بیگمان انکار اهمیت و نقش ارزش اضافی در موارد ذکرشده نیست. پافشاری این گروه بر مقولهی ارزش بیشتر از آن روست که نظریهی مارکسی ارزش اضافی بدون نظریهی مارکسی ارزش نهتنها بهشایستگی استوارکردنی نیست، بلکه با این خطر و نگرانی نیز همراه است که نظریهی مارکسی ارزش را یکی از نظریههای اقتصاد کلاسیک (مانند دیدگاههای ریکاردو یا آدام اسمیت)، یا در بهترین حالت تداوم یا تکامل آنها تلقی کند. به عبارت دیگر با سرشتنما قلمداد کردن نظریهی ارزش اضافی مارکس، این شبهه پیش میآید که بیهمتایی نقد مارکسی اقتصاد سیاسی در نظریهی ارزش اضافی اوست و نه در نظریهی ارزش، که مبنای این نظریهی ارزش اضافی است. از منظر گروه دوم، نظریهی ارزش مارکس نه با نظریهی اقتصاد کلاسیکْ یگانه و نه نسخهی تکمیلی آن است بلکه، از آغاز تا پایان، نقد اقتصاد سیاسی است.
🔸 یادداشت کوتاه پیشِ رو، در راستای طرح نکاتی پیرامون ترجمهی مجلد نخست نظریههای ارزش اضافی، فرصت درخوری برای پرداختن به این بحث و نتایج گوناگون آن نیست. اما این اثر ارزنده و بیهمتای مارکس مجالی گرانقدر برای جستوجوی استدلالهایی نزد مارکس در ارزیابی و آگاهی به استدلالهای نظریهپردازان گوناگون در این زمینه است.
🔸 آنچه در زبان فارسی به نظریهها یا تئوریهای ارزش اضافی شهرت یافته است در واقع ترجمهی عنوان انگلیسی آن است. این متن بخشی است از دستنوشتههای 1863-1861 مارکس با عنوان اصلی نظریههایی پیرامون ارزش اضافی [Theorien über den Mehrwert]، اما در ترجمهی پیشِ رو نیز از عنوان آشنا و شناختهشدهی نظریههای ارزش اضافی استفاده شده است...
🔹متن کامل این نوشتار را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-450
#کمال_خسروی #نظریههای_ارزش_اضافی
#مارکس #نظریه_ارزش
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نظریههایی پیرامون ارزش اضافی
مقدمه به ترجمهی فارسی نوشتهی: کمال خسروی دستنوشتههای 1863-1861 مارکس مجموعهی بسیار بزرگی در سی دفتر است که علاوه بر بخش مربوط به نظریههایی پیرامون ارزش اضافی، شامل آثار بسیار مهم دیگر او از ج…