نقد
3.37K subscribers
200 photos
17 files
795 links
نقد اقتصاد سیاسی- نقد بتوارگی- نقد ایدئولوژی

بهترین، انقلابی‌ترین و نبوغ‌آمیزترین نظریه، بدون پیوند اندام‌وار با نبض، متن و کنشگران یک جنبش اجتماعی و سیاسیِ واقعی، به‌طور بلاواسطه، هیچ هوده‌ای ندارد.

www.naghd.com

Naghd.site@gmail.com
Download Telegram
▫️ گامی تازه در نقد مارکسی
▫️معرفی مقوله‌ی «شیوه‌ی وجود»

نوشته‌ی: کمال خسروی

26 آوریل 2020

🔸 موضوع این فصل* برجسته‌کردن مقوله‌ای مارکسی است که در حوزه‌ی بحث‌های یک سده و نیم گذشته پیرامون «گفتمان شناختیِ» مارکسی و مارکسیستی کمتر مطرح شده یا اساساً نادیده مانده است. هدف از طرح این مقوله در وهله‌ی نخست نقشی است که می‌تواند در درک و دریافت تازه‌ای از روش مارکس در کاپیتال به‌طور اخص و از روش نقد اقتصاد سیاسی به‌طور اعم ایفا کند؛ اما هدف نهایی و انگیزه و امید این است که بتوانیم به‌یاری این مقوله دریچه‌ای تازه بر دستگاه مفهومی دیالکتیک انتقادی و «منطقِ» نقد به‌طور اعم بگشاییم و گامی کوچک در راستای برساختن این دستگاه برداریم. بی‌گمان معرفی این مقوله بدون آشنایی با زمینه‌ای که در آن طرح می‌شود ممکن نیست، اما قصد ما ارائه‌ی گزارشی طولانی از گرایش‌ها و مشاجرات صدوپنجاه سال گذشته پیرامون مباحث مربوط به روش‌شناسی، معرفت‌شناسی و هستیشناسیِ اجتماعی ــ که از این پس زیر عنوان کلی «گفتمانِ شناختی» از آن یاد می‌کنیم ــ یا فلسفه، ایدئولوژی و علم نزد مارکس و مارکسیسم نیست و جز طرح مقدمه‌ای کوتاه و ضروری، آشناییِ ــ دست‌کم عمومی ــ خواننده را با این مباحث مفروض می‌گیریم.

🔸 در همه‌ی آثار مارکس که موضوع‌شان به‌طور اخص نقد اقتصاد سیاسی است با دوگانه‌هایی روبرو می‌شویم که هیچ گرایشی نه وجودشان را انکار می‌کند و نه اهمیت‌شان را. دوگانه‌هایی که شاید بتوان بر آن‌ها نام عمومیِ «درونی/بیرونی»، یا به‌عبارت دقیق‌تر، «پیوستار درونی/نمود بیرونی» نهاد. تقریباً در همه‌ی بخش‌ها و فصل‌های آثار مذکور می‌توان در مواردی پرشمار با دوگانه‌هایی (اعم از دوگانه‌ی موقعیت‌ها، سطح‌ها، رابطه‌ها، مقوله‌ها، حالت‌ها و غیره) روبرو شد که مارکس آن‌ها را با تعابیری مانند درونی/بیرونی، عمقی/سطحی، باطنی/ظاهری، ذاتی یا جوهری/پدیداری، محتوا/شکل و از این دست توصیف کرده است. در ادامه‌ی بحث با نمونه‌های متعددی از آن‌ها آشنا خواهیم شد. این دوگانه‌ها، و به‌ویژه پی‌آمدهای اجتناب‌ناپذیرشان در گفتمان ایدئولوژی‌های مارکسیستی و تعبیر و سوءتعبیر و ترجمه‌ی بلافصل آن‌ها به دوگانه‌های اصلی/فرعی، مهم و اساسی/بی‌اهمیت، تعیین‌کننده/تعیین‌شونده و علت/معلول، بهترین حوزه برای درک علتِ ضرورتِ جستجو و یافتن آن ظرف فراگیر است. به‌ویژه، هیچکس به اندازه‌ی خودِ مارکس بر تمایز بین این دو مشخصه تأکید نداشته و ظاهراً علم و علمی‌بودنِ کار خود را دقیقاً بر توانایی تشخیص همین تمایز استوار کرده است. در کم‌تر نوشته‌ای در این زمینه گفته‌ی مشهور مارکس در جلد سوم کاپیتال غایب است؛ در این جستار، نیز، به‌ناگزیر: «علم، همه زائد می‌بود، اگر شکلِ پدیداری و ذاتِ اشیاء بی‌واسطه بر هم منطبق بودند.»

🔸 مقوله‌ای که ما در این جستار قصدِ معرفی، یا بهتر است بگوییم برجسته‌ساختن و در معرضِ دید قراردادنِ آن‌را داریم، مقوله‌ی «شیوه‌ی وجود» یا «شیوه‌ی هستندگی» است. «شیوه‌ی وجود» معادلی است برای اصطلاح آلمانی Existenzweise و «شیوه‌ی هستندگی» معادلی است برای اصطلاح آلمانی Daseinsweise. ما برای واژه‌ی Weise معادلِ «شیوه» و برای واژه‌های Existenz و Dasein به‌ترتیب «وجود» و «هستندگی» را برگزیده‌ایم. منظور از «شیوه‌ی وجود» یا «شیوه‌ی هستندگی»، نحوه، چگونگی، یا حیّزِ حضور و موجودیت چیز، رویداد، رابطه یا واقعیت، در تمامیتِ آن است؛ یعنی شامل همه‌ی وجوهی که بتوان آن‌ها را به ریشه، پایه، شالوده، ذات، مبنا و نیز، شکلِ پدیداری، شکلِ واقع‌شدن، حضور و هم‌چنین همه‌ی جلوه‌های آن در تعامل با آگاهی ــ راست یا ناراست، از لحاظ معرفت‌شناختی ــ نسبت داد...

🔹 *‌ متن کامل این مقاله، که فصلی‌ست از کتابی در دست تألیف توسط کمال خسروی پیرامون دیالکتیک انتقادی و روش نقد را در لینک زیر بخوانید:


https://wp.me/p9vUft-1mz

#کمال_خسروی
#نقد #هستی‌شناسی_اجتماعی #دیالکتیک_انتقادی #روش #شیوه‌_وجود
👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ اصول هستی‌شناختیِ بنیادین مارکس – بخش دوم
🔹 نقد اقتصاد سیاسی

نوشته‌ی: جُرج لوکاچ
ترجمه‌ی: کمال خسروی

20 می 2020
https://wp.me/p9vUft-1rG

📝 توضیح مترجم: نوشته‌های جرج لوکاچ درباره‌ی هستیشناسیِ اجتماعی با عنوان «پیرامون هستیشناسیِ هستیِ اجتماعی» که پس از مرگ او (1971) انتشار یافتند، مجموعه‎ای بالغ بر 1400 صفحه است که در دو کتاب، در جلدهای 12 و 13 مجموعه آثار او، از انتشارات «هِرمن لوخترهند»، گردآوری شده‌اند. کتاب اول شامل چهار فصل است که به «پوزیتیویسم و اگزیستانسیالیسم»، «هستیشناسی نزد نیکلای هارتمن»، «هستیشناسی دروغین و راستینِ هگل» و «اصول هستی‌شناختی بنیادین مارکس» اختصاص دارند. کتاب دوم نیز شامل چهار فصل است که لوکاچ در آن‌ها به ترتیب به «کار»، «بازتولید»، «امر مینُوی و ایدئولوژی» و «بیگانگی» می‌پردازد. با گزینشی از این مجموعه‌ی بزرگ، در سال‌های پایانی دهه‌ی‌ هفتاد و سال‌های آغازین دهه‌ی 80 سده‌ی پیشین، سه ترجمه به‌زبان انگلیسی با عنوانِ The Ontology of Social Being و با عنوان‌های فرعیِ «1- هگل»، «2- مارکس» و «3- کار» از سوی انتشارات «مرلین پِرس لندن» منتشر شد که به ترتیب ترجمه‌ی فصل‌های سه و چهار از کتاب اول و فصل اول از کتاب دوم‌اند.

فصل کوتاه چهارم از کتاب اول که نخستین بار در سال 1972، یک سال پس از مرگ او، منتشر شد، خود دارای سه بخش است: «پیش‌پرسش‌های روش‌شناختی»، «نقد اقتصاد سیاسی» و «تاریخیت و عامیت نظری». متنِ پیشِ رو، ترجمه‌ی بخش دوم این فصل (صفحات 578 تا 612 از جلد 12)، با عنوانِ Kritik der politischen Ökonomie است. همه‌ی افزوده‌های بین کروشه‌ها از مترجم فارسی ‌است. ترجمه‌ی
«پیش‌پرسش‌های روش‌شناختی» پیش‌تر در «نقد» منتشر شده است.

🔸 مارکس در دوران بالندگی‌اش پیرامون مسائل عام فلسفه و علم نسبتاً بسیار کم نوشته است. طرح و قصدی که او برای ارائه‌ی معرفی کوتاهی از هسته‌ی عقلایی دیالکتیک هگل داشت و اینجا و آنجا هم به آن اشاره‌هایی می‌کرد، هرگز تحقق نیافت. تنها نوشتار پاره‌وار و ناپیوسته‌ای که ما از او پیرامون این مبحث دراختیار داریم، درآمدی است که او در پایان دهه‌ی پنجاه [سده‌ی نوزدهم] در تلاش برای سروسامان دادن به اثر اقتصادی‌اش، تألیف کرده است. کائوتسکی این قطعه را در کتابی که از همین نوشتارهای اقتصادیِ برجای‌مانده از مارکس فراهم آورده بود و در سال 1907 زیر عنوان «پیرامون نقد اقتصاد سیاسی» منتشر کرد، گنجانید. هرچند از آن‌زمان تاکنون نیم‌سده گذشته است، اما نمی‌توان گفت که این نوشتار بر درک و دریافتِ گوهر و روش آموزه‌ی مارکس هرگز تأثیری واقعی داشته است؛ و این، درحالی است که در این طرحِ خلاصه از خطوط عمده، بنیادین‌ترین مسائل هستیشناسیِ هستیِ اجتماعی و روش‌های شناخت اقتصادیِ پی‌آیند و منتج از آن ــ به منزله‌ی قلمرو مرکزی این سطح وجودی از ماده‌ی کار ــ یکجا فراهم آمده‌اند. نادیده‌انگاریِ این نوشتار ــ همان‌گونه که پیش‌تر بارها به آن اشاره کرده‌ایم ــ شالوده و بنیادی دارد بسا و بیش‌تر ناآگاهانه: همانا نادیده‌انگاریِ نقد اقتصاد سیاسی و جایگزین‌ساختن آن با علم ساده‌ی اقتصاد در معنای بورژوایی‌اش...

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-1rG

#جرج_لوکاچ #کمال_خسروی
#دیالکتیک #مارکس #روش #هستی‌شناسی_اجتماعی

👇🏽

🖋@naghd_com
🔹 نوشته‌های دریافتی 🔹

▫️ سیاست: دیالکتیکی بیان‌گریز

سخنرانی: آلن بدیو
ترجمه‌ی: مهدی فیضی

‏10 اوت 2021‏

🔸 فکر می‌کنم که امروز، پس از قرن گذشته، بتوانیم [؟] از یک سیاستِ انقلابیِ کلاسیک سخن بگوییم. و تز من این است که ‏ما فراسوی آن سیاستِ انقلابیِ کلاسیک هستیم. به اعتقادِ من مهم‌ترین مشخصه‌ی آن سیاست، همان چیزی است که من ‏دیالکتیکِ بیان‌گر می‌نامم. بی‌شک، همان‌طور که اسلاوی ژیژک پیش از ظهر گفت، پیکارِ سیاسی و قیام، انقلاب و مانند آن، ‏در تصور کلاسیک نیز معلول‌های ساختاری نیستند: آن‌ها لحظه هستند، و ما باید لحظه را دریابیم، شرایط‌مان را نام ببخشیم، و ‏از این قبیل. اما سرانجام، لحظه، پیکارِ سیاسی، تضادهای اجتماعی را بیان می‌کند و تمرکز می‌دهد و به همین دلیل است که ‏خیزش می‌تواند منحصراً تکین و عام باشد: منحصراً تکین، چرا که لحظه است، لحظه‌ی محض، و عام است، زیرا عاقبت این ‏لحظه، عمومیتِ تضادهای بنیادین را بیان می‌کند.‏

🔸 می‌دانید که مارکس بشریت را در جنبشِ رهایی حقیقی‌اش «بشریت نوعی» می‌نامید؛ و «پرولتاریا»، نامِ «پرولتاریا»، نامِ ‏امکان‌پذیریِ بشریتِ نوعی در یک شکلِ ایجابی است. در اندیشه‌ی مارکس، «نوعی» صیرورتِ کلیتِ بشریت را نام می‌دهد، ‏و نقش تاریخی پرولتاریا آزادکردنِ شکلِ نوعی آدمی است. پس در اندیشه‌ی مارکس حقیقتِ سیاسی در جانبِ عام‌بودگی است و ‏نه در جانبِ خاص‌بودگی. مسئله‌ی این حقیقت میل، ابداع و خلاقیت است و نه قانون، ضرورت و حفاظت. پس، کوهن ـ همانند ‏مارکس ـ به ما می‌گوید که عام‌بودگیِ محضِ چندینگی، عام‌بودگیِ محضِ مجموعه‌ها، نه در جانب تعریف صحیح، توصیف ‏خالص، بلکه در جانب نابرساختنی‌بودن است. حقیقتِ مجموعه‌ها نوعی است.‏

🔸 و در واقع، وقتی که جهان گیج و کُند و راکد است، چنان‌که امروز هست، ناگزیر باید باور نهایی‌مان را با یک رویای ‏باشکوه تقویت کنیم. مسئله‌ی جوانان شهرها، در پاریس و [جاهای دیگر]، فقدان رویا بود. این هرگز معضلی ‌اجتماعی نیست، ‏بلکه فقدان رویای بزرگ برای داشتن باور واقعی است. پس ایمان نهایی به حقایق نوعی، امکان نهایی به‌منظور تقابل خواست ‏نوعی با امیال بهنجار، این نوع از امکان و ایمان نهایی به این نوع از امکان، به حقایق نوعی، باید رویای جدید ما باشد. و ‏چه‌بسا سختی کار این باشد که باید رویای بزرگی را بدون نام خاص بیابیم. این اعتقاد من است، من نمی‌توانم این نکته را ‏به‌دقت اثبات کنم. مسئله‌ی رهبری و مانند آن: چه‌بسا مجبور شویم رویایی را بیابیم که رویای بزرگ این لحظه نیست، لحظه‌ی ‏تاریخی توده‌ها ذیل یک نام خاص، و امکان برخورد با طبقه‌ها ذیل نام خاص. و این امکان، نه نام خاص که خود رویاست، اما ‏در قرن گذشته همه‌ی گرایش‌های رویا‌گونه‌ی بزرگ در میدان سیاست با نام‌های ‌خاص همراه بوده‌اند. فکر می‌کنم امروز مسئله ‏سرزنش‌کردن رویا نیست ـ زیرا بدون رویای بزرگْ ایمانِ نهایی و سیاستِ بزرگ نخواهیم داشت ـ بل چه‌بسا داشتنِ رویایی ‏بدون نام‌های ‌خاص باشد. پس گرایش دیگری، میان توده‌ها، طبقه‌ها، احزاب و نظایر آن را خواهیم داشت. پس ترکیب دیگری ‏از میدان سیاست را خواهیم داشت: زیرا یک رویای بزرگ همواره چیزی نظیر نام یک ترکیب تازه، از میدان سیاست است. و ‏رؤیای بزرگ کمونیسم، سرانجام، رؤیای بزرگی که از میان تضاد طبقاتی توده‌ها به نام‌های ‌خاص می‌رسد، یک ترکیب است، ‏یک ترکیب فضایی میدان سیاست، ترکیبِ انقلابیِ کلاسیکِ میدانِ سیاست است. و ما نیز باید یک رویای تازه بیابیم، ایمان ‏نهایی‌مان را به امکانِ محلّیِ یافتنِ چیزی نوعی بیابیم.‏

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید: ‏

https://wp.me/p9vUft-2qe

#آلن_بدیو #مهدی_فیضی
#مارکس #هستی‌شناسی_اجتماعی #پرولتاریا #دیالکتیک
👇🏽

🖋@naghd_com‏ ‏
📢🖋 امروز منتشر شد:

هستیشناسیِ هستیِ اجتماعی
اصول
هستی‌شناختیِ بنیادین مارکس
اثر: جُرج لوکاچ
ترجمه: کمال خسروی
نشر: چرخ


#جرج_لوکاچ #کمال_خسروی #هستی‌شناسی_اجتماعی



🖋@naghd_com