دیدهام بر نینوا افتاد، دلواپس شدم
بارها از ناقه تا افتاد، دلواپس شدم
نام این صحرا حسین، با قلب زینب آشناست
بر لبانت کربلا افتاد دلواپس شدم
خاکِ سرخ این بیابان بوی کوچه میدهد
گوئیا مادر ز پا افتاد دلواپس شدم
این دمِ پیری مرا آواره ی صحرا مکن
راهمان دیدی کجا افتاد، دلواپس شدم
من کنارِ تو نباشم زود میمیرم حسین
تا عمود خیمه جا افتاد، دلواپس شدم
این دلم از کودکی بر گیسویت حساس بود
باد در موی شما افتاد دلواپس شدم
حنجر تو معجر من هر دو پاره میشود؟
حرف بین ما دو تا افتاد دلواپس شدم
حنجرت را بازیِ دستان این و آن نکن
چشم من بر نیزهها افتاد، دلواپس شدم
حرمله زانو زده، ای وای بیچاره رباب
صحبت شش ماهه تا افتاد دلواپس شدم
دردِ گوشِ پاره کمتر از شکافِ نیزه نیست
دیدهام بر بچهها افتاد، دلواپس شدم
#نـوكــر_نـوشـت:
#حسین_جان💔
ای به #زینب دل و دلـدار بیا برگردیم
پسر #حـیـدر_کـرار بیا برگردیم
تا رسیدیم به اینجا به دلم بد آمد
#پسر_فاطمه این بار بیا برگردیم
#صلی_الله_علیک_ياسيدناالمظلوم_يااباعبدالله_الحسين
سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير، روزتون معطر بنام #ارباب_بی_کفن
#به_یاد_شهید_مدافع_حرم_امیرعلی_هیودی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم *"اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج"🤲*
🇮🇷
سلام فرمانده
بارها از ناقه تا افتاد، دلواپس شدم
نام این صحرا حسین، با قلب زینب آشناست
بر لبانت کربلا افتاد دلواپس شدم
خاکِ سرخ این بیابان بوی کوچه میدهد
گوئیا مادر ز پا افتاد دلواپس شدم
این دمِ پیری مرا آواره ی صحرا مکن
راهمان دیدی کجا افتاد، دلواپس شدم
من کنارِ تو نباشم زود میمیرم حسین
تا عمود خیمه جا افتاد، دلواپس شدم
این دلم از کودکی بر گیسویت حساس بود
باد در موی شما افتاد دلواپس شدم
حنجر تو معجر من هر دو پاره میشود؟
حرف بین ما دو تا افتاد دلواپس شدم
حنجرت را بازیِ دستان این و آن نکن
چشم من بر نیزهها افتاد، دلواپس شدم
حرمله زانو زده، ای وای بیچاره رباب
صحبت شش ماهه تا افتاد دلواپس شدم
دردِ گوشِ پاره کمتر از شکافِ نیزه نیست
دیدهام بر بچهها افتاد، دلواپس شدم
#نـوكــر_نـوشـت:
#حسین_جان💔
ای به #زینب دل و دلـدار بیا برگردیم
پسر #حـیـدر_کـرار بیا برگردیم
تا رسیدیم به اینجا به دلم بد آمد
#پسر_فاطمه این بار بیا برگردیم
#صلی_الله_علیک_ياسيدناالمظلوم_يااباعبدالله_الحسين
سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير، روزتون معطر بنام #ارباب_بی_کفن
#به_یاد_شهید_مدافع_حرم_امیرعلی_هیودی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم *"اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج"🤲*
🇮🇷
سلام فرمانده
👈#ارباب ما گرسنه و #تشنه شهید شد...😭😭
👈#قال سیدنا علی بن ابن الحسین صلوات الله علیه: قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ جَائِعاً قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ عَطْشَانا.
#حضرت آقا امام سجاد سلام الله علیه
👈 #در حالی که #گریه می کرد #مکررا می فرمود
👈#پسر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله را با #شکم گرسنه و #لب تشنه شهید کردند.
👈#مثير الأحزان/ص۱۱۵.
👈#مسكن الفؤاد/ص۱۰۰.
👈#بحار الأنوار/ج۴۵/ص۱۴۹.
👈#رياض الأبرار/ج۱/ص۲۵۳.
#شعائر
👈#الَـلهَمـ اَلَـعـنِ عَـمُـر و #عَــاَئــشِــہ بَـعدد اَلِخـلـایـَقِ و اَنَـفـاسـیَها
👈#قال سیدنا علی بن ابن الحسین صلوات الله علیه: قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ جَائِعاً قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ عَطْشَانا.
#حضرت آقا امام سجاد سلام الله علیه
👈 #در حالی که #گریه می کرد #مکررا می فرمود
👈#پسر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله را با #شکم گرسنه و #لب تشنه شهید کردند.
👈#مثير الأحزان/ص۱۱۵.
👈#مسكن الفؤاد/ص۱۰۰.
👈#بحار الأنوار/ج۴۵/ص۱۴۹.
👈#رياض الأبرار/ج۱/ص۲۵۳.
#شعائر
👈#الَـلهَمـ اَلَـعـنِ عَـمُـر و #عَــاَئــشِــہ بَـعدد اَلِخـلـایـَقِ و اَنَـفـاسـیَها
#سرباز شهید دفاع مقدس علی احمدی
🍃🌷🍃
در سال ۱۳۴۳# درروستای بُنِه گَز تنگستان، استان بوشهر در خانواده ای روستایی ومذهبی متولدشد.
۶ فرزند بودند، ۵ خواهر داشت و
#تنها #پسر خانواده شان بود.
#سرباز بود، #شهید ۱۹# ساله و مجرد.
🍃🌷🍃
و تصویر بالا مادر #شهید هستند که #هر روز #تابلوی ایشان که در ورودی روستا نصب شده، غبار روبی میکند.💔
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
در سال ۱۳۴۳# درروستای بُنِه گَز تنگستان، استان بوشهر در خانواده ای روستایی ومذهبی متولدشد.
۶ فرزند بودند، ۵ خواهر داشت و
#تنها #پسر خانواده شان بود.
#سرباز بود، #شهید ۱۹# ساله و مجرد.
🍃🌷🍃
و تصویر بالا مادر #شهید هستند که #هر روز #تابلوی ایشان که در ورودی روستا نصب شده، غبار روبی میکند.💔
🍃🌷🍃
به روایت از مادر #شهید:
پسرم #علی آقا متولد سال 1343# بود، از زمان #آغاز #جنگ به #بسیج رفت و همیشه برای #اعزام به #جبهه نبرد #تلاش میکرد.
🍃🌷🍃
#اخلاق اسلامی،#انسانی،#تواضع و #فروتنی و #حسن معاشرت با #مردم از #ویژگی های فرزند #شهیدم بود😭 #اخلاق و #رفتار اسلامی فرزندم یکی از #صفات با #ارزشش بود.😭
🍃🌷🍃
پسرم در پایان سال دوم راهنمایی بود که عراق به کشورمون حمله کرد و با #دستکاری در #شناسنامهاش تونست به #جبهه بره.😭
🍃🌷🍃
بارها به #جبهه نبرد اعزام شد، این روال ادامه یافت و با اینکه #جانباز بود خدمت #سربازی او اعلام و اینبار در #لباس سربازی راهی #جبهه شد.
🍃🌷🍃
من هم یک مادر هستم و #دلتنگی و# دوری از فرزندم را با دیدن #عکسش و#نجوای مادرانه، هر روز خود را#تسکین می دهم.😭
🍃🌷🍃
من ۶ فرزند دارم، ۵ دختر و #تنها یک #پسر ( غلامزاده )داشتم، که اسمش رو #علی آقا گذاشتم.
🍃🌷🍃
پسرم خواب دیده بود که ۴۰#یا ۴۵# روز دیگر #زنده است به من نگفته بود که این خواب را دیده، به عمه اش گفته بود من ۴۰# تا ۴۵# روز دیگر زنده ام و درست روز #چهل و پنجم موقع ا#ذان صبح #شهید شد.😭
🍃🌷🍃
پسرم #علی آقا متولد سال 1343# بود، از زمان #آغاز #جنگ به #بسیج رفت و همیشه برای #اعزام به #جبهه نبرد #تلاش میکرد.
🍃🌷🍃
#اخلاق اسلامی،#انسانی،#تواضع و #فروتنی و #حسن معاشرت با #مردم از #ویژگی های فرزند #شهیدم بود😭 #اخلاق و #رفتار اسلامی فرزندم یکی از #صفات با #ارزشش بود.😭
🍃🌷🍃
پسرم در پایان سال دوم راهنمایی بود که عراق به کشورمون حمله کرد و با #دستکاری در #شناسنامهاش تونست به #جبهه بره.😭
🍃🌷🍃
بارها به #جبهه نبرد اعزام شد، این روال ادامه یافت و با اینکه #جانباز بود خدمت #سربازی او اعلام و اینبار در #لباس سربازی راهی #جبهه شد.
🍃🌷🍃
من هم یک مادر هستم و #دلتنگی و# دوری از فرزندم را با دیدن #عکسش و#نجوای مادرانه، هر روز خود را#تسکین می دهم.😭
🍃🌷🍃
من ۶ فرزند دارم، ۵ دختر و #تنها یک #پسر ( غلامزاده )داشتم، که اسمش رو #علی آقا گذاشتم.
🍃🌷🍃
پسرم خواب دیده بود که ۴۰#یا ۴۵# روز دیگر #زنده است به من نگفته بود که این خواب را دیده، به عمه اش گفته بود من ۴۰# تا ۴۵# روز دیگر زنده ام و درست روز #چهل و پنجم موقع ا#ذان صبح #شهید شد.😭
🍃🌷🍃
#دخترم به خاطر #کرونا رفت، چون ما خیلی #رعایت میکردیم، در خانه درگیر این #بیماری نشد و درگیریاش در حین #خدمت بود.😭
🍃🌷🍃
در این مدت کرونا وقتی #زهرا حتی #خسته میشد و #سردردی میگرفت میگفت «مادرجان! بچهها بالا نیایند، نکند من ناقل باشم».😭
🍃🌷🍃
#روزهای آخر هم درگیر #ساخت و ساز #خانهاش شده بود و وقت #استراحتی نداشت و از #شیفت که برمیگشت مستقیم به #خانهاش میرفت و وسایلش را جابهجا میکرد# بچهام میخواست به خانه جدید برود و ذوق داشت.😭
🍃🌷🍃
دوران کرونا هم که از ابتدای #اسفندماه مسئله #قرنطینه و این مسائل پیش آمد، زمینهچینی میکرد و میگفت که ممکنه ما برویم و به خانه برنگردیم و #یک هفته تا ۱۰# روز در #قرنطینه باشیم.
🍃🌷🍃
در #خانه هم مدام از #بچهها #فاصله میگرفت، #پسر کوچکش خیلی #دوستش داشت و مدام میآمد تا #بغلش کند اما او #مانع میشد و میگفت «صالح جان! پسرم به من نچسب، از #بیمارستان آمدم و ممکن است که #آلوده باشم»
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
در این مدت کرونا وقتی #زهرا حتی #خسته میشد و #سردردی میگرفت میگفت «مادرجان! بچهها بالا نیایند، نکند من ناقل باشم».😭
🍃🌷🍃
#روزهای آخر هم درگیر #ساخت و ساز #خانهاش شده بود و وقت #استراحتی نداشت و از #شیفت که برمیگشت مستقیم به #خانهاش میرفت و وسایلش را جابهجا میکرد# بچهام میخواست به خانه جدید برود و ذوق داشت.😭
🍃🌷🍃
دوران کرونا هم که از ابتدای #اسفندماه مسئله #قرنطینه و این مسائل پیش آمد، زمینهچینی میکرد و میگفت که ممکنه ما برویم و به خانه برنگردیم و #یک هفته تا ۱۰# روز در #قرنطینه باشیم.
🍃🌷🍃
در #خانه هم مدام از #بچهها #فاصله میگرفت، #پسر کوچکش خیلی #دوستش داشت و مدام میآمد تا #بغلش کند اما او #مانع میشد و میگفت «صالح جان! پسرم به من نچسب، از #بیمارستان آمدم و ممکن است که #آلوده باشم»
🍃🌷🍃
#پسر_مذهبیا☺️
یڪ عده پســر أمل و خشڪ مۼز هستند🤯
ڪہ باید آنها را پرســتید😍
در مسیر خانہ تا دانشگاه👨🎓🚶♂
ناموس ڪسے را سایز نمیگیرند😊
اینها آنقدر افراطے هستند😕
ڪه جواب لبخند دختر ها را با اخم غلیظ میدهند😠💕
چشمانشان یا سنگ فرش را متر میڪند❣
یا سقف آسمان را💙 اینها همان پسران تندرو و نچسب هستند اینها را باید پرستےد❤️
#پروفــــ📸
#پسرونــہ🌹
#سربـاز😻
#مدیرتون 🍃
یڪ عده پســر أمل و خشڪ مۼز هستند🤯
ڪہ باید آنها را پرســتید😍
در مسیر خانہ تا دانشگاه👨🎓🚶♂
ناموس ڪسے را سایز نمیگیرند😊
اینها آنقدر افراطے هستند😕
ڪه جواب لبخند دختر ها را با اخم غلیظ میدهند😠💕
چشمانشان یا سنگ فرش را متر میڪند❣
یا سقف آسمان را💙 اینها همان پسران تندرو و نچسب هستند اینها را باید پرستےد❤️
#پروفــــ📸
#پسرونــہ🌹
#سربـاز😻
#مدیرتون 🍃
#دانشجوی شهید دفاع مقدس، غلامرضا بیات
🍃🌷🍃
درسال ۱۳۴۳/۱۱/۱# مصادف با ۱۵#ماه مبارک رمضان در شهر اراک در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
#شهید ۲۳#ساله بود و مجرد.
🍃🌷🍃
زمان تولد ایشان مادرش #روزه بود، با لبان تشنه انتظار می کشید تا شاید ایشان از راه برسد می دانستند فرزندشان پسرهست، چون پدر#شهید شب قبل #خواب دیده که #سیدی، #قنداقه پسری را به دستش می دهد.
🍃🌷🍃
سرانجام همراه با صدای #اذان متولد شد و به این گونه ایشان «غلامرضا» به عنوان فرزند #سوم خانواده و #اولین #پسر در یک خانواده مذهبی و مستضعف، در شهرستان اراک متولدشد.
🍃🌷🍃
ایشان یک بار درکودکی به سختی بیمار شد و تا دم مرگ پیش رفت و یک بار هم از پشت بام خانه پایین افتاد، ولی هر بار #اراده #خداوندی بر این قرار گرفت تا زنده بماند.
🍃🌷🍃
دوران دبستان را در «مدرسه خیام » ومقطع راهنمایی را در مدرسه «کوروش » سابق گذراند ،همراه با این دوران #فعالیت های #هنری و #ورزشی زیادی داشت.
🍃🌷🍃
سال #سوم راهنمایی مصادف با وقوع انقلاب اسلامی بود. با گذشت اندک مدتی از انقلاب با ماهیت م#ذهبی و #اسلامی انقلاب آشنا شد. این انقلاب الهی ایشان رو #شیفته خود کرده بود.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
درسال ۱۳۴۳/۱۱/۱# مصادف با ۱۵#ماه مبارک رمضان در شهر اراک در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
#شهید ۲۳#ساله بود و مجرد.
🍃🌷🍃
زمان تولد ایشان مادرش #روزه بود، با لبان تشنه انتظار می کشید تا شاید ایشان از راه برسد می دانستند فرزندشان پسرهست، چون پدر#شهید شب قبل #خواب دیده که #سیدی، #قنداقه پسری را به دستش می دهد.
🍃🌷🍃
سرانجام همراه با صدای #اذان متولد شد و به این گونه ایشان «غلامرضا» به عنوان فرزند #سوم خانواده و #اولین #پسر در یک خانواده مذهبی و مستضعف، در شهرستان اراک متولدشد.
🍃🌷🍃
ایشان یک بار درکودکی به سختی بیمار شد و تا دم مرگ پیش رفت و یک بار هم از پشت بام خانه پایین افتاد، ولی هر بار #اراده #خداوندی بر این قرار گرفت تا زنده بماند.
🍃🌷🍃
دوران دبستان را در «مدرسه خیام » ومقطع راهنمایی را در مدرسه «کوروش » سابق گذراند ،همراه با این دوران #فعالیت های #هنری و #ورزشی زیادی داشت.
🍃🌷🍃
سال #سوم راهنمایی مصادف با وقوع انقلاب اسلامی بود. با گذشت اندک مدتی از انقلاب با ماهیت م#ذهبی و #اسلامی انقلاب آشنا شد. این انقلاب الهی ایشان رو #شیفته خود کرده بود.
🍃🌷🍃
شوکه شدم در حالی که اشک در چشمانم حلقه زده بود گفتم مگه #عملیات بود؟
گفته نه نمی دونم چطور #شهید شده؟
برگشتم بلیط را پس دادم رفتم #معراج #شهدا😭
🍃🌷🍃
به مسئول #معراج گفتم #برادرم #شهید شده میگذارید برم اونو ببینم
با یک نفر رفتیم سردخانه
در یک تابوت را باز کرد دیدم #امیره 😭😭چند لحظه ای بهش خیره شدم😭😭
🍃🌷🍃
برگشتم بیرون😔
دلم راضی نشد گفتم اجازه می دهید یک بار دیگر برم ببینم
رفتم بالای سرش نشستم
باهاش کلی نجوا کردم و گلایه کردم که مگر قرار نبود باهم باشیم........😭
🍃🌷🍃
بعد رفتم #پایگاه ابوذر
دیدم دارند می روند به خانواده اش خبر بدهند من را هم با خودشان بردند
نامردا منو انداختند جلو😭
🍃🌷🍃
رفتم در زدم #پدر# امیر (حاج حسین) اومد تا منو دید رنگش پرید😔
گفت چیزی شده #امیر چیزی شده گفتم نه مجروح شده در بیمارستانه بیاییدبرویم
اصرار کرد گفت اگر #شهید شده بگو من تحملش را دارم
😭
🍃🌷🍃
با اصرار فهمید😭
با هم رفتیم بالای سر #امیر .... باید می بودید و میدیدید که این پدر با #پسر #ارشدش چه می کرد
#می بویید و #می بوسید....😭😭
🍃🌷🍃
گفته نه نمی دونم چطور #شهید شده؟
برگشتم بلیط را پس دادم رفتم #معراج #شهدا😭
🍃🌷🍃
به مسئول #معراج گفتم #برادرم #شهید شده میگذارید برم اونو ببینم
با یک نفر رفتیم سردخانه
در یک تابوت را باز کرد دیدم #امیره 😭😭چند لحظه ای بهش خیره شدم😭😭
🍃🌷🍃
برگشتم بیرون😔
دلم راضی نشد گفتم اجازه می دهید یک بار دیگر برم ببینم
رفتم بالای سرش نشستم
باهاش کلی نجوا کردم و گلایه کردم که مگر قرار نبود باهم باشیم........😭
🍃🌷🍃
بعد رفتم #پایگاه ابوذر
دیدم دارند می روند به خانواده اش خبر بدهند من را هم با خودشان بردند
نامردا منو انداختند جلو😭
🍃🌷🍃
رفتم در زدم #پدر# امیر (حاج حسین) اومد تا منو دید رنگش پرید😔
گفت چیزی شده #امیر چیزی شده گفتم نه مجروح شده در بیمارستانه بیاییدبرویم
اصرار کرد گفت اگر #شهید شده بگو من تحملش را دارم
😭
🍃🌷🍃
با اصرار فهمید😭
با هم رفتیم بالای سر #امیر .... باید می بودید و میدیدید که این پدر با #پسر #ارشدش چه می کرد
#می بویید و #می بوسید....😭😭
🍃🌷🍃
از #زنان #شهیدی میگفت که به طرز وحشتناکی به #شهادت رسیده بودند. #پیکر شهیدهای که سر نداشت، #مظلومیت #شهیده دیگری که پس از یک روز از #خاکسپاری وقتی برای دفن پیکر دیگری به #قبرستان رفتند،#قبرش را خالی از #پیکر دیدند؛
🍃🌷🍃
چرا که در اثر #آتش باران دشمن #قبر شکافته شده و #تکههای جسد توسط #سگ های وحشی خورده شده بود.» او بعضی از شبها در جنت آباد می خوابید تا به #وضعیت #شهدا رسیدگی کند.😔
🍃🌷🍃
#آشنایی با #ننه مریم به واسطه #همراهی ما با نیروهای #فداییان اسلام بود. از آنجا که #ننه مریم #نیروی مردمی محسوب میشد و در محل اقامت #فداییان اسلام در هتل کاروانسرا اقامت داشت با #رزمندگان اخت پیدا کرد.
🍃🌷🍃
به نوعی با #ننه مریم #همکار شدیم، چندباری خودم ن#نه مریم را به #بیمارستان بردم و دیدم که بالای سر #مجروحین می رفت و آن ها را #پرستاری می کرد. ما هم ایشان را به عنوان #مادر خودمان می شناختیم.
🍃🌷🍃
#مرتضی و #محمد 2#پسر #ننه مریم که عضو سپاه خرمشهر بودند و حضورشان در هتل باعث شد مراودات ما با این خانواده بیشتر شود. اگر کسی از نیروها #شهید می شد ننه مریم به عنوان مادر و یا خواهر او بالای پیکرش حاضر می شد و عزاداری می کرد.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
چرا که در اثر #آتش باران دشمن #قبر شکافته شده و #تکههای جسد توسط #سگ های وحشی خورده شده بود.» او بعضی از شبها در جنت آباد می خوابید تا به #وضعیت #شهدا رسیدگی کند.😔
🍃🌷🍃
#آشنایی با #ننه مریم به واسطه #همراهی ما با نیروهای #فداییان اسلام بود. از آنجا که #ننه مریم #نیروی مردمی محسوب میشد و در محل اقامت #فداییان اسلام در هتل کاروانسرا اقامت داشت با #رزمندگان اخت پیدا کرد.
🍃🌷🍃
به نوعی با #ننه مریم #همکار شدیم، چندباری خودم ن#نه مریم را به #بیمارستان بردم و دیدم که بالای سر #مجروحین می رفت و آن ها را #پرستاری می کرد. ما هم ایشان را به عنوان #مادر خودمان می شناختیم.
🍃🌷🍃
#مرتضی و #محمد 2#پسر #ننه مریم که عضو سپاه خرمشهر بودند و حضورشان در هتل باعث شد مراودات ما با این خانواده بیشتر شود. اگر کسی از نیروها #شهید می شد ننه مریم به عنوان مادر و یا خواهر او بالای پیکرش حاضر می شد و عزاداری می کرد.
🍃🌷🍃
هر 2#پسر #ننه مریم در #آزادسازی #خرمشهر به #شهادت رسیدند. #مرتضی در #عملیات بیت المقدس به #شهادت رسید و #پیکرش را در گلزار #شهدای #آبادان به خاک سپردند.#محمد بعد از #آزادی در #پاکسازی #خرمشهر به #شهادت رسید و #پیکرش را در #جنت آباد به خاک سپردند.
🍃🌷🍃
#ننه در واقع #آخرین #خانمی بود که از #خرمشهر بیرون آمد و #اولین #خانمی بود که وارد #خرمشهر شد. کنار پل #خرمشهر گوسفندی را ذبح کرد در حالی که یک #پسرش #شهید شده #خانه اش #ویران شده بود با #کمک #رزمنده ها خانه اش را #بازسازی کرد و منتظر #همسرش شد.
🍃🌷🍃
#بابا مراد #چهار سال بعد از #اسارت به #کشور #بازگشت. در اثر #شکنجه های اسارت در سال 86# به #شهادت رسید و #ننه مریم هم 40#روز بعد از #دنیا رفت. الان اگر به سر #مزار #بی بی مریم بروید بالای #مزارش نوشته است «مادر یک شهر»😭
🍃🌷🍃
#ننه مریم #مادری که وقتی با #بدن #قطعه قطعه شده #پسرش در #خرمشهر مواجه شد، یک #پتو آورد و #اعضای بدن #شهیدش را جمع کرد و به #خاک سپرد.
😔
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
#ننه در واقع #آخرین #خانمی بود که از #خرمشهر بیرون آمد و #اولین #خانمی بود که وارد #خرمشهر شد. کنار پل #خرمشهر گوسفندی را ذبح کرد در حالی که یک #پسرش #شهید شده #خانه اش #ویران شده بود با #کمک #رزمنده ها خانه اش را #بازسازی کرد و منتظر #همسرش شد.
🍃🌷🍃
#بابا مراد #چهار سال بعد از #اسارت به #کشور #بازگشت. در اثر #شکنجه های اسارت در سال 86# به #شهادت رسید و #ننه مریم هم 40#روز بعد از #دنیا رفت. الان اگر به سر #مزار #بی بی مریم بروید بالای #مزارش نوشته است «مادر یک شهر»😭
🍃🌷🍃
#ننه مریم #مادری که وقتی با #بدن #قطعه قطعه شده #پسرش در #خرمشهر مواجه شد، یک #پتو آورد و #اعضای بدن #شهیدش را جمع کرد و به #خاک سپرد.
😔
🍃🌷🍃
سرانجام شهیدان #محمد و #مرتضی و #پدرشان مراد پور حیدری هم به #شهادت رسیدند و #مادر عزیزشان #ننه مریم هم درسال ۱۳۸۶# و ۴۰#روز بعداز #شهادت #همسرش به آنها پیوست.
🍃🌷🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهیدان سرفراز
💠 شهید مراد پور حیدری و
دو #پسر #شهیدشان محمد و مرتضی پور حیدری 💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
🍃🌷🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهیدان سرفراز
💠 شهید مراد پور حیدری و
دو #پسر #شهیدشان محمد و مرتضی پور حیدری 💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
🍁
مادرم ميگفت : شنيدم پسر همسايه خيلى#مومن است...
#نمازش ترك نمى شود...
زيارت عاشورا ميخواند...
#روزه ميگيرد...
مسجد ميرود...
خيلى #پسر با #خداييست...
لحظه اى دلم گرفت.... در دلم فرياد زدم باور كنيد منم ايمان دارم...
دست هاى پينه بسته پدرم را دست هاى خدا ميبينم...
زيارت عاشورا نمى خوانم...
ولى گريه يتيمى در دلم #عاشورا به پا ميكند...
به صندوق صدقه پول نمى اندازم...
ولى هر روز از آن #دخترك #فال فروش...
فالى را ميخرم كه هيچ وقت نميخوانم...
مسجد من خانه مادر بزرگ پير و تنهايم است...
كه با ديدن من كلى دلش شاد ميشود...
براى من تولد هر نوزادى تولد خداست... مادرم...
خداى من و #خداى #همسايه يكيست...
فقط من جور ديگرى او را ميشناسم و به او #ايمان دارم...
خداى من دوست انسان# هاست نه پادشاه آن ها...
.
مادرم ميگفت : شنيدم پسر همسايه خيلى#مومن است...
#نمازش ترك نمى شود...
زيارت عاشورا ميخواند...
#روزه ميگيرد...
مسجد ميرود...
خيلى #پسر با #خداييست...
لحظه اى دلم گرفت.... در دلم فرياد زدم باور كنيد منم ايمان دارم...
دست هاى پينه بسته پدرم را دست هاى خدا ميبينم...
زيارت عاشورا نمى خوانم...
ولى گريه يتيمى در دلم #عاشورا به پا ميكند...
به صندوق صدقه پول نمى اندازم...
ولى هر روز از آن #دخترك #فال فروش...
فالى را ميخرم كه هيچ وقت نميخوانم...
مسجد من خانه مادر بزرگ پير و تنهايم است...
كه با ديدن من كلى دلش شاد ميشود...
براى من تولد هر نوزادى تولد خداست... مادرم...
خداى من و #خداى #همسايه يكيست...
فقط من جور ديگرى او را ميشناسم و به او #ايمان دارم...
خداى من دوست انسان# هاست نه پادشاه آن ها...
.
#ما_امت_حَـــــــسنیم
دعای #مــــــادر او بیمه می کند ما را؛
نگاه فاطمه فردا به #امت_حسن است...
#پسر_ارشد_حیدر_دوستت_داریم
دعای #مــــــادر او بیمه می کند ما را؛
نگاه فاطمه فردا به #امت_حسن است...
#پسر_ارشد_حیدر_دوستت_داریم
#ما_امت_حَـــــــسنیم
دعای #مــــــادر او بیمه می کند ما را؛
نگاه فاطمه فردا به #امت_حسن است...
#پسر_ارشد_حیدر_دوستت_داریم
دعای #مــــــادر او بیمه می کند ما را؛
نگاه فاطمه فردا به #امت_حسن است...
#پسر_ارشد_حیدر_دوستت_داریم
از #زنان #شهیدی میگفت که به طرز وحشتناکی به #شهادت رسیده بودند. #پیکر شهیدهای که سر نداشت، #مظلومیت #شهیده دیگری که پس از یک روز از #خاکسپاری وقتی برای دفن پیکر دیگری به #قبرستان رفتند،#قبرش را خالی از #پیکر دیدند؛
🍃🌷🍃
چرا که در اثر #آتش باران دشمن #قبر شکافته شده و #تکههای جسد توسط #سگ های وحشی خورده شده بود.» او بعضی از شبها در جنت آباد می خوابید تا به #وضعیت #شهدا رسیدگی کند.😔
🍃🌷🍃
#آشنایی با #ننه مریم به واسطه #همراهی ما با نیروهای #فداییان اسلام بود. از آنجا که #ننه مریم #نیروی مردمی محسوب میشد و در محل اقامت #فداییان اسلام در هتل کاروانسرا اقامت داشت با #رزمندگان اخت پیدا کرد.
🍃🌷🍃
به نوعی با #ننه مریم #همکار شدیم، چندباری خودم ن#نه مریم را به #بیمارستان بردم و دیدم که بالای سر #مجروحین می رفت و آن ها را #پرستاری می کرد. ما هم ایشان را به عنوان #مادر خودمان می شناختیم.
🍃🌷🍃
#مرتضی و #محمد 2#پسر #ننه مریم که عضو سپاه خرمشهر بودند و حضورشان در هتل باعث شد مراودات ما با این خانواده بیشتر شود. اگر کسی از نیروها #شهید می شد ننه مریم به عنوان مادر و یا خواهر او بالای پیکرش حاضر می شد و عزاداری می کرد.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
چرا که در اثر #آتش باران دشمن #قبر شکافته شده و #تکههای جسد توسط #سگ های وحشی خورده شده بود.» او بعضی از شبها در جنت آباد می خوابید تا به #وضعیت #شهدا رسیدگی کند.😔
🍃🌷🍃
#آشنایی با #ننه مریم به واسطه #همراهی ما با نیروهای #فداییان اسلام بود. از آنجا که #ننه مریم #نیروی مردمی محسوب میشد و در محل اقامت #فداییان اسلام در هتل کاروانسرا اقامت داشت با #رزمندگان اخت پیدا کرد.
🍃🌷🍃
به نوعی با #ننه مریم #همکار شدیم، چندباری خودم ن#نه مریم را به #بیمارستان بردم و دیدم که بالای سر #مجروحین می رفت و آن ها را #پرستاری می کرد. ما هم ایشان را به عنوان #مادر خودمان می شناختیم.
🍃🌷🍃
#مرتضی و #محمد 2#پسر #ننه مریم که عضو سپاه خرمشهر بودند و حضورشان در هتل باعث شد مراودات ما با این خانواده بیشتر شود. اگر کسی از نیروها #شهید می شد ننه مریم به عنوان مادر و یا خواهر او بالای پیکرش حاضر می شد و عزاداری می کرد.
🍃🌷🍃
هر 2#پسر #ننه مریم در #آزادسازی #خرمشهر به #شهادت رسیدند. #مرتضی در #عملیات بیت المقدس به #شهادت رسید و #پیکرش را در گلزار #شهدای #آبادان به خاک سپردند.#محمد بعد از #آزادی در #پاکسازی #خرمشهر به #شهادت رسید و #پیکرش را در #جنت آباد به خاک سپردند.
🍃🌷🍃
#ننه در واقع #آخرین #خانمی بود که از #خرمشهر بیرون آمد و #اولین #خانمی بود که وارد #خرمشهر شد. کنار پل #خرمشهر گوسفندی را ذبح کرد در حالی که یک #پسرش #شهید شده #خانه اش #ویران شده بود با #کمک #رزمنده ها خانه اش را #بازسازی کرد و منتظر #همسرش شد.
🍃🌷🍃
#بابا مراد #چهار سال بعد از #اسارت به #کشور #بازگشت. در اثر #شکنجه های اسارت در سال 86# به #شهادت رسید و #ننه مریم هم 40#روز بعد از #دنیا رفت. الان اگر به سر #مزار #بی بی مریم بروید بالای #مزارش نوشته است «مادر یک شهر»😭
🍃🌷🍃
#ننه مریم #مادری که وقتی با #بدن #قطعه قطعه شده #پسرش در #خرمشهر مواجه شد، یک #پتو آورد و #اعضای بدن #شهیدش را جمع کرد و به #خاک سپرد.
😔
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
#ننه در واقع #آخرین #خانمی بود که از #خرمشهر بیرون آمد و #اولین #خانمی بود که وارد #خرمشهر شد. کنار پل #خرمشهر گوسفندی را ذبح کرد در حالی که یک #پسرش #شهید شده #خانه اش #ویران شده بود با #کمک #رزمنده ها خانه اش را #بازسازی کرد و منتظر #همسرش شد.
🍃🌷🍃
#بابا مراد #چهار سال بعد از #اسارت به #کشور #بازگشت. در اثر #شکنجه های اسارت در سال 86# به #شهادت رسید و #ننه مریم هم 40#روز بعد از #دنیا رفت. الان اگر به سر #مزار #بی بی مریم بروید بالای #مزارش نوشته است «مادر یک شهر»😭
🍃🌷🍃
#ننه مریم #مادری که وقتی با #بدن #قطعه قطعه شده #پسرش در #خرمشهر مواجه شد، یک #پتو آورد و #اعضای بدن #شهیدش را جمع کرد و به #خاک سپرد.
😔
🍃🌷🍃
سرانجام شهیدان #محمد و #مرتضی و #پدرشان مراد پور حیدری هم به #شهادت رسیدند و #مادر عزیزشان #ننه مریم هم درسال ۱۳۸۶# و ۴۰#روز بعداز #شهادت #همسرش به آنها پیوست.
🍃🌷🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهیدان سرفراز
💠 شهید مراد پور حیدری و
دو #پسر #شهیدشان محمد و مرتضی پور حیدری 💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
🍃🌷🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهیدان سرفراز
💠 شهید مراد پور حیدری و
دو #پسر #شهیدشان محمد و مرتضی پور حیدری 💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
شوکه شدم در حالی که اشک در چشمانم حلقه زده بود گفتم مگه #عملیات بود؟
گفته نه نمی دونم چطور #شهید شده؟
برگشتم بلیط را پس دادم رفتم #معراج #شهدا😭
🍃🌷🍃
به مسئول #معراج گفتم #برادرم #شهید شده میگذارید برم اونو ببینم
با یک نفر رفتیم سردخانه
در یک تابوت را باز کرد دیدم #امیره 😭😭چند لحظه ای بهش خیره شدم😭😭
🍃🌷🍃
برگشتم بیرون😔
دلم راضی نشد گفتم اجازه می دهید یک بار دیگر برم ببینم
رفتم بالای سرش نشستم
باهاش کلی نجوا کردم و گلایه کردم که مگر قرار نبود باهم باشیم........😭
🍃🌷🍃
بعد رفتم #پایگاه ابوذر
دیدم دارند می روند به خانواده اش خبر بدهند من را هم با خودشان بردند
نامردا منو انداختند جلو😭
🍃🌷🍃
رفتم در زدم #پدر# امیر (حاج حسین) اومد تا منو دید رنگش پرید😔
گفت چیزی شده #امیر چیزی شده گفتم نه مجروح شده در بیمارستانه بیاییدبرویم
اصرار کرد گفت اگر #شهید شده بگو من تحملش را دارم
😭
🍃🌷🍃
با اصرار فهمید😭
با هم رفتیم بالای سر #امیر .... باید می بودید و میدیدید که این پدر با #پسر #ارشدش چه می کرد
#می بویید و #می بوسید....😭😭
🍃🌷🍃
گفته نه نمی دونم چطور #شهید شده؟
برگشتم بلیط را پس دادم رفتم #معراج #شهدا😭
🍃🌷🍃
به مسئول #معراج گفتم #برادرم #شهید شده میگذارید برم اونو ببینم
با یک نفر رفتیم سردخانه
در یک تابوت را باز کرد دیدم #امیره 😭😭چند لحظه ای بهش خیره شدم😭😭
🍃🌷🍃
برگشتم بیرون😔
دلم راضی نشد گفتم اجازه می دهید یک بار دیگر برم ببینم
رفتم بالای سرش نشستم
باهاش کلی نجوا کردم و گلایه کردم که مگر قرار نبود باهم باشیم........😭
🍃🌷🍃
بعد رفتم #پایگاه ابوذر
دیدم دارند می روند به خانواده اش خبر بدهند من را هم با خودشان بردند
نامردا منو انداختند جلو😭
🍃🌷🍃
رفتم در زدم #پدر# امیر (حاج حسین) اومد تا منو دید رنگش پرید😔
گفت چیزی شده #امیر چیزی شده گفتم نه مجروح شده در بیمارستانه بیاییدبرویم
اصرار کرد گفت اگر #شهید شده بگو من تحملش را دارم
😭
🍃🌷🍃
با اصرار فهمید😭
با هم رفتیم بالای سر #امیر .... باید می بودید و میدیدید که این پدر با #پسر #ارشدش چه می کرد
#می بویید و #می بوسید....😭😭
🍃🌷🍃