✔️@Nohenab✔
پاکستانی|شاه است حسین
خاطره همسر شهید🥀
#پسرم از روی پله ها افتاد.
دستش شکست.
#بیشتر از من عبدالحسین🥀 هول کرد.
#بچه را که داشت به شدت گریه می کرد،بغل گرفت.
از خانه دوید بیرون.
#چادر سرم کردم و دنبالش رفتم.
#ماتم برد وقتی دیدم دارد می رود طرف خیابان.
تا من رسیدم بهش،یک تاکسی گرفت.
#درآن لحظه ها،
#ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود.
#سردارشهیدعبدالحسین برونسی🥀
#پسرم از روی پله ها افتاد.
دستش شکست.
#بیشتر از من عبدالحسین🥀 هول کرد.
#بچه را که داشت به شدت گریه می کرد،بغل گرفت.
از خانه دوید بیرون.
#چادر سرم کردم و دنبالش رفتم.
#ماتم برد وقتی دیدم دارد می رود طرف خیابان.
تا من رسیدم بهش،یک تاکسی گرفت.
#درآن لحظه ها،
#ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود.
#سردارشهیدعبدالحسین برونسی🥀
خاطره همسر شهید🥀
#پسرم از روی پله ها افتاد.
دستش شکست.
#بیشتر از من عبدالحسین🥀 هول کرد.
#بچه را که داشت به شدت گریه می کرد،بغل گرفت.
از خانه دوید بیرون.
#چادر سرم کردم و دنبالش رفتم.
#ماتم برد وقتی دیدم دارد می رود طرف خیابان.
تا من رسیدم بهش،یک تاکسی گرفت.
#درآن لحظه ها،
#ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود.
#سردارشهیدعبدالحسین برونسی🥀
#پسرم از روی پله ها افتاد.
دستش شکست.
#بیشتر از من عبدالحسین🥀 هول کرد.
#بچه را که داشت به شدت گریه می کرد،بغل گرفت.
از خانه دوید بیرون.
#چادر سرم کردم و دنبالش رفتم.
#ماتم برد وقتی دیدم دارد می رود طرف خیابان.
تا من رسیدم بهش،یک تاکسی گرفت.
#درآن لحظه ها،
#ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود.
#سردارشهیدعبدالحسین برونسی🥀
#ایشان با آن #فکر #اقتصادی و #مدیریت #قویاش اگر میخواست برای #خودش #کار کند الان #میلیاردر بود، اما که #فکرهای #بزرگش را #فقط برای #کارهای خیر #صرف میکرد.
🍃🌷🍃
میگفت بیایید به #دو #هدف کلی دست پیدا کنیم، یکی اینکه تا چند سال بعد یک #گزارش #خدمت #حضرت آقا بفرستیم که در یک #گوشه کشور به اسم #اسلامشهر هیچ #فقیری سر گرسنه زمین #نمیگذارد و #خیالتان از اینجا راحت باشد.
🍃🌷🍃
و #دوم؛ #حداقل #هزار #شغل در #اسلامشهر #خود ما #ایجاد کنیم. #رسیدن به این #دو هدف به #راحتی #میسر نبود، بنابراین #ایشان هر #کاری میکرد و هر #پیشرفت یا #ترقی میکرد صرف #گسترش #کارآفرینی میشد.
🍃🌷🍃
با چنین #دیدگاهی #آقا مهدی با آن همه #مشغله و #کارهای اقتصادی و... فقط یک #آپارتمان #هشتاد و خردهای متری در همان #محلهمان مهدیه جنوبی و یک #ماشین تیبا داشت.😭
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
میگفت بیایید به #دو #هدف کلی دست پیدا کنیم، یکی اینکه تا چند سال بعد یک #گزارش #خدمت #حضرت آقا بفرستیم که در یک #گوشه کشور به اسم #اسلامشهر هیچ #فقیری سر گرسنه زمین #نمیگذارد و #خیالتان از اینجا راحت باشد.
🍃🌷🍃
و #دوم؛ #حداقل #هزار #شغل در #اسلامشهر #خود ما #ایجاد کنیم. #رسیدن به این #دو هدف به #راحتی #میسر نبود، بنابراین #ایشان هر #کاری میکرد و هر #پیشرفت یا #ترقی میکرد صرف #گسترش #کارآفرینی میشد.
🍃🌷🍃
با چنین #دیدگاهی #آقا مهدی با آن همه #مشغله و #کارهای اقتصادی و... فقط یک #آپارتمان #هشتاد و خردهای متری در همان #محلهمان مهدیه جنوبی و یک #ماشین تیبا داشت.😭
🍃🌷🍃
#شهید یکی از #بنیان گذاران #حسینیه
#حضرت ابوالفضل (ع)🌷 #بسطام نیز بود و در تمام #کارهای عامالمنفعه و #کمک به #نیازمندان در #صف اول حضور داشتند.
🍃🌷🍃
#شهید محمود حتی در #سیل #آق قلا در قالب #گروههای #جهادی و #مردمی حضور داشت و وقتی ایشان بودند، #خیال همه #راحت میشد.
🍃🌷🍃
#شهید حاج محمود در #کارهای #عامالمنفعه آنقدر #پیشرو بود که حتی در #هنگام #سیل #شمال کشور با اینکه کار #اداری #مهمی داشت خودش با #ماشین شخصی که داشت چند #آشپز و #کمک آشپز را به# گلستان رساند.
🍃🌷🍃
بنده بیش از #چهار دهه با #شهید محمود آشنا هستم و تاکنون ندیدهام که #کارهایش را بر #دوش کسی بگذارد.
🍃🌷🍃
هرگز #نمیگذاشت که #خودش را به #استراحت و #امور #مردم #ترجیح #بدهد، حتی با اینکه یک# دستش از #کار افتاده بود #امور ریز مانند به #دست گرفتن #ساک دستی را هم به کسی #واگذار #نمیکرد.
🍃🌷🍃
#حضرت ابوالفضل (ع)🌷 #بسطام نیز بود و در تمام #کارهای عامالمنفعه و #کمک به #نیازمندان در #صف اول حضور داشتند.
🍃🌷🍃
#شهید محمود حتی در #سیل #آق قلا در قالب #گروههای #جهادی و #مردمی حضور داشت و وقتی ایشان بودند، #خیال همه #راحت میشد.
🍃🌷🍃
#شهید حاج محمود در #کارهای #عامالمنفعه آنقدر #پیشرو بود که حتی در #هنگام #سیل #شمال کشور با اینکه کار #اداری #مهمی داشت خودش با #ماشین شخصی که داشت چند #آشپز و #کمک آشپز را به# گلستان رساند.
🍃🌷🍃
بنده بیش از #چهار دهه با #شهید محمود آشنا هستم و تاکنون ندیدهام که #کارهایش را بر #دوش کسی بگذارد.
🍃🌷🍃
هرگز #نمیگذاشت که #خودش را به #استراحت و #امور #مردم #ترجیح #بدهد، حتی با اینکه یک# دستش از #کار افتاده بود #امور ریز مانند به #دست گرفتن #ساک دستی را هم به کسی #واگذار #نمیکرد.
🍃🌷🍃
یکی دو ساعت بعد حاج آقایی با من تماس گرفت و خیلی خونسرد خبر #شهادتش را داد. دنیا روی سرم خراب شد نمیدانستم چکار باید بکنم .... یک ساعت بعد از شنیدن خبر ، به در و دیوار میخوردم.😔
به روایت از پدرشهید جواد کوهساری⚘ :
می گفتند #مدافعان حرم برای پول می روند. 😔#پسرم هیچ احتیاجی به پول نداشت. #ماشین نو برایش خریده بودم. #یک طبقه ی خانه را هم به نامش زده بودم و #هزینه ی نامزدی اش را هم کنار گذاشته بودم. پسرم هیچ نیازی نداشت و رفت.😔
پسرم #آقا جواد یک سال و نیم پیش از #شهادتش در فاز دوم متروی مشهد و در قرارگاه کار میکرد.#بیمه شده بود و حقوق میگرفت. ماشین مدل پایین هم داشت ولی براش ماشین صفر خریده بودم.😔
وقتی #جوادم را در لباس جنگ دیدم ، سر و صورتش را بوسیدم و
گفتم : من راضی ام ، برو ....😔🍃⚘🍃
#جوادم فوق العاده #پاک و #با حیا بود. ابداً ذره ای لغزش از او ندیدم. یکی از همرزمان او در عراق میگفت :#جواد در حالی که تیرها مثل #رگبار از روی سرش رد میشدند در حال جمعآوری #مینها بود تا راه را باز کنه.
به روایت از پدرشهید جواد کوهساری⚘ :
می گفتند #مدافعان حرم برای پول می روند. 😔#پسرم هیچ احتیاجی به پول نداشت. #ماشین نو برایش خریده بودم. #یک طبقه ی خانه را هم به نامش زده بودم و #هزینه ی نامزدی اش را هم کنار گذاشته بودم. پسرم هیچ نیازی نداشت و رفت.😔
پسرم #آقا جواد یک سال و نیم پیش از #شهادتش در فاز دوم متروی مشهد و در قرارگاه کار میکرد.#بیمه شده بود و حقوق میگرفت. ماشین مدل پایین هم داشت ولی براش ماشین صفر خریده بودم.😔
وقتی #جوادم را در لباس جنگ دیدم ، سر و صورتش را بوسیدم و
گفتم : من راضی ام ، برو ....😔🍃⚘🍃
#جوادم فوق العاده #پاک و #با حیا بود. ابداً ذره ای لغزش از او ندیدم. یکی از همرزمان او در عراق میگفت :#جواد در حالی که تیرها مثل #رگبار از روی سرش رد میشدند در حال جمعآوری #مینها بود تا راه را باز کنه.
یکی دو ساعت بعد حاج آقایی با من تماس گرفت و خیلی خونسرد خبر #شهادتش را داد. دنیا روی سرم خراب شد نمیدانستم چکار باید بکنم .... یک ساعت بعد از شنیدن خبر ، به در و دیوار میخوردم.😔
به روایت از پدرشهید جواد کوهساری⚘ :
می گفتند #مدافعان حرم برای پول می روند. 😔#پسرم هیچ احتیاجی به پول نداشت. #ماشین نو برایش خریده بودم. #یک طبقه ی خانه را هم به نامش زده بودم و #هزینه ی نامزدی اش را هم کنار گذاشته بودم. پسرم هیچ نیازی نداشت و رفت.😔
پسرم #آقا جواد یک سال و نیم پیش از #شهادتش در فاز دوم متروی مشهد و در قرارگاه کار میکرد.#بیمه شده بود و حقوق میگرفت. ماشین مدل پایین هم داشت ولی براش ماشین صفر خریده بودم.😔
وقتی #جوادم را در لباس جنگ دیدم ، سر و صورتش را بوسیدم و
گفتم : من راضی ام ، برو ....😔🍃⚘🍃
#جوادم فوق العاده #پاک و #با حیا بود. ابداً ذره ای لغزش از او ندیدم. یکی از همرزمان او در عراق میگفت :#جواد در حالی که تیرها مثل #رگبار از روی سرش رد میشدند در حال جمعآوری #مینها بود تا راه را باز کنه.
به روایت از پدرشهید جواد کوهساری⚘ :
می گفتند #مدافعان حرم برای پول می روند. 😔#پسرم هیچ احتیاجی به پول نداشت. #ماشین نو برایش خریده بودم. #یک طبقه ی خانه را هم به نامش زده بودم و #هزینه ی نامزدی اش را هم کنار گذاشته بودم. پسرم هیچ نیازی نداشت و رفت.😔
پسرم #آقا جواد یک سال و نیم پیش از #شهادتش در فاز دوم متروی مشهد و در قرارگاه کار میکرد.#بیمه شده بود و حقوق میگرفت. ماشین مدل پایین هم داشت ولی براش ماشین صفر خریده بودم.😔
وقتی #جوادم را در لباس جنگ دیدم ، سر و صورتش را بوسیدم و
گفتم : من راضی ام ، برو ....😔🍃⚘🍃
#جوادم فوق العاده #پاک و #با حیا بود. ابداً ذره ای لغزش از او ندیدم. یکی از همرزمان او در عراق میگفت :#جواد در حالی که تیرها مثل #رگبار از روی سرش رد میشدند در حال جمعآوری #مینها بود تا راه را باز کنه.
#شهید یکی از #بنیان گذاران #حسینیه
#حضرت ابوالفضل (ع)🌷 #بسطام نیز بود و در تمام #کارهای عامالمنفعه و #کمک به #نیازمندان در #صف اول حضور داشتند.
🍃🌷🍃
#شهید محمود حتی در #سیل #آق قلا در قالب #گروههای #جهادی و #مردمی حضور داشت و وقتی ایشان بودند، #خیال همه #راحت میشد.
🍃🌷🍃
#شهید حاج محمود در #کارهای #عامالمنفعه آنقدر #پیشرو بود که حتی در #هنگام #سیل #شمال کشور با اینکه کار #اداری #مهمی داشت خودش با #ماشین شخصی که داشت چند #آشپز و #کمک آشپز را به# گلستان رساند.
🍃🌷🍃
بنده بیش از #چهار دهه با #شهید محمود آشنا هستم و تاکنون ندیدهام که #کارهایش را بر #دوش کسی بگذارد.
🍃🌷🍃
هرگز #نمیگذاشت که #خودش را به #استراحت و #امور #مردم #ترجیح #بدهد، حتی با اینکه یک# دستش از #کار افتاده بود #امور ریز مانند به #دست گرفتن #ساک دستی را هم به کسی #واگذار #نمیکرد.
🍃🌷🍃
#حضرت ابوالفضل (ع)🌷 #بسطام نیز بود و در تمام #کارهای عامالمنفعه و #کمک به #نیازمندان در #صف اول حضور داشتند.
🍃🌷🍃
#شهید محمود حتی در #سیل #آق قلا در قالب #گروههای #جهادی و #مردمی حضور داشت و وقتی ایشان بودند، #خیال همه #راحت میشد.
🍃🌷🍃
#شهید حاج محمود در #کارهای #عامالمنفعه آنقدر #پیشرو بود که حتی در #هنگام #سیل #شمال کشور با اینکه کار #اداری #مهمی داشت خودش با #ماشین شخصی که داشت چند #آشپز و #کمک آشپز را به# گلستان رساند.
🍃🌷🍃
بنده بیش از #چهار دهه با #شهید محمود آشنا هستم و تاکنون ندیدهام که #کارهایش را بر #دوش کسی بگذارد.
🍃🌷🍃
هرگز #نمیگذاشت که #خودش را به #استراحت و #امور #مردم #ترجیح #بدهد، حتی با اینکه یک# دستش از #کار افتاده بود #امور ریز مانند به #دست گرفتن #ساک دستی را هم به کسی #واگذار #نمیکرد.
🍃🌷🍃
در تاریخ ۱۵#فروردین ۱۳۶۰#هشت #فروند هواپیمای فانتوم از #پایگاه هوایی #همدان به #پرواز درآمدند و با #چهار بار #سوخت گیری #هوایی و #پشت سر گذاشتن مسافتی بالغ بر #هزار کیلومتر، #پایگاههای الولید را #بمباران و همگی #سالم برگشتند.
🍃🌷🍃
از سوی #فرماندهی به #پایگاه ششم شکاری #مأموریت داده شد تا #پل العماره را بزنند، ایشان و چند تن از #خلبانان #شجاع این #پایگاه انتخاب شدند. پل، درست وسط شهر بود.
🍃🌷🍃
وقتی روی #پل رسیدند،#حملات ضد هوایی دشمن به #اوج خود رسیده بود و #اتومبیلهایی که مشخص بود #شخصی است، روی پل در حال #حرکت بودند، ایشان با #پذیرفتن #خطر دو رزد و پس از سعبور آنها، #پل را #سرنگون کرد.
🍃🌷🍃
وقتی از ایشان سئوال کردند، چرا چنین کردی، گفت: «فرزندی #یک ساله دارم، یک لحظه احساس کردم که ممکنه، توی #ماشین #بچهای مثل «آرش» من باشه و چگونه قبول کنم که #پدری #بچه سوخته اش را در #آغوش بگیرد؟»😔
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
از سوی #فرماندهی به #پایگاه ششم شکاری #مأموریت داده شد تا #پل العماره را بزنند، ایشان و چند تن از #خلبانان #شجاع این #پایگاه انتخاب شدند. پل، درست وسط شهر بود.
🍃🌷🍃
وقتی روی #پل رسیدند،#حملات ضد هوایی دشمن به #اوج خود رسیده بود و #اتومبیلهایی که مشخص بود #شخصی است، روی پل در حال #حرکت بودند، ایشان با #پذیرفتن #خطر دو رزد و پس از سعبور آنها، #پل را #سرنگون کرد.
🍃🌷🍃
وقتی از ایشان سئوال کردند، چرا چنین کردی، گفت: «فرزندی #یک ساله دارم، یک لحظه احساس کردم که ممکنه، توی #ماشین #بچهای مثل «آرش» من باشه و چگونه قبول کنم که #پدری #بچه سوخته اش را در #آغوش بگیرد؟»😔
🍃🌷🍃