یکی دو ساعت بعد حاج آقایی با من تماس گرفت و خیلی خونسرد خبر #شهادتش را داد. دنیا روی سرم خراب شد نمیدانستم چکار باید بکنم .... یک ساعت بعد از شنیدن خبر ، به در و دیوار میخوردم.😔
به روایت از پدرشهید جواد کوهساری⚘ :
می گفتند #مدافعان حرم برای پول می روند. 😔#پسرم هیچ احتیاجی به پول نداشت. #ماشین نو برایش خریده بودم. #یک طبقه ی خانه را هم به نامش زده بودم و #هزینه ی نامزدی اش را هم کنار گذاشته بودم. پسرم هیچ نیازی نداشت و رفت.😔
پسرم #آقا جواد یک سال و نیم پیش از #شهادتش در فاز دوم متروی مشهد و در قرارگاه کار میکرد.#بیمه شده بود و حقوق میگرفت. ماشین مدل پایین هم داشت ولی براش ماشین صفر خریده بودم.😔
وقتی #جوادم را در لباس جنگ دیدم ، سر و صورتش را بوسیدم و
گفتم : من راضی ام ، برو ....😔🍃⚘🍃
#جوادم فوق العاده #پاک و #با حیا بود. ابداً ذره ای لغزش از او ندیدم. یکی از همرزمان او در عراق میگفت :#جواد در حالی که تیرها مثل #رگبار از روی سرش رد میشدند در حال جمعآوری #مینها بود تا راه را باز کنه.
به روایت از پدرشهید جواد کوهساری⚘ :
می گفتند #مدافعان حرم برای پول می روند. 😔#پسرم هیچ احتیاجی به پول نداشت. #ماشین نو برایش خریده بودم. #یک طبقه ی خانه را هم به نامش زده بودم و #هزینه ی نامزدی اش را هم کنار گذاشته بودم. پسرم هیچ نیازی نداشت و رفت.😔
پسرم #آقا جواد یک سال و نیم پیش از #شهادتش در فاز دوم متروی مشهد و در قرارگاه کار میکرد.#بیمه شده بود و حقوق میگرفت. ماشین مدل پایین هم داشت ولی براش ماشین صفر خریده بودم.😔
وقتی #جوادم را در لباس جنگ دیدم ، سر و صورتش را بوسیدم و
گفتم : من راضی ام ، برو ....😔🍃⚘🍃
#جوادم فوق العاده #پاک و #با حیا بود. ابداً ذره ای لغزش از او ندیدم. یکی از همرزمان او در عراق میگفت :#جواد در حالی که تیرها مثل #رگبار از روی سرش رد میشدند در حال جمعآوری #مینها بود تا راه را باز کنه.
قلب خودم انگار همان لحظه داشت بیرون می زد و بغض سنگینی خفه ام میکرد. دلم آشوب بود.😔 از همان لحظه دلتنگی ام شروع شد ولی سعی کردم طوری رفتار کنم که نگران نشه و حتی اشکی برای رفتنش نریزم که مبادا دلش بلرزه.😔
روزهای اول هر روز چند بار تماس میگرفت و از #حرم حضرت زینب (س) و #غربت آنجا برایم حرف می زد و میگفت کاش در کنارش بودم و#غربت آنجا را می دیدم.😭
اما کم کم به دلیل اعزام به مناطق تماس ها کم شد و نگرانی و دلتنگی من بیشتر تا اینکه آخرین باری که تماس گرفت ٨ فروردین ماه ٩۶ بود ساعت حدودا ٣ بعد از ظهر
گفت که برای برداشتن مهمات به منطقه برگشته و باید دوباره به خط بروند و قرار شد لحظه ی آخر دوباره تماس بگیره و حدود یک ربع بعد دوباره زنگ زد.
آخرین جملاتی که بین ما رد و بدل شد این بود که گفتم مراقب خودت باش یه #یدالله که بیشتر ندارم. همسرم هم در جواب من گفت : نگران نباش ، من هر لحظه بیادتم ... 😔
بعد از این تماس تا روز #شهادتش تماس نگرفت و من خیلی نگران بودم . ظهر روز ١٢ فروردین ماه این حالت به اوج خود رسید و من نتونستم از شدت نگرانی لب به چیزی بزنم.
روزهای اول هر روز چند بار تماس میگرفت و از #حرم حضرت زینب (س) و #غربت آنجا برایم حرف می زد و میگفت کاش در کنارش بودم و#غربت آنجا را می دیدم.😭
اما کم کم به دلیل اعزام به مناطق تماس ها کم شد و نگرانی و دلتنگی من بیشتر تا اینکه آخرین باری که تماس گرفت ٨ فروردین ماه ٩۶ بود ساعت حدودا ٣ بعد از ظهر
گفت که برای برداشتن مهمات به منطقه برگشته و باید دوباره به خط بروند و قرار شد لحظه ی آخر دوباره تماس بگیره و حدود یک ربع بعد دوباره زنگ زد.
آخرین جملاتی که بین ما رد و بدل شد این بود که گفتم مراقب خودت باش یه #یدالله که بیشتر ندارم. همسرم هم در جواب من گفت : نگران نباش ، من هر لحظه بیادتم ... 😔
بعد از این تماس تا روز #شهادتش تماس نگرفت و من خیلی نگران بودم . ظهر روز ١٢ فروردین ماه این حالت به اوج خود رسید و من نتونستم از شدت نگرانی لب به چیزی بزنم.
#شهید مدافع حرم احمد گودرزی
🍃🌷🍃
متولد اول فروردین ۱۳۵۷# که در ورامین بزرگ شد، اصالتا بروجردی هست.
متاهل بود و تنها یادگار ایشان، محنا خانم هست که زمان #شهادتش ۴۳#روزه بود، زمان #تولدش #سوریه بود و ایشان اصلا فرزندش را ندید.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
دوست من، همسر یکی از دوستان #احمد بود و از طرف دیگر خانواده ما و ایشان با یکدیگر همسایه بودند.
در روزهای قبل از خواستگاری، ما شرط و شروط زیادی گذاشتیم و همه را پذیرفتند.و گفتن من همه شروط شما را میپذیرم، اما یک شرط دارم. میخواهم شرایط #کاری و #مأموریتهای #شغلی من را تحمل کنید. من هم پذیرفتم.
🍃🌷🍃
مدتی که همسر #شهید احمد گودرزی بودم، برایم مثل خواب و رویا بود که دیگر تکرار نمیشود.😭
🍃🌷🍃
وقتی برای بار #نخست از #سوریه برگشت، در خانه لباسهای ضخیم میپوشید و به صورت چند لایه از لباسها استفاده میکرد، در حالی که #احمد به لباس پوشیدن زیاد عادت نداشت.
🍃🌷🍃
وقتی علت این کار را ازش پرسیدم، در جوابم گفت: هوای #سوریه خیلی #سرد است و ما چون آنجا مجبور هستیم چندلایه لباس بپوشیم، عادت کردهام.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
متولد اول فروردین ۱۳۵۷# که در ورامین بزرگ شد، اصالتا بروجردی هست.
متاهل بود و تنها یادگار ایشان، محنا خانم هست که زمان #شهادتش ۴۳#روزه بود، زمان #تولدش #سوریه بود و ایشان اصلا فرزندش را ندید.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
دوست من، همسر یکی از دوستان #احمد بود و از طرف دیگر خانواده ما و ایشان با یکدیگر همسایه بودند.
در روزهای قبل از خواستگاری، ما شرط و شروط زیادی گذاشتیم و همه را پذیرفتند.و گفتن من همه شروط شما را میپذیرم، اما یک شرط دارم. میخواهم شرایط #کاری و #مأموریتهای #شغلی من را تحمل کنید. من هم پذیرفتم.
🍃🌷🍃
مدتی که همسر #شهید احمد گودرزی بودم، برایم مثل خواب و رویا بود که دیگر تکرار نمیشود.😭
🍃🌷🍃
وقتی برای بار #نخست از #سوریه برگشت، در خانه لباسهای ضخیم میپوشید و به صورت چند لایه از لباسها استفاده میکرد، در حالی که #احمد به لباس پوشیدن زیاد عادت نداشت.
🍃🌷🍃
وقتی علت این کار را ازش پرسیدم، در جوابم گفت: هوای #سوریه خیلی #سرد است و ما چون آنجا مجبور هستیم چندلایه لباس بپوشیم، عادت کردهام.
🍃🌷🍃
همچنین جلسات پیگیر و مستمری که این مؤسسه هر هفته سه شنبه ها برگزار می کردند « سه شنبه های مهدوی » بود که پسرم به اتفاق همکارانش در قالب آن سعی در #فرهنگ سازی بر اساس مبانی فرهنگ #انتظار حضرت حجت (عج)♡ داشتند.
همیشه به من می گفت ما باید این کار را انجام بدهیم و نباید #موضوع مهدویت را محدود به مکانی همچون مسجد جمکران کنیم که تنها عده ی خاصی میتوانند با حضور در آنجا به ساحت حضرت حجت (عج)♡ عرض ارادت داشته باشند.
پسر #شهیدم در روز آخر قبل از رفتن به اردوی جهادی به من گفت که بابا این سفر برای من و شما خیر و برکت فراوان خواهد داشت. آن زمان متوجه منظور او نشدم اما اکنون به حرف او بیش از پیش واقف شدم.😔
واقعاً خیرات و برکات #شهادتش را در این چند روز شاهد هستم با پیام هایی که برای من از سوی دوستان و همکارانش ارسال می شود و تلفن هایی که از جاهای دور و نزدیک زده می شود و دیدارهایی که دوستان با ما دارند.
تازه متوجه شدم که #پسرم در این مدت چه خدمت بزرگی به هموطنان خود داشته است و توانسته با این اقدام #جهادی خود الگو سازی خوبی در زمینه ی فعالیت های خودجوش به منظور خدمت رسانی به همنوعان داشته باشد.
همیشه به من می گفت ما باید این کار را انجام بدهیم و نباید #موضوع مهدویت را محدود به مکانی همچون مسجد جمکران کنیم که تنها عده ی خاصی میتوانند با حضور در آنجا به ساحت حضرت حجت (عج)♡ عرض ارادت داشته باشند.
پسر #شهیدم در روز آخر قبل از رفتن به اردوی جهادی به من گفت که بابا این سفر برای من و شما خیر و برکت فراوان خواهد داشت. آن زمان متوجه منظور او نشدم اما اکنون به حرف او بیش از پیش واقف شدم.😔
واقعاً خیرات و برکات #شهادتش را در این چند روز شاهد هستم با پیام هایی که برای من از سوی دوستان و همکارانش ارسال می شود و تلفن هایی که از جاهای دور و نزدیک زده می شود و دیدارهایی که دوستان با ما دارند.
تازه متوجه شدم که #پسرم در این مدت چه خدمت بزرگی به هموطنان خود داشته است و توانسته با این اقدام #جهادی خود الگو سازی خوبی در زمینه ی فعالیت های خودجوش به منظور خدمت رسانی به همنوعان داشته باشد.
همچنین جلسات پیگیر و مستمری که این مؤسسه هر هفته سه شنبه ها برگزار می کردند « سه شنبه های مهدوی » بود که پسرم به اتفاق همکارانش در قالب آن سعی در #فرهنگ سازی بر اساس مبانی فرهنگ #انتظار حضرت حجت (عج)♡ داشتند.
همیشه به من می گفت ما باید این کار را انجام بدهیم و نباید #موضوع مهدویت را محدود به مکانی همچون مسجد جمکران کنیم که تنها عده ی خاصی میتوانند با حضور در آنجا به ساحت حضرت حجت (عج)♡ عرض ارادت داشته باشند.
پسر #شهیدم در روز آخر قبل از رفتن به اردوی جهادی به من گفت که بابا این سفر برای من و شما خیر و برکت فراوان خواهد داشت. آن زمان متوجه منظور او نشدم اما اکنون به حرف او بیش از پیش واقف شدم.😔
واقعاً خیرات و برکات #شهادتش را در این چند روز شاهد هستم با پیام هایی که برای من از سوی دوستان و همکارانش ارسال می شود و تلفن هایی که از جاهای دور و نزدیک زده می شود و دیدارهایی که دوستان با ما دارند.
تازه متوجه شدم که #پسرم در این مدت چه خدمت بزرگی به هموطنان خود داشته است و توانسته با این اقدام #جهادی خود الگو سازی خوبی در زمینه ی فعالیت های خودجوش به منظور خدمت رسانی به همنوعان داشته باشد.
همیشه به من می گفت ما باید این کار را انجام بدهیم و نباید #موضوع مهدویت را محدود به مکانی همچون مسجد جمکران کنیم که تنها عده ی خاصی میتوانند با حضور در آنجا به ساحت حضرت حجت (عج)♡ عرض ارادت داشته باشند.
پسر #شهیدم در روز آخر قبل از رفتن به اردوی جهادی به من گفت که بابا این سفر برای من و شما خیر و برکت فراوان خواهد داشت. آن زمان متوجه منظور او نشدم اما اکنون به حرف او بیش از پیش واقف شدم.😔
واقعاً خیرات و برکات #شهادتش را در این چند روز شاهد هستم با پیام هایی که برای من از سوی دوستان و همکارانش ارسال می شود و تلفن هایی که از جاهای دور و نزدیک زده می شود و دیدارهایی که دوستان با ما دارند.
تازه متوجه شدم که #پسرم در این مدت چه خدمت بزرگی به هموطنان خود داشته است و توانسته با این اقدام #جهادی خود الگو سازی خوبی در زمینه ی فعالیت های خودجوش به منظور خدمت رسانی به همنوعان داشته باشد.
یکی دو ساعت بعد حاج آقایی با من تماس گرفت و خیلی خونسرد خبر #شهادتش را داد. دنیا روی سرم خراب شد نمیدانستم چکار باید بکنم .... یک ساعت بعد از شنیدن خبر ، به در و دیوار میخوردم.😔
به روایت از پدرشهید جواد کوهساری⚘ :
می گفتند #مدافعان حرم برای پول می روند. 😔#پسرم هیچ احتیاجی به پول نداشت. #ماشین نو برایش خریده بودم. #یک طبقه ی خانه را هم به نامش زده بودم و #هزینه ی نامزدی اش را هم کنار گذاشته بودم. پسرم هیچ نیازی نداشت و رفت.😔
پسرم #آقا جواد یک سال و نیم پیش از #شهادتش در فاز دوم متروی مشهد و در قرارگاه کار میکرد.#بیمه شده بود و حقوق میگرفت. ماشین مدل پایین هم داشت ولی براش ماشین صفر خریده بودم.😔
وقتی #جوادم را در لباس جنگ دیدم ، سر و صورتش را بوسیدم و
گفتم : من راضی ام ، برو ....😔🍃⚘🍃
#جوادم فوق العاده #پاک و #با حیا بود. ابداً ذره ای لغزش از او ندیدم. یکی از همرزمان او در عراق میگفت :#جواد در حالی که تیرها مثل #رگبار از روی سرش رد میشدند در حال جمعآوری #مینها بود تا راه را باز کنه.
به روایت از پدرشهید جواد کوهساری⚘ :
می گفتند #مدافعان حرم برای پول می روند. 😔#پسرم هیچ احتیاجی به پول نداشت. #ماشین نو برایش خریده بودم. #یک طبقه ی خانه را هم به نامش زده بودم و #هزینه ی نامزدی اش را هم کنار گذاشته بودم. پسرم هیچ نیازی نداشت و رفت.😔
پسرم #آقا جواد یک سال و نیم پیش از #شهادتش در فاز دوم متروی مشهد و در قرارگاه کار میکرد.#بیمه شده بود و حقوق میگرفت. ماشین مدل پایین هم داشت ولی براش ماشین صفر خریده بودم.😔
وقتی #جوادم را در لباس جنگ دیدم ، سر و صورتش را بوسیدم و
گفتم : من راضی ام ، برو ....😔🍃⚘🍃
#جوادم فوق العاده #پاک و #با حیا بود. ابداً ذره ای لغزش از او ندیدم. یکی از همرزمان او در عراق میگفت :#جواد در حالی که تیرها مثل #رگبار از روی سرش رد میشدند در حال جمعآوری #مینها بود تا راه را باز کنه.
قلب خودم انگار همان لحظه داشت بیرون می زد و بغض سنگینی خفه ام میکرد. دلم آشوب بود.😔 از همان لحظه دلتنگی ام شروع شد ولی سعی کردم طوری رفتار کنم که نگران نشه و حتی اشکی برای رفتنش نریزم که مبادا دلش بلرزه.😔
روزهای اول هر روز چند بار تماس میگرفت و از #حرم حضرت زینب (س) و #غربت آنجا برایم حرف می زد و میگفت کاش در کنارش بودم و#غربت آنجا را می دیدم.😭
اما کم کم به دلیل اعزام به مناطق تماس ها کم شد و نگرانی و دلتنگی من بیشتر تا اینکه آخرین باری که تماس گرفت ٨ فروردین ماه ٩۶ بود ساعت حدودا ٣ بعد از ظهر
گفت که برای برداشتن مهمات به منطقه برگشته و باید دوباره به خط بروند و قرار شد لحظه ی آخر دوباره تماس بگیره و حدود یک ربع بعد دوباره زنگ زد.
آخرین جملاتی که بین ما رد و بدل شد این بود که گفتم مراقب خودت باش یه #یدالله که بیشتر ندارم. همسرم هم در جواب من گفت : نگران نباش ، من هر لحظه بیادتم ... 😔
بعد از این تماس تا روز #شهادتش تماس نگرفت و من خیلی نگران بودم . ظهر روز ١٢ فروردین ماه این حالت به اوج خود رسید و من نتونستم از شدت نگرانی لب به چیزی بزنم.
روزهای اول هر روز چند بار تماس میگرفت و از #حرم حضرت زینب (س) و #غربت آنجا برایم حرف می زد و میگفت کاش در کنارش بودم و#غربت آنجا را می دیدم.😭
اما کم کم به دلیل اعزام به مناطق تماس ها کم شد و نگرانی و دلتنگی من بیشتر تا اینکه آخرین باری که تماس گرفت ٨ فروردین ماه ٩۶ بود ساعت حدودا ٣ بعد از ظهر
گفت که برای برداشتن مهمات به منطقه برگشته و باید دوباره به خط بروند و قرار شد لحظه ی آخر دوباره تماس بگیره و حدود یک ربع بعد دوباره زنگ زد.
آخرین جملاتی که بین ما رد و بدل شد این بود که گفتم مراقب خودت باش یه #یدالله که بیشتر ندارم. همسرم هم در جواب من گفت : نگران نباش ، من هر لحظه بیادتم ... 😔
بعد از این تماس تا روز #شهادتش تماس نگرفت و من خیلی نگران بودم . ظهر روز ١٢ فروردین ماه این حالت به اوج خود رسید و من نتونستم از شدت نگرانی لب به چیزی بزنم.
#شهید مدافع حرم احمد گودرزی
🍃🌷🍃
متولد اول فروردین ۱۳۵۷# که در ورامین بزرگ شد، اصالتا بروجردی هست.
متاهل بود و تنها یادگار ایشان، محنا خانم هست که زمان #شهادتش ۴۳#روزه بود، زمان #تولدش #سوریه بود و ایشان اصلا فرزندش را ندید.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
دوست من، همسر یکی از دوستان #احمد بود و از طرف دیگر خانواده ما و ایشان با یکدیگر همسایه بودند.
در روزهای قبل از خواستگاری، ما شرط و شروط زیادی گذاشتیم و همه را پذیرفتند.و گفتن من همه شروط شما را میپذیرم، اما یک شرط دارم. میخواهم شرایط #کاری و #مأموریتهای #شغلی من را تحمل کنید. من هم پذیرفتم.
🍃🌷🍃
مدتی که همسر #شهید احمد گودرزی بودم، برایم مثل خواب و رویا بود که دیگر تکرار نمیشود.😭
🍃🌷🍃
وقتی برای بار #نخست از #سوریه برگشت، در خانه لباسهای ضخیم میپوشید و به صورت چند لایه از لباسها استفاده میکرد، در حالی که #احمد به لباس پوشیدن زیاد عادت نداشت.
🍃🌷🍃
وقتی علت این کار را ازش پرسیدم، در جوابم گفت: هوای #سوریه خیلی #سرد است و ما چون آنجا مجبور هستیم چندلایه لباس بپوشیم، عادت کردهام.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
متولد اول فروردین ۱۳۵۷# که در ورامین بزرگ شد، اصالتا بروجردی هست.
متاهل بود و تنها یادگار ایشان، محنا خانم هست که زمان #شهادتش ۴۳#روزه بود، زمان #تولدش #سوریه بود و ایشان اصلا فرزندش را ندید.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
دوست من، همسر یکی از دوستان #احمد بود و از طرف دیگر خانواده ما و ایشان با یکدیگر همسایه بودند.
در روزهای قبل از خواستگاری، ما شرط و شروط زیادی گذاشتیم و همه را پذیرفتند.و گفتن من همه شروط شما را میپذیرم، اما یک شرط دارم. میخواهم شرایط #کاری و #مأموریتهای #شغلی من را تحمل کنید. من هم پذیرفتم.
🍃🌷🍃
مدتی که همسر #شهید احمد گودرزی بودم، برایم مثل خواب و رویا بود که دیگر تکرار نمیشود.😭
🍃🌷🍃
وقتی برای بار #نخست از #سوریه برگشت، در خانه لباسهای ضخیم میپوشید و به صورت چند لایه از لباسها استفاده میکرد، در حالی که #احمد به لباس پوشیدن زیاد عادت نداشت.
🍃🌷🍃
وقتی علت این کار را ازش پرسیدم، در جوابم گفت: هوای #سوریه خیلی #سرد است و ما چون آنجا مجبور هستیم چندلایه لباس بپوشیم، عادت کردهام.
🍃🌷🍃
همچنین جلسات پیگیر و مستمری که این مؤسسه هر هفته سه شنبه ها برگزار می کردند « سه شنبه های مهدوی » بود که پسرم به اتفاق همکارانش در قالب آن سعی در #فرهنگ سازی بر اساس مبانی فرهنگ #انتظار حضرت حجت (عج)♡ داشتند.
همیشه به من می گفت ما باید این کار را انجام بدهیم و نباید #موضوع مهدویت را محدود به مکانی همچون مسجد جمکران کنیم که تنها عده ی خاصی میتوانند با حضور در آنجا به ساحت حضرت حجت (عج)♡ عرض ارادت داشته باشند.
پسر #شهیدم در روز آخر قبل از رفتن به اردوی جهادی به من گفت که بابا این سفر برای من و شما خیر و برکت فراوان خواهد داشت. آن زمان متوجه منظور او نشدم اما اکنون به حرف او بیش از پیش واقف شدم.😔
واقعاً خیرات و برکات #شهادتش را در این چند روز شاهد هستم با پیام هایی که برای من از سوی دوستان و همکارانش ارسال می شود و تلفن هایی که از جاهای دور و نزدیک زده می شود و دیدارهایی که دوستان با ما دارند.
تازه متوجه شدم که #پسرم در این مدت چه خدمت بزرگی به هموطنان خود داشته است و توانسته با این اقدام #جهادی خود الگو سازی خوبی در زمینه ی فعالیت های خودجوش به منظور خدمت رسانی به همنوعان داشته باشد.
همیشه به من می گفت ما باید این کار را انجام بدهیم و نباید #موضوع مهدویت را محدود به مکانی همچون مسجد جمکران کنیم که تنها عده ی خاصی میتوانند با حضور در آنجا به ساحت حضرت حجت (عج)♡ عرض ارادت داشته باشند.
پسر #شهیدم در روز آخر قبل از رفتن به اردوی جهادی به من گفت که بابا این سفر برای من و شما خیر و برکت فراوان خواهد داشت. آن زمان متوجه منظور او نشدم اما اکنون به حرف او بیش از پیش واقف شدم.😔
واقعاً خیرات و برکات #شهادتش را در این چند روز شاهد هستم با پیام هایی که برای من از سوی دوستان و همکارانش ارسال می شود و تلفن هایی که از جاهای دور و نزدیک زده می شود و دیدارهایی که دوستان با ما دارند.
تازه متوجه شدم که #پسرم در این مدت چه خدمت بزرگی به هموطنان خود داشته است و توانسته با این اقدام #جهادی خود الگو سازی خوبی در زمینه ی فعالیت های خودجوش به منظور خدمت رسانی به همنوعان داشته باشد.
همچنین جلسات پیگیر و مستمری که این مؤسسه هر هفته سه شنبه ها برگزار می کردند « سه شنبه های مهدوی » بود که پسرم به اتفاق همکارانش در قالب آن سعی در #فرهنگ سازی بر اساس مبانی فرهنگ #انتظار حضرت حجت (عج)♡ داشتند.
همیشه به من می گفت ما باید این کار را انجام بدهیم و نباید #موضوع مهدویت را محدود به مکانی همچون مسجد جمکران کنیم که تنها عده ی خاصی میتوانند با حضور در آنجا به ساحت حضرت حجت (عج)♡ عرض ارادت داشته باشند.
پسر #شهیدم در روز آخر قبل از رفتن به اردوی جهادی به من گفت که بابا این سفر برای من و شما خیر و برکت فراوان خواهد داشت. آن زمان متوجه منظور او نشدم اما اکنون به حرف او بیش از پیش واقف شدم.😔
واقعاً خیرات و برکات #شهادتش را در این چند روز شاهد هستم با پیام هایی که برای من از سوی دوستان و همکارانش ارسال می شود و تلفن هایی که از جاهای دور و نزدیک زده می شود و دیدارهایی که دوستان با ما دارند.
تازه متوجه شدم که #پسرم در این مدت چه خدمت بزرگی به هموطنان خود داشته است و توانسته با این اقدام #جهادی خود الگو سازی خوبی در زمینه ی فعالیت های خودجوش به منظور خدمت رسانی به همنوعان داشته باشد.
همیشه به من می گفت ما باید این کار را انجام بدهیم و نباید #موضوع مهدویت را محدود به مکانی همچون مسجد جمکران کنیم که تنها عده ی خاصی میتوانند با حضور در آنجا به ساحت حضرت حجت (عج)♡ عرض ارادت داشته باشند.
پسر #شهیدم در روز آخر قبل از رفتن به اردوی جهادی به من گفت که بابا این سفر برای من و شما خیر و برکت فراوان خواهد داشت. آن زمان متوجه منظور او نشدم اما اکنون به حرف او بیش از پیش واقف شدم.😔
واقعاً خیرات و برکات #شهادتش را در این چند روز شاهد هستم با پیام هایی که برای من از سوی دوستان و همکارانش ارسال می شود و تلفن هایی که از جاهای دور و نزدیک زده می شود و دیدارهایی که دوستان با ما دارند.
تازه متوجه شدم که #پسرم در این مدت چه خدمت بزرگی به هموطنان خود داشته است و توانسته با این اقدام #جهادی خود الگو سازی خوبی در زمینه ی فعالیت های خودجوش به منظور خدمت رسانی به همنوعان داشته باشد.
ایشان کاری کرد که تا مدتها حتی پس از #شهادتش،#افسران #نیروی هوایی و #دریایی عراق از #شنیدن #نامش لرزه به اندامشان میافتاد.
🍃🌷🍃
#پرواز آغاز شد و ایشان با #مانورهای دیدنی، خود را در #بهترین موقعیت ها قرار داد و یکی پس از دیگری #ناوچههای عراقی را #غرق کرد.
🍃🌷🍃
در این #عملیات توانست#ناوهای اوزا، #ناوهای مین جمع کن، #ناو نیروبر و چندین #اژدر افکن به ارزش کلی ۲۴۰#میلیون دلار را #هدف قرار داده و #نیروی دریایی #عراق را #نابود کند.
🍃🌷🍃
پس از این #عملیات بود که به ایشان #لقب «حسین ماوریک» (شکارچی ناوهای اوزا) را دادند.
🍃🌷🍃
به ایشان میگفتند: «قاتل اوزا» #ناوچههای اوزای عراق آن #قایقهای موشک اندازی بود که به علت برد بلند #موشک و #قابلیت مانورش به راحتی #ناوهای آنها را در #خلیج فارس #آماج قرار میداد.
🍃🌷🍃
ایشان در استفاده از #هواپیمای اف ۴، #انجام #مانورها و #عملیات جنگی،#انهدام هدف و #شلیک #موشک ماوریک همتا نداشت و به اندازهای #مهارت داشت که در هر #شیرجه به #چندین #هدف میتوانست #حمله کند.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
#پرواز آغاز شد و ایشان با #مانورهای دیدنی، خود را در #بهترین موقعیت ها قرار داد و یکی پس از دیگری #ناوچههای عراقی را #غرق کرد.
🍃🌷🍃
در این #عملیات توانست#ناوهای اوزا، #ناوهای مین جمع کن، #ناو نیروبر و چندین #اژدر افکن به ارزش کلی ۲۴۰#میلیون دلار را #هدف قرار داده و #نیروی دریایی #عراق را #نابود کند.
🍃🌷🍃
پس از این #عملیات بود که به ایشان #لقب «حسین ماوریک» (شکارچی ناوهای اوزا) را دادند.
🍃🌷🍃
به ایشان میگفتند: «قاتل اوزا» #ناوچههای اوزای عراق آن #قایقهای موشک اندازی بود که به علت برد بلند #موشک و #قابلیت مانورش به راحتی #ناوهای آنها را در #خلیج فارس #آماج قرار میداد.
🍃🌷🍃
ایشان در استفاده از #هواپیمای اف ۴، #انجام #مانورها و #عملیات جنگی،#انهدام هدف و #شلیک #موشک ماوریک همتا نداشت و به اندازهای #مهارت داشت که در هر #شیرجه به #چندین #هدف میتوانست #حمله کند.
🍃🌷🍃
#خاطرات_شهید
سر قبر #شهید_تورجی_زاده که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو
من هم دستم را روی قبر شهید تورجی زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید...
اما دوباره تاکید کرد تو که میدانی من چه میخواهم پس دعا کن تا به خواستهام برسم...
#شهادتش را از شهید تورجی زاده خواست...
راوی : #همسر_شهید
ڪهکشـان من ...
راه شیـری نیست !
ڪهکشان من ، چشمان توست ؛
ڪہ مرا بہ آسمـــانها می برد ...
#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_مسلم_خیزاب
#سالروز_ولادت🎈🎂🎊🎉🎂🎈
🌹🍃تاریخ تولد : ۱۰ دی ۱۳۵۹
🌹🍃تاریخ شهادت :۲۰ مهر ۱۳۹۴
🌹🍃مزار : اصفهان
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
سر قبر #شهید_تورجی_زاده که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو
من هم دستم را روی قبر شهید تورجی زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید...
اما دوباره تاکید کرد تو که میدانی من چه میخواهم پس دعا کن تا به خواستهام برسم...
#شهادتش را از شهید تورجی زاده خواست...
راوی : #همسر_شهید
ڪهکشـان من ...
راه شیـری نیست !
ڪهکشان من ، چشمان توست ؛
ڪہ مرا بہ آسمـــانها می برد ...
#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_مسلم_خیزاب
#سالروز_ولادت🎈🎂🎊🎉🎂🎈
🌹🍃تاریخ تولد : ۱۰ دی ۱۳۵۹
🌹🍃تاریخ شهادت :۲۰ مهر ۱۳۹۴
🌹🍃مزار : اصفهان
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#خاطرات_شهید
سر قبر #شهید_تورجی_زاده که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو
من هم دستم را روی قبر شهید تورجی زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید...
اما دوباره تاکید کرد تو که میدانی من چه میخواهم پس دعا کن تا به خواستهام برسم...
#شهادتش را از شهید تورجی زاده خواست...
راوی : #همسر_شهید
ڪهکشـان من ...
راه شیـری نیست !
ڪهکشان من ، چشمان توست ؛
ڪہ مرا بہ آسمـــانها می برد ...
#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_مسلم_خیزاب
#سالروز_ولادت🎈🎂🎊🎉🎂🎈
🌹🍃تاریخ تولد : ۱۰ دی ۱۳۵۹
🌹🍃تاریخ شهادت :۲۰ مهر ۱۳۹۴
🌹🍃مزار : اصفهان
گلستان شهدا
سر قبر #شهید_تورجی_زاده که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو
من هم دستم را روی قبر شهید تورجی زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید...
اما دوباره تاکید کرد تو که میدانی من چه میخواهم پس دعا کن تا به خواستهام برسم...
#شهادتش را از شهید تورجی زاده خواست...
راوی : #همسر_شهید
ڪهکشـان من ...
راه شیـری نیست !
ڪهکشان من ، چشمان توست ؛
ڪہ مرا بہ آسمـــانها می برد ...
#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_مسلم_خیزاب
#سالروز_ولادت🎈🎂🎊🎉🎂🎈
🌹🍃تاریخ تولد : ۱۰ دی ۱۳۵۹
🌹🍃تاریخ شهادت :۲۰ مهر ۱۳۹۴
🌹🍃مزار : اصفهان
گلستان شهدا
#خاطرات_شـهید
سر قبر #شهید_تورجی_زاده که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو
من هم دستم را روی قبر شهید تورجی زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید...
اما دوباره تاکید کرد تو که میدانی من چه میخواهم پس دعا کن تا به خواستهام برسم...
#شهادتش را از شهید تورجی زاده خواست...
#شهید_مسلم_خیزاب🌷
راوی : #همسر_شهید
🌷🌸💐
سر قبر #شهید_تورجی_زاده که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو
من هم دستم را روی قبر شهید تورجی زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید...
اما دوباره تاکید کرد تو که میدانی من چه میخواهم پس دعا کن تا به خواستهام برسم...
#شهادتش را از شهید تورجی زاده خواست...
#شهید_مسلم_خیزاب🌷
راوی : #همسر_شهید
🌷🌸💐