معرفی عارفان
1.12K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.7K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
بیچاره من،
که از پس این جستجو، هنوز
می نالد از من این دل شیدا که: یار کو؟
کو آن که جاودانه مرا می دهد فریب؟
بنما، کجاست او !

#هوشنگ_ابتهاج
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست


#هوشنگ_ابتهاج
‍ بیست و پنج اردیبهشت ماه، روز بزرگداشت فردوسی بزرگ خجسته بادا...🌷🌺🌷

📷 مجسمه و مقبره فردوسی بزرگ(طراح آرامگاه فردوسی،استاد #هوشنگ_سیحون در سال ۱۳۴۷ شمسی و مجسمه فردوسی در ارتفاع ۱/۸۵ سانتی متر از جنس سنگ مرمر اثر میکل انژ ایران استاد #ابوالحسن_صدیقی در سال ۱۳۴۸ شمسی)
چون باد می روی و به خاکم فکنده ای 
آری برو که خانه ز بنیاد کنده ای

حس و هنر به هیچ ، ز عشق بهشتی ام 
شرمی نیامدت که ز چشمم فکنده ا ی؟

بخت از منت گرفت و دلم آن چنان گریست 
کز دست کودکی بربایی پرنده ای

بی او چه بر تو می گذرد ، سایه ای شگفت !
جانت ز دست رفت و تو بی چاره زنده ای ...

#هوشنگ_ابتهاج
می شنوم می شنوم آشناست
                 موسْیقیِ چشم تو در گوش من

مـوج نگاه تو همـاواز ناز
                 ریخت چو مهتاب در آغوش من


 
#هوشنگ_ابتهاج
وقتی کسی بگوید:
"من خیلی تنهایم" یا "غمگینم"، به اتاقی فکر می‌کنم که فقط چهار دیوار دارد و یک سقف.



#هوشنگ_گلشیری
هوشنگ گلشیری (۲۵ اسفند ۱۳۱۶ – ۱۶ خرداد ۱۳۷۹) نویسندهٔ ایرانی و سردبیر مجلهٔ کارنامه بود. مورّخان ادبی وی را از تأثیرگذارترین داستان‌نویسان معاصر زبان فارسی دانسته‌اند
زندگی زیباست ای زیبا پسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند
آن قدر زیباست این بی بازگشت
کز برایش می توان از جان گذشت
مردن عاشق نمی میراندش
در چراغ تازه می گیراندش
باغ ها را گر چه دیوار و در است
از هواشان راه با یکدیگر است
شاخه ها را از جدایی گر غم است
ریشه هاشان دست در دست هم است
#هوشنگ_ابتهاج
*بامدادتان به سرور ❤️🌹*
ای عشق، همه بهانه از توست
من خامشم، این ترانه از توست
 
آن بانگ بلند صبحگاهی 
وین زمزمه شبانه، از توست
 
من انده خویش را، ندانم
این گریه بی بهانه، از توست
 
آی آتش جان پاکبازان 
در خرمن من زبانه، از تست
 
افسون شده، تو را زبان نیست 
ور هست،همه فسانه، از تست
 
کشتی مرا، چه بیم دریا؟
طوفان، ز تو و کرانه از تست
 
گر باده دهی و گرنه ، غم نیست
مست از تو ، شرابخانه از تست
 
می را، چه اثر، به پیش چشمت؟
کاین مستی شادمانه، از تست
 
پیش تو، چه توسنی کند عقل؟
رام است، که تازیانه از تست
 
من میگذرم، خموش و گمنام 
آوازه جاودانه، از تست
 
چون سایه، مرا ز خاک برگیر 
کاینجا، سر و آستانه از تست
 
  #هوشنگ_ابتهاج
بگردید ، بگردید ، درین خانه بگردید
درین خانه غریبید ، غریبانه بگردید

یکی مرغ چمن بود که جفت دل من بود
جهان لانه ی او نیست پی لانه بگردید

یکی ساقی مست است پس پرده نشسته ست
قدح پیش فرستاد که مستانه بگردید

یکی لذت مستی ست ، نهان زیر لب کیست ؟
ازین دست بدان دست چو پیمانه بگردید

یکی مرغ غریب است که باغ دل من خورد
به دامش نتوان یافت ، پی دانه بگردید

نسیم نفس دوست به من خورد و چه خوشبوست
همین جاست ، همین جاست ، همه خانه بگردید

نوایی نشنیده ست که از خویش رمیده ست
به غوغاش مخوانید ، خموشانه بگردید

سرشکی که بر آن خاک فشاندیم بن تاک
در این جوش شراب است ، به خمخانه بگردید

چه شیرین و چه خوشبوست ، کجا خوابگه اوست ؟
پی آن گل پر نوش چو پروانه بگردید

بر آن عقل بخندید که عشقش نپسندید
در این حلقه ی زنجیر چو دیوانه بگردید

درین کنج غم آباد نشانش نتوان داد
اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید

کلید در امید اگر هست شمایید
درین قفل کهن سنگ چو دندانه بگردید

رخ از سایه نهفته ست ، به افسون که خفته ست ؟
به خوابش نتوان دید ، به افسانه بگردید

تن او به تنم خورد ، مرا برد ، مرا برد
گرم باز نیاورد ، به شکرانه بگردید

#هوشنگ_ابتهاج
آثار نقاشی "لان براون" به سبک #دیجیتال

گفتمش من آن سمند سرکشم 
خنده زد که تازیانه با من است!

#هوشنگ ابتهاج
امشب از باده خرابم کن و بگذار بميرم
غرق دريای شرابم کن و بگذار بميرم
قصه ی عشق بگوش من ديوانه چه خوانی
بس کن افسانه و خوابم کن و بگذار بميرم
گر چه عشق تو سرابيست فريبنده و سوزان
دلخوش ای مه به سرابم کن و بگذار بميرم
زندگی تلخ تر از مرگ بود گر تو نباشی
بعد از اين مرده حسابم کن و بگذار بميرم
پيرم و نيست دگر بيم ز دمسردی مرگ
گرم رويای شبابم کن و بگذار بميرم
خسته شد ديده ام از ديدن امواج حوادث
کور چون چشم حبابم کن و بگذار بميرم
تابکی حلقه شوم سر بدر خانه بکوبم
از در خويش جوابم کن و بگذار بميرم
اشک گرمم که بنوک مژۀ شمع بلرزم
شعله شو، يکسره آبم کن و بگذار بميرم



#بهادر_یگانه



#هوشنگ_ابتهاج_نیست
#شهریار_نیست
#منزوی_نیست
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نان_ابتهاج_شهریار_و_منزوی_منتشر_شده
چه کنم با غم خویش؟
گه گهی بغض دلم می‌ترکد
دلِ تنگم ز عطش می‌سوزد
شانه‌ای می‌خواهم
که گذارم سر خود بر رویش
و کنم گریه که شاید کمی آرام شوم
ولی افسوس که نیست..

#هوشنگ_ابتهاج
ای دوست شاد باش
که شادی سزای توست 

 این گنج مزد طاقت
رنج آزمای توست 

صبح امید و پرتو
دیدار و بزم مهر 

 ای دل بیا که این
همه اجر وفای توست 

#هوشنگ_ابتهاج
هرچه به گِرد خویشتن می‌نگرم درین چمن
آینه‌ی ضمیر من جز تو نمی‌دهد نشان


#هوشنگ_ابتهاج
عشق شادی ست، عشق آزادی است

عشق آغاز آدمیزادی است

عشق آتش به سینه داشتن است

دم همت برو گماشتن است

عشق شوری زخود فزاینده ست

زایش کهکشان زاینده ست

تپش نبض باغ در دانه ست

در شب پیله رقص پروانه ست

جنبشی درنهفت پرده جان

در بنِ جان زندگی پنهان

زندگی چیست؟ عشق ورزیدن

زندگی را به عشق بخشیدن

زنده است آنکه عشق میورزد

دل و جانش به عشق می ارزد...

#هوشنگ_ابتهاج
عشق شادی ست، عشق آزادی است

عشق آغاز آدمیزادی است

عشق آتش به سینه داشتن است

دم همت برو گماشتن است

عشق شوری زخود فزاینده ست

زایش کهکشان زاینده ست

تپش نبض باغ در دانه ست

در شب پیله رقص پروانه ست

جنبشی درنهفت پرده جان

در بنِ جان زندگی پنهان

زندگی چیست؟ عشق ورزیدن

زندگی را به عشق بخشیدن

زنده است آنکه عشق میورزد

دل و جانش به عشق می ارزد...

#هوشنگ_ابتهاج
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای خاک “ این همان تن پاک است؟ …
انسان همین خلاصه ی خاک است”

#هوشنگ_ابتهاج
.
من
نمی دانستم
معنی هرگز را!
تو چرا باز نگشتی دیگر…؟

#هوشنگ_ابتهاج

#تصویرش‌چقد‌غم‌داره😔
#شعر_شب

ندانمت که چو این ماجرا تمام کنی
ازین سرای کهن راهیِ کجام کنی!
در این جهانِ غریبم از آن رها کردی
که با هزار غم و درد آشنام کنی
بَسَم نوایِ خوش آموختی و آخرِ عمر
صلاحِ کار چه دیدی که بی نوام کنی
چنین عبَث نگهم داشتی به عمرِ دراز
که از ملازمتِ همرهان جدام کنی
دگر هر آینه جز اشک و خون چه خواهی دید
گرفتم آنکه تو جامِ جهان‌نمام کنی
مرا که گنج دو عالم بهای مویی نیست
به یک پشیز نیرزم اگر بهام کنی
زمانه کرد و نشد، دستِ جور رنجه مکن
به صد جفا نتوانی که بی‌وفام کنی
هزار نقشِ نُو‌َم در ضمیر می‌آمد
تو خواستی که چو سایه غزل سرام کنی
لبِ تو نقطه‌ی پایانِ ماجرای من است
بیا که این غزلِ کهنه را تمام کنی

#هوشنگ_ابتهاج
هوای روی تو دارم نمی‌گذارندم
مگر به کوی تو این ابر ها ببارندم

مرا که مستِ تو اَم این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دستِ که می‌سپارندم

مگر در این شبِ دیرانتظارِ عاشق‌کُش
به وعده های وصالِ تو زنده دارندم

غم نمی‌خورد ایّام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بی‌غم نمی‌گذارندم

سری به سینه فرو برده‌ام مگر روزی
چو گنجِ گم‌شده زین کنجِ غم برآرندم

چه باک اگر به دلِ بی‌غمان نبردم راه
غمِ شکسته‌دلانم که می‌گسارندم

من آن ستاره‌ی شب‌زنده‌دارِ امّیدم
که عاشقانِ تو تا روز می‌شمارندم

چه جای خواب که هر شب محصّلانِ فراق
خیال روی تو بر دیده می‌گمارندم

هنوز دست نشسته‌ست غم ز خونِ دلم
چه نقش‌ها که از این دست می‌نگارندم

کدام مست مِی از خونِ سایه خواهد کرد
که همچو خوشه‌ی انگور می‌فشارندم؟!

#هوشنگ_ابتهاج