منگر چنین به چشمم، ای چشم آهوانه !
ترسم قرار و صبرم، برخیزد از میانه
ترسم به نام بوسه، غارت کنم لبت را
با عُذر بیقراری این بهترین بهانه
ترسم بسوزد آخر، همراه من ترا نیز
این آتشی که از شوق در من کشد زبانه
چون شب شود از ایندست، اندیشهای مدام است
در بر کشیدنت مست، ای خواهش شبانه!
ای رجعت جوانی، در نیمه راه عمرم
برشاخه خزانم، ناگه زده جوانه
ای بخت ناخوش من شبرنگ سرکش من
رامِ نوازش تو، بیتیغ و تازیانه
ای مرده در وجودم، با تو هراس توفان !
ای معنی رهایی! ای ساحل! ای کرانه!
جانم پر از سرودی است، کز چنگ تو تراود
ای شور! ای ترنم! ای شعر! ای ترانه
#حسین_منزوی
#ناطقه_از_شوکران_وشکر
#غزل_شماره_۱۵
ترسم قرار و صبرم، برخیزد از میانه
ترسم به نام بوسه، غارت کنم لبت را
با عُذر بیقراری این بهترین بهانه
ترسم بسوزد آخر، همراه من ترا نیز
این آتشی که از شوق در من کشد زبانه
چون شب شود از ایندست، اندیشهای مدام است
در بر کشیدنت مست، ای خواهش شبانه!
ای رجعت جوانی، در نیمه راه عمرم
برشاخه خزانم، ناگه زده جوانه
ای بخت ناخوش من شبرنگ سرکش من
رامِ نوازش تو، بیتیغ و تازیانه
ای مرده در وجودم، با تو هراس توفان !
ای معنی رهایی! ای ساحل! ای کرانه!
جانم پر از سرودی است، کز چنگ تو تراود
ای شور! ای ترنم! ای شعر! ای ترانه
#حسین_منزوی
#ناطقه_از_شوکران_وشکر
#غزل_شماره_۱۵
ای بر آوردهٔ وصل شب مهتاب و پگاه!
ناز پروردهٔ خورشید و نظر کردهٔ ماه!
***
چون خدا ساختنت خواست به دلخواه، نخست
گلت آمیخت به هفتاد گل مهر گیاه
مشتی الماس ز شب چید و به چشمت پاشید
تا درخشان شود اینگونه به چشم تو نگاه
نیز از آن باده که زِ انگور بهشتش کردند،
یک دو پیمانه در آمیخت بدان چشم سیاه
***
پس به«حوّا» و تو بخشید، تنی وسوسه ریز
آنکه با «آدم» و من داد، دلی وسوسه خواه
گنگ و سرگشته به هر سو دل آدم چون دید
با هوایت، هوس گمرهش آورد، براه
برقی از چشم تو آنگاه در آدم زد وسوخت
خرمن آدمیان را هم از آن طرفه گناه
***
چونکه مطلوبترت دید و از او خوبترت
از سر زهره گرفت و به تو بخشید کلاه
***
آری اینگونه ترا ساخت خدا و پس از آن
روی زیبای تو برحسن خود، آورد گواه
***
تا شکیبم دهد و صبر به زندان زمین،
از بهشتت سوی من، هدیه فرستاد آنگاه.
#حسین_منزوی
#ناطقه_از_شوکران_وشکر
#غزل_شماره_۱۹
ناز پروردهٔ خورشید و نظر کردهٔ ماه!
***
چون خدا ساختنت خواست به دلخواه، نخست
گلت آمیخت به هفتاد گل مهر گیاه
مشتی الماس ز شب چید و به چشمت پاشید
تا درخشان شود اینگونه به چشم تو نگاه
نیز از آن باده که زِ انگور بهشتش کردند،
یک دو پیمانه در آمیخت بدان چشم سیاه
***
پس به«حوّا» و تو بخشید، تنی وسوسه ریز
آنکه با «آدم» و من داد، دلی وسوسه خواه
گنگ و سرگشته به هر سو دل آدم چون دید
با هوایت، هوس گمرهش آورد، براه
برقی از چشم تو آنگاه در آدم زد وسوخت
خرمن آدمیان را هم از آن طرفه گناه
***
چونکه مطلوبترت دید و از او خوبترت
از سر زهره گرفت و به تو بخشید کلاه
***
آری اینگونه ترا ساخت خدا و پس از آن
روی زیبای تو برحسن خود، آورد گواه
***
تا شکیبم دهد و صبر به زندان زمین،
از بهشتت سوی من، هدیه فرستاد آنگاه.
#حسین_منزوی
#ناطقه_از_شوکران_وشکر
#غزل_شماره_۱۹
تو خواهی آمد و آواز با تو خواهد بود
پرنده و پر و پرواز با تو خواهد بود
تو خواهی آمد و چونانکه پیش از این بودهست
کلیدِ قفلِ فلق، باز با تو خواهد بود
تو ساقیانه، اگر لب به بوسه باز کنی
شراب خلّر شیراز، با تو خواهد بود
خلاصه کرده به هر غمزهای، هزار غزل
هنر به شیوهٔ ایجاز، با تو خواهد بود
طلوع کن که چنان آفتابگردانها
مرا دو چشم نظرباز، با تو خواهد بود
«میان عاشق و معشوق، فرق بسیار است»
نیاز با من اگر، ناز، با تو خواهد بود
چه جای من؟ که برای فریب یوسف نیز
نگاه وسوسه پرداز، با تو خواهد بود
در آرزوست دلم راز اسم اعظم را
تو خواهی آمد و آن راز، با تو خواهد بود
برای دادن عمر دوبارهای به دلم
تو خواهی آمد و اعجاز با تو خواهد بود
#حسین_منزوی
#ناطقه_از_شوکران_وشکر
#غزل_شماره_۲۲
پرنده و پر و پرواز با تو خواهد بود
تو خواهی آمد و چونانکه پیش از این بودهست
کلیدِ قفلِ فلق، باز با تو خواهد بود
تو ساقیانه، اگر لب به بوسه باز کنی
شراب خلّر شیراز، با تو خواهد بود
خلاصه کرده به هر غمزهای، هزار غزل
هنر به شیوهٔ ایجاز، با تو خواهد بود
طلوع کن که چنان آفتابگردانها
مرا دو چشم نظرباز، با تو خواهد بود
«میان عاشق و معشوق، فرق بسیار است»
نیاز با من اگر، ناز، با تو خواهد بود
چه جای من؟ که برای فریب یوسف نیز
نگاه وسوسه پرداز، با تو خواهد بود
در آرزوست دلم راز اسم اعظم را
تو خواهی آمد و آن راز، با تو خواهد بود
برای دادن عمر دوبارهای به دلم
تو خواهی آمد و اعجاز با تو خواهد بود
#حسین_منزوی
#ناطقه_از_شوکران_وشکر
#غزل_شماره_۲۲