معرفی عارفان
1.1K subscribers
32.7K photos
11.8K videos
3.18K files
2.67K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
نقدی بر داستان موسی و شبان

موسی و شبان یکی از دل انگیزترین حکایت های مثنوی است که مولانا با زبانی ساده و بیانی روان خواننده را درگیر جستارهای خود می سازد.
داستان، رویارویی پیامبری صاحب رسالت است با  شبانی ساده دل كه رابطه اش با خداوند برپایه سادگی و خوش قلبی خویش استوار گردیده و ازهمین روی راهش مقبول درگاه الهیست.
موسی و شبان حکایت عرفان است و وحدت. قبول راههای گوناگون است و کثرت.
حس دوست داشتن است و یک رابطه، از دل سخن گفتنی است بی واسطه.
رهایی از آداب و ترتیب است و شریعت و قدم نهادن در وادی عشق است و طریقت.
جوششی است از آزاد اندیشی بر جزم اندیشی و کوششی از رواداری برسخت گیری.
گذری است از خوف بر رجا و نظری است از  اندوه بر شادی.
 پناهی است از امید بر یاس، و امیدی از وصل بر فصل! 
راه جوانمردی است و آزادگی و قبول مذهب عشق است و بی کرانگی.  
موسی و شبان حکایت دو اندیشه فقیهانه و عارفانه است که همواره در درازنای تاریخ با یکدیگر در جدال و چالش بوده اند. حماسه ای است از رویارویی عین القضات و فقیهان، سهرودی و عالمان، حلاج و خلیفگان و مشتاق علی شاه و ملا عبدالله های مجتهد!
به باور مخلص، این داستان، بواقع دو وجه گوناگون از دو دوران زندگی مولاناست که در یک تابلو به نمایش گذاشته شده است. مولانای صاحب منبر، فقیه و مفتی که جامعه مسلمانان شهر قونیه را اداره می کند. فتوا به کفر و الحاد دیگران می دهد و...
 مولانای پس از دیدار شمس، که هیچ انسانی را شایسته سرزنش یا سزاوار مرگ نمی داند، حتا طاووس زن بدنام قونیه و یا ثریانوس قاتل یونانی را!  
پیام داستان ساده و روشن است. یکم اینکه برای وصول به حقیقت می توان که هیچ آدابی و ترتیبی را نجست و دیگرآنکه عاشقان به مذهب عشقند و مذهب عشق از همه مذاهب جداست. 

#استاد_بابک_صفوت
#موسی_شبان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#پرواز_همای
#موسی_و_شبان
#خدا_را_میشناسم

بـگو مـوسی... بـگو مـوسی...!

پـریشانتر تـویی یـا مـن...؟!
هجر روی تو- شعر از پژمان بختیاری
ملوک ضرابی، موسی و مرتضی نی داوود
«هجر روی تو»

مه من تا کی به حسرت
به هجر روی ماهت سوزم...


آواز #ملوک_ضرابی
شعر #پژمان_بختیاری
ویلن #موسی_نی_داوود
آهنگ وتار #مرتضی_نی_داوود
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مثنوی خوانی #سروش

باوفا یارا جفا آموختی
این جفا را از کجا آموختی؟

کو وفاهایِ لطیفت، کَز نَخُست
در شکارِ جانِ ما آموختی؟

هر کجا زشتی، جفاکاری رَسید
خوبی‌اش دادی، وفا آموختی

ای دل از عالَم چُنین بیگانگی
هم زِ یارِ آشنا آموختی

جانْت گر خواهد صَنَم، گویی بلی
این بلی را زان بلا آموختی

#عشق را گفتم فروخوردی مرا
این مگر از اژدها آموختی؟

آن عصایِ #موسی اژدرها بخورد
تو مگر هم زان عصا آموختی؟

ای دل اَر از غَمزه‌اَش خسته شدی
از لبش آخر دوا آموختی

شُکر هِشْتیّ و شکایت می‌کنی
از یکی باری خطا آموختی

زان شِکَرخانه مگو الا که شُکر
آن‌چنان کَز اَنبیا آموختی

این صفا را از گِله تیره مَکُن
کین صفا از مصطفی آموختی

هر چه خَلق آموختت، زان لب ببند
جمله آن شو کز خدا آموختی

عاشقا از #شمس_تبریزی چو ابر
سوختی، لیکن ضیا آموختی