در من ادراکی است از تو عاشقانه،عاشقانه
از تو تصویری است در من جاودانه،جاودانه
تو هوای عطری از صحرای دور آرزویی
از تو سنگین شهر ذهنم کوچه کوچه،خانه خانه
آه ای آمیزه ای از بی ریایی با محبت!
شادی تو کودکانه، رأفت تو مادرانه
شهربانوی وجودم باش و کابین تو؟ بستان
اینک،اقلیم دل من بی کرانِ بی کرانه
آتش او! دیگر این افسانه را بگذار و بگذر
در من اینک آتش تو، شعله شعله در زبانه
فصل،فصل توست دیگر، فصل فصل ما -من و تو-
فصل عطر و فصل سبزه، فصل گل، فصل جوانه
فصل رفتن در خیابان های شوخ مهربانی
فصل ماندن در تماشای قشنگ شاعرانه
فصل چیدن های گل ها - چیدن گل های بوسه -
از بهار و از لب تو، خوشه خوشه، دانه دانه
دفتری که حرف حرف، برگ برگش مرثیت بود
اینک اینک در هوایت پر ترنم، پر ترانه
بار دیگر ظلمتم را می شکافد شب چراغی
تا کی اش از من بدزدی بار دیگر، ای زمانه!
#حسین_منزوی
#غزل_شماره_۹
از تو تصویری است در من جاودانه،جاودانه
تو هوای عطری از صحرای دور آرزویی
از تو سنگین شهر ذهنم کوچه کوچه،خانه خانه
آه ای آمیزه ای از بی ریایی با محبت!
شادی تو کودکانه، رأفت تو مادرانه
شهربانوی وجودم باش و کابین تو؟ بستان
اینک،اقلیم دل من بی کرانِ بی کرانه
آتش او! دیگر این افسانه را بگذار و بگذر
در من اینک آتش تو، شعله شعله در زبانه
فصل،فصل توست دیگر، فصل فصل ما -من و تو-
فصل عطر و فصل سبزه، فصل گل، فصل جوانه
فصل رفتن در خیابان های شوخ مهربانی
فصل ماندن در تماشای قشنگ شاعرانه
فصل چیدن های گل ها - چیدن گل های بوسه -
از بهار و از لب تو، خوشه خوشه، دانه دانه
دفتری که حرف حرف، برگ برگش مرثیت بود
اینک اینک در هوایت پر ترنم، پر ترانه
بار دیگر ظلمتم را می شکافد شب چراغی
تا کی اش از من بدزدی بار دیگر، ای زمانه!
#حسین_منزوی
#غزل_شماره_۹
ای باغ چه شد مدفنِ خونین کفنانت؟
کو خاکِ شهیدانِ کفن پیرهنانت؟
تا سرب که پاشیده و تا لاله که چیده ایت
در سینه و سیمایِ بهارین بدنانت
***
آه ای وطن! ای خورده به بازارِ شقاوت
بس چوب حراج از طرفِ بیوطنانت
خونِ که شتک زد زِ پدرها و پسرها
بر صبحِ یتیمان و شبِ بیوه زنانت
رودابهٔ من! رودگری کن که فتادند
در چاهِ شغادانِ زمان، تهمتنانت
رگبار گرفت آنگه و بارید ز هر سو
بر سینه و سر، نیزه و شمشیر و سنانت
ای باغِ اهوراییام افسوس که کردند
بیفرّه و بیفرّ و شکوه، اهرمنانت
***
همخوانِ نسیمم من و همگریهِٔ باران
در ماتم سرخِ سمن و یاسمنانت
#حسین_منزوی
#ناطقه_از_خاموشی_و_فراموشی
#غزل_شماره_۹
کو خاکِ شهیدانِ کفن پیرهنانت؟
تا سرب که پاشیده و تا لاله که چیده ایت
در سینه و سیمایِ بهارین بدنانت
***
آه ای وطن! ای خورده به بازارِ شقاوت
بس چوب حراج از طرفِ بیوطنانت
خونِ که شتک زد زِ پدرها و پسرها
بر صبحِ یتیمان و شبِ بیوه زنانت
رودابهٔ من! رودگری کن که فتادند
در چاهِ شغادانِ زمان، تهمتنانت
رگبار گرفت آنگه و بارید ز هر سو
بر سینه و سر، نیزه و شمشیر و سنانت
ای باغِ اهوراییام افسوس که کردند
بیفرّه و بیفرّ و شکوه، اهرمنانت
***
همخوانِ نسیمم من و همگریهِٔ باران
در ماتم سرخِ سمن و یاسمنانت
#حسین_منزوی
#ناطقه_از_خاموشی_و_فراموشی
#غزل_شماره_۹
ای بوی دوست! شب همه شب در بر منی
یادِ مدامِ حافظهِٔ بسترِ منی
ای دوست! ای خیال خوش! ای خواب خوشترین!
تا زندهام، تو زندهترین در سر منی
افلاک را به خاک، تو آموختی ز عشق
پرواز من تویی که تو بال و پر منی
آفاق جانم از تو سحر در سحر شدهست
ای مشرقِ من! ای که سحر گستر منی
بینام تو مباد مرا نامهای که تو
شعر مکرّر همهٔ دفتر منی
#حسین_منزوی
#ناطقه_از_شوکران_و_شکر
#غزل_شماره_۹
یادِ مدامِ حافظهِٔ بسترِ منی
ای دوست! ای خیال خوش! ای خواب خوشترین!
تا زندهام، تو زندهترین در سر منی
افلاک را به خاک، تو آموختی ز عشق
پرواز من تویی که تو بال و پر منی
آفاق جانم از تو سحر در سحر شدهست
ای مشرقِ من! ای که سحر گستر منی
بینام تو مباد مرا نامهای که تو
شعر مکرّر همهٔ دفتر منی
#حسین_منزوی
#ناطقه_از_شوکران_و_شکر
#غزل_شماره_۹
ای لبت ساغرِ بیجادهِٔ من!
بوسهات، نابترین بادهِٔ من
آدمیزاده و این زیبایی؟!
با تو رازی است، پریزادهِٔ من!
ای همآغوشیِ تو، مائدهام
وی تنت سفرهِٔ آمادهِٔ من!
سر به افلاک رساند از عشقت
دلکِ سادهِٔ افتادهِٔ من!
تا ببندم به نمازت قامت
بسترِ وصلِ تو سجّادهِٔ من
تا به آنجا که تو هستی برسم،
از کجا میگذرد، جادهِٔ من؟
سرو، رعنایی و آزادی را
از تو آموخته، آزادهِٔ من!
رقمِ حُسنِ خدادادیِ تُست
هنرِ طبعِ خدادادهِٔ من
تا به تبیینِ جهان پردازم
عشقِ تو، فلسفهٔ سادهٔ من
#حسین_منزوی
#با_عشق_در_حوالی_فاجعه
#غزل_شماره_۹
بوسهات، نابترین بادهِٔ من
آدمیزاده و این زیبایی؟!
با تو رازی است، پریزادهِٔ من!
ای همآغوشیِ تو، مائدهام
وی تنت سفرهِٔ آمادهِٔ من!
سر به افلاک رساند از عشقت
دلکِ سادهِٔ افتادهِٔ من!
تا ببندم به نمازت قامت
بسترِ وصلِ تو سجّادهِٔ من
تا به آنجا که تو هستی برسم،
از کجا میگذرد، جادهِٔ من؟
سرو، رعنایی و آزادی را
از تو آموخته، آزادهِٔ من!
رقمِ حُسنِ خدادادیِ تُست
هنرِ طبعِ خدادادهِٔ من
تا به تبیینِ جهان پردازم
عشقِ تو، فلسفهٔ سادهٔ من
#حسین_منزوی
#با_عشق_در_حوالی_فاجعه
#غزل_شماره_۹