معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
چون خورم می در سرم سودایِ یار آید پدید

راست باشد این مثل کز کار کار آید پدید

جهد کردم تا نگویم رازِ دل بر هیچکس

می کشان را رازِ دل بی اختیار آید پدید

گر مرا آسوده بینی در غمش نبود شگفت

هر غریقی را پس از کوشش قرار آید پدید

بوسه چون بر لعلِ جانان می زنی نشمرده زن

دیدم ام من گفتگو ها از شمار آید پدید

تا توانی سیر بنگر در رخِ صافِ بتان

پیش کاندر صفحۀ چشمت غبار آید پدید

دیدم آن بت را پیِ اُستادِ بد گوهر روان

یادم آمد مُهره در دنبالِ مار آید پدید

هر سؤالِ سخت را زنهار پاسخ نرم ده

سنگ و آهن چون به هم ساید شرار آید پدید

پیری از رخسارِ طبع آبدارم آب بُرد

کی ز طبعِ پیر شعرِ آبدار آید پدید

در خزان هم گاه بگشاید دهان بلبل ولی

کی بود آن نغمه کزو وی در بهار آید پدید

بعد از این وصلش چه جویم چیست سود آن غرقه را

کِش به قعرِ بحر گوهر در کنار آید پدید

نیست کس کاین مملکت را از خطر بخشد نجات

قرنها باید که تا یک مردِکار آید پدید

نان شهر از همّتِ دستورِ ما ممتاز شد

صدقِ این دعوی به هر شام و نهار آید پدید

از وزیران گر یکی چون او شود نَبوَد شگفت

از جراید هم یکی چون نوبهار آید پدید

#ایرج_میرزا
#ناطقه
#غزل_شماره_۸
دوباره راه غنا می زند ترانه ی من

دوباره می شکفد شعر عاشقانه ی من

دوباره می گذرد بعد از آن سیه توفان

نسیم پاک نوازش بر آشیانه ی من

مگر صدای بهاری شنیده از سویی؟

که کرده جرات سر بر زدن جوانه ی من

 

تو شاید آن زن افسانه ای که می آری

به هدیه با خود خورشید را به خانه ی من

تو شاید آمده ای سوی من که بر داری

به مهر بار غریبیم را ز شانه ی من

دعا کنیم که روزی امید من باشی

برای زیستن امروز ای بهانه ی من!

برای تو غزلی عاشقانه ساخته ام

تو ای شکفتگی ات مطلع ترانه ی من!

 #حسین_منزوی
#غزل_شماره_۸
برق سپیده دیدم در مشرق جبینت

گل‌ها به دیده چیدم از باغ آستینت

در اوج خویش همچون خورشید نیمروزی

ای حلقهٔ افق‌ها، در سایهٔ نگینت

شیرین و مهربانی شیراز دخترانی

تلفیق عشق و شعری مانند سرزمینت

چون باده می‌ترواد از کوزه‌ای نگارین

شعری که می‌تراود از چشم نازنینت

با خواهش نیازم دارند ماجراها

آن شرم نازگونت و آن ناز شرمگینت

چشم تو گرم نجواست با من که آمدی؟آه!

عمری نشسته بودم ای عشق در کمینت

از سوی روشنایی، بر اسبی از رهایی

می‌آیی و ز خورشید پر کرده خورجینت

آیا تو آن صدایی، ای آشنا که باید،

تا جاودان بپیچد در هستیم طنینت؟

#حسین_منزوی
#ناطقه_از_شوکران_و_شکر
#غزل_شماره_۸
آهای تو که یه«جونم» ِت، هزار تا جون بها داره!

بُکش منو، با لبی که بوسه‌شو خون‌بها داره

بذار حسودی بُکُشه رقیبُ، وقتی می‌کُشه

سرش تو کارِ خودشه، چی‌کار به کارِ ما داره؟

سرت سلامت اگه باز میخونه‌ها، بسته شدن

با چشمِ مستِ تو آخه، به می کی اعتنا داره؟

اینـهمه مهربونی رو، از تو چطور باور کنم؟

تو این قحطِ وفا که عشق، صورتِ کیمیا داره

حرفِ من و تو رو نزن، ای من و تو یه جون، دو تن!

بدون که از تو عاشقت، فقط سری سوا داره

خوشگلا خوشگلن ولی، باز تو نمی‌شن، کی میگه

خوشگل خالی ربطی با، خوشگلِ خوشگلا داره؟!

که گفته ماه و زهره رو، که شکلِ چشمایِ توان؟

چه دَخلی خورشیدایِ تو، به اون ستاره‌ها داره؟

قصّهٔ من با تنِ تو، قصّهٔ آب و ماهی‌یه

و گرنه کی یه خوابیدن، اینـهمه ماجرا داره؟

من خودمم نمی‌دونم که از کی عاشقت شدم

چیزی که انتها نداشت، چه‌طوری ابتدا داره؟

نترس از اینکه عشقِ من با تو یه‌روز تموم بشه

چیزی که ابتدا نداشت، چه‌طوری انتها داره؟


#حسین_منزوی
#با_عشق_در_حوالی_فاجعه
#غزل_شماره_۸