معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
جز همین دربدر دشت و صحاری بودن

ما به جایی نرسیدیم، زِ جاری بودن

چالشت چیست که تقدیر تو هم، زین دو یکی است

از کبوتر شدن و بازِ شکاری بودن

دوست‌خواهی است به تعبیر تو، یا خودخواهی

در قفس، عاشقِ آوازِ قناری بودن؟

چه نشانی است به جز داغ خیانت به جبین

این یهودا صفتان را، زحواری بودن

مرهمی، زندگی‌ام، زخمی اگر، مرگ‌ام باش

که به هر کار خوشا، یکسره کاری بودن

گر خزان این همه رنگین و اگرمرگ اینست،

دل کَند گُل به تمامی زِ بهاری بودن

عشق را دیده و نشناخت تُرنج از دستش

آنکه می‌خواست زِ هر وسوسه عاری بودن

باز«بودن» و«نبودن» ؟ اگر اینست سؤال

همچنان«بودن» اگر با توام. آری، بودن!

دل من! دشت پر از آهوکان شد، تا چند

تو و در حلقهٔ یک یاد، حصاری بودن؟

آتشِ عشقی از امروز بتابان، تا کی،

زیرِ خاکسترِ پیراری و پاری بودن

#حسین_منزوی
#غزل_شماره_۲۸
شبی که می‌گذرد با تو بیکران خوش‌تر

که پایبند تو، وارسته از زمان خوش‌تر

برای مستی و دیوانگی، می و افیون

خوش اند هر دو و چشمت ز هر دوان خوش تر

ز گونه و لب تو، بوسه بر کدام زنم؟

که خوش تر است از آن این و این از آن خوش تر

ستاره و گل و آیینه و تو، جمله خوشید

ولی تو از همگان در میانشان خوش تر

خوشا جوانیت از چشمه های روشن جان



درآ، به چشم من ای شوکت زمینی تو

به جلوه ازهمه خوبان آسمان خوش تر

مرا صدا بزن آه! ای مرا صدا زدنت

هم از ترنّم بال فرشتگان خوش تر

***

زِ عشق‌های جوانی عزیزتر دارم

ترا، که گرمیِ خورشید درخزان خوش‌تر

#حسین_منزوی
#ناطقه_از_شوکران_و_شکر
#غزل_شماره_۲۸
زنی چنین که تویی، جُز تو هیچکس، زن نیست

و گر زن است، پسندیدهٔ دلِ من نیست

زنی چنین که تویی، ای که چون تو، هیچ زنی

به بی‌نیازی و بی‌زینتی مزیّن نیست

طراز و طرح و تراشش، نیایدم به نظر

اگر تلألؤ جانی چو تو در آن تن نیست

نه هر که خال و خطی داشت، دلبری داند

چو نقش پرده که درخوردِ دل نهادن نیست

گُلی است با تو به نامِ لب و دهن که چون او

یکی به سفرهِٔ گُل‌های سرخِ ارژن نیست

به طرفِ دامنِ حورِ بهشت، گو نرسد

اگر هر آینه دستِ منت، به گردن نیست

مرا به دوری خود می‌کُشیّ و می‌گذری

بدان خیال که خونِ منت به گردن نیست؟

نگاه دار دلم را، برایِ آن‌چه در اوست

که ساغرِ غمِ تو، درخورِ شکستن نیست

به خونِ خود، خطِ برهان نویسمت، این‌بار

اگر هر آینه، عشقِ منت مُبرهن نیست

چه جایِ خانهٔ بی‌خانمانی‌ام؟ بی تو،

چراغِ خانهٔ خورشید نیز، روشن نیست

طنینِ نامِ تو پیچیده‌است در غزلم

و گرنه شعرِ من، این‌گونه خود مُطنطن نیست.

#حسین_منزوی
#با_عشق_در_حوالی_فاجعه
#غزل_شماره_۲۸