معرفی عارفان
مگر نسیمِ سحر بویِ زلفِ یارِ منست که راحتِ دلِ رنجور ِ بیقرارِ منست به خواب درنرود چشم بخت من همه عمر گرش به خواب ببینم که در کنارِ منست اگر معاینه بینم که قصد جان دارد به جان مضایقه با دوستان نه کار منست حقیقت آن که نه درخورد اوست جان عزیز ولیک…
به می عمارت دل کن که این جهان خراب
بران سر است که از خاک ما بسازد خشت
حافظ
بران سر است که از خاک ما بسازد خشت
حافظ
معرفی عارفان
Aron Afshar .:: PardisMusics.Com ::. – Kojaei
این که انسان است این سان دردمند
گرگ ها فرمانروایی می کنند،
و آن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
فریدون مشیری
گرگ ها فرمانروایی می کنند،
و آن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
فریدون مشیری
ابروی تو جنبید و خدنگی ز کمان جست
بر سینه چنان خورد که از جوشن جان جست
این چشم چه بود آه که ناگاه گشودی
این فتنه دگر چیست که از خواب گران جست
من بودم و دل بود و کناری و فراغی
این عشق کجا بود که ناگه به میان جست
در جرگهٔ او گردن جان بست به فتراک
هر صید که از قید کمند دگران جست
گردن بنه ای بستهٔ زنجیر محبت
کز زحمت این بند به کوشش نتوان جست
گفتم که مگر پاس تف سینه توان داشت
حرفی به زبان آمد و آتش ز دهان جست
وحشی می منصور به جام است مخور هان
ناگاه شدی بیخود و حرفی ز زبان جست
وحشی بافقی
بر سینه چنان خورد که از جوشن جان جست
این چشم چه بود آه که ناگاه گشودی
این فتنه دگر چیست که از خواب گران جست
من بودم و دل بود و کناری و فراغی
این عشق کجا بود که ناگه به میان جست
در جرگهٔ او گردن جان بست به فتراک
هر صید که از قید کمند دگران جست
گردن بنه ای بستهٔ زنجیر محبت
کز زحمت این بند به کوشش نتوان جست
گفتم که مگر پاس تف سینه توان داشت
حرفی به زبان آمد و آتش ز دهان جست
وحشی می منصور به جام است مخور هان
ناگاه شدی بیخود و حرفی ز زبان جست
وحشی بافقی
خوشگلی در اصل، هیچ ربطی به قیافه نداره. دربارهی رنگِ مو یا سایز یا شکل نیست !
به نوعِ راه رفتن و صحبت کردن و فکر کردنِ آدم بستگی داره. اینه که راست بایستی، مستقیم توی چشمِ مردم نگاه کنی، لبخندی کشنده به طرفشون پرتاب کنی و بگی : گورت رو گم کن، من فوق العادم !
ژوان هریس
📙 کفشهای آبنباتی
به نوعِ راه رفتن و صحبت کردن و فکر کردنِ آدم بستگی داره. اینه که راست بایستی، مستقیم توی چشمِ مردم نگاه کنی، لبخندی کشنده به طرفشون پرتاب کنی و بگی : گورت رو گم کن، من فوق العادم !
ژوان هریس
📙 کفشهای آبنباتی
آوازه جمالت از جانِ خود شنیدیم
چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدیم
اندر جمال یوسف گر دستها بریدند
دستی به جان ما بر بنگر چهها بریدیم
رندان و مفلسان را پیداست تا چه باشد
این دلق پاره پاره در پای تو کشیدیم
در عشق، جان سپاران مانند ما هزاران
هستند، لیک چون تو در خواب هم ندیدیم
#حضرت_مولانا
چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدیم
اندر جمال یوسف گر دستها بریدند
دستی به جان ما بر بنگر چهها بریدیم
رندان و مفلسان را پیداست تا چه باشد
این دلق پاره پاره در پای تو کشیدیم
در عشق، جان سپاران مانند ما هزاران
هستند، لیک چون تو در خواب هم ندیدیم
#حضرت_مولانا
از خدا جوییم توفیق ادب
بی ادب محروم ماند از لطف حق
مولانا در ا همیت ادب میگوید : ادب توفیق الهی است که آنرا باید از خدا خواست تا عطا کند. آنرا مجموعه همه خصلتهای نیک میداند که هر کس باید به خالق و به انسانهای دیگر جامعه ابراز کند.
.بی ادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش بر همه آفاق زد.
مولانادر جایی دیگر کفران نعمت را هم عدول از مسیر الهی و به جهتی دور شدن از ادب میداند :
مایده از آسمان در می رسید
بی شری و بیع و بی گفت و شنید
در میان قوم موسی چند کس
بی ادب , گفتند کو سیر و عدس ؟
منقطع شد خوان و نان از آسمان
ماند رنج زرع و بیل و داسمان
ما انسانها بخاطر آنچه انجام میدهیم از هستی و زندگی به همان اندازه دریافت میکنیم گاه رنجهایی که میکشیم نیز بی آنکه بدانیم از همین ناسپاسی و گستاخی ماست نسبت به رحمتهای الهی . نسبت به رحمتهای لاینقطع الهی شک میکنیم همین سبب حرمان و رنج ما میشود.
هر چه آید بر تو از ظلمات و غم
آن ز بی باکی و گستاخیست هم
هر که بی باکی کند در راه دوست
رهزن مردان شد و نا مرد اوست.
و سر انجام بالاترین بی ادبی را کفر میداند که سبب بسته شدن درهای رحمت الهی میشود.
از ادب پر نور گشته است این فلک
وز ادب معصوم و پاک آمد ملک
بد ز گستاخی کسوف آفتاب
شد عزازیلی ز جرات رد باب.
دفتر اول مثنوی
بی ادب محروم ماند از لطف حق
مولانا در ا همیت ادب میگوید : ادب توفیق الهی است که آنرا باید از خدا خواست تا عطا کند. آنرا مجموعه همه خصلتهای نیک میداند که هر کس باید به خالق و به انسانهای دیگر جامعه ابراز کند.
.بی ادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش بر همه آفاق زد.
مولانادر جایی دیگر کفران نعمت را هم عدول از مسیر الهی و به جهتی دور شدن از ادب میداند :
مایده از آسمان در می رسید
بی شری و بیع و بی گفت و شنید
در میان قوم موسی چند کس
بی ادب , گفتند کو سیر و عدس ؟
منقطع شد خوان و نان از آسمان
ماند رنج زرع و بیل و داسمان
ما انسانها بخاطر آنچه انجام میدهیم از هستی و زندگی به همان اندازه دریافت میکنیم گاه رنجهایی که میکشیم نیز بی آنکه بدانیم از همین ناسپاسی و گستاخی ماست نسبت به رحمتهای الهی . نسبت به رحمتهای لاینقطع الهی شک میکنیم همین سبب حرمان و رنج ما میشود.
هر چه آید بر تو از ظلمات و غم
آن ز بی باکی و گستاخیست هم
هر که بی باکی کند در راه دوست
رهزن مردان شد و نا مرد اوست.
و سر انجام بالاترین بی ادبی را کفر میداند که سبب بسته شدن درهای رحمت الهی میشود.
از ادب پر نور گشته است این فلک
وز ادب معصوم و پاک آمد ملک
بد ز گستاخی کسوف آفتاب
شد عزازیلی ز جرات رد باب.
دفتر اول مثنوی
بوَد آیا که در ِ میکدهها بگشایند
گره از کار ِ فروبستهی ما بگشایند
اگر از بهر ِ دل ِ زاهد ِ خودبین بستند
دل قوی دار که از بهر ِ خدا بگشایند
به صفای دل ِ رندان ِ صبوحی زدگان
بس در ِ بسته به مفتاح ِ دعا بگشایند
نامهی تعزیت ِ دختر ِ رز بنویسید
تا همه مغبچگان زلف ِ دوتا بگشایند
گیسوی چنگ ببرید به مرگ ِ می ِ ناب
تا حریفان همه خون از مژهها بگشایند
در ِ میخانه ببستند خدایا مپسند
که در ِ خانهی تزویر و ریا بگشایند
حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا
که چه زنار ز زیرش به دغا بگشایند
گره از کار ِ فروبستهی ما بگشایند
اگر از بهر ِ دل ِ زاهد ِ خودبین بستند
دل قوی دار که از بهر ِ خدا بگشایند
به صفای دل ِ رندان ِ صبوحی زدگان
بس در ِ بسته به مفتاح ِ دعا بگشایند
نامهی تعزیت ِ دختر ِ رز بنویسید
تا همه مغبچگان زلف ِ دوتا بگشایند
گیسوی چنگ ببرید به مرگ ِ می ِ ناب
تا حریفان همه خون از مژهها بگشایند
در ِ میخانه ببستند خدایا مپسند
که در ِ خانهی تزویر و ریا بگشایند
حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا
که چه زنار ز زیرش به دغا بگشایند
خراج چین خم زلفت ز مشک ناب گرفت
رخ تو آینه از دست آفتاب گرفت
گر آفتاب نه(نه ای) از چه ای کمان ابرو
تو چون سوار شدی ماه نو رکاب گرفت
تو تا به ناز فکندی به چهره زلف سیاه
فغان ز خلق برآمد که آفتاب گرفت
بگو به خواب که امشب میا به دیده من
جزیره ای که مکان تو بود آب گرفت
میان خواب به من گریه دست داد ظهیر
فغان که دشمن جانی مرا به خواب گرفت
#ظهیر_فاریابی
رخ تو آینه از دست آفتاب گرفت
گر آفتاب نه(نه ای) از چه ای کمان ابرو
تو چون سوار شدی ماه نو رکاب گرفت
تو تا به ناز فکندی به چهره زلف سیاه
فغان ز خلق برآمد که آفتاب گرفت
بگو به خواب که امشب میا به دیده من
جزیره ای که مکان تو بود آب گرفت
میان خواب به من گریه دست داد ظهیر
فغان که دشمن جانی مرا به خواب گرفت
#ظهیر_فاریابی
لیست کانال تبادلات متین🌲🌻🍃
سه شنبه
16شهریور🌟💫
اندیشه های عرفانی🪴🌈
@Erfanandesh
گلها🪴🌈
@goolfs
کانال سماع🪴🌈
@becharkha
مولانا، شمس تبریزی 🪴🌈
@molana23
کافه معرفت 🪴🌈
@cafemarefat
نیایش و تربیت🪴🌈
@neyaayeshe
در مکتب امیر سید عمادالدین نسیمی 🪴🌈
@nasimipersianpoet
کانال نثر اشعار لیلی و مجنون🪴🌈
https://t.me/joinchat/WcSIo3q2RdZjZWE0
باران رحمت الهی🪴🌈
@abootoraaab
خرد نوشان🪴🌈
@Kheradnoshan
کانال تفسیر مثنوی🪴🌈
https://t.me/joinchat/AAAAAFGFrj2vu4J3xssO8w
تافت ایران(تاریخ، ادبیات، فلسفه، تمدن)🪴🌈
@taft_Iran
ماورای زندگی🪴🌈
@mavarayz
نسیمی مکتبی🪴🌈
@Nasimi771
معرفی عارفان 🪴🌈
@m_arefan
بزم سرخوشان🪴🌈
@sarkhoshanFESTIVITY
کانال شیدایی دل🪴🌈
@Ahi42
دلدادگان کوی دوست🪴🌈
@delaaddd
خانقاه عرفان🪴🌈
@dashz
🕊🕊🕊🥀🪕❇️❇️❇️
تبادل 24 ساعت
لیست ما تا 10باید صبح آخرین پست باشدو تا ساعت 22 شب فردا چهار شنبه درکانال باشد☘
@tabadolmatin
💐🍄🐚💐🪴🪴
سه شنبه
16شهریور🌟💫
اندیشه های عرفانی🪴🌈
@Erfanandesh
گلها🪴🌈
@goolfs
کانال سماع🪴🌈
@becharkha
مولانا، شمس تبریزی 🪴🌈
@molana23
کافه معرفت 🪴🌈
@cafemarefat
نیایش و تربیت🪴🌈
@neyaayeshe
در مکتب امیر سید عمادالدین نسیمی 🪴🌈
@nasimipersianpoet
کانال نثر اشعار لیلی و مجنون🪴🌈
https://t.me/joinchat/WcSIo3q2RdZjZWE0
باران رحمت الهی🪴🌈
@abootoraaab
خرد نوشان🪴🌈
@Kheradnoshan
کانال تفسیر مثنوی🪴🌈
https://t.me/joinchat/AAAAAFGFrj2vu4J3xssO8w
تافت ایران(تاریخ، ادبیات، فلسفه، تمدن)🪴🌈
@taft_Iran
ماورای زندگی🪴🌈
@mavarayz
نسیمی مکتبی🪴🌈
@Nasimi771
معرفی عارفان 🪴🌈
@m_arefan
بزم سرخوشان🪴🌈
@sarkhoshanFESTIVITY
کانال شیدایی دل🪴🌈
@Ahi42
دلدادگان کوی دوست🪴🌈
@delaaddd
خانقاه عرفان🪴🌈
@dashz
🕊🕊🕊🥀🪕❇️❇️❇️
تبادل 24 ساعت
لیست ما تا 10باید صبح آخرین پست باشدو تا ساعت 22 شب فردا چهار شنبه درکانال باشد☘
@tabadolmatin
💐🍄🐚💐🪴🪴
یک حبه نور💫
وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ
لَا يَسْتَوِي أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ ۚ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ
و همچون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به «خود فراموشی» گرفتار کرد، آنها فاسقانند.
هرگز اهل جهنم و اهل بهشت با هم یکسان نیستند، اهل بهشت به حقیقت سعادتمندان عالمند.
#سوره_حشر_آیات_۱۹_۲۰
وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ
لَا يَسْتَوِي أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ ۚ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ
و همچون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به «خود فراموشی» گرفتار کرد، آنها فاسقانند.
هرگز اهل جهنم و اهل بهشت با هم یکسان نیستند، اهل بهشت به حقیقت سعادتمندان عالمند.
#سوره_حشر_آیات_۱۹_۲۰
Telegram
attach 📎
براى عوض كردن زندگيمان، براى تغيير دادن خودمان هيچگاه دير نيست. هر چند سال كه داشته باشيم، هرگونه كه زندگى كرده باشيم، هر اتفاقى كه از سر گذرانده باشيم، باز هم نو شدن ممكن است ...
حتى اگر يك روزمان درست مثل روز قبلش باشد، بايد افسوس بخوريم. بايد در لحظه و در هر نفسى نو شد. براى رسيدن به زندگىِ نو بايد پيش از مرگ مُرد ...
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد چهار شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
خوشبختی
به چقدر داشتن نیست
به چقدر لذت بردن است
آینده اتفاق نمیوفته فقط ساخته میشه
آینده ات پر از خوشبختی
🌺🌺🌺
شاد باشی
حتى اگر يك روزمان درست مثل روز قبلش باشد، بايد افسوس بخوريم. بايد در لحظه و در هر نفسى نو شد. براى رسيدن به زندگىِ نو بايد پيش از مرگ مُرد ...
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد چهار شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
خوشبختی
به چقدر داشتن نیست
به چقدر لذت بردن است
آینده اتفاق نمیوفته فقط ساخته میشه
آینده ات پر از خوشبختی
🌺🌺🌺
شاد باشی
درد معشوقان به عاشق بیشتر دارد اثر
شمع تا اشکی بیفشاند پر پروانه ریخت
دوش سودای که میزد شیشهٔ اشکم به سنگ
کز مژه تا دامنم یک سر دل دیوانه ریخت
#بیدل_دهلوی
شمع تا اشکی بیفشاند پر پروانه ریخت
دوش سودای که میزد شیشهٔ اشکم به سنگ
کز مژه تا دامنم یک سر دل دیوانه ریخت
#بیدل_دهلوی
اي مهربانتر از برگ، در بوسههاي باران!
بيداري ستاره، در چشم جويباران!
آيينة نگاهت، پيوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت، صبح ستارهباران
بازآ كه در هوايت، خاموشي جنونم،
فريادها برانگيخت از سنگ كوهساران
اي جويبار جاري! زين سايه برگ مگريز
كاينگونه فرصت از كف، دادند بيشماران.
گفتي: « به روزگاران مهري نشسته...» گفتم:
بيرون نميتوان كرد « حتي » به روزگاران
بيگانگي زحد رفت، اي آشنا مپرهيز
زين عاشق پشيمان، سر خيل شرمساران
پيش از من و تو بسيار، بودند و نقش بستند
ديوار زندگي را زينگونه يادگاران
وين نغمه محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقيست آواز باد و باران
#شفیعی_کدکنی
بيداري ستاره، در چشم جويباران!
آيينة نگاهت، پيوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت، صبح ستارهباران
بازآ كه در هوايت، خاموشي جنونم،
فريادها برانگيخت از سنگ كوهساران
اي جويبار جاري! زين سايه برگ مگريز
كاينگونه فرصت از كف، دادند بيشماران.
گفتي: « به روزگاران مهري نشسته...» گفتم:
بيرون نميتوان كرد « حتي » به روزگاران
بيگانگي زحد رفت، اي آشنا مپرهيز
زين عاشق پشيمان، سر خيل شرمساران
پيش از من و تو بسيار، بودند و نقش بستند
ديوار زندگي را زينگونه يادگاران
وين نغمه محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقيست آواز باد و باران
#شفیعی_کدکنی
#مناجات_شماره_۲۵۴:
الهی شادی نمی شناختم می پنداشتم که شادم اکنون مرا چه شادی که شادی شناسی را بباد دادم
#خواجه_عبدالله_انصاری
الهی شادی نمی شناختم می پنداشتم که شادم اکنون مرا چه شادی که شادی شناسی را بباد دادم
#خواجه_عبدالله_انصاری