.
در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره
روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد.
این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند
-- زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بهتوسط شراب و خواب مصنوعی بهوسیله افیون و مواد مخدره است -- ولی افسوس که تاثیر این گونه داروها موقت است و بهجای تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید.
📓 بوف کور
# صادق_هدایت
▪️طرح از جلال حاجیزاده
در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره
روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد.
این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند
-- زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بهتوسط شراب و خواب مصنوعی بهوسیله افیون و مواد مخدره است -- ولی افسوس که تاثیر این گونه داروها موقت است و بهجای تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید.
📓 بوف کور
# صادق_هدایت
▪️طرح از جلال حاجیزاده
حیات عاشقان در مردگی است
و انسان وقتی دل خود را پیدا میکند
یا از دل خود باخبر میشود که
کسی دل او را برده باشد
گاهی انسان چیزهایی دارد که
خودش هم از وجودشان غافل است
فقط وقتی متوجه انها میشود که رباینده ای ان چیز را از او برباید
"غارت گری" معشوقان در اینجا
عین بخشش گری و سخاوتمندی
و منت نهی است
باری اصل آن است که
دل را "ربوده" باشند
اما برای این کار هم باید اهل طلب بود
در وادی سلوک اولین قدم"طلب"است....
عبدالکریم سروش
قمار عاشقانه
و انسان وقتی دل خود را پیدا میکند
یا از دل خود باخبر میشود که
کسی دل او را برده باشد
گاهی انسان چیزهایی دارد که
خودش هم از وجودشان غافل است
فقط وقتی متوجه انها میشود که رباینده ای ان چیز را از او برباید
"غارت گری" معشوقان در اینجا
عین بخشش گری و سخاوتمندی
و منت نهی است
باری اصل آن است که
دل را "ربوده" باشند
اما برای این کار هم باید اهل طلب بود
در وادی سلوک اولین قدم"طلب"است....
عبدالکریم سروش
قمار عاشقانه
animation.gif
13.8 MB
ساعتی دقیقتر از ساعت خدا نیست
آن قدر دقیق است که در سایهاش
همهچیز سر موقعش اتفاق میافتد
نه یک ثانیه زودتر، نه یک ثانیه دیرتر
برای هر انسانی
یک زمان عاشق شدن هست...
یک زمان مردن ...
ملت عشق
الیف شافاک
آن قدر دقیق است که در سایهاش
همهچیز سر موقعش اتفاق میافتد
نه یک ثانیه زودتر، نه یک ثانیه دیرتر
برای هر انسانی
یک زمان عاشق شدن هست...
یک زمان مردن ...
ملت عشق
الیف شافاک
Forwarded from 👑بابک خرمدین👑
در بغل دشنه نهان ساخته غالب امروز
مگذارید که ماتمزده تنها ماند
#غالب_دهلوی
#تابلوی_نقاشی: مرگِ آژاکس[خودکشی]
اثر: Antonio Zanchi
مگذارید که ماتمزده تنها ماند
#غالب_دهلوی
#تابلوی_نقاشی: مرگِ آژاکس[خودکشی]
اثر: Antonio Zanchi
Forwarded from 👑بابک خرمدین👑
ای که دلگیر از حیاتی، یاد از پروانه گیر
از ملالِ زندگانی سینه بر خنجر زدن
#کلیم_کاشانی
#تابلوی_نقاشی: The Suicide
اثر:
Alexandre-Gabriel Decamps
از ملالِ زندگانی سینه بر خنجر زدن
#کلیم_کاشانی
#تابلوی_نقاشی: The Suicide
اثر:
Alexandre-Gabriel Decamps
پای وعظِ شیخ چشم و گوش بگشا تا بدانی
غیرِ تردستی ز شیخِ حقّهباز آید نیاید
در چنین عصری که نورِ علم بر مرّیخ تابد
کاری از عمّامه و ریش دراز آید نیاید.
#طلوعی_عراقی
غیرِ تردستی ز شیخِ حقّهباز آید نیاید
در چنین عصری که نورِ علم بر مرّیخ تابد
کاری از عمّامه و ریش دراز آید نیاید.
#طلوعی_عراقی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ندانی که ایران نشست منست؟
جهان سر به سر زیر دست ِمنست؟
دریغ است ایـران که ویـران شــود
کنام پلنگان و شیران شــود
چـو ایـران نباشد تن من مـبـاد
در این بوم و بر زنده یک تن مباد
همـه روی یکسر بجـنگ آوریــم
جــهان بر بـداندیـش تنـگ آوریم
همه سربسر تن به کشتن دهیم
بـه از آنکه کشـور به دشمن دهـیم
#فردوسی
🎼ایران_من
#همایون_شجریان
جهان سر به سر زیر دست ِمنست؟
دریغ است ایـران که ویـران شــود
کنام پلنگان و شیران شــود
چـو ایـران نباشد تن من مـبـاد
در این بوم و بر زنده یک تن مباد
همـه روی یکسر بجـنگ آوریــم
جــهان بر بـداندیـش تنـگ آوریم
همه سربسر تن به کشتن دهیم
بـه از آنکه کشـور به دشمن دهـیم
#فردوسی
🎼ایران_من
#همایون_شجریان
در آن شمایل مطبوع هیچ نتوان گفت
جز این قدر که رقیبان تندخو داری
نوای بلبلت ای گل کجا پسند افتد
که گوش و هوش به مرغان هرزه گو داری
#حافظ
جز این قدر که رقیبان تندخو داری
نوای بلبلت ای گل کجا پسند افتد
که گوش و هوش به مرغان هرزه گو داری
#حافظ
ما جان به هوای گل فشانیم
گل میل کنار ما ندارد
ساقی می ناب دارد امّا
در خورد خمار ما ندارد...
#عرفی_شیرازی
گل میل کنار ما ندارد
ساقی می ناب دارد امّا
در خورد خمار ما ندارد...
#عرفی_شیرازی
ساقیا بده جامي زان شراب روحانی
تا دمی بیاسایم زین حجاب جسمانی
بهر امتحان ای دوست گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم گز طلب خجل مانی
بی وفا نگار من می کند به کار من
خنده های زیر لب عشوه های پنهانی
دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی
ما ز دوست غیر از دوست مطلبی نمی خواهیم
حور و جنت ای زاهد بر تو باد ارزانی
رسم و عادت رند ی است از رسوم بگذشتن
آستین این ژنده می کند گریبانی
زاهدی به میخانه سرخ رو ز می دیدم
گفتمش مبارک باد بر تو این مسلمانی
زلف و کاکل او را چون به یاد می آرم
می نهم پریشانی بر سر پریشانی
خانه دل ما را از کرم عمارت کن
پیش ازاین که این خانه رو نهد به ویرانی
ما سیه گلیمان را جز بلا نمی شاید
بر دل "بهایی" نه هر بلا که بتوانی
#شیخ_بهایی
ساقیا بده جامي زان شراب روحانی
تا دمی بیاسایم زین حجاب جسمانی
بهر امتحان ای دوست گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم گز طلب خجل مانی
بی وفا نگار من می کند به کار من
خنده های زیر لب عشوه های پنهانی
دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی
ما ز دوست غیر از دوست مطلبی نمی خواهیم
حور و جنت ای زاهد بر تو باد ارزانی
رسم و عادت رند ی است از رسوم بگذشتن
آستین این ژنده می کند گریبانی
زاهدی به میخانه سرخ رو ز می دیدم
گفتمش مبارک باد بر تو این مسلمانی
زلف و کاکل او را چون به یاد می آرم
می نهم پریشانی بر سر پریشانی
خانه دل ما را از کرم عمارت کن
پیش ازاین که این خانه رو نهد به ویرانی
ما سیه گلیمان را جز بلا نمی شاید
بر دل "بهایی" نه هر بلا که بتوانی
#شیخ_بهایی
گرم درآ و دم مده باده بیار و غم ببر
ای دل و جان هر طرف چشم و چراغ هر سحر
هم طرب سرشتهای هم طلب فرشتهای
هم عرصات گشتهای پر ز نبات و نیشکر
#مولانا
ای دل و جان هر طرف چشم و چراغ هر سحر
هم طرب سرشتهای هم طلب فرشتهای
هم عرصات گشتهای پر ز نبات و نیشکر
#مولانا
خلاصه داستان
یکی از صوفیان، ضمن سفری طولانی و پُر رنج و تَعَب به خانقاهی می رسد و در آنجا رحل اقامت می افکند. ابتدا چهار پای خود را در آخور می بندد و سپس به حلقه ذکر صوفیان می پیوندد. پس از پایانِ مجلس ذکر، خوان طعام می گُسترانند، و این عادت صوفیان است. مسافر صوفی در این زمان به یاد مَرکَب خود می افتد و به خادم می گوید: برو به حیوان زبان بسته من، کاه و یونجه بده تا از شب تا صبح گرسنه نماند. خادم از این سفارش خوشش نمی آید و می گوید: لاحَولَ وَ لاقُوَّهَ اِلابِالله. این دیگر چه سفارشی است؟ من در این کار سابقه طولانی دارم و میدانم چه کنم.
صوفیی میگشت در دور افق
تا شبی در خانقاهی شد قنق
یک صوفی و مردالهی در اطراف و اکناف عالم می گشت، تا شبی در خانقاهی مهمان شد.
قُنُق: مهمان
یک بهیمه داشت در آخر ببست
او به صدر صفه با یاران نشست
چهار پای داشت که ان را در طویله به آخور بست و خودش پیش دوستان در جایگاهی که آنها نشسته بودند نشست.
پس مراقب گشت با یاران خویش
دفتری باشد حضور یار پیش
در حالت روحی و معنوی آنان که در چهره شان به صورت هیجان نمودار شده بود شرکت کرد. و این دورهم نشینی و حاضر شدن در حضور یار مانند دفتری آموزنده است که آن را میخوانند و مراقبه می کنند.
دفتر صوفی سواد حرف نیست
جز دل اسپید همچون برف نیست
گمان نکنید که دفتر مردان الهی مانند دفترهای معمولی کاغذ پاره ای است که آنرا سیاه می کنند. کتاب و دفتر آنان دل سفید آنهاست که مانند برف است چیز دیگری نیست.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
یکی از صوفیان، ضمن سفری طولانی و پُر رنج و تَعَب به خانقاهی می رسد و در آنجا رحل اقامت می افکند. ابتدا چهار پای خود را در آخور می بندد و سپس به حلقه ذکر صوفیان می پیوندد. پس از پایانِ مجلس ذکر، خوان طعام می گُسترانند، و این عادت صوفیان است. مسافر صوفی در این زمان به یاد مَرکَب خود می افتد و به خادم می گوید: برو به حیوان زبان بسته من، کاه و یونجه بده تا از شب تا صبح گرسنه نماند. خادم از این سفارش خوشش نمی آید و می گوید: لاحَولَ وَ لاقُوَّهَ اِلابِالله. این دیگر چه سفارشی است؟ من در این کار سابقه طولانی دارم و میدانم چه کنم.
صوفیی میگشت در دور افق
تا شبی در خانقاهی شد قنق
یک صوفی و مردالهی در اطراف و اکناف عالم می گشت، تا شبی در خانقاهی مهمان شد.
قُنُق: مهمان
یک بهیمه داشت در آخر ببست
او به صدر صفه با یاران نشست
چهار پای داشت که ان را در طویله به آخور بست و خودش پیش دوستان در جایگاهی که آنها نشسته بودند نشست.
پس مراقب گشت با یاران خویش
دفتری باشد حضور یار پیش
در حالت روحی و معنوی آنان که در چهره شان به صورت هیجان نمودار شده بود شرکت کرد. و این دورهم نشینی و حاضر شدن در حضور یار مانند دفتری آموزنده است که آن را میخوانند و مراقبه می کنند.
دفتر صوفی سواد حرف نیست
جز دل اسپید همچون برف نیست
گمان نکنید که دفتر مردان الهی مانند دفترهای معمولی کاغذ پاره ای است که آنرا سیاه می کنند. کتاب و دفتر آنان دل سفید آنهاست که مانند برف است چیز دیگری نیست.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از مجنون پرسیدند:
نام تو چیست؟ گفت: لیلی
گفتند: اگر روزی لیلی بمیرد؟!
گفت : لیلی در قلب من است، هرگز نمیمیرد.
من لیلی ام...
جناب محمد غزالی
مکاشفت القلوب
.
نام تو چیست؟ گفت: لیلی
گفتند: اگر روزی لیلی بمیرد؟!
گفت : لیلی در قلب من است، هرگز نمیمیرد.
من لیلی ام...
جناب محمد غزالی
مکاشفت القلوب
.