ساقیا! بده جامی، زان "شراب روحانی"
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی
دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم
در "قمار عشق" ای دل، کِی بُود پشیمانی؟
#شیخ_بهایی
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی
دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم
در "قمار عشق" ای دل، کِی بُود پشیمانی؟
#شیخ_بهایی
نقلست که روزی شیخ مستی را دید افتاده؛گفت: دست به من ده.
گفت: ای شیخ! برو که دستگیری کار تو نیست، دستگیر بیچارگان خداست.
شیخ را وقت خوش شد.
#تذکره_الاولیاء_ذکر_ابوسعید_ابوالخیر
گفت: ای شیخ! برو که دستگیری کار تو نیست، دستگیر بیچارگان خداست.
شیخ را وقت خوش شد.
#تذکره_الاولیاء_ذکر_ابوسعید_ابوالخیر
نقلست که روزی شیخ مستی را دید افتاده؛گفت: دست به من ده.
گفت: ای شیخ! برو که دستگیری کار تو نیست، دستگیر بیچارگان خداست.
شیخ را وقت خوش شد.
#تذکره_الاولیاء_ذکر_ابوسعید_ابوالخیر
گفت: ای شیخ! برو که دستگیری کار تو نیست، دستگیر بیچارگان خداست.
شیخ را وقت خوش شد.
#تذکره_الاولیاء_ذکر_ابوسعید_ابوالخیر
ز دست عشق تو یک روز دین بگردانم
چه گردد ار دل نامهربان بگردانی؟!
"سعدی"
چه گردد ار دل نامهربان بگردانی؟!
"سعدی"
ز لطف لفظ شکربار گفته ي سعدی
شدم غلام همه شاعران شیرازی!
لذت ادبيات با خواندن غزليات سعدي
سه شنبه، بيست و چهارم بهمن ماه، ساعت 16:30
فرهنگسراي آيينه – سالن كتابخانهي آيت الله اراكي
در اين جلسه به غزل شماره ي 549 در ديوان غزليات سعدي بر اساس نسخهي مصحح محمدعلي فروغي (دانمت آستین چرا پیش جمال میبری/رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری)مي پردازيم.
شدم غلام همه شاعران شیرازی!
لذت ادبيات با خواندن غزليات سعدي
سه شنبه، بيست و چهارم بهمن ماه، ساعت 16:30
فرهنگسراي آيينه – سالن كتابخانهي آيت الله اراكي
در اين جلسه به غزل شماره ي 549 در ديوان غزليات سعدي بر اساس نسخهي مصحح محمدعلي فروغي (دانمت آستین چرا پیش جمال میبری/رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری)مي پردازيم.
در بادیهٔ عشق تو تا پای نهادم
یکباره بشد دین و دل و عقل ز دستم
از بس که نظر بر گُل رخسار تو دارم
شد شهره بهر شهر که خورشید پرستم
#شاطر_عباس_صبوحی
یکباره بشد دین و دل و عقل ز دستم
از بس که نظر بر گُل رخسار تو دارم
شد شهره بهر شهر که خورشید پرستم
#شاطر_عباس_صبوحی
لب بر لب کوزه بردم از غایتِ آز،
تا زو طلبم واسطهی عمرِ دراز،
لب بر لب من نهاد و میگفت به راز:
مِی خور، که بدین جهان نمیآیی باز!
#ترانههای_خیام_صادق_هدایت
#رباعیات
تا زو طلبم واسطهی عمرِ دراز،
لب بر لب من نهاد و میگفت به راز:
مِی خور، که بدین جهان نمیآیی باز!
#ترانههای_خیام_صادق_هدایت
#رباعیات
میخواهم دریایی نقاشی کنم،
رنگین کمانی ...
اما نمیتوانم !
تلاش میکنم جزیرهای را کشف کنم
که درختانش به جرم مُزدوری
به دار آویخته نمیشوند
و شاپرکهایش به جرم سرودن شعر
محبوس نمیشوند،
اما نمیتوانم !
سعی میکنم اسبهایی را نقاشی کنم
که در دشتهای آزادی میتازند،
اما نمیتوانم !
میخواهم قایقی بکشم که مرا با تو
تا آخر دنیا ببرد،
اما نمیتوانم !
میخواهم وطنی اختراع کنم
که مرا به جرم دوست داشتن تو،
پنجاه ضربه تازیانه نزند. ..
اما نمیتوانم !
#سعادالصباح
رنگین کمانی ...
اما نمیتوانم !
تلاش میکنم جزیرهای را کشف کنم
که درختانش به جرم مُزدوری
به دار آویخته نمیشوند
و شاپرکهایش به جرم سرودن شعر
محبوس نمیشوند،
اما نمیتوانم !
سعی میکنم اسبهایی را نقاشی کنم
که در دشتهای آزادی میتازند،
اما نمیتوانم !
میخواهم قایقی بکشم که مرا با تو
تا آخر دنیا ببرد،
اما نمیتوانم !
میخواهم وطنی اختراع کنم
که مرا به جرم دوست داشتن تو،
پنجاه ضربه تازیانه نزند. ..
اما نمیتوانم !
#سعادالصباح
رفتیّ و به سر عشق تو پاینده هنوز
از دست غم تو دل پراکنده هنوز
تو جان منیّ و بیتو ای جان جهان
شرمم بادا که بیتوام زنده هنوز...
#نشاط_اصفهانی
از دست غم تو دل پراکنده هنوز
تو جان منیّ و بیتو ای جان جهان
شرمم بادا که بیتوام زنده هنوز...
#نشاط_اصفهانی
4_6012393493534607823.pdf
8.2 MB
سیر بی سلوک
مباحثی در زمینه دین، فلسفه، زبان، نقد و شعر
نوشته : بهاءالدین خرمشاه
مباحثی در زمینه دین، فلسفه، زبان، نقد و شعر
نوشته : بهاءالدین خرمشاه
هست هشیار و مست نشناسد
آستین را از دست نشناسد
از ازل و از ابد بود فارغ
او بلی از الست نشناسد
رند سرمست جام چون بشکست
او درست از شکست نشناسسد
بر در میفروش خوش بنشست
خاستن از نشست نشناسد
عاقل خود پرست مخمور است
عاشق می پرست نشناسد
آسمان و زمین کجا داند
چون که بالا و پست نشناسد
نعمت الله در همه عالم
غیر آن یک که هست نشناسد
حضرت شاه نعمتالله ولی
آستین را از دست نشناسد
از ازل و از ابد بود فارغ
او بلی از الست نشناسد
رند سرمست جام چون بشکست
او درست از شکست نشناسسد
بر در میفروش خوش بنشست
خاستن از نشست نشناسد
عاقل خود پرست مخمور است
عاشق می پرست نشناسد
آسمان و زمین کجا داند
چون که بالا و پست نشناسد
نعمت الله در همه عالم
غیر آن یک که هست نشناسد
حضرت شاه نعمتالله ولی
Hayedeh - Padeshahe Khooban
@moozikestan_bot
حافظخوانی
با صدای بانو "هایده"
با صدای بانو "هایده"
مجنون خواست که پیش لیلی نامه نویسد.
قلم در دست گرفت و این بیت گفت:
خَیالکَ فِی عَینی وَ اِسمُکَ فی فَمِی
وَ ذِکرُکَ فی قَلبی اِلی اَینَ اکتُبُ؟
خیال تو مقیم چشم است
و نام تو از زبان خالی نیست
و ذکر تو در صمیم جان جای دارد
پس نامه پیش کی نویسم
چون تو در این محلها میگردی
قلم بشکست و کاغذ بدرید
📘 فیه ما فیه
حضرت مولانا
قلم در دست گرفت و این بیت گفت:
خَیالکَ فِی عَینی وَ اِسمُکَ فی فَمِی
وَ ذِکرُکَ فی قَلبی اِلی اَینَ اکتُبُ؟
خیال تو مقیم چشم است
و نام تو از زبان خالی نیست
و ذکر تو در صمیم جان جای دارد
پس نامه پیش کی نویسم
چون تو در این محلها میگردی
قلم بشکست و کاغذ بدرید
📘 فیه ما فیه
حضرت مولانا