ای تو با روح من از روز ازل یارترین
کودک شعر مرا مهر تو غمخوارترین
گر یکی هست سزاوار پرستش به خدا
تو سزاوارترینی تو سزاوارترین
عطر نام تو که در پرده جان پیچیده ست
سینه را ساخته از یاد تو سرشارترین
ای تو روشنگر ایام مه آلوده عمر
بی تماشای تو روز و شب من تارترین
در گذرگاه نگاه تو گرفتارانند
من به سرپنجه مهر تو گرفتارترین
میتوان با دل تو حرف غمی گفت و شنید
گر بود چون دل من راز نگهدارترین
#فریدون_مشیری
کودک شعر مرا مهر تو غمخوارترین
گر یکی هست سزاوار پرستش به خدا
تو سزاوارترینی تو سزاوارترین
عطر نام تو که در پرده جان پیچیده ست
سینه را ساخته از یاد تو سرشارترین
ای تو روشنگر ایام مه آلوده عمر
بی تماشای تو روز و شب من تارترین
در گذرگاه نگاه تو گرفتارانند
من به سرپنجه مهر تو گرفتارترین
میتوان با دل تو حرف غمی گفت و شنید
گر بود چون دل من راز نگهدارترین
#فریدون_مشیری
هر خامه نکرد ناکسان را توصیف
هر نامه نکرد، خائنان را تعریف
آن خامه ز پافشاری ظلم شکست
آن نامه به دست ظالمان شد توقیف
#فرخی_یزدی
هر نامه نکرد، خائنان را تعریف
آن خامه ز پافشاری ظلم شکست
آن نامه به دست ظالمان شد توقیف
#فرخی_یزدی
نقلست که وقتی شیخ در صومعه نشسته بود با چهل درویش و هفت روز بود که هیچ طعام نخورده بودند یکی بر در صومعه آمد با خرواری آرد وگوسفندی و گفت: این صوفیان را آوردهام
چون شیخ بشنود گفت: از شما هر که نسب به تصوف درست میتواند کرد بستاند من باری زهره ندارم که لاف تصوف زنم همه دم درکشیدند تا مرد آن آرد و آن گوسفند بازگردانید.
تذکره الاولیا
ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی
چون شیخ بشنود گفت: از شما هر که نسب به تصوف درست میتواند کرد بستاند من باری زهره ندارم که لاف تصوف زنم همه دم درکشیدند تا مرد آن آرد و آن گوسفند بازگردانید.
تذکره الاولیا
ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی
چون در عشق به "رضا" موصوف شدی به "جمال" معشوق رسیدی
از دریا وکشتی نوح جانت به زمين
"یا ارض ابلعی ماءک"* رسید
چون تو را بار داد بردرگاه
ارزو زو مخواه "او" را خواه....
جناب روزبهان شیرازی
عبهرالعاشقین
*هود ایه ۴۴
از دریا وکشتی نوح جانت به زمين
"یا ارض ابلعی ماءک"* رسید
چون تو را بار داد بردرگاه
ارزو زو مخواه "او" را خواه....
جناب روزبهان شیرازی
عبهرالعاشقین
*هود ایه ۴۴
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«و عن الحُبِّ صَدَرنا
و علی الحُبّ جِبِلنا
فلذا جئناه قَصداً
ولهذا قد قَبِلنا»
یعنی: و از عشق صادر شدیم،
و بر عشق سرشته شدیم،
از برای عشق آمده ایم و مقصود و هدفمان عشق است،
و از برای عشق پذیرفته و مقبول (حضرت حقّ) گشتیم.
#فتوحات_مکیه
#شیخ_ابن_عربی
و علی الحُبّ جِبِلنا
فلذا جئناه قَصداً
ولهذا قد قَبِلنا»
یعنی: و از عشق صادر شدیم،
و بر عشق سرشته شدیم،
از برای عشق آمده ایم و مقصود و هدفمان عشق است،
و از برای عشق پذیرفته و مقبول (حضرت حقّ) گشتیم.
#فتوحات_مکیه
#شیخ_ابن_عربی
هم بادیهٔ عشق تو بی پایان است
هم درد محبّتِ تو بی درمان است
آن کیست که در راه تو سرگردان نیست
هر کو ره تو نیافت سرگردان است
#عطار
هم درد محبّتِ تو بی درمان است
آن کیست که در راه تو سرگردان نیست
هر کو ره تو نیافت سرگردان است
#عطار
دلا! بازآی تا با تو غمِ دیرینه بُگسارم
حدیثی از تو بنْیوشم، نصیبی از تو بردارم
دلا! گر من به آسانی تو را روزی به چنگ آرَم
چو جان دارم تو را، زیرا که بیتو خوارم و زارم
دلا! تا تو ز من دوری، نه در خوابم نه بیدارم
نشانِ بیدلی پیداست از گفتار و کردارم
دلا! تا تو ز من دوری، ندانم بر چه کردارم
مرا بینی، چنان بینی که من یکساله بیمارم
دلا! با تو وفا کردم کز این بیشت نیازارم
بیا تا این بهاران را به شادی با تو بگذارم
#فرخی_سیستانی
حدیثی از تو بنْیوشم، نصیبی از تو بردارم
دلا! گر من به آسانی تو را روزی به چنگ آرَم
چو جان دارم تو را، زیرا که بیتو خوارم و زارم
دلا! تا تو ز من دوری، نه در خوابم نه بیدارم
نشانِ بیدلی پیداست از گفتار و کردارم
دلا! تا تو ز من دوری، ندانم بر چه کردارم
مرا بینی، چنان بینی که من یکساله بیمارم
دلا! با تو وفا کردم کز این بیشت نیازارم
بیا تا این بهاران را به شادی با تو بگذارم
#فرخی_سیستانی
الهی !!
حجاب غفلت از بصر بصیرت ما بگشای
و هر چیز را چنانکه هست به ما بنمای* نیستی را بر ما در صورت "هستی" جلوه مده
از نیستی بر جمال هستی پرده منه
این صوَر خیالی را "آیینه تجلیات" جمال خود گردان نه علت حجاب و دوری
و این نقوش وهمی را سرمایه دانایی و بینایی ما گردان نه آلت "جهالت و کوری" و محرومی و "مهجوری" ما همه از ماست
ما را به ما مگذار ما را از ما رهایی کرامت کن و با خود اشنایی ارزانی دار....
یا رب دل پاک و جان آگاهم ده
آه شب و گریه سحرگاهم ده
در راه خود اول ز خودم بیخود کن
بیخود چو شدم ز خود بخود راهم ده....
جناب جامی
لوایح
حجاب غفلت از بصر بصیرت ما بگشای
و هر چیز را چنانکه هست به ما بنمای* نیستی را بر ما در صورت "هستی" جلوه مده
از نیستی بر جمال هستی پرده منه
این صوَر خیالی را "آیینه تجلیات" جمال خود گردان نه علت حجاب و دوری
و این نقوش وهمی را سرمایه دانایی و بینایی ما گردان نه آلت "جهالت و کوری" و محرومی و "مهجوری" ما همه از ماست
ما را به ما مگذار ما را از ما رهایی کرامت کن و با خود اشنایی ارزانی دار....
یا رب دل پاک و جان آگاهم ده
آه شب و گریه سحرگاهم ده
در راه خود اول ز خودم بیخود کن
بیخود چو شدم ز خود بخود راهم ده....
جناب جامی
لوایح
اهل وحدت می گویند که باطن "وجود" یک نور است و همین نور است که جان عالم است و عالم مالامال این نور است این نور اول و اخر ندارد و فنا و عدم را به وی راه نیست
این نور بر مظاهر خود "عاشق" است از جهت اینکه این نور در این مظاهر جمال خود را می بیند و "صفات و اسامی" خود را مشاهده می کند
و از اینجاست که روح ادمی بر جسم خود عاشق است از جهت انکه جسم ادمی مظهر صفات ادمی است و روح در جسم خود را می بیند و "صفات" و اسامی خود را "مشاهده" می کند و از اینجا گفته اند که خود را بشناس تا خدای را بشناسی
اکنون چون دانستی که یک نور است که
"جان عالم"است وافراد عالم جمله مظاهراین نورند
پس اگر گویند که مائیم که بودیم و مائیم که هستیم و مائیم که باشیم راست باشد
و اگر گویند که نه مائیم که بودیم
و نه مائیم که هستیم و نه مائیم که باشیم، هم "راست" باشد.....
جناب عزیزالدین نسفی
کشف الحقایق
این نور بر مظاهر خود "عاشق" است از جهت اینکه این نور در این مظاهر جمال خود را می بیند و "صفات و اسامی" خود را مشاهده می کند
و از اینجاست که روح ادمی بر جسم خود عاشق است از جهت انکه جسم ادمی مظهر صفات ادمی است و روح در جسم خود را می بیند و "صفات" و اسامی خود را "مشاهده" می کند و از اینجا گفته اند که خود را بشناس تا خدای را بشناسی
اکنون چون دانستی که یک نور است که
"جان عالم"است وافراد عالم جمله مظاهراین نورند
پس اگر گویند که مائیم که بودیم و مائیم که هستیم و مائیم که باشیم راست باشد
و اگر گویند که نه مائیم که بودیم
و نه مائیم که هستیم و نه مائیم که باشیم، هم "راست" باشد.....
جناب عزیزالدین نسفی
کشف الحقایق
حکایت مثنوی - شهزاده مغرور و رهیدن از غرور- راوی استاد ساعد باقری
حکایت مثنوی
شهزاده مغرور و رهیدن از غرور
راوی ساعد باقری
شهزاده مغرور و رهیدن از غرور
راوی ساعد باقری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
"دریاب" مرا ای دوست !!
ای دست رهاننده
تا تخته برم بیرون
از ورطهی طوفانها.....
جناب حسین منزوی
.
"دریاب" مرا ای دوست !!
ای دست رهاننده
تا تخته برم بیرون
از ورطهی طوفانها.....
جناب حسین منزوی
.
چو شد فانی دلت در راه معشوق
قرار عشق جانان بیقرار است
تو را اول قدم در وادی عشق
به زارش کشتن است آنگاه دار است
#عطار
قرار عشق جانان بیقرار است
تو را اول قدم در وادی عشق
به زارش کشتن است آنگاه دار است
#عطار