معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.2K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
غلامی هندو خواجه ای بقال داشت. از کاسه هر مشتری انگشت روغن یا انگبین بر داشتی بعد از بر کشیدن.
غلام هندو انکار کردی در دل ، چه ، نیارستن گفتن. تا روزی خیكی بزرگ باز شد و انگبین برفت. فرصت یافت غلام ه‍ندو ، گفت : آری ! انگشت انگشت بگیری ، خیک خیک برود، که : بد مکن  که بد افتی ، چه مکن که خود افتی.

مقالات شمس

نیارستن گفتن  :  نمی‌توانست بگوید
بعد از بر کشیدن: بعد از وزن کردن
از جمادی مُردم و نامی شدم

وز نما مُردم به ‌حیوان سرزدم

مُردم از حیوانی و آدم شدم

پس چه ترسم؟ کی ز مردن کم شدم؟

حمله دیگر بمیرم از بشر

تا برآرم از ملائک بال و پر

وز ملک هم بایدم جستن ز جو

کل شیء هالک الا وجهه

بار دیگر از ملک پران شوم

آنچه اندر وهم ناید آن شوم

پس عدم گردم عدم چو ارغنون

گویدم کانا الیه راجعون

    

     ( مولوی )
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ایولا و هزار آفرین و درود بر این بچه ها که کولاک کردند و خاطرات زنده کردند!

توصیه می کنم ببینید و بشنوید و از عمق جان لذت ببرید!
Makhlogh[CafeReIax]
Gogosh[CafeReIax]
گوگوش🎤
مخلوق
#مهستـی

بوی زلف تو
همان مونس جان است که بود
شوق دوستی
در اخبار آمده است که حضرت شعیب (ع) از روی محبت و شوق دوستی با خداوند آن قدر گریست که دیدگانش نابینا شد. خداوند چشمش را به وی برگرداند. او باز آن قدر گریست که دیدگانش نابینا شد. تا سه مرتبه خداوند چشم هایش را به او برگرداند. در مرتبه چهارم وحی الهی رسید: ای شعیب! تا به کی خواهی گریست و مقصود تو از این گریستن چیست؟ اگر گریه تو از ترس جهنم است، من تو را از آن ایمن گردانیدم؛ و اگر به خاطر بهشت است، من آن را به تو بخشیدم. حضرت شعیب (ع) عرض کرد: ای پروردگار و سرور من! تو می دانی گریه من برای ترس از جهنم و شوق بهست نیست؛ بلکه قلب من به محبت تو پیوند خورده و این گریه محبت و دوستی است که چشم مرا نابینا کرده است. وحی رسید: حال که گریه تو به این علت است؛ پس به زودی پیامبر و کلیم خود موسی بن عمران را به مدت ده سال به خدمتگزاری تو بفرستم.

#حدیث_قدسی
بنده عاشق پروردگار خويش نخواهد شد مگر آنكه خويشتن را آشكارا و پنهان در راه خشنودي وي بذل كند و خداوند از دل وي خواند كه جز او را نخواهد.

تا زماني كه بنده پندارد كه "بدتر" از او بين مخلوق يافت شود متكبر محسوب گردد.
هر گز از متكبر بوي معرفت نيايد .

ربّ العزّة را در خواب دیدم و گفتم راه به تو چگونه است ؟
گفت: اترک نفسک و تعال: خویش را بهل و بیا.

یک بار به درگاه او مناجات کردم و گفتم: کیف الوصول الیک ؟ (چگونه می توان به تو دست یافت؟)
ندایی شنیدم که: ای بایزید ! طلِّق نفسک ثلاثاً ثمَّ قل الله: نخست خود را سه طلاق دِه و آنگه حدیث ما کن.

دوازده سال آهنگر نفس خود بودم : در کوره ی ریاضت می نهادم و به آتش مجاهده می تافتم و بر سندان مذمّت می نهادم و پتک ملامت بر او می زدم تا از نفس خویش آیینه ای کردم.

«کمال عارف سوختن او باشد در دوستی حق»

بايزيد بسطامی
آمد گَهِ آن که بوی گلزار
منسوخ کند گلاب عطار

خواب از سر خفتگان به دربرد
بیداری بلبلان اسحار

ما کلبه ی زهد برگرفتیم
سجاده، که می‌برد به خمار

یک رنگ شویم تا نباشد
این خرقه ی سِترپوش زنار

برخیز که چشم‌های مستت
خفتست و هزار فتنه بیدار

وقتی صنمی دلی ربودی
تو خلق ربوده‌ای به یک بار

یا خاطر خویشتن به ما ده
یا خاطر ما ز دست بگذار

نه راه شدن نه روی بودن
معشوقه ملول و ما گرفتار

من پیش نهاده‌ام که درخون
برگردم و برنگردم ازیار

گر دنیه و آخرت بیاری
کاین هر دوبگیر ودوست بگذار

#حضرت_سعدی
آنچه در غیبتت اِی دوست به من می‌گذرد
نتوانم که حکایت کنم، اِلّا به حضور...


#سعدی
سنگ بدگهر اگر کاسه زرین شکند
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود

سعدی
مردان خدا_همایون شجریان
@bazmemusighi
مردان خدا
همایون شجریان
.
ای غذای جان مستم نام تو
چشم و عقلم روشن از ایام تو

شش جهت از روی من شد همچو زر
تا بدیدم سیم هفت اندام تو

#مولانای_جان
گفته بودی کز توام بگرفت دل
من نخواهم در جهان جز کام تو

منتظر بنشسته‌ام تا دررسد
از پی جان خواستن پیغام تو

#مولانای_جان
همه از مرگ متنفرند. زیرا به انسان فلسفه بسیار غلطی را آموزش داده اند
به ما گفته اند که مرگ برعلیه زندگی است. گفته اند که مرگ می آید و زندگی را ویران می کند. این کاملا چرند است.
مرگ می آید و زندگی را سرشار می کند.
اگر زندگی ات زیبا بوده باشد، مرگ زیبایی اش را به حد نهایت میرساند.
اگر در زندگی ات عشق وجود داشته، مرگ بالاترین تجربه عشق را به تو می دهد.
اگر در زندگی ات مراقبه بوده، مرگ تو را به سامادی می برد. مرگ تشدید کننده است.
البته که اگر زندگی ات زندگی غلطی بوده باشد ، مرگ آن را نیز تشدید خواهد کرد.
مرگ تشدیدگر بزرگی است.
اگر فقط در خشم زندگی کرده باشی ، در هنگام مرگ در درون با جهنم مواجه می شوی.
اگر نفرت داشته ای، در مرگ نفرتی شدید را حس میکنی.
مرگ تشدیدگر است، کار دیگری از او بر نمی آید. همچون آیینه باز می تاباند. مرگ پدیده ای آیینه گون است که هر طور زیسته باشی همان را باتاب میکند
از مرگ متنفر نباشید، وگرنه مرگ و زندگی هر دو را با هم از دست میدهید.

اشو
بر آستانه اسرار آسمان نرسد
به بام فقر و یقین هیچ نردبان نرسد
گمان عارف در معرفت چو سیر کند
هزار اختر و مه اندر آن گمان نرسد
کسی که جغدصفت شد در این جهان خراب
ز بلبلان ببرید و به گلستان نرسد
هر آن دلی که به یک دانگ جو جوست ز حرص
به دانک بسته شود جان او به کان نرسد
علف مده حس خود را در این مکان ز بتان
که حس چو گشت مکانی به لامکان نرسد
که آهوی متأنس بماند از یاران
به لاله زار و به مرعای ارغوان نرسد
به سوی عکه روی تا به مکه پیوندی
برو محال مجو کت همین همان نرسد
پیاز و سیر به بینی بری و می‌بویی
از آن پیاز دم ناف آهوان نرسد
خموش اگر سر گنجینه ضمیرستت
که در ضمیر هدی دل رسد زبان نرسد

دیوان شمس غزل شماره 910
پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد. اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد. شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه می گوید؟ وزیر گفت: به جان شما دعا می کند. شاه اسیر را بخشید.
وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت: ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد.
پادشاه گفت: تو راست می گویی اما دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود.

*گلستان سعدى:

جز راست نباید گفت
هر راست نشاید گفت
خرم آن باغی که بهر مریمان
میوه‌های نو ز ، مستان می‌رسند

اصلشان لطفست و هم واگشت لطف
هم ز بستان سوی بستان می‌رسند


#مولانا
صاحب نظری که هیچ افکنده نبود
تا از نظر شفاعتش زنده نبود

سلطان دو کون وبندهٔ خاصِ حق اوست
آن بنده که خواجه تر از او، بنده نبود

عطار مختارنامه