معرفی عارفان
1.05K subscribers
32.4K photos
11.6K videos
3.17K files
2.65K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
  خورشید رو نماید وز ذره رقص خواهد

                 آن به که رقص آری
                 دامن همی‌کشانی

   ما میوه‌های خامیم در تاب آفتابت

                رقصی کنیم رقصی
                  زیرا تو می‌پزانی

                #مولانا
تـو سنگ سيه بوسی ، من چشم سياهی را
مقصـود يكی باشد، بيگانـه چـه ميـدانی؟

ضايع چه كنی شب را، لب ذاكر و دل غافل
تـو ره بـه خدا بردن ، مستانه چه ميدانی        

#هما_میرافشار
حق را دو صفت است: قهر و لطف.
انبیا مظهرند هر دو را.

مؤمنان مظهر لطف حق اند و کافران مظهر قهر حق...


عارف کسی است که هیچ کدورتی مَشربِ صاف او را مکدّر نگرداند و هر کدورتی که بدو رسد، صافی شود.


فیه ما فیه
مرا نمی‌توان شناخت
بهتر از آنکه تو شناخته‌ای.

چشمان تو، که ما هر دو، در آن‌ها به خواب فرو می‌رویم
به روشنایی‌های انسانی من
سرنوشتی زیباتر از شب‌های جهان می‌بخشند.

چشمان تو که در آن‌ها به سیر و سفر می‌پردازم
به جان جاده‌ها
احساسی بیگانه از زمین می‌بخشند.

چشمانت که تنهایی بی‌پایان ما را می‌نمایانند
آن نیستند که خود می‌پنداشتند،

تو را نمی‌توان شناخت
بهتر از آنکه من شناخته‌ام.

پل_الووار
شما را مي گويم كه

پنبه ها از گوش بيرون كنيد
تا أسير گفت زبان نباشيد
و أسير سالوس ظاهر نباشيد
و به هر نمايش در نيافتيد
چشم و گوش باز كنيد
تا بر معامله ي اندرون مطلع باشيد

مقالات شمس تبریزی
دلی را کز آسمان و دایره ی افلاک بزرگ ترست و فراخ تر و لطیف تر و روشن تر، بدان اندیشه و وسوسه چرا باید تنگ داشتن و عالَم خوش را بر خود چو زندان تنگ کردن؟ چگونه روا باشد عالم چو بوستان را برخود چو زندان کردن؟ همچو کرم پیله، لعاب اندیشه و وسوسه و خیالات مذموم بر گِرد نهاد خود تنیدن و در میان زندانی‌شدن و خفه‌شدن! ما آنیم که زندان را بر خود بوستان گردانیم. چون زندان‌ها بوستان گردد، بنگر که بوستان ما خود چه باشد!

مقالات شمس تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در شکست پای بخشد حق پری
هم ز قعر چاه بگشاید دری

تو مبین که بر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه




حضرت مولانا
و گفت: ترسان ترسان در این کار میا.
این کار به عیّاری فرا پیش باید گرفت.
چون خدای گفتی، هر چه بیرون است بگذار....



شیخ ابوسعید ابوالخیر
‏« مغرور و هول‌انگیز و آزاد‌منش هستند . با ناز گام برمی‌دارند و می‌خرامند گویی که شجاعتی در دورنشان نیست ، در حالیکه به راستی دلیرترین قومِ روی زمین هستند . »

این توصیف #آمیانوس_مارسلینوس سردار و مورخ رومی ، از نیاکانِ ماست ، در دورهٔ پادشاهی شاپور دوم ساسانی از نامدارترین شهریاران ایران .

‏مارسلینوس با لشکریان روم دو بار با ارتش ایران رو در رو می‌شود و ایرانی‌ها را از نزدیک می‌بیند . او ادامه می‌دهد :

« تقریباً همهٔ ایرانیان قامتی بلند و رشید ، رنگی گندمگون ، نگاهی تند ، ابروانی خمیده و به‌هم پیوسته ، ریشی زیبا و مویی بلند و درهم دارند .
‏آنها بی‌اندازه بدگمانند ، چنانکه در سرزمینِ دشمن از باغ‌ها و تاکستان‌ها می‌گذرند و از بیمِ زهر یا جادو ، به هیچ میوه‌‌ای دست نمی‌زنند .

کوشش می‌کنند که برخلاف ادب کاری نکنند . بازوبند و طوقِ زرین به مروارید و جواهر میبندند و همواره شمشیری بر کمر دارند .

‏چه در نیکبختی و چه در شوربختی ، بیمِ خود را در دلِ دشمن ، جای می‌دهند . »

آنچه مارسلینوس از ظاهرِ سربازانِ ایرانی  می‌نویسد ، در سنگ‌نگاره‌های تنگِ چوگانِ کازرون و نقش رستم ، یا مجسمهٔ شاپور دوم و اول می‌بینیم . او درست می‌گوید .

‏مارسلینوس در یک دوره مذاکراتِ صلح هم با ایرانی‌ها شرکت می‌کند و از نزدیک با  منشِ سردارانِ ایرانی آشنا می‌شود .

اشارهٔ او به بدگمانیِ ایرانی‌ها ، همان محتاط و آینده‌نگر و خردمند بودنِ نیاکانِ ماست . یعنی همین که فردوسی می‌گوید :

که بسیاردان است و ، چیره‌زبان ،

هشیوار و ، بینادل و ، بدگمان ،




‏انسان خردمند به هر رخدادی بدگمان است . همهٔ جوانب را تا نسنجد ، باور نمی‌کند . بدگمانی در برابرِ ساده‌لوحی قرار دارد .

اما اینکه نیاکانِ ما به میوه‌های باغ‌های مردم در سرزمین دشمن دست نمی‌زدند ، نه از ترسِ جادو و زهر بوده ، بلکه فرهنگ ، باور و نظمِ ایرانی بر غارت نکردنِ اموالِ دیگران بوده .

‏مورخان دیگر هم نوشتند که نیاکان ما هیچگاه غارتگر نبودند . در شاهنامه ، بارها می‌بینیم شهریاران ایران به حقوق غیرنظامیان احترام می‌گذارند .

کیخسرو می‌گوید :



نگر ، تا نَیازی به بیداد ، دست ،

نگردانی ایوانِ آباد ،،، پست ،



کسی ، کو ، به‌جنگت نبندد میان ،

چنان ساز ، کش ، از تو نایَد زیان ،


* کِش = که او را


‏مارسلینوس رفتار بزرگمنشانهٔ ایرانی‌ها را می‌دید اما به احتمال زیاد در مجالس گفتگوی نیاکان ما نبوده تا بداند آن منش ریشه در کجا دارد . فردوسی بارها از گفتگوی نیاکانمان می‌گوید که از چه سخن می‌گفتند و نگاهِ آنها به جهان چگونه بوده است که هزار سال ابرقدرت جهان روزگار خویش بودند .


‏این چند بیت از مجلس گفتگوی خسرو انوشیروان با بزرگان ایرانی‌ست :


چنین داد پاسخ ، که دانا ،، به فَر ،

بگیرد جهان سر به سر ،، زیرِ پَر ،



مباش ، ایچ گستاخ ،، با این جهان ،

که او ، رازِ خویش ،، از تو دارد نهان ،



خِرَد را ، کنی با دل آموزگار ،

بکوشی ، که نفریبدت روزگار ،



‏چو ، با مردِ بدخواه ،، باشد نشست ،

چنان کن ، که نگشاید او ، بر تو دست ،



چو جویَد کسی ، راهِ بایستگی ،

هنر باید و ، شرم و ، شایستگی ،



نباید ، زبان ،، از هنر ، چیره‌تر ،

دروغ ،، از هنر نشمُرَد ،،، دادگر ،


تک‌تک این ابیات معنایی شگرف در خود دارند و ما بزرگ‌منشی نیاکانِ خود را از طنینِ این ابیات درک می‌کنیم.
ای غایب از این محضر از مات سلام الله
وی از همه حاضرتر از مات سلام الله

ای نور پسندیده وی سرمه هر دیده
احسنت زهی منظر از مات سلام الله


مولوی
ساز و آواز چهارگاه_ایرج
@jarasmusic


ساز و آوازی زیبا در دستگاه چهارگاه برگرفته از «گلهای تازه»_شماره ۱۸

آواز: #ایرج

نوازندگان:
حبیب‌الله بدیعی: ویولن
فرهنگ شریف: تار
منصور  صارمی: سنتور
شعر: سعدی
دکلمه: فخری نیکزاد

       

مطلع دکلمه:
دوست می‌دارم من این نالیدن دل‌سوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را

_

شعر آواز:
کس این کند که دل از یار خویش بردارد
مگر کسی که دل از سنگ سخت‌تر دارد

اگر نظر به دو عالم کند حرامش باد
که از صفای درون با یکی نظر دارد

که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق
دروغ گفت گر از خویشتن خبر دارد

هلاک ما به بیابان عشق خواهد بود
کجاست مرد که با ما سر سفر دارد

از آن متاع که در پای دوستان ریزند
مرا سریست ندانم که او چه سر دارد

هلاک ما به بیابان عشق خواهد بود
کجاست مرد که با ما سر سفر دارد

عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمر
کدام عیب که سعدی خود این هنر دارد

هلاک ما به بیابان عشق خواهد بود
کجاست مرد که با ما سر سفر دارد

عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمر
کدام عیب که سعدی خود این هنر دارد
سراب آرزو_مرضیه
@jarasmusic


‍ «سراب آرزو»

خواننده: #مرضیه
آهنگ: #پرویز_یاحقی
شعر: #بیژن_ترقی
دستگاه/آواز: ابوعطا

منم چو چشمه‌ی سرابم
چو نقش آرزو بر آبم
همچو قصه و فسانه‌ام
بلرزدم ز دل نسیمی
به وقت زندگی حبابم
در این زمانِ بی نشانه‌ام
آرزو، آرزو، ای سراب بی‌کران
ای امید بی نشان
ای که شعله های تو
آتشم زند به جان
عشق من بود گناه من

منم عاشق، منم رسوا
بار غم به دل نشسته‌ای
منم عاشق، منم شیدا
مرغ بال و پر شکسته‌ای
چرا از ما تو ای زیبا
رشته‌ی الفت گسسته‌ای
نمی‌پرسی ز حال ما
فارغ از این حال خسته‌ای
ترانه های هایده
@bazmemousighi
گلچینی از ترانه‌‌های هایده

۱) سوغاتی
۲) نشانه
۳) تو نگاه کن
۴) تنها با گلها
۵) نگاه
۶) ای خدا
۷) زندگی قشنگه
۸) آشنایی
۹) سراب قلبم
۱٠) نامه
دوست داشتن که عیب نیست باباجان.
دوست داشتن دل آدم را روشن می‌کند،
اما کینه و نفرت دل آدم را سیاه می‌کند...
اگر از حالا دلت به محبت انس گرفت، بزرگ هم که شدی آماده دوست داشتن چیزهای خوب و زیبای دنیا هستی.
دل آدم عین یک باغچه پر از غنچه است،
اگر با محبت غنچه‌ها را آب دادی باز می‌شوند،
اگر نفرت ورزیدی غنچه‌ها پلاسیده می‌شوند.

#سیمین‌دانشور
📚 سووشون
ای عشق که دستان خداييت
بر خواهش‌های من لگام زده
و گرسنگی و تشنگيم را
تا وقار و افتخار بالا برده

مگذار توان و استقامتم
از نانی تناول کند
و يا از شرابی بنوشد
که خويشتن ناتوانم را
وسوسه می‌کند

بگذار گرسنه‌ٔ گرسنه بمانم
بگذار از تشنگی بسوزم
بگذار بميرم و هلاک شوم
پيش از آنکه دستی برآورم
و از پياله‌ای بنوشم
که تو آن را پر نکرده‌ای
يا از ظرفي بخورم
که تو آن را متبرک نساخته‌ای

#جبران_خليل_جبران
هنوز ، خیره شدن در چشمانِ تو
شبیهِ لذت بردن
از شمردنِ ستاره
در یک شبِ صحراییست


غاده السمان
یا رب ز گناه زشت خود منفعلم
وز قول بد و فعل بد خود خجلم

فیضی به دلم ز عالم قدس رسان
تا محو شود خیال باطل ز دلم

#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۴۵۴
حجاب خود

#شمس_تبریزی