بازآمد و بازآمد ره بگشائیم
جویان دلست دل بدو بنمائیم
ما نعرهزنان که آن شکارت مائیم
او خنده کنان که ما ترا میپائیم
#مولانای_جان
جویان دلست دل بدو بنمائیم
ما نعرهزنان که آن شکارت مائیم
او خنده کنان که ما ترا میپائیم
#مولانای_جان
صنما ، گر ، ز خط و خالِ تو ، فرمان آرَند ،
این دلِ خستهٔ مجروحِ مرا ، جان آرَند ،
خُنُک آن روز ، خوشا وقت ، که در مجلسِ ما ،
ساقیان ، دستِ تو گیرند و ، بمهمان آرَند ،
صوفیان ، طاقِ دو ابرویِ ترا ، سجده کنند ،
عارفان ، آنچه نداری ، برِ تو ، آن آرَند ،
چشمِ شوخِ تو ، چو آغاز کند بوالعجبی ،
آدمِ کافر و ،،، ابلیسِ مسلمان ، آرَند ،
#مولانا
این دلِ خستهٔ مجروحِ مرا ، جان آرَند ،
خُنُک آن روز ، خوشا وقت ، که در مجلسِ ما ،
ساقیان ، دستِ تو گیرند و ، بمهمان آرَند ،
صوفیان ، طاقِ دو ابرویِ ترا ، سجده کنند ،
عارفان ، آنچه نداری ، برِ تو ، آن آرَند ،
چشمِ شوخِ تو ، چو آغاز کند بوالعجبی ،
آدمِ کافر و ،،، ابلیسِ مسلمان ، آرَند ،
#مولانا
بارِ دیگر ، یارِ ما ، هنباز کرد ،
اندک اندک ، خوی از ما باز کرد ،
مکرهایِ دشمنان ، در گوش کرد ،
چشمِ خود ، بر یارِ دیگر ، باز کرد ،
هر دم از جورَش ،،، دل ، آرَد نوخبر ،
غم ، دلِ ترسنده را ، غمّاز کرد ،
روتُرُش کردن ، بر ما پیشه ساخت ،
یک بهانه جُست و ، دستانکاز کرد ،
ای دریغا ، رازِ ما با همدگر ،
کو ، دگرکس را ، چنین همراز کرد ،
ای دل ، ازسر ، صبر را ، آغاز کن ،
زآنکه دلبر ، جور را ، آغازکرد ،
عقل گوید ، کاین بداندیشی مکن ،
او ، از آنِ ماست ،،، بر ما ، ناز کرد ،
#هنباز = همباز ، انباز ، شریک ، حریف ، همتا
#غماز = بسیارسخن چین، نمام ، فاش کنندۂ راز ، اشاره کننده با چشم و ابرو ، غمزه کننده .
#غمازی = غماز بودن ، سخن چینی .
#انگاز = ادات ، آلت ، افزار .
#دستانگاز = آلتِ دست ، دستاویز ، دستآویز ، وسیله ، بهانه ، هرچیزی که آنرا وسیله و آلتِ دست قرار بدهند ، دست پیچ هم گفته شده .
#مولانا
اندک اندک ، خوی از ما باز کرد ،
مکرهایِ دشمنان ، در گوش کرد ،
چشمِ خود ، بر یارِ دیگر ، باز کرد ،
هر دم از جورَش ،،، دل ، آرَد نوخبر ،
غم ، دلِ ترسنده را ، غمّاز کرد ،
روتُرُش کردن ، بر ما پیشه ساخت ،
یک بهانه جُست و ، دستانکاز کرد ،
ای دریغا ، رازِ ما با همدگر ،
کو ، دگرکس را ، چنین همراز کرد ،
ای دل ، ازسر ، صبر را ، آغاز کن ،
زآنکه دلبر ، جور را ، آغازکرد ،
عقل گوید ، کاین بداندیشی مکن ،
او ، از آنِ ماست ،،، بر ما ، ناز کرد ،
#هنباز = همباز ، انباز ، شریک ، حریف ، همتا
#غماز = بسیارسخن چین، نمام ، فاش کنندۂ راز ، اشاره کننده با چشم و ابرو ، غمزه کننده .
#غمازی = غماز بودن ، سخن چینی .
#انگاز = ادات ، آلت ، افزار .
#دستانگاز = آلتِ دست ، دستاویز ، دستآویز ، وسیله ، بهانه ، هرچیزی که آنرا وسیله و آلتِ دست قرار بدهند ، دست پیچ هم گفته شده .
#مولانا
این گردش را ز جان خود دزدیدم
پیش از قالب به جان چنین گردیدم
گویند مرا صبر و سکون اولیتر
این صبر و سکون را به شما بخشیدم
#مولانای_جان
پیش از قالب به جان چنین گردیدم
گویند مرا صبر و سکون اولیتر
این صبر و سکون را به شما بخشیدم
#مولانای_جان
ای عشق که هستی به یقین معشوقم
تو خالق مطلقی و من مخلوقم
بر کوری منکران که بدخواهانند
بالا ببرم بلند تا عیوقم
#مولانای_جان
تو خالق مطلقی و من مخلوقم
بر کوری منکران که بدخواهانند
بالا ببرم بلند تا عیوقم
#مولانای_جان
ای راحت و آرامگه پیوستم
تا روی تو دیدم ز حوادث رستم
در مجلس تو گر قدحی بشکستم
صد ساغر زرین بخرم بفرستم
#مولانای_جان
تا روی تو دیدم ز حوادث رستم
در مجلس تو گر قدحی بشکستم
صد ساغر زرین بخرم بفرستم
#مولانای_جان
جوحی درازگوشِ خود را بهزجر و درشتی بهخانه میبرد و او نمیرفت، مردم او را گفتند: همهٔ چارپایان چون رو بهخانهٔ خود نهند بهسرعت و شتاب روند، جهت چیست که درازگوش تو برخلافِ عادت بهخانه بد میرود؟
گفت: برای آن نمیرود که میداند درین خانه نه آبست و نه کاه و نه جو و نه تیمارِ صبحگاه و میشناسد بدی جای بازگشتِ خود را و میداند که رجوع او بهکجاست.
#جوحی #خر
لطائفالطوائف؛ مولانا فخرالدّین علی صفی؛ با مقدمه و تصحیح و تحشیه و تراجمِ اعلام، بهسعی و اهتمام احمد گلچینمعانی؛ اقبال؛ ۱۳۶۷: ۳۲۷_۳۲۸
گفت: برای آن نمیرود که میداند درین خانه نه آبست و نه کاه و نه جو و نه تیمارِ صبحگاه و میشناسد بدی جای بازگشتِ خود را و میداند که رجوع او بهکجاست.
#جوحی #خر
لطائفالطوائف؛ مولانا فخرالدّین علی صفی؛ با مقدمه و تصحیح و تحشیه و تراجمِ اعلام، بهسعی و اهتمام احمد گلچینمعانی؛ اقبال؛ ۱۳۶۷: ۳۲۷_۳۲۸
◾️مناجات شیخ بایزید قدّس الله روحه العزیز
الهی!
ریاضتِ همه عمری نمیشناسم و نمیفروشم، نماز همه شبی عرضه نمیدارم، و روزۀ همه عمری جلوه نمیکنم. ختمهای قرآن بر نمیشمارم اوقات مناجات و قربت باز نمیگویم. به هیچ باز نمیگردم و تو میدانی که باز نمیگردم و این که به زفان شرح میدهم نه از طریق تفاخر و اعتماد است بر آن بلکه شرح میدهم که من از هر چه کردهام ننگ میدارم و این خلعتم تو دادهای که خود را چنین میبینم. آن همه هیچ است. همان انگار که: نیست.
[ ذکر بایزید بسطامی، تذکرةالاولیاء
الهی!
ریاضتِ همه عمری نمیشناسم و نمیفروشم، نماز همه شبی عرضه نمیدارم، و روزۀ همه عمری جلوه نمیکنم. ختمهای قرآن بر نمیشمارم اوقات مناجات و قربت باز نمیگویم. به هیچ باز نمیگردم و تو میدانی که باز نمیگردم و این که به زفان شرح میدهم نه از طریق تفاخر و اعتماد است بر آن بلکه شرح میدهم که من از هر چه کردهام ننگ میدارم و این خلعتم تو دادهای که خود را چنین میبینم. آن همه هیچ است. همان انگار که: نیست.
[ ذکر بایزید بسطامی، تذکرةالاولیاء
اندر طلب دوست همی بشتابم
عمرم به کران رسید و من در خوابم
گیرم که وصال دوست در خواهم یافت
این عمر گذشته را کجا دریابم
#مولانای_جان
عمرم به کران رسید و من در خوابم
گیرم که وصال دوست در خواهم یافت
این عمر گذشته را کجا دریابم
#مولانای_جان
امروز یکی گردش مستانه کنم
وز کاسهٔ سر ساغر و پیمانه کنم
امروز در این شهر همی گردم مست
میجویم عاقلی که دیوانه کنم
#مولانای_جان
وز کاسهٔ سر ساغر و پیمانه کنم
امروز در این شهر همی گردم مست
میجویم عاقلی که دیوانه کنم
#مولانای_جان
اگر دل است به جان میخرد هواے تو را
و گر تن است به دل میڪشد جفای تو را
به یاد روے تو تا زندهام همی گریم
ڪه آب دیده ڪشد آتش هواے تو را
#سیف_فرغانی
و گر تن است به دل میڪشد جفای تو را
به یاد روے تو تا زندهام همی گریم
ڪه آب دیده ڪشد آتش هواے تو را
#سیف_فرغانی