معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رقص هخامنشی ...

بیایید کتاب بخوانیم و برقصیم ، این دو هیچ‌گاه ضرری به کسی نخواهد رساند.

#ولتر

این رقص بسیار زیبا که مختص قوم «زازا» است رقصی اصیل و قدیمی است
که همچون زبان این قوم کماکان دست نخورده باقی مانده است...
قوم زازا خود را از نسل ساسانیان دانسته و میگویند این نوع رقص
در زمان پادشاهان سرزمین پارس یا پارسوا وجود داشته است
و برای انرژی گرفتن، قبل از نبردها اجرا می شده است
ای باد ، که بر خاکِ درِ دوست ، گذشتی ،

پندارَمَت از روضۀ بستانِ بهشتی ،



باری ، مَگَرَت بر رخِ جانان ، نظر افتاد؟ ،

سرگشته چو من ، در همه آفاق ، بگشتی ،



از کف ندهم دامنِ معشوقۀ زیبا ،

هِل ، تا برود نامِ من ای یار ،، به زشتی ،



جز یادِ تو ، بر خاطرِ من نگذرد ،، ای جان ،

با آن که ، به یک باره‌ام ،، از یاد ، بِهِشتی ،


* بِهِشتی = رها کردی

* از یاد بِهِشتی = از یاد بُردی ، فراموش کردی





#سعدی
پس از ما ،

همین گُل دَمَد بوستان ،




نشینند با یکدگر ،

دوستان ،



#سعدی
کارِ جهان ، هر چه شود ،،، کارِ تو ، کو؟ ،، بارِ تو ، کو؟ ،

گر ، دو جهان بتکده شد ،، آن بتِ عیّارِ تو ، کو؟ ،




گیر ،، که قحط است جهان ،،، نیست دگر کاسه و نان ،

ای شهِ پیدا و نهان ،،، کیله و انبارِ تو ، کو؟ ،




گیر ،، که خار است جهان ،،، کژدم و مار است ، جهان ،

ای طرب و شادیِ جان ،،، گلشن و گلزارِ تو ، کو؟ ،




گیر ،، که خود مُرد سخا ،،، کُشت بخیلی ، همه را ،

ای دل و ای دیدهٔ ما ،،، خلعت و ادرارِ تو ، کو؟ ،




گیر ،، که خورشید و قمر ،،، هر دو ، فرو شد به سقر ،

ای مددِ سمع و بصر ،،، شعله و انوارِ تو ، کو؟ ،




گیر ،، که خود جوهریی ،،، نیست پیِ مشتریی ،

چون نکنی سروریی؟ ،،، ابرِ گهربارِ تو ، کو؟ ،




گیر ،، دهانی نَبُوَد ،،، گفتِ زبانی نَبُوَد ،

تا ، دَمِ اسرار زند ،،، جوششِ اسرارِ تو ، کو؟ ،




هین ، همه بگذار که ما ،،، مستِ وصالیم و لقا ،

بی‌گه شد ، زود بیا ،،، خانهٔ خمّارِ تو ، کو؟ ،




تیز نگر ، مستِ مرا ،،، هم ، دل و ، هم ، دستِ مرا ،

گر ، نه خرابی و خرف ،،، جبّه و دستارِ تو ، کو؟ ،




بُرد کلاهِ تو ، غری ،،، بُرد قبایت ، دگری ،

رویِ تو ، زرد از قمری ،،، پشت و نگهدارِ تو ، کو؟ ،




بر سرِ مستانِ ابد ،،، خارجیی ، راه زند ،

شحنگیی چون نکنی؟ ،،، زخمِ تو ، کو؟ ،، دارِ تو ، کو؟ ،




خامُش ، ای حرف‌فشان ،،، درخورِ گوشِ خمُشان ،

ترجمهٔ خلق ، مکن ،،، حالت و گفتارِ تو ، کو؟ ،





 
غزل شمارهٔ ۲۱۴۴
مولوی " دیوان شمس " غزلیات
یک مسله می‌پُرسَمَت ، ای روشنی در روشنی ،

آن ، چه فسون در می‌دَمی؟ ، غم را ، چو شادی می‌کنی؟ ،



خود ، در فسون شیرین‌لبی ، مانند داودِ نبی ،

آهن ، چو مومی می‌شود ، بر می‌کَنیش از آهنی ،



نی ، بلک ، شاهِ مطلقی ، بِگلَربَگِ مُلکِ حقی ،

شاگردِ خاصِ خالقی ، از جمله افسونها ، غنی ،



تا من ترا بشناختم ، بس اسبِ دولت تاختم ؛

خود را برون انداختم ، از ترسها ، در ایمنی ،



هر لحظه‌ای جان نوَم ، هردَم به باغی می‌روم ،

بی‌دست و بی‌دل می‌شوم ، چون دست بر من می‌زنی ،



نی ، چرخ دانم ، نی سها ،،، نی ، کاله دانم ، نی بها ،

با اینک نادانم مَها ،، دانم که آرامِ منی ،



ای رازقِ مُلک و مَلَک ،، وی قطبِ دورانِ فلک ،

حاشا از آن حُسن و نمک ،، که دل ز مهمان برکَنی ،



خوش ساعتی کآن سروِ من ،، سرسبز باشد در چمن ،

وز بادِ سودا ، پیشِ او ،،، چون بید ، باشم مُنثنی ،



لاله ، بخون غسلی کند ،، نرگس ، به حیرت برتَنَد ،

غنچه ، بیندازد کُلَه ،، سوسن فِتَد از سوسنی ،



ای ساقیِ بزمِ کَرَم ،،، مست و پریشانِ تواَم ،

وی گلشن و باغِ اِرَم ،،، امروز مهمانِ تواَم ،





#مولانا
گر ، کُهِ قاف شود دل ،


تو ، ز بیخش بِکَنی ،




#مولانا
همیشه چشمان‌ات
دو چشمه‌اند در خواب‌هایم
و همین است که
صبح که شعرم بیدار می‌شود
می‌بینم بسترم سرشار از گُلِ عشقِ توست و
نم‌نم گیاه و سبزینه.
عشق تو آفتاب است؛
آن‌گاه که
درون‌ام طلوع می‌کنی و می‌بینم‌ات.
آن‌ هنگام هم که می‌روی، نمی‌بینم‌ات.
سایه‌ی تن‌ام می‌شوی و ابر خیال‌ام
پا به پای‌ام راه می‌افتی و
همراه‌ام می‌شوی.


#شیرکو_بیکس
موسی و هارون چو طاووسان بدند
پر جلوه بر سر و رویت زدند

زشتیت پیدا شد و رسواییت
سرنگون افتادی از بالاییت

#مولانای_جان
قطره‌ای از باده‌های آسمان
بر کند جان را ز می وز ساقیان

تا چه مستیها بود املاک را
وز جلالت روحهای پاک را

#مولانای_جان
#مولانا می‌فرماید :



مواظب باش که اشتباه نکنی ، در خطا نیفتی ، که از خون راهِ پیشِ رو و راهِ پشتِ سر ، تَر هست ، خیس هست ، که اکنون ، در حالِ حاضر ، در این دوره و زمانه ، کسانی که انسان‌ها را می‌دزدند ، افکارِ انسان‌ها را می‌دزدند ، آدمی‌دُزد ، از کسانی که زر و جواهر و مال می‌دزدند بیشتر هستند .


حال بیت موردِ نظر از زبانِ خودِ #مولانا که شَهِ شِکَربیان است :



تا ، نلغزی ، که ز خون ،

راهِ پس و پیش ، تَر است ،




آدمی‌دُزد ، ز زردُزد ،

کنون ، بیشتر است ،




#مولانا



مولانایِ عزیز

تو بگو ، که از تو خوشتر ،

که شَهِ شِکَربیانی ،
باز آمدم و برابرت بنشستم
احرام طواف گرد رویت بستم

هر پیمانی که بی‌تو با خود بستم
چون روی تو دیدم همه را بشکستم
 

#مولانای_جان
بازآمد و بازآمد ره بگشائیم
جویان دلست دل بدو بنمائیم

ما نعره‌زنان که آن شکارت مائیم
او خنده کنان که ما ترا میپائیم

#مولانای_جان
صنما ، گر ، ز خط و خالِ تو ، فرمان آرَند ،

این دلِ خستهٔ مجروحِ مرا ، جان آرَند ،




خُنُک آن روز ، خوشا وقت ، که در مجلسِ ما ،

ساقیان ، دستِ تو گیرند و ، بمهمان آرَند ،




صوفیان ، طاقِ دو ابرویِ ترا ، سجده کنند ،

عارفان ، آنچه نداری ، برِ تو ، آن آرَند ،




چشمِ شوخِ تو ، چو آغاز کند بوالعجبی ،

آدمِ کافر و ،،، ابلیسِ مسلمان ، آرَند ،




#مولانا
بارِ دیگر ، یارِ ما ، هنباز کرد ،

اندک اندک ، خوی از ما باز کرد ،




مکرهایِ دشمنان ، در گوش کرد ،

چشمِ خود ، بر یارِ دیگر ، باز کرد ،




هر دم از جورَش ،،، دل ، آرَد نوخبر ،

غم ، دلِ ترسنده را ، غمّاز کرد ،




روتُرُش کردن ، بر ما پیشه ساخت ،

یک بهانه جُست و ، دست‌انکاز کرد ،




ای دریغا ، رازِ ما با همدگر ،

کو ، دگرکس را ، چنین همراز کرد ،




ای دل ، ازسر ، صبر را ، آغاز کن ،

زآنکه دلبر ، جور را ، آغازکرد ،




عقل گوید ، کاین بداندیشی مکن ،

او ، از آنِ ماست ،،، بر ما ، ناز کرد ،




#هنباز = همباز ، انباز ، شریک ، حریف ، همتا

#غماز = بسیارسخن چین، نمام ، فاش کنندۂ راز ، اشاره کننده با چشم و ابرو ، غمزه کننده .

#غمازی = غماز بودن ، سخن چینی .

#انگاز = ادات ، آلت ، افزار .

#دست‌انگاز = آلتِ دست ، دستاویز ، دست‌آویز ، وسیله ، بهانه ، هرچیزی که آنرا وسیله و آلتِ دست قرار بدهند ، دست پیچ هم گفته شده .




#مولانا
دل از خدا به صُنعِ خدا بسته‌ایم ما
در کعبه، دل به قبله‌‌نما بسته‌ایم ما




[(جناب صائب تبریزی)]
چون نیست شدی هست ببودی صنما
چون خاک شدی پاک شدی لاجرما




<<حضرت ابوسعیدابوالخیر>>
گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو
که مرا دیدن تو بهتر از ایشان تو مرو


#مولانای_جان
تو مرو گر بروی جان مرا با خود بر
ور مرا می‌نبری با خود از این خوان تو مرو



#مولانای_جان
این گردش را ز جان خود دزدیدم
پیش از قالب به جان چنین گردیدم

گویند مرا صبر و سکون اولیتر
این صبر و سکون را به شما بخشیدم

#مولانای_جان
ای عشق که هستی به یقین معشوقم
تو خالق مطلقی و من مخلوقم

بر کوری منکران که بدخواهانند
بالا ببرم بلند تا عیوقم

#مولانای_جان