بیا با تو مرا کارست امروز
مرا سودای گلزارست امروز
بیا دلدار من دلداریی کن
که روز لطف و ایثارست امروز
دل من جامهها را میدراند
که روز وصل دلدارست امروز
بخندان جان ما را از جمالی
که بر گلبرگ و گلنارست امروز
#مولانا
مرا سودای گلزارست امروز
بیا دلدار من دلداریی کن
که روز لطف و ایثارست امروز
دل من جامهها را میدراند
که روز وصل دلدارست امروز
بخندان جان ما را از جمالی
که بر گلبرگ و گلنارست امروز
#مولانا
چه خوش است سنگی کوچک
که تنها در جاده می غلتد
نه پروای پیشه ای دارد
نه از تنگناها می هراسد.
قهوه ای رنگِ عنصرش را
جهانی گذرا به تن دارد
آزاد چون خورشید
در جمع یا تنها می درخشد،
و با خلوصی تصادفی
مشیّت محض را فرمان می برد.
امیلی_دیکنسون
که تنها در جاده می غلتد
نه پروای پیشه ای دارد
نه از تنگناها می هراسد.
قهوه ای رنگِ عنصرش را
جهانی گذرا به تن دارد
آزاد چون خورشید
در جمع یا تنها می درخشد،
و با خلوصی تصادفی
مشیّت محض را فرمان می برد.
امیلی_دیکنسون
بایزید بسطامی را گفتند:
قومی میگویند که کلید بهشت کلمه:
لااله الاالله است.
گفت: بلی کلید بیدندانه در نگشاید و دندانه این کلید چهار چیز است :
زبانی از دروغ و غیبت دور؛
دلی از مکر و خیانت صاف؛
شکمی از حرام و شبهت خالی؛
و عملی از هوی و بدعت پاک.
ذکر: #شیخبایزید_بسطامی
قومی میگویند که کلید بهشت کلمه:
لااله الاالله است.
گفت: بلی کلید بیدندانه در نگشاید و دندانه این کلید چهار چیز است :
زبانی از دروغ و غیبت دور؛
دلی از مکر و خیانت صاف؛
شکمی از حرام و شبهت خالی؛
و عملی از هوی و بدعت پاک.
ذکر: #شیخبایزید_بسطامی
گوهر چه بود به بحر او جز سنگی
گردون چه بود بر در او سرهنگی
از دولت دوست هیچ چیزم کم نیست
جز صبر که از صبر ندارم رنگی
#مولانای_جان
گردون چه بود بر در او سرهنگی
از دولت دوست هیچ چیزم کم نیست
جز صبر که از صبر ندارم رنگی
#مولانای_جان
گوئی که مگر به باغ رز رشتهامی
یا بر رخ خویش زعفران کشتهامی
آن وعده که کردهای رها مینکند
ور نی خود را به رایگان کشتهامی
#مولانای_جان
یا بر رخ خویش زعفران کشتهامی
آن وعده که کردهای رها مینکند
ور نی خود را به رایگان کشتهامی
#مولانای_جان
ترک این صورتگری و نقش کن
چند رانم بیش ازین با تو سخن؟
تا تویی از صورت خود در نیاز
هم تویی صورتگر و هم پردهباز
#شیخ_عطار_نیشابوری
چند رانم بیش ازین با تو سخن؟
تا تویی از صورت خود در نیاز
هم تویی صورتگر و هم پردهباز
#شیخ_عطار_نیشابوری
هست مزدور تو هفت اعضای تو
میپزند اینها چو تو سودای تو
عاقبت از تو جدا خواهند گشت
با تو چندینی چرا خواهند گشت؟
پیشتر زان کاین حریفان بگذرند
بگذر از ایشان که با تو نسپرند
یک دمی در لامکان عشق شو
در پی این صورت حسی مرو
#شیخ_عطار_نیشابوری
میپزند اینها چو تو سودای تو
عاقبت از تو جدا خواهند گشت
با تو چندینی چرا خواهند گشت؟
پیشتر زان کاین حریفان بگذرند
بگذر از ایشان که با تو نسپرند
یک دمی در لامکان عشق شو
در پی این صورت حسی مرو
#شیخ_عطار_نیشابوری
یک زمان این پردهها را برگسل
این خیال جسم و صورت را بهل
کز تو بستاند به آخر داد خویش
پیشتر از وی تو بستان داد خویش
تو چه دانی تا کجایی مانده باز
سالها گردیده در شیب و فراز
چرخ کرده صورت تو بند بند
بازمانده در چنین جای گزند
تو چه دانی تا ترا صورت که کرد
اندرین میدان خاکی از چه کرد
#شیخ_عطار_نیشابوری
این خیال جسم و صورت را بهل
کز تو بستاند به آخر داد خویش
پیشتر از وی تو بستان داد خویش
تو چه دانی تا کجایی مانده باز
سالها گردیده در شیب و فراز
چرخ کرده صورت تو بند بند
بازمانده در چنین جای گزند
تو چه دانی تا ترا صورت که کرد
اندرین میدان خاکی از چه کرد
#شیخ_عطار_نیشابوری
حاشا ، که من به موسمِ گُل ، تَرکِ می ، کنم ،
من ، لافِ عقل میزنم ، این کار ، کی کنم؟ ،
مطرب کجاست؟ ، تا همه محصولِ زهد و علم ،
در کارِ چنگ و بربط و ، آوازِ نی ، کنم ،
از قیل و قالِ مدرسه ، حالی دلم گرفت ،
یکچند نیز ، خدمتِ معشوق و می ، کنم ،
کی بود در زمانه وفا؟ ، جامِ می ، بیار ،
تا ، من حکایتِ جم و ، کاووس کی ، کنم ،
از نامۂ سیاه ، نترسم ،،، که روزِ حشر ،
با فیضِ لطفِ او ، صد ازین نامه ، طی کنم ،
کو پیکِ صبح؟ ، تا گِلِههایِ شبِ فراق ،
با آن خجستهطالعِ فرخندهپی کنم؟ ،
این جانِ عاریَت ، که بهحافظ سپرد دوست ،
روزی ، رُخَش ببینم و ، تسلیمِ وی کنم ،
#حافظ
من ، لافِ عقل میزنم ، این کار ، کی کنم؟ ،
مطرب کجاست؟ ، تا همه محصولِ زهد و علم ،
در کارِ چنگ و بربط و ، آوازِ نی ، کنم ،
از قیل و قالِ مدرسه ، حالی دلم گرفت ،
یکچند نیز ، خدمتِ معشوق و می ، کنم ،
کی بود در زمانه وفا؟ ، جامِ می ، بیار ،
تا ، من حکایتِ جم و ، کاووس کی ، کنم ،
از نامۂ سیاه ، نترسم ،،، که روزِ حشر ،
با فیضِ لطفِ او ، صد ازین نامه ، طی کنم ،
کو پیکِ صبح؟ ، تا گِلِههایِ شبِ فراق ،
با آن خجستهطالعِ فرخندهپی کنم؟ ،
این جانِ عاریَت ، که بهحافظ سپرد دوست ،
روزی ، رُخَش ببینم و ، تسلیمِ وی کنم ،
#حافظ
روز خود را با دعا ، نیایش و شکرگزاری شروع کن
باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست.پس:
آخرهفته که شد ،
جاده ی بیخیالی را بگیر و دور شو ...
آن قدر دور ؛
که دستِ هیچ دغدغه ای
به دلخوشی هایت نرسد !!!
همچنین یادمون نره که;
زندگی ساختنی است نه ماندنی
بمان برای ساختن ,نساز برای ماندن
منتظر نباش
کسی برایت گل بیاورد
تلاش کن،
بذری بکار
و از آن مراقبت کن
خود صاحب گل خواهی شد...
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد دوشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
خدایا
همین که حال دوستان و نزدیکانم خوب باشد
و لبخند شادی بر لبانشان
برایم کافیست
در این روز زیبا آنها را به آغوش مهربانت میسپارم
و بهترین هدیه "سلامتی"را برایشان آرزومندم
🌺🌺🌺
شاد باشی
باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست.پس:
آخرهفته که شد ،
جاده ی بیخیالی را بگیر و دور شو ...
آن قدر دور ؛
که دستِ هیچ دغدغه ای
به دلخوشی هایت نرسد !!!
همچنین یادمون نره که;
زندگی ساختنی است نه ماندنی
بمان برای ساختن ,نساز برای ماندن
منتظر نباش
کسی برایت گل بیاورد
تلاش کن،
بذری بکار
و از آن مراقبت کن
خود صاحب گل خواهی شد...
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد دوشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
خدایا
همین که حال دوستان و نزدیکانم خوب باشد
و لبخند شادی بر لبانشان
برایم کافیست
در این روز زیبا آنها را به آغوش مهربانت میسپارم
و بهترین هدیه "سلامتی"را برایشان آرزومندم
🌺🌺🌺
شاد باشی
خداوندا دلم از دین بری شد
اسیر دام زلف اون پری شد
پری دید و پریشون گشت فایز
پری رو هر که دید از دین بری شد
درون قلبهای ساده جا کردن
و قایق بر شط خون و خطر راندن
مگر فایز
ترا این حشمت آیین نیست
سرایان
در صدای مردم عمو جان
مگر راز حیات جاودان این نیست ؟
پری رنجید
پری بد کرد
پری رم کرد و دیو
اما
چه می گویم عمو فایز
پری که هیچ
حتی دیو هم رفته ست از افسانه های روزگار ما
و افسانه چه گفتم باز ؟
کدام افسون ؟
دگر افسانه حتی نیست
که شبهای سیاه قطبی ما را کند کوتاه
شکایت نیست
که شوریدگی مرده ست
محبت نیست
چرا که مهرورزی روسپی بازیست
و این
گویا به قانون پری ننگ است
حکایت
هم که چه بسیار
همان تکرار دیگر گونه ی رنگین نیرنگ است
چه سودایی؟
که سر
این کرم جوش پوک
چه خوفی ؟
که خطر مرده است
درختان را هجوم شاخ و برگ هرزه از بالندگی انداخت
چرا که یک زمان با چشمه ی قریه تب مرده ست
غرور ؟
غروبی چند پیش ازاین
ز پرخاش رفیق خورده سوگندی
طلبکاری
به ضرب پشت دست زهر خندی خیس سیلان عرق
گردید
و یک لحظه
زبانش لال و مژگانش فرو زانوش سست و گرگ دیده گوسفندی
ساکت و محسور
و آنگاه از فرازی به فرودی از عطسه ای بیدار از خواب دراز غار
تو گفتی ناگهان معجونی از منگیش
به هوش آورد
و پیدا بود
می شد دید
که او با ضربه ی مرموز پنداری
مگر در خواب نرم حشمتی
شاید
جدالی سهمناک و صعب با خود کرد
و لبخندی
جواب زهرخند آنگاه
و لبخندی گره بگشای بندی
نمی شد دید اما می شد اندیشید
ادامه دارد...
#منوچهر_آتشی
#چند_و_چونی_با_فایز
#دیدار_در_فلق
اسیر دام زلف اون پری شد
پری دید و پریشون گشت فایز
پری رو هر که دید از دین بری شد
درون قلبهای ساده جا کردن
و قایق بر شط خون و خطر راندن
مگر فایز
ترا این حشمت آیین نیست
سرایان
در صدای مردم عمو جان
مگر راز حیات جاودان این نیست ؟
پری رنجید
پری بد کرد
پری رم کرد و دیو
اما
چه می گویم عمو فایز
پری که هیچ
حتی دیو هم رفته ست از افسانه های روزگار ما
و افسانه چه گفتم باز ؟
کدام افسون ؟
دگر افسانه حتی نیست
که شبهای سیاه قطبی ما را کند کوتاه
شکایت نیست
که شوریدگی مرده ست
محبت نیست
چرا که مهرورزی روسپی بازیست
و این
گویا به قانون پری ننگ است
حکایت
هم که چه بسیار
همان تکرار دیگر گونه ی رنگین نیرنگ است
چه سودایی؟
که سر
این کرم جوش پوک
چه خوفی ؟
که خطر مرده است
درختان را هجوم شاخ و برگ هرزه از بالندگی انداخت
چرا که یک زمان با چشمه ی قریه تب مرده ست
غرور ؟
غروبی چند پیش ازاین
ز پرخاش رفیق خورده سوگندی
طلبکاری
به ضرب پشت دست زهر خندی خیس سیلان عرق
گردید
و یک لحظه
زبانش لال و مژگانش فرو زانوش سست و گرگ دیده گوسفندی
ساکت و محسور
و آنگاه از فرازی به فرودی از عطسه ای بیدار از خواب دراز غار
تو گفتی ناگهان معجونی از منگیش
به هوش آورد
و پیدا بود
می شد دید
که او با ضربه ی مرموز پنداری
مگر در خواب نرم حشمتی
شاید
جدالی سهمناک و صعب با خود کرد
و لبخندی
جواب زهرخند آنگاه
و لبخندی گره بگشای بندی
نمی شد دید اما می شد اندیشید
ادامه دارد...
#منوچهر_آتشی
#چند_و_چونی_با_فایز
#دیدار_در_فلق
جام غم
@AvayeMehregan
ساز و آواز جام غم
• آواز: همایون شجریان
• سنتور: سیامک آقایی
ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است
به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت
ز جامِ غم، می لعلی که میخورم خون است
#حافظ
• آواز: همایون شجریان
• سنتور: سیامک آقایی
ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است
به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت
ز جامِ غم، می لعلی که میخورم خون است
#حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
لحظاتی با تارنوازی
#شهرام_میرجلالی
#شهرام_میرجلالی
نسیم خوش خبر! از نور چشم من چه خبر؟
همیشه در سفر! از بوی پیرهن چه خبر؟
تو پیکی و همه پیغام عاشقان داری
از آن پری، گل قاصد! برای من چه خبر؟
به رغم خسرو از آن شهسوار شیرین کار
برای تیشه زن خسته - کوهکن- چه خبر؟
پرندگان پر و بالتان نبسته هنوز!
از آن سوی قفس، از باغ ، از چمن چه خبر؟
به گوشه ی افق آویخت چشم منتظرم
که از سهیل چه پیغام و از یمن چه خبر؟
نشسته در رهت ای صبح، چشمِ شب زده ام
طلایه دار ! زخورشید شب شکن چه خبر؟
بشارتی به من از از کاروان بیار ای عشق
همیشه رفتن و رفتن ز آمدن چه خبر؟
#حسین_منزوی
همیشه در سفر! از بوی پیرهن چه خبر؟
تو پیکی و همه پیغام عاشقان داری
از آن پری، گل قاصد! برای من چه خبر؟
به رغم خسرو از آن شهسوار شیرین کار
برای تیشه زن خسته - کوهکن- چه خبر؟
پرندگان پر و بالتان نبسته هنوز!
از آن سوی قفس، از باغ ، از چمن چه خبر؟
به گوشه ی افق آویخت چشم منتظرم
که از سهیل چه پیغام و از یمن چه خبر؟
نشسته در رهت ای صبح، چشمِ شب زده ام
طلایه دار ! زخورشید شب شکن چه خبر؟
بشارتی به من از از کاروان بیار ای عشق
همیشه رفتن و رفتن ز آمدن چه خبر؟
#حسین_منزوی