سهل عبدالله تستری - قدس سره - می گوید: که هر که بامداد کند و همت وی آن باشد که چه خورد، دست از وی بشوی.
هرکه خیزد بامداد از خواب و نبود در سرش
جز خیال خورد ازو آیین بیداری مجوی
وانکه شوید دست چون پای از سر بستر کشید
تا به خوان و سفره آرد دست، دست از وی بشوی
#جامی
هرکه خیزد بامداد از خواب و نبود در سرش
جز خیال خورد ازو آیین بیداری مجوی
وانکه شوید دست چون پای از سر بستر کشید
تا به خوان و سفره آرد دست، دست از وی بشوی
#جامی
کلاه کج بگذار ای بازیار که باران
پس از هزار افتاده
به چشم روشنی خاک تشنه می آید
مرا به پاس کدامین خروش سبز
مرا به میمنت از کدام کنده پوسیده
ی جوش سبز
چنین رسیده خرامان و کش
چنین شکفته
تنیده بر نفسم رشته های نازک آب
درنگ کرده به در کوفته که : هی! برخیز
بیا ! که نوبت توست
قدح بگیر و لبالب کن از نوش سبز
مرا به پاس چه ؟
ترا به پاس تحمل
پرنده ها خواندند
سراب های بلند آفرین به
صحرا باد
کمت تقدس بیگانگی مباد از نام
به کامت آن عطش جاودان مهنا باد
پرنده می گذرد بیشه زار توفان را
در انتهای فرسنگ های بی آبی
ترا به پاس تحمل هزار دریا باد
#منوچهر_آتشی
#پاداش
#دیدار_در_فلق
پس از هزار افتاده
به چشم روشنی خاک تشنه می آید
مرا به پاس کدامین خروش سبز
مرا به میمنت از کدام کنده پوسیده
ی جوش سبز
چنین رسیده خرامان و کش
چنین شکفته
تنیده بر نفسم رشته های نازک آب
درنگ کرده به در کوفته که : هی! برخیز
بیا ! که نوبت توست
قدح بگیر و لبالب کن از نوش سبز
مرا به پاس چه ؟
ترا به پاس تحمل
پرنده ها خواندند
سراب های بلند آفرین به
صحرا باد
کمت تقدس بیگانگی مباد از نام
به کامت آن عطش جاودان مهنا باد
پرنده می گذرد بیشه زار توفان را
در انتهای فرسنگ های بی آبی
ترا به پاس تحمل هزار دریا باد
#منوچهر_آتشی
#پاداش
#دیدار_در_فلق
عماد رام حکایت دل
@Jane_oshaagh
حکایت دل
#عماد_رام
عماد رام (۱۱ اسفند ۱۳۰۹– ۳ خرداد ۱۳۸۲) با نام اصلی عمادالدین رام، آهنگساز، خواننده و نوازنده ایرانی بود
کانال تلگرامیsmsu43@
استاد شجریان - دارم سخنی باتو
دارم سخنی با تو
و گفتن نتوانم
وین دردِ نهانسوز نهفتن نتوانم
از گلهای تازه شماره ۷۲
با صدای:
استاد #محمدرضا_شجریان
تار: #فرهنگ_شریف
ویولن: #اسدالله_ملک
شعر: #شفیعی_کدکنی
و گفتن نتوانم
وین دردِ نهانسوز نهفتن نتوانم
از گلهای تازه شماره ۷۲
با صدای:
استاد #محمدرضا_شجریان
تار: #فرهنگ_شریف
ویولن: #اسدالله_ملک
شعر: #شفیعی_کدکنی
کانال تلگرامیsmsu43@
الهه - شوق دیدار
شوق دیدار
دو آوایی زیبا از:
بانو #الهه
و #منوچهر_سخایی
آهنگ: #پرویز_اتابکی
شعر: #پرویز_افشارپور
رفته بودم آمدم ناگه تا نماند چشم تو در ره
دو آوایی زیبا از:
بانو #الهه
و #منوچهر_سخایی
آهنگ: #پرویز_اتابکی
شعر: #پرویز_افشارپور
رفته بودم آمدم ناگه تا نماند چشم تو در ره
تا ، مرا بر خویش ، عاشق کردهای ،
رویِ خوبِ خود ، به من ننمودهای ،
بر منِ مسکین نمیبخشی ،،، مگر ،
نالههایِ زارِ من ، نشنودهای؟ ،
#عراقی
رویِ خوبِ خود ، به من ننمودهای ،
بر منِ مسکین نمیبخشی ،،، مگر ،
نالههایِ زارِ من ، نشنودهای؟ ،
#عراقی
طعمه مور شوی گر چه سلیمان شده ای
زال می گردی اگر رستم دستان شده ای
ای که چون موج به بازوی شنا می نازی
عنقریب است که بازیچه طوفان شده ای
عالم خاک به جز صورت دیواری نیست
چه درین صورت دیوار تو حیران شده ای؟
دست در دامن دریای کرم زن، ورنه
تشنه می میری اگر چشمه حیوان شده ای
می کند هستی فانی ترا باقی، مرگ
تو چه از دولت جاوید گریزان شده ای؟
چرخ نه جامه فانوس مهیا کرده است
بهر شمع تو، تو از بهر چه گریان شده ای؟
مصر عزت به تمنای تو نیلی پوش است
چه بدآموز به این گوشه زندان شده ای؟
چرخ و انجم به دو صد چشم ترا می جوید
در زوایای زمین بهر چه پنهان شده ای؟
آسیای فلک از بهر تو سرگردان است
تو ز اندیشه روزی چه پریشان شده ای؟
شکوه از درد نمودن گل بی دردیهاست
شکر کن شکر که شایسته درمان شده ای
بود سی پاره اجزای تو هر یک جایی
این چنین جمع به سعی که چو قرآن شده ای؟
کمر و تاج به هر بی سروپایی ندهند
به چه خدمت تو سزاوار دل و جان شده ای؟
دامن دولت خورشید چو شبنم به کف آر
چه مقید به تماشای گلستان شده ای؟
چون به میزان قیامت همه را می سنجند
بهر سنجیدن مردم تو چه میزان شده ای؟
بیخودی جامه فتح است درین خارستان
تو درین خانه زنبور چه عریان شده ای؟
پیش عفو و کرم و رحمت یزدان صائب
کم گناهی است که از جرم پشیمان شده ای؟
#صائب_تبریزی
زال می گردی اگر رستم دستان شده ای
ای که چون موج به بازوی شنا می نازی
عنقریب است که بازیچه طوفان شده ای
عالم خاک به جز صورت دیواری نیست
چه درین صورت دیوار تو حیران شده ای؟
دست در دامن دریای کرم زن، ورنه
تشنه می میری اگر چشمه حیوان شده ای
می کند هستی فانی ترا باقی، مرگ
تو چه از دولت جاوید گریزان شده ای؟
چرخ نه جامه فانوس مهیا کرده است
بهر شمع تو، تو از بهر چه گریان شده ای؟
مصر عزت به تمنای تو نیلی پوش است
چه بدآموز به این گوشه زندان شده ای؟
چرخ و انجم به دو صد چشم ترا می جوید
در زوایای زمین بهر چه پنهان شده ای؟
آسیای فلک از بهر تو سرگردان است
تو ز اندیشه روزی چه پریشان شده ای؟
شکوه از درد نمودن گل بی دردیهاست
شکر کن شکر که شایسته درمان شده ای
بود سی پاره اجزای تو هر یک جایی
این چنین جمع به سعی که چو قرآن شده ای؟
کمر و تاج به هر بی سروپایی ندهند
به چه خدمت تو سزاوار دل و جان شده ای؟
دامن دولت خورشید چو شبنم به کف آر
چه مقید به تماشای گلستان شده ای؟
چون به میزان قیامت همه را می سنجند
بهر سنجیدن مردم تو چه میزان شده ای؟
بیخودی جامه فتح است درین خارستان
تو درین خانه زنبور چه عریان شده ای؟
پیش عفو و کرم و رحمت یزدان صائب
کم گناهی است که از جرم پشیمان شده ای؟
#صائب_تبریزی
هر که ما را دید یا مسلمانی مسلمان شود ،
یا ملحدی ملحد ؛
چنانکه ملحدان گردکوه را پیش او عبده و خادمه باید نبشتن .
اگر یک روی ورق بر خواند ملحد شود
و اگر هر دو روی ورق بخواند مسلمان شود ؛
صدیقی شود که در وصف نگنجد .
شمس_تبریزی
یا ملحدی ملحد ؛
چنانکه ملحدان گردکوه را پیش او عبده و خادمه باید نبشتن .
اگر یک روی ورق بر خواند ملحد شود
و اگر هر دو روی ورق بخواند مسلمان شود ؛
صدیقی شود که در وصف نگنجد .
شمس_تبریزی
هر کسی اندازه ى روشندلی
غیب را بیند، به قدر صیقلی
هر که صیقل بیش کرد، او بیش دید
بیشتر آمد بر او ، صورت پدید
#مولانا
غیب را بیند، به قدر صیقلی
هر که صیقل بیش کرد، او بیش دید
بیشتر آمد بر او ، صورت پدید
#مولانا
زخم تو بي نياز ز مرهم نمي شود
تا صرف ديگران نکني
مرهمي که هست
بر مهلت زمانهٔ دون اعتماد نیست
چون صبح در خوشی بسر آور
دمی که هست
#صائب_تبريزى
تا صرف ديگران نکني
مرهمي که هست
بر مهلت زمانهٔ دون اعتماد نیست
چون صبح در خوشی بسر آور
دمی که هست
#صائب_تبريزى
حکیمی را ناسزا گفتند
او هیچ جوابی نداد
حکیم را گفتند
ای حکیم از چه روی
جوابی ندادی؟
حکیم گفت:
در جنگی
داخل نمی شوم
که برنده آن بدتر از بازنده است
او هیچ جوابی نداد
حکیم را گفتند
ای حکیم از چه روی
جوابی ندادی؟
حکیم گفت:
در جنگی
داخل نمی شوم
که برنده آن بدتر از بازنده است
عقل، خود را می نماید رنگ ها
چُون پَری دُورست از آن فرسنگ ها
عقل، خود را به رنگ های گوناگون نشان می دهد. ولی عقل، همانند جنّ از آن رنگ ها فرسنگ ها دور است. «عقل»، در اینجا، عقلِ کلّی است نه عقول جزئی؛ عقل کلّی در مراتب مختلف تجلی میکند. ولی در عین حال هیچکدام از آن مرتبه ها نیست، درست مانند جن که به اشکال مختلف، متشکّل می شود .
از مَلَک بالاست، چه جایِ پَری؟
تو مگس پَرّی به پستی می پَری
جنّ چیست؟ عقل کلّی از فرشته نیز بالاتر و برتر است. ولی چون تو بال و پَری مانند مگس داری در پستی و حقارت پرواز می کنی.
تشبیه عقل کلی به جن تنها مثل است و در مثل مناقشه نیست
گرچه عقلت سویِ بالا می پَرَد
مرغِ تقلیدت به پستی می چرد
اگرچه عقل تو به سوی بالا و عالم اعلی پرواز می کند، ولی مرغِ تقلید تو در جاهای پست می چرد. یعنی عقل، تو را به مراتب والای معرفت می برد، و تقلید، تو را به لایه های نازل جهل و غفلت فرو می کشد.
علمِ تقلیدی وبالِ جانِ ماست
عاريه ست و، مانشسته کانِ ماست
علم های تقلیدی، قلّاده ای است بر روح و جان ما، و این علم ها جنبه عاریتی دارد.
در نشسته ایم و مدعی شده ایم که این همه علوم از ذاتِ ما جوشیدن گرفته است.
زین خِرَد جاهل همی باید شدن
دست در دیوانگی باید زدن
از عقل جُزئی باید نادان شد، و باید دست به دیوانگی زد. این جنون به معنی پشتِ پازدن به خردهای اهل تقلید است. یعنی جنون ما فوق عقل است .
شرح مثنوی
چُون پَری دُورست از آن فرسنگ ها
عقل، خود را به رنگ های گوناگون نشان می دهد. ولی عقل، همانند جنّ از آن رنگ ها فرسنگ ها دور است. «عقل»، در اینجا، عقلِ کلّی است نه عقول جزئی؛ عقل کلّی در مراتب مختلف تجلی میکند. ولی در عین حال هیچکدام از آن مرتبه ها نیست، درست مانند جن که به اشکال مختلف، متشکّل می شود .
از مَلَک بالاست، چه جایِ پَری؟
تو مگس پَرّی به پستی می پَری
جنّ چیست؟ عقل کلّی از فرشته نیز بالاتر و برتر است. ولی چون تو بال و پَری مانند مگس داری در پستی و حقارت پرواز می کنی.
تشبیه عقل کلی به جن تنها مثل است و در مثل مناقشه نیست
گرچه عقلت سویِ بالا می پَرَد
مرغِ تقلیدت به پستی می چرد
اگرچه عقل تو به سوی بالا و عالم اعلی پرواز می کند، ولی مرغِ تقلید تو در جاهای پست می چرد. یعنی عقل، تو را به مراتب والای معرفت می برد، و تقلید، تو را به لایه های نازل جهل و غفلت فرو می کشد.
علمِ تقلیدی وبالِ جانِ ماست
عاريه ست و، مانشسته کانِ ماست
علم های تقلیدی، قلّاده ای است بر روح و جان ما، و این علم ها جنبه عاریتی دارد.
در نشسته ایم و مدعی شده ایم که این همه علوم از ذاتِ ما جوشیدن گرفته است.
زین خِرَد جاهل همی باید شدن
دست در دیوانگی باید زدن
از عقل جُزئی باید نادان شد، و باید دست به دیوانگی زد. این جنون به معنی پشتِ پازدن به خردهای اهل تقلید است. یعنی جنون ما فوق عقل است .
شرح مثنوی
دیوانه بازار
عماد رام، پرویز وکیلی
🎧 دیوانهبازار
🎼#عماد_رام
تو آن بودی که بستی دست و پایم
جدایی اومد و کردی رهایم
فغان در قلبِ سنگت بی اثر بود
طنینِ گریهآلودِ صدایم
بس کن دلا، دیگر مکن دیوانهبازی
تنها شدی، باید که با غمها بسازی!
دلِ من غنچهای سر در گریبون،
که از بادِ بهار دیوانه میشه
خداوندا در این دیوونهبازار،
زِ من دیوونهتر پیدا نمیشه!
بس کن دلا، دیگر مکن دیوانهبازی،
تنها شدی، باید که با غمها بسازی!
در این دنیایِ رنگارنگ دریغا،
یه قلبِ مهربون پیدا نمیشه
خدایا فکرِ دنیای دگر کن،
که این دنیا برات دنیا نمیشه!
بس کن دلا، دیگر مکن دیوانهبازی،
تنها شدی، باید که با غمها بسازی!
#پرویز_وکیلی
🎼#عماد_رام
تو آن بودی که بستی دست و پایم
جدایی اومد و کردی رهایم
فغان در قلبِ سنگت بی اثر بود
طنینِ گریهآلودِ صدایم
بس کن دلا، دیگر مکن دیوانهبازی
تنها شدی، باید که با غمها بسازی!
دلِ من غنچهای سر در گریبون،
که از بادِ بهار دیوانه میشه
خداوندا در این دیوونهبازار،
زِ من دیوونهتر پیدا نمیشه!
بس کن دلا، دیگر مکن دیوانهبازی،
تنها شدی، باید که با غمها بسازی!
در این دنیایِ رنگارنگ دریغا،
یه قلبِ مهربون پیدا نمیشه
خدایا فکرِ دنیای دگر کن،
که این دنیا برات دنیا نمیشه!
بس کن دلا، دیگر مکن دیوانهبازی،
تنها شدی، باید که با غمها بسازی!
#پرویز_وکیلی
ما در دو جهان غیر خدا یار نداریم
جز یاد خدا هیچ دگر کار نداریم
درویشِ فقیریم و در این گوشه دنیا
با نیک و بد خلق جهان کار نداریم
گر یار وفادار نداریم عجب نیست
ما یار بجز حضرت جبار نداریم
با جامه صد پاره و با خرقه پشمین
برخاک نشینیم و از آن عار نداریم
ما شاخ درختیم و پر از میوه توحید
هر رهگذری سنگ زند باک نداریم
ما صاف دلانیم و ز كَس کینه نداریم
گر شهر پر از فتنه و ما با همه یاریم
ما مست صبوحیم و ز میخانه توحید
حاجت به می و باده و خمار نداریم
بنگر به دل خسته شمس الحق تبریز
مـا جز هوس دیدن دلـدار نداریـم
#مولانا
جز یاد خدا هیچ دگر کار نداریم
درویشِ فقیریم و در این گوشه دنیا
با نیک و بد خلق جهان کار نداریم
گر یار وفادار نداریم عجب نیست
ما یار بجز حضرت جبار نداریم
با جامه صد پاره و با خرقه پشمین
برخاک نشینیم و از آن عار نداریم
ما شاخ درختیم و پر از میوه توحید
هر رهگذری سنگ زند باک نداریم
ما صاف دلانیم و ز كَس کینه نداریم
گر شهر پر از فتنه و ما با همه یاریم
ما مست صبوحیم و ز میخانه توحید
حاجت به می و باده و خمار نداریم
بنگر به دل خسته شمس الحق تبریز
مـا جز هوس دیدن دلـدار نداریـم
#مولانا
ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست
میر مست و خواجه مست و یارمست اغیارمست
باغبانا رعد مطرب ابر ساقی گشت و شد
باغ مست و راغ مست و غنچه مست و خارمست
آسمانا چند گردی گردش عنصر ببین
آب مست و باد مست و خاک مست و نار مست
حال صورت این چنین و حال معنی خود مپرس
روح مست و عقل مست و خاکمست اسرارمست
رو تو جباری رها کن خاک شو تا بنگری
ذره ذره خاک را از خالق جبار مست
شمس تبریزی به دورت هیچ کس هشیار نیست
کافر و مؤمن خراب و زاهد و خمار مست
#مولانا⚘
میر مست و خواجه مست و یارمست اغیارمست
باغبانا رعد مطرب ابر ساقی گشت و شد
باغ مست و راغ مست و غنچه مست و خارمست
آسمانا چند گردی گردش عنصر ببین
آب مست و باد مست و خاک مست و نار مست
حال صورت این چنین و حال معنی خود مپرس
روح مست و عقل مست و خاکمست اسرارمست
رو تو جباری رها کن خاک شو تا بنگری
ذره ذره خاک را از خالق جبار مست
شمس تبریزی به دورت هیچ کس هشیار نیست
کافر و مؤمن خراب و زاهد و خمار مست
#مولانا⚘
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش
نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید
گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان
هر جا که نام حافظ در انجمن برآید
#حافظ ⚘
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش
نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید
گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان
هر جا که نام حافظ در انجمن برآید
#حافظ ⚘