معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شهریست پرظریفان وز هر طرف نگاری
یاران صلای عشق است گر می‌کنید کاری

چشم فلک نبیند زین طرفه‌تر جوانی
در دست کس نیفتد زین خوبتر نگاری

هرگز که دیده باشد جسمی ز جان مرکب
بر دامنش مبادا زین خاکیان غباری

چون من شکسته‌ای را از پیش خود چه رانی
کم غایت توقع بوسیست یا کناری

می بی‌غش است دریاب وقتی خوش است بشتاب
سال دگر که دارد امّید نوبهاری

در بوستان حریفان مانند لاله و گل
هر یک گرفته جامی بر یاد روی یاری

چون این گره گشایم وین راز چون نمایم
دردیّ و سخت دردی کاریّ و صعب کاری

هر تار موی حافظ در دست زلف شوخی
مشکل توان نشستن در این چنین دیاری


حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای لعبت حصاری، شغلی دگر نداری

مجلس چرا نسازی، باده چرا نیاری

چونانکه من به شادی روزی هم گذارم

خواهم که تو به شادی روزی همی‌گذاری

گر دوستدار مایی، ای ترک خوبچهره

زین بیش کرد باید مارات خواستاری

بنمای دوستداری، بفزای خواستاری

زیرا که خواستاری باشد ز دوستداری

منوچهری
سرگشته دلا به دوست از جان راهست
ای گمشده آشکار و پنهان راهست

گر شش جهتت بسته شود باک مدار
کز قعر نهادت سوی جانان راهست


#مولانای_جان
کنون که رو به غروب آفتاب مهر و وفاست

هر آنکه شمع دلی برفروخت ماه من است..

#شهریار
حال ما بی‌آن مه زیبا مپرس
آنچ رفت از عشق او بر ما مپرس

زیر و بالا از رخش پرنور بین
ز اهتزاز آن قد و بالا مپرس

گوهر اشکم نگر از رشک عشق
وز صفا و موج آن دریا مپرس

در میان خون ما پا درمنه
هیچم از صفرا و از سودا مپرس

خون دل می‌بین و با کس دم مزن
وز نگار شنگ سرغوغا مپرس

صد هزاران مرغ دل پرکنده بین
تو ز کوه قاف و از عنقا مپرس

صد قیامت در بلای عشق اوست
درنگر امروز و از فردا مپرس

ای خیال اندیش دوری سخت دور
سر او از طبع کارافزا مپرس

چند پرسی شمس تبریزی کی بود
چشم جیحون بین و از دریا مپرس

 #مولانا #دیوان_شمس
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید.

"#مراقبه_گل_سرخ"

چشمانم را بسته ام و با دقت به صدای آرامبخش اش گوش میدهم: «تصور کنید در باغی پر از گل های زیبا هستید». گُ را کمی کشیده تلفظ می کند ولی شیرین است. اساسا اگر کسی را دوست بداری، هرچه بگوید؛ زیباست!
می گوید یکی از گل ها را انتخاب کن و بو بکش...بو که میکشم، گل می شکفد؛ شبیهِ شکفتنِ لبخند در رخسارِ معشوقی که از تبسمی نازک در چشمانش آغاز می شود و نرم نرمک به تمام چهره اش سرایت می کند...
از بوستان گل های سرخ عبور میکنم و به گلستانی پر از رزهای نارنجی میرسم که با هر قدمم شکوفه می کنند و قهقههٔ مستانه می زنند. گویا می خواهند رازِ سهراب را برایم آشکار کنند که حقیقت در همین شناور شدن در افسونِ ما گلهاست نه در کتابهایی که میخوانی...
حالا نوبت مزرعه آفتابگردان است...این گل همیشه برایم تقدسی خاص داشته است...نماد پایداری و وفاداری در عشق است. او عاشق خورشید است. سحرگاهان سر به سمت مشرق می گرداند و طلوع معشوق را به تماشا می نشیند. در تمام طول روز، دیده از معشوق برنمیدارد و به گاهِ غروب، به همان نقطه خیره می ماند. به همان نقطه ای که خورشیدش سر به سینهٔ افق ساییده و محو شده است. در همان نقطه چشم به راه می ماند تا خورشیدِ عشق، دوباره از مشرقِ ساغرِ هستی طلوع کند. چه قدر زیباست نگریستن به این عاشقان زردرویی که جز معشوق خود را نمی خواهند و کمترین اهمیتی به حضورت نمی دهند؛ گویا مدام در حال زمزمهٔ این بیت سعدی اند در گوشِ جان تو؛

درون خلوتِ ما غیرْ در نمی گنجد
برو که هرکه نه یارِ من است، بارِ من است

کمی آنسوتر از بهشتِ گلها، تکدرختی فریبا و افسونگر بر بالای تپه ای کوچک قد راست کرده است و مرغان عشق بر شاخ هایش آواز می خوانند...غلیان چشمه ای کوچک در کنارش گوش را می نوازد، چشمه ای که آبش را بی چشمداشت رها کرده تا کمی پایین تر از تپه، برکه ای کوچک بسازد که اطرافش پر از گل های وحشی و نی های محزون است...
صدا می گوید: «تو هم آواز بخوان! همانند مرغان عشقی که بر شاخسار درخت، نغمه می پردازند»...این مرغ ها، صنعتگران هنر نیستند. اینها خودشان را می خوانند...پس تو هم خودت باش و دلت را مبدل به آواز کن. و من این شعر #حضرت_مولانا را بی هوا می خوانم:

«چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا
ز روزن سر در آویزد چو قرص ماه خوش سیما

بدو گویم به جان تو که بی تو ای حیات جان
نه شادم میکند عشرت، نه مستم می کند صهبا

تو می دانی که من بی تو نخواهم زندگانی را
مرا مردن به از هجران به یزدان کاخرج الموتی

مرا باور نمی آمد که از بنده تو برگردی
همی گفتم اراجیفست و بهتان گفته اند اعدا

تویی جان من و بی جان نَبِتوان زیست من باری
تویی چشم من و بی تو ندارم دیدهٔ بینا»

شب شده است و آوازخوان به کنار برکه می رسم...عکسِ رخ ماه را در آب میبینم...نجوای غامض برکه را می شنوم که به زبانی بی واژه به من می فهماند: «عکسِ رخ معشوق در برکهٔ دل توست، عمیق بنگر!....⚘
حال ما بی‌آن مه زیبا مپرس
آنچ رفت از عشق او بر ما مپرس

زیر و بالا از رخش پرنور بین
ز اهتزاز آن قد و بالا مپرس

گوهر اشکم نگر از رشک عشق
وز صفا و موج آن دریا مپرس

در میان خون ما پا درمنه
هیچم از صفرا و از سودا مپرس

خون دل می‌بین و با کس دم مزن
وز نگار شنگ سرغوغا مپرس

صد هزاران مرغ دل پرکنده بین
تو ز کوه قاف و از عنقا مپرس

صد قیامت در بلای عشق اوست
درنگر امروز و از فردا مپرس

ای خیال اندیش دوری سخت دور
سر او از طبع کارافزا مپرس

چند پرسی شمس تبریزی کی بود
چشم جیحون بین و از دریا مپرس

 #مولانا #دیوان_شمس
دوستی بخواه که
به روزهایت تلاش

و به شب‌هایت
آرامش ببخشد...

#جبران_خلیل_جبران
دوستی بخواه که
به روزهایت تلاش

و به شب‌هایت
آرامش ببخشد...

#جبران_خلیل_جبران
چه خوشست باده خوردن به صبوح در گلستان
که خبر دهد ز جنت دم صبح و باد بستان

به سحر که جان فزاید لب یار و جام باده
بنشین و کام جانرا ز لب پیاله بستان

#خواجوی_کرمانی
خواجه_عبدالله_انصاری

الهی


چون تو مولی کراست ؟
و چون تو دوست کجاست؟
هر چه دادی نشان است و آیین فرداست، آنچه یافتیم پیغام است و خلعت برجاست، نشانت بیقراری دل و غارت جان است و خلعت وصال در مشاهده جمال.
از منظر عارفان

"خدا" می آید تا "خود" برود. انسان "بی خدا" به همان اندازه در معرض خطر "خود خدا پنداری" قرار دارد، که دیندارِ بی تزکیه و جاهل و خود حق پندار.

انسان باید در جایی بشکند تا به دام "خود خدا پنداری" نیافتد. انسان باید خُردی و ناچیزی خود را دریابد تا توهّم خودبزرگ بینی برش ندارد.

عبادت و راز و نیاز جایی و فرصتی و مجالی برای اظهار ناچیزی "خود" و دیدن عجز "خود" است. تا بدانی عالم بزرگ تر و تو کوچک تر از آنی که کل حقیقت را در مشت خود داشته باشی.

شیخ ابن عربی
راه خدای تعالی را عدد نتوان گفت.!
چندانکه بنده است، به خدای تعالی راه هست.
به هر راهی رفتم قومی دیدم،
گفتم؛

بار خدايا!
مرا به راهی بَر که من باشم و تو؛
خلق در آن نباشند!
اندوه در پیش من نهاد.
گفت:
این اندوه باری گران است،
خلق نتوانند کشید...

ابوالحسن- خرقانی
و گفت:
حاجیان به قالب گرد کعبه طواف کنند، بقا خواهند؛
و اهل محبت به گرد قلوب گردند و عرش و لقا خواهند.

بایزید- بسطامی
ایستادن بر سر حرف حق، از « اراده به توکل » ما سرچشمه می گیرد، باز شدن هزار چشمه آگاهی، از اراده خداوند.

#حکیم_ملاصدرا

اول خرداد روز بزرگداشت ملاصدرا گرامی باد...


‌محبوبم!
یادمان باشد قرار ما حوالیِ عطر سیب هاست.
شما نباشید دریا تنهاست،
غروب تنهاست،
ماسه ها، کوچه ها و سپیدارها تنهایند...


#محمد_صالح_علاء
ماه خرداد بر تو فرخ باد

آفرین باد بر مه خرداد

#فرخی_سیستانی
من کولی ز قافله وامانده ام
واماندگان قافله ی خواب ها
در یورت بی هیاهوی من می رقصند
روح غریب مجنون هر شب
با آهوان خسته ی بسیارش
در بی حصار خلوت من خواب می کند
وز چشمه سار روشن رویایش
نخل خیال خرم لیلی را
سیراب می کند
در هر غروب غمگین فرهاد
با بازوان خسته و پیشانی شکسته
از شیب سنگلاخی گلگون بیستون
تا سایه سار جلگه سرازیر می شود
شب از طلوع تیشه ی او چشمه گاه نور
و دره های تشنه پر از شیر می شود
در چشم من حکایت سرکشتگی
و قصرهای سوخته را می بیند
آنگاه
با آرزوی تلخی کام خویش
و کامیابی شیرین
دستان استوارش را
مثل منار باز بر افلاک می کند
من کولیم
سرگشته ی تمام بیابان ها
و عاشق تمام بیابان ها
با چادر سیاهم بردوش
در کوچ جاودانم
از گوشه های دست نخورده
از
تنگه های ژرف نشنیده بانگ زنگ
از قصه های شیرین با گوش دیگران
از سنگ از سراب
افسانه های تازه می خوانم
ای برگ های سبز
دست مرا شفا بدهید
تا بوته های نور و طراوت را
در غارهای وحشت و خاموشی
به رشد آفتابی خویش
یاری کنم
ای آبهای
روشن
چشم مرا شفا بدهید
تا از سراب های فریب آور
سرچشمه های روشن پاکی را
جاری کنم

#منوچهر_آتشی
#من_کولی
#دیدار_در_فلق
قلّاب
همایون شجریان، س. پورناظری، سعدی
🎧 قلّاب
#همایون_شجریان

زاندازه بیرون تشنه‌اَم
ساقی بیار آن آب را
اوّل مرا سیراب کن
وان‌گه بده اصحاب را

من نیز چشم از خوابِ خوش
بر می‌نکردم پیش از این
روزِ فراقِ دوستان
شب‌خوش بگفتم خواب را

مقدارِ یارِ هم‌نفس
چون من نداند هیچ کس
ماهی که بر خشک اوفتد
قیمت بداند آب را

سعدی چو جورش می‌بری
نزدیکِ او دیگر مرو
ای بی‌بَصَر من می‌روم
او می‌کشد قلّاب را
#سعدی
معین عاشقتر از من
@Jane_oshaagh
ترانۀ بسیار زیبای 
عاشق تر از من چه کسی
با صدای دلنشین #معین
شعر و آهنگ؛
#جهانبخش_پازوکی
تنظیم ؛
#بیژن_مرتضوی