در قحطی نیشابور چهل شبانه روز می گشتم؛ نه هیچ جایی صدای اذان شنیدم و نه درِ هیچ مسجدی را باز دیدم.
از آنجا بود که فهمیدم نام اعظم خدا و بنیاد دین و مایه ی اتحاد مردم «نان» است.
سائلی پرسید از آن شوریدهحال
گفت اگر نام مهین ذوالجلال
میشناسی بازگوی ای مرد نیک
گفت: نان است این بنتوان گفت لیک!
مرد گفتش احمقی و بیقرار
کی بود نام مهین، نان؟ شرمدار!
گفت در قحط نشابور ای عجب
میگذشتم گُرسَنه چل روز و شب
نه شنودم هیچجا بانگ نماز
نه دری بر هیچ مسجد بود باز
پس بدانستم که نان، نام خداست
پايۀ جمعیت و آرام ماست
📚مصیبت نامه ی عطار
عطار نیشابوری
از آنجا بود که فهمیدم نام اعظم خدا و بنیاد دین و مایه ی اتحاد مردم «نان» است.
سائلی پرسید از آن شوریدهحال
گفت اگر نام مهین ذوالجلال
میشناسی بازگوی ای مرد نیک
گفت: نان است این بنتوان گفت لیک!
مرد گفتش احمقی و بیقرار
کی بود نام مهین، نان؟ شرمدار!
گفت در قحط نشابور ای عجب
میگذشتم گُرسَنه چل روز و شب
نه شنودم هیچجا بانگ نماز
نه دری بر هیچ مسجد بود باز
پس بدانستم که نان، نام خداست
پايۀ جمعیت و آرام ماست
📚مصیبت نامه ی عطار
عطار نیشابوری
ساقیا ، جامِ میاَم دِه ، که نگارندۂ غیب ،
نیست معلوم ، که در پردۂ اسرار ، چه کرد ،
آنکه ، پُرنقش زد این دایرۂ مینایی ،
کس ندانست ، که در گردشِ پرگار ، چه کرد ،
#حافظ
نیست معلوم ، که در پردۂ اسرار ، چه کرد ،
آنکه ، پُرنقش زد این دایرۂ مینایی ،
کس ندانست ، که در گردشِ پرگار ، چه کرد ،
#حافظ
سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد
غلغل ز گل و لاله به یک بار برآمد
مرغان چمن نعره زنان دیدم و گویان
زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد
آب از گل رخساره او عکس پذیرفت
و آتش به سر غنچه گلنار برآمد
بر خاک چو من بیدل و دیوانه نشاندش
اندر نظر هر که پری وار برآمد
من مفلس از آن روز شدم کز حرم غیب
دیبای جمال تو به بازار برآمد
کام دلم آن بود که جان بر تو فشانم
آن کام میسر شد وین کار برآمد
#سعدی چمن آن روز به تاراج خزان داد
کز باغ دلش بوی گل یار برآمد
غلغل ز گل و لاله به یک بار برآمد
مرغان چمن نعره زنان دیدم و گویان
زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد
آب از گل رخساره او عکس پذیرفت
و آتش به سر غنچه گلنار برآمد
بر خاک چو من بیدل و دیوانه نشاندش
اندر نظر هر که پری وار برآمد
من مفلس از آن روز شدم کز حرم غیب
دیبای جمال تو به بازار برآمد
کام دلم آن بود که جان بر تو فشانم
آن کام میسر شد وین کار برآمد
#سعدی چمن آن روز به تاراج خزان داد
کز باغ دلش بوی گل یار برآمد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ڪاش باران بزند.......
درد در سینه و جز آه مرا همدم نیست
راز مستور مرا غیر خدا محرم نیست
ڪشور زلف تو را لشڪر اندوه گرفت
جز سیاهے سر هر پیچ وخمت پرچم نیست
باز ڪارون دلم غرق پریشانیِ توست
بے تو این شهر عطش سوخته ام خرم نیست
ڪاش باران بزند گوشه ے ابرے بچڪد
جرعه ایے خونِ جگر در دل جام جم نیست
صبر سر میرود از حوصله ے شب بوها
اینهمه درد ڪه سهم دل یک آدم نیست
حضرت عشق تڪید و نفسِِ آه برید
بے سبب برسر خُم قامت هستے خَم نیست
ڪاش از پنجره ے دل برسد بوے خدا
گره بسته به گیسوے دعا محڪم نیست
شوڪران است در این ڪوزه ے شڪّر سیما
ڪام ما تلخ تر از نیشڪرِ این سم نیست
ڪفر و ایمان زده بر روے جهانِ تونقاب
هیچ دینے بجز از مذهبِ ما درهم نیست
ڪاش برگردے ودل را بنوازے به دمی
بے تو در دیده بجز رنج وغم و ماتم نیست
#نورانی_اڪرم
درد در سینه و جز آه مرا همدم نیست
راز مستور مرا غیر خدا محرم نیست
ڪشور زلف تو را لشڪر اندوه گرفت
جز سیاهے سر هر پیچ وخمت پرچم نیست
باز ڪارون دلم غرق پریشانیِ توست
بے تو این شهر عطش سوخته ام خرم نیست
ڪاش باران بزند گوشه ے ابرے بچڪد
جرعه ایے خونِ جگر در دل جام جم نیست
صبر سر میرود از حوصله ے شب بوها
اینهمه درد ڪه سهم دل یک آدم نیست
حضرت عشق تڪید و نفسِِ آه برید
بے سبب برسر خُم قامت هستے خَم نیست
ڪاش از پنجره ے دل برسد بوے خدا
گره بسته به گیسوے دعا محڪم نیست
شوڪران است در این ڪوزه ے شڪّر سیما
ڪام ما تلخ تر از نیشڪرِ این سم نیست
ڪفر و ایمان زده بر روے جهانِ تونقاب
هیچ دینے بجز از مذهبِ ما درهم نیست
ڪاش برگردے ودل را بنوازے به دمی
بے تو در دیده بجز رنج وغم و ماتم نیست
#نورانی_اڪرم
☆☆☆
هوا هوای بهار است و باده باده ناب
به خنده خنده بنوشیم و جرعه جرعه شراب
در این پیاله ندانم چه ریختی پیداست
که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب
فرشته روی من ای آفتاب صبح بهار
مرا به جامی از این آب آتشین دریاب
به جام هستی ما ای شراب عشق بجوش
به بزم ساده ما ای چراغ ماه بتاب
گل امید من امشب شکفته در بر من
بیا و یک نفس ای چشم سرنوشت بخواب
مگر نه خاک ره این خرابه باید شد
بیا که کام بگیریم از این جهان خراب
#فریدون_مشیری
هوا هوای بهار است و باده باده ناب
به خنده خنده بنوشیم و جرعه جرعه شراب
در این پیاله ندانم چه ریختی پیداست
که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب
فرشته روی من ای آفتاب صبح بهار
مرا به جامی از این آب آتشین دریاب
به جام هستی ما ای شراب عشق بجوش
به بزم ساده ما ای چراغ ماه بتاب
گل امید من امشب شکفته در بر من
بیا و یک نفس ای چشم سرنوشت بخواب
مگر نه خاک ره این خرابه باید شد
بیا که کام بگیریم از این جهان خراب
#فریدون_مشیری
ما را ، ز خیالِ تو ، چه پروایِ شراب است ،
خُم ، گو سرِ خود ، گیر ،،، که خُمخانه ، خراب است ،
گر ، خَمرِ بهشت است ، بریزید ،،، که بی دوست ،
هر شربتِ عِذبم که دهی ،،، عینِ عذاب است ،
افسوس ، که شد دلبر و ،،، در دیدۂ گریان ،
تحریرِ خیال و خط و نقشش ،،، به سراب است ،
بیدار شو ای دیده ،،، که ایمن نتوان بود ،
زین سیلِ دمادم ،،، که درین منزلِ خواب است ،
معشوقه ،،، عیان میگذرد بر تو ، ولیکن ،
اغیار ، همی بیند ،،، از آن ، بستهنقاب است ،
گُل ، بر رُخِ رنگینِ تو ، تا برگ و عَرَق دید ،
در آتشِ رشک ،،، از غمِ دل ، غرقِ گلاب است ،
#حافظ
عِذب = پاکیزه ، گوارا ، خوشگوار
خُم ، گو سرِ خود ، گیر ،،، که خُمخانه ، خراب است ،
گر ، خَمرِ بهشت است ، بریزید ،،، که بی دوست ،
هر شربتِ عِذبم که دهی ،،، عینِ عذاب است ،
افسوس ، که شد دلبر و ،،، در دیدۂ گریان ،
تحریرِ خیال و خط و نقشش ،،، به سراب است ،
بیدار شو ای دیده ،،، که ایمن نتوان بود ،
زین سیلِ دمادم ،،، که درین منزلِ خواب است ،
معشوقه ،،، عیان میگذرد بر تو ، ولیکن ،
اغیار ، همی بیند ،،، از آن ، بستهنقاب است ،
گُل ، بر رُخِ رنگینِ تو ، تا برگ و عَرَق دید ،
در آتشِ رشک ،،، از غمِ دل ، غرقِ گلاب است ،
#حافظ
عِذب = پاکیزه ، گوارا ، خوشگوار
چه خوشست باده خوردن به صبوح در گلستان
که خبر دهد ز جنت دم صبح و باد بستان
به سحر که جان فزاید لب یار و جام باده
بنشین و کام جانرا ز لب پیاله بستان
#خواجوی_کرمانی⚘
که خبر دهد ز جنت دم صبح و باد بستان
به سحر که جان فزاید لب یار و جام باده
بنشین و کام جانرا ز لب پیاله بستان
#خواجوی_کرمانی⚘
ای گزیده یار چونت یافتم
ای دل و دلدار چونت یافتم
می گریزی هر زمان از کار ما
در میان کار چونت یافتم
چند بارم وعده کردی و نشد
ای صنم این بار چونت یافتم
زحمت اغیار آخر چند چند
هین که بیاغیار چونت یافتم
ای دریده پردههای عاشقان
پرده را بردار چونت یافتم
ای ز رویت گلستانها شرمسار
در گل و گلزار چونت یافتم
ای دل اندک نیست زخم چشم بد
پس مگو بسیار چونت یافتم
ای که در خوابت ندیده خسروان
این عجب بیدار چونت یافتم
شمس تبریزی که انوار از تو تافت
اندر آن انوار چونت یافتم
#مولانا⚘
#دیوان_شمس
#غزل_شماره_۱۶۶۰
ای دل و دلدار چونت یافتم
می گریزی هر زمان از کار ما
در میان کار چونت یافتم
چند بارم وعده کردی و نشد
ای صنم این بار چونت یافتم
زحمت اغیار آخر چند چند
هین که بیاغیار چونت یافتم
ای دریده پردههای عاشقان
پرده را بردار چونت یافتم
ای ز رویت گلستانها شرمسار
در گل و گلزار چونت یافتم
ای دل اندک نیست زخم چشم بد
پس مگو بسیار چونت یافتم
ای که در خوابت ندیده خسروان
این عجب بیدار چونت یافتم
شمس تبریزی که انوار از تو تافت
اندر آن انوار چونت یافتم
#مولانا⚘
#دیوان_شمس
#غزل_شماره_۱۶۶۰
Telegram
ای گزیده یار چونت یافتم
ای دل و دلدار چونت یافتم
می گریزی هر زمان از کار ما
در میان کار چونت یافتم
چند بارم وعده کردی و نشد
ای صنم این بار چونت یافتم
زحمت اغیار آخر چند چند
هین که بیاغیار چونت یافتم
ای دریده پردههای عاشقان
پرده را بردار چونت یافتم
ای ز رویت گلستانها شرمسار
در گل و گلزار چونت یافتم
ای دل اندک نیست زخم چشم بد
پس مگو بسیار چونت یافتم
ای که در خوابت ندیده خسروان
این عجب بیدار چونت یافتم
شمس تبریزی که انوار از تو تافت
اندر آن انوار چونت یافتم
#مولانا⚘
#دیوان_شمس
#غزل_شماره_۱۶۶۰
ای دل و دلدار چونت یافتم
می گریزی هر زمان از کار ما
در میان کار چونت یافتم
چند بارم وعده کردی و نشد
ای صنم این بار چونت یافتم
زحمت اغیار آخر چند چند
هین که بیاغیار چونت یافتم
ای دریده پردههای عاشقان
پرده را بردار چونت یافتم
ای ز رویت گلستانها شرمسار
در گل و گلزار چونت یافتم
ای دل اندک نیست زخم چشم بد
پس مگو بسیار چونت یافتم
ای که در خوابت ندیده خسروان
این عجب بیدار چونت یافتم
شمس تبریزی که انوار از تو تافت
اندر آن انوار چونت یافتم
#مولانا⚘
#دیوان_شمس
#غزل_شماره_۱۶۶۰
Telegram
☀️
سخن بر سر اخلاق نیست،
من به کسانی برخورده ام که با وجودِ پایبندی بسیار به اخلاق،
رفتار پسندیده نداشته اند و همه روزه درمی یابم که شرافت نیازمند قانون نیست
و در وابستگی انسان به زندگی همواره چیزی نیرومند تر از تمامی بدبختی های جهان وجود دارد.
داوری جسم "کاراتر" از داوری جان است
و جسم همواره در برابر نیستی پا پس می کشد
ما پیش از آنکه به اندیشیدن خو کنیم
به زیستن عادت می کنیم......
آلبر کامو
افسانه سیزیف
سخن بر سر اخلاق نیست،
من به کسانی برخورده ام که با وجودِ پایبندی بسیار به اخلاق،
رفتار پسندیده نداشته اند و همه روزه درمی یابم که شرافت نیازمند قانون نیست
و در وابستگی انسان به زندگی همواره چیزی نیرومند تر از تمامی بدبختی های جهان وجود دارد.
داوری جسم "کاراتر" از داوری جان است
و جسم همواره در برابر نیستی پا پس می کشد
ما پیش از آنکه به اندیشیدن خو کنیم
به زیستن عادت می کنیم......
آلبر کامو
افسانه سیزیف
می به قدح ریختی
فتنه برانگیختی
کوی خرابات را
تو چه کلیدی بگو
شور خرابات ما
نور مناجات ما
پرده حاجات ما
هم تو دریدی بگو
مولانا⚘
فتنه برانگیختی
کوی خرابات را
تو چه کلیدی بگو
شور خرابات ما
نور مناجات ما
پرده حاجات ما
هم تو دریدی بگو
مولانا⚘
شکیلا شاه مردان علی
@hounia کانال هونیا
شکیلا ترانه شاه مردان علی⚘
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در واقع بشریت یک خانواده است
و این سیاره کوچک تنها خانهی تمامی ماست.
اگر بواقع بخواهیم همدیگر را یاری کرده و از این خانه ی مشترک حمایت کنیم،
نیاز است تک تک ما
حس شفافی از "شفقت"
و "مسئولیت پذیری" را
در خود پرورش دهیم....
دالایی لاما
و این سیاره کوچک تنها خانهی تمامی ماست.
اگر بواقع بخواهیم همدیگر را یاری کرده و از این خانه ی مشترک حمایت کنیم،
نیاز است تک تک ما
حس شفافی از "شفقت"
و "مسئولیت پذیری" را
در خود پرورش دهیم....
دالایی لاما
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
و گفت پنج آب است،
سه از آن جوانمردان دوست دارند:
یکی آب حیات
دوم حوض کوثر
سوم آب بهشت
چهارم آبی هست که عارفان دوست دارند
و آن آب "محبت" است
پنجم: آبی که خدای دوست دارد
و آن آب "دیده بندگان"
خاصه گنه کاران است.....
جناب ابو الحسن خرقانی
سه از آن جوانمردان دوست دارند:
یکی آب حیات
دوم حوض کوثر
سوم آب بهشت
چهارم آبی هست که عارفان دوست دارند
و آن آب "محبت" است
پنجم: آبی که خدای دوست دارد
و آن آب "دیده بندگان"
خاصه گنه کاران است.....
جناب ابو الحسن خرقانی