معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #زاری_کردن_رستم_بر_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۳ ( #قسمت_اول ) ۱ بفرمود رستم ، که تا پیشکار ، یکی جامه آرَد برش ، پُر نگار ، ۲ جوان را بر آن جامهٔ زرنگار ، بخواباند و آمد بَرِ شهریار ، ۳ گَوِ پیلتن ، سر سویِ راه ،…
داستان رستم و سهراب
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_دوم )
۱۸
به گیتی ، که کُشتهست فرزند را؟ ،
دلیر و جوان و خردمند را؟ ،
۱۹
چه گویم؟ ، چو آگه شود مادرش؟ ،
چه گونه فرستم کسی را برش؟ ،
۲۰
چه گویم؟ ، چرا کُشتمش بیگناه؟ ،
چرا روز کردم بَر اوبَر ، سیاه؟ ،
۲۱
پدرش ، آن گرانمایهتر پهلوان ،
چه گوید بِدان دُختِ پاکِ جوان؟ ،
۲۲
برین تخمهٔ سام ، نفرین کنند ،
همه ، نامِ من نیز ، بیدین کنند ،
۲۳
که دانست ، که این کودکِ ارجمند ،
بِدین سال ، گردد چو سروِ بلند؟ ،
۲۴
به جنگ آیدش رای و؟ ، سازد سپاه؟ ،
بهمن ، برکُند روزِ روشن ، سیاه؟ ،
۲۵
بفرمود ، تا دیبهٔ خسروان ،
کشیدند بر رویِ پورِ جوان ،
۲۶
همی آرزو ،،، گاه و شهر ،،، آمدش ،
یکی تنگتابوت ،، بهر ، آمدش ،
۲۷
ازآن دشت ، برداشت تابوتِ اوی ،
سوی خیمهٔ خویش ، بنهاد روی ،
۲۸
به پردهسرای ،،، آتش اندر زدند ،
همه لشکرش ، خاک بر سر زدند ،
۲۹
همان ، خیمه و دیبهٔ رنگرنگ ،
همان ، تختِ پُرمایه ، زرّینپلنگ ،
۳۰
برآتش نهادند و ، برخاست غو ،
همی گفت زار ،،، ای جهاندارِ گو ،
۳۱
جهان ،،، چون تو ، دیگر نبیند سوار ،
به مردی و گُردی ، گَهِ کارزار ؛
۳۲
دریغ ، آن همه مردی و رایِ تو ،
دریغ ، آن رُخ و بُرز و بالایِ تو ،
۳۳
دریغ ، این غم و حسرتِ جانگسل ،
ز مادر جدا ،،، وز پدر ، داغدل ،
۳۴
همی ریخت خون و ، همی کَند خاک ،
به تن ، جامهٔ خسروی ،،، کرد چاک ،
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
ادامه دارد 👇👇👇
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_دوم )
۱۸
به گیتی ، که کُشتهست فرزند را؟ ،
دلیر و جوان و خردمند را؟ ،
۱۹
چه گویم؟ ، چو آگه شود مادرش؟ ،
چه گونه فرستم کسی را برش؟ ،
۲۰
چه گویم؟ ، چرا کُشتمش بیگناه؟ ،
چرا روز کردم بَر اوبَر ، سیاه؟ ،
۲۱
پدرش ، آن گرانمایهتر پهلوان ،
چه گوید بِدان دُختِ پاکِ جوان؟ ،
۲۲
برین تخمهٔ سام ، نفرین کنند ،
همه ، نامِ من نیز ، بیدین کنند ،
۲۳
که دانست ، که این کودکِ ارجمند ،
بِدین سال ، گردد چو سروِ بلند؟ ،
۲۴
به جنگ آیدش رای و؟ ، سازد سپاه؟ ،
بهمن ، برکُند روزِ روشن ، سیاه؟ ،
۲۵
بفرمود ، تا دیبهٔ خسروان ،
کشیدند بر رویِ پورِ جوان ،
۲۶
همی آرزو ،،، گاه و شهر ،،، آمدش ،
یکی تنگتابوت ،، بهر ، آمدش ،
۲۷
ازآن دشت ، برداشت تابوتِ اوی ،
سوی خیمهٔ خویش ، بنهاد روی ،
۲۸
به پردهسرای ،،، آتش اندر زدند ،
همه لشکرش ، خاک بر سر زدند ،
۲۹
همان ، خیمه و دیبهٔ رنگرنگ ،
همان ، تختِ پُرمایه ، زرّینپلنگ ،
۳۰
برآتش نهادند و ، برخاست غو ،
همی گفت زار ،،، ای جهاندارِ گو ،
۳۱
جهان ،،، چون تو ، دیگر نبیند سوار ،
به مردی و گُردی ، گَهِ کارزار ؛
۳۲
دریغ ، آن همه مردی و رایِ تو ،
دریغ ، آن رُخ و بُرز و بالایِ تو ،
۳۳
دریغ ، این غم و حسرتِ جانگسل ،
ز مادر جدا ،،، وز پدر ، داغدل ،
۳۴
همی ریخت خون و ، همی کَند خاک ،
به تن ، جامهٔ خسروی ،،، کرد چاک ،
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
ادامه دارد 👇👇👇
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#خدای من
بگشای دری که در گشایندہ توی
بنماب رهی که رہ نمایندہ تویی
من دست بـه هیچ دستگیری ندهم
کایشان همه فانی اند و پایندہ تویی
......؟
به نام خدای همه
بگشای دری که در گشایندہ توی
بنماب رهی که رہ نمایندہ تویی
من دست بـه هیچ دستگیری ندهم
کایشان همه فانی اند و پایندہ تویی
......؟
به نام خدای همه
هيچ چيز در اين جهان چون آب، نرم و انعطافپذير نيست؛ با اين حال براى حل كردن آنچه سخت است،
چيز ديگرى ياراى مقابله با آب را ندارد!
نرمى بر سختى غلبه مىكند و لطافت بر خشونت.
همه اين را مىدانند، ولى كمتر كسى به آن عمل مىكند!
انسان، نرم و لطيف زاده مىشود و به هنگام مرگ، خشك و سخت مىشود.
گياهان هنگامى كه سر از خاك بيرون مىآورند، نرم و انعطافپذيرند و به هنگام مرگ،
خشك و شكننده؛ پس هر كه سخت و خشك است،
مرگش نزديك شده و هر كه نرم و انعطافپذير، سرشار از زندگى است.
آرام زندگى میكنم!
هرگز با طبيعت يا همنوعان خود ستيزه نمیكنم و گزند را با مهربانى تلافى میکنم
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد یکشنبه ات شاد
🌺🌺🌺
به جای اینکه رویاهایت را برای دیگران تعریف کنی رویاهایت را به دیگران نشان بده
هرگز نمی فهمی چقدر قوی هستی ؛ تا اینکه قوی بودن تنها گزینه ی انتخابی تو باشد
آرزو میکنم در زندگیت همواره قوی باشی
🌺🌺🌺
شاد باشی
چيز ديگرى ياراى مقابله با آب را ندارد!
نرمى بر سختى غلبه مىكند و لطافت بر خشونت.
همه اين را مىدانند، ولى كمتر كسى به آن عمل مىكند!
انسان، نرم و لطيف زاده مىشود و به هنگام مرگ، خشك و سخت مىشود.
گياهان هنگامى كه سر از خاك بيرون مىآورند، نرم و انعطافپذيرند و به هنگام مرگ،
خشك و شكننده؛ پس هر كه سخت و خشك است،
مرگش نزديك شده و هر كه نرم و انعطافپذير، سرشار از زندگى است.
آرام زندگى میكنم!
هرگز با طبيعت يا همنوعان خود ستيزه نمیكنم و گزند را با مهربانى تلافى میکنم
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد یکشنبه ات شاد
🌺🌺🌺
به جای اینکه رویاهایت را برای دیگران تعریف کنی رویاهایت را به دیگران نشان بده
هرگز نمی فهمی چقدر قوی هستی ؛ تا اینکه قوی بودن تنها گزینه ی انتخابی تو باشد
آرزو میکنم در زندگیت همواره قوی باشی
🌺🌺🌺
شاد باشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یکبار آدم تو زندگیش دل می سپاره...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
انگشت به لب ماندهام از قاعدهے "عشق"
ما " یار " ندیده تب معشوق ڪـشیدیم...!!
ما " یار " ندیده تب معشوق ڪـشیدیم...!!
ای مهربانی تو
آبادی آفرین تر از آب
از خاک من
ای ابر! ای ترانه پای اجاق ها
همراه ساز قلیان شب های خستگی
شب های انتظارم
تا صبح پای پنجره ماندن
خواندن
تا صبح سوی دورترین پاره ابر
ای ابر مهربانی ! ای مهربانترین ابر
می بینمت به حاشیه ی آسمان هنوز
در کاره چاره سازی این خاک شوربخت
فریاد می کشی
چادرکشان از این کوه
تا کوه دوردست
و گیسوان سوخته ات را می بینم
از ریگ داغ بادیه روییده است
دیدی که سوختم
دیدم که سوختی
دیدی که بند بند من از تشنگی گسست
دیدم که چشم سرخ تو رگبار گریه را
لغزیده پشت دست
با آنکه پای پنجره ماندم تا صبح
با آنکه پشت پنجره خواندی
#منوچهر_آتشی
#با_آنکه_پشت_پنجره_خواندم
#دیدار_در_فلق
آبادی آفرین تر از آب
از خاک من
ای ابر! ای ترانه پای اجاق ها
همراه ساز قلیان شب های خستگی
شب های انتظارم
تا صبح پای پنجره ماندن
خواندن
تا صبح سوی دورترین پاره ابر
ای ابر مهربانی ! ای مهربانترین ابر
می بینمت به حاشیه ی آسمان هنوز
در کاره چاره سازی این خاک شوربخت
فریاد می کشی
چادرکشان از این کوه
تا کوه دوردست
و گیسوان سوخته ات را می بینم
از ریگ داغ بادیه روییده است
دیدی که سوختم
دیدم که سوختی
دیدی که بند بند من از تشنگی گسست
دیدم که چشم سرخ تو رگبار گریه را
لغزیده پشت دست
با آنکه پای پنجره ماندم تا صبح
با آنکه پشت پنجره خواندی
#منوچهر_آتشی
#با_آنکه_پشت_پنجره_خواندم
#دیدار_در_فلق
Az Man Chera Ranjidei
Homayoun Shajarian
از من چرا رنجیده ای
همایون شجریان
همایون شجریان
Mohtaj
Ebi
امروز که محتاج توام جای تو خالیست...
فردا که می آیی به سراغم
نفسی نیست. در من نفسی نیست
در خانه کسی نیست.
فردا که می آیی به سراغم
نفسی نیست. در من نفسی نیست
در خانه کسی نیست.
فاتحهای چو آمدی بر سر خستهای بخوان
لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود
گو نفسی که روح را میکنم از پی اش روان
ای که طبیب خستهای روی زبان من ببین
کاین دم و دود سینهام بار دل است بر زبان
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت
همچو تبم نمیرود آتش مهر از استخوان
حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن
چشمم از آن دو چشم تو خسته شدهست و ناتوان
بازنشان حرارتم ز آب دو دیده و ببین
نبض مرا که میدهد هیچ ز زندگی نشان
آن که مدام شیشهام از پی عیش داده است
شیشهام از چه میبرد پیش طبیب هر زمان
حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم
ترک طبیب کن بیا نسخه شربتم بخوان
#حضرت_حافظ
لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود
گو نفسی که روح را میکنم از پی اش روان
ای که طبیب خستهای روی زبان من ببین
کاین دم و دود سینهام بار دل است بر زبان
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت
همچو تبم نمیرود آتش مهر از استخوان
حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن
چشمم از آن دو چشم تو خسته شدهست و ناتوان
بازنشان حرارتم ز آب دو دیده و ببین
نبض مرا که میدهد هیچ ز زندگی نشان
آن که مدام شیشهام از پی عیش داده است
شیشهام از چه میبرد پیش طبیب هر زمان
حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم
ترک طبیب کن بیا نسخه شربتم بخوان
#حضرت_حافظ
همچو فرهاد بود كوه كني پيشه ما
كوه ما سينه ما ، ناخن ما، تيشه ما
بهر يك جرعه مي ، منت ساقي نكشيم
اشك ما ، باده ما ، ديده ما ، شيشه ما
ماه من ، شاه من ،
بیا دمی به برم
بيا اي تاج سرم
دل به يار بي وفاي خويشتن
دادم و ديدم سزاي خويشتن
زخم فرهادو من از يك تيشه بود
او به سر زد ، من به پاي خويشتن
هرکه ننشیند به جای خویشتن
افتد و بیند حبیبم سزای خویشتن
اگر دل مي بري جانا، روا باشد كه دلداري
ميان دلبران الحق ، به دل داری سزاواري
دلا ديشب چه ميكردي تو در كوي حبيب من
الهي خون شوي اي دل ، تو هم گشتي رقيب من
ادیب نیشابوری
كوه ما سينه ما ، ناخن ما، تيشه ما
بهر يك جرعه مي ، منت ساقي نكشيم
اشك ما ، باده ما ، ديده ما ، شيشه ما
ماه من ، شاه من ،
بیا دمی به برم
بيا اي تاج سرم
دل به يار بي وفاي خويشتن
دادم و ديدم سزاي خويشتن
زخم فرهادو من از يك تيشه بود
او به سر زد ، من به پاي خويشتن
هرکه ننشیند به جای خویشتن
افتد و بیند حبیبم سزای خویشتن
اگر دل مي بري جانا، روا باشد كه دلداري
ميان دلبران الحق ، به دل داری سزاواري
دلا ديشب چه ميكردي تو در كوي حبيب من
الهي خون شوي اي دل ، تو هم گشتي رقيب من
ادیب نیشابوری
آتش به جگر زان رخ افروخته دارم
وین گریهی تلخ از جگرسوخته دارم
گفتی تو چه اندوختهای ز آتش دوری
این داغ که بر جان غم اندوخته دارم
انداختهام صید مراد از نظر خویش
یعنی صفت باز نظر دوخته دارم
در دام غمت تازه فتادم نگهم دار
من عادت مرغان نو آموخته دارم
وحشی به دل این آتش سوزندهچو فانوس
از پرتو آن شمع بر افروخته دارم
#وحشی_بافقی
وین گریهی تلخ از جگرسوخته دارم
گفتی تو چه اندوختهای ز آتش دوری
این داغ که بر جان غم اندوخته دارم
انداختهام صید مراد از نظر خویش
یعنی صفت باز نظر دوخته دارم
در دام غمت تازه فتادم نگهم دار
من عادت مرغان نو آموخته دارم
وحشی به دل این آتش سوزندهچو فانوس
از پرتو آن شمع بر افروخته دارم
#وحشی_بافقی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای جان جهان جان وجهان بندهٔ تو
شیرین شده عالم ز شکر خندهٔ تو
صد قرن گذشت و آسمان نیز ندید
در گردش روزگار مانندهٔ تو
حضرت عشق مولانــــا⚘
در ظاهر اگر پشت به من همچو کمان داشت
لیک از ته دل روی توجه به نشان داشت
آن عهد کجا رفت که آن دلبر پرکار
ما را به ته دل، دگران را به زبان داشت ..
#صائب_تبریزی
لیک از ته دل روی توجه به نشان داشت
آن عهد کجا رفت که آن دلبر پرکار
ما را به ته دل، دگران را به زبان داشت ..
#صائب_تبریزی
جان و دل سوزد فراقت وصل دین غارت کند
ای فدایت جان و دل وصل تو دین و مذهبم
با تو بدن بیتو بودن هیچیک مقدور نیست
چارهٔ سازد مگر فریاد یارب یاربم
#فیض_کاشانی
ای فدایت جان و دل وصل تو دین و مذهبم
با تو بدن بیتو بودن هیچیک مقدور نیست
چارهٔ سازد مگر فریاد یارب یاربم
#فیض_کاشانی