معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.4K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
اگر عطار عاشق بُد سنایی شاد و فائق بُد
نه اینم من نه آنم من که گم کردم سر و پا را

#حضرت_مولانا

حضرت مولانا حاصل خون دل خوردن‌‌های عطار در راه عشق و معرفت است.

درد و خون دل بباید عشق را
قصه‌ی مشکل بباید عشق را

ساقیا خون جگر در جام‌ کن
گر نداری درد از ما وام‌ کن

#شیخ_عطار

وقتی پیری چون عطار استاد و معلم است، شاگرد او می‌شود حضرت مولانا...

سوخته چون قابل آتش بود
سوخته بِستان که آتش کَش بُوَد


برای دریافت عشق، باید استعداد معنوی آن را داشت یا در خود ایجاد کرد.
مولانا این استعداد ذاتی را داشت.

حاصل از این سه سخنم بیش نیست
سوختم و سوختم و سوختم


شیخ عطار با دیدن مولانا در کودکی به پدر مولانا می‌گوید:
"زود باشد که این فرزند تو، آتش در سوختگان عالم زند."

و این پیش‌بینی عطار به واقعیت می‌پیوندد.

سوختم من سوخته خواهد کسی؟
تا ز من ، آتش زند اندر خسی ؟


و حضرت مولانا سوخت تا آتش در سوختگان عالم زند...
Serre Eshgh (Edameye Saz Va Avaz 2)
Mohammadreza Shajarian
در هوایت بی‌قرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب

روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب

تا نیابم آن چه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب

تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه تارم روز و شب

ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب

زان شبی که وعده کردی روز بعد
روز و شب را می‌شمارم روز و شب

#مولانا
#شجریان
#سر_عشق
پرندوش پرندوش خرابات چه سان بد
بگویید بگویید اگر مست شبانید

شرابیست شرابیست خدا را پنهانی
که دنیا و شما نیز ز یک جرعه آنید

#مولانای_جان
گرد سر تو گردم و آن رخش راندنت
وان‌دست و تازیانه و مرکب جهاندنت

شهری به ترکتاز دهد بلکه عالمی
ترکانه برنشستن و هر سو دواندنت

پیش خدنگ پرکش ناز تو جان دهم
وان شست باز کردن و تا پر نشاندنت

میرم به آن عتاب که گویا سرشته‌اند
سد لطف با ادای تعرض رساندنت

طرز نگاه نازم و جنبیدن مژه
وان دامن کرشمه به مردم فشاندنت

وحشی اگر تو فارغی از درد عشق چیست؟
این آه و ناله کردن و این شعر خواندنت

#وحشی‌بافقی
ناله و افغان من بشنو خدا را تا به کی

گوش بر آواز چنگ و نالهٔ نی می‌کنی

ساقیا صبح است و طرف باغ و هاتف در خمار

گر نه در ساغر کنون می می‌کنی کی می‌کنی

#هاتف_اصفهانی
بارها از خوی خود خسته شدی
حس نداری سخت بی‌حس آمدی

گر ز خسته گشتن دیگر کسان
که ز خلق زشت تو هست آن رسان

غافلی باری ز زخم خود نه‌ای
تو عذاب خویش و هر بیگانه‌ای

یا تبر بر گیر و مردانه بزن
تو علی‌وار این در خیبر بکن

یا به گلبن وصل کن این خار را
وصل کن با نار نور یار را

#حضرت_مولانا
صلا رِندان دگرباره، که آن شاهِ قمار آمد
اگر تلبیسِ نو دارد همان‌است او که پار آمد

ز رِندان کیست این‌کاره؟ که پیشِ شاهِ خون‌خواره
میان بندد دگرباره که اینک وقتِ کار آمد

بیا ساقی سَبُک‌دستم، که من باری میان بستم
به جانِ تو که تا هستم مرا عشق اختیار آمد

چو گلزارِ تو را دیدم، چو خار و گُل بروییدم
چو خارم سوخت در عشقت، گُلم بر تو نثار آمد

پیاپی فتنه انگیزی، ز فتنه بازنگریزی
ولیک این بار دانستم که یارِ من عیار آمد

اگر بر رو زنَد یارم، رُخی دیگر به‌پیش آرَم
ازیرا رنگِ رخسارم ز دستش آبدار آمد

تویی شاها و دیرینه، مقامِ توست این سینه
نمی‌گویی کجا بودی؟ که جان بی‌تو نزار آمد

شهم گوید در این دشتم، تو پنداری که گم گشتم
نمی‌دانی که صبرِ من غلافِ ذوالفقار آمد

مرا بُرّید و خون آمد، غزل پرخون برون آمد
بُرید از من صلاح‌ُالدّین، به‌سویِ آن دیار آمد

دیوان شمس
Jaye To Khali
Marzieh
#مرضیه - جای تو خالی
To Ra Didam
Marzieh
#مرضیه - تو را دیدم
🕊️
آتش به آب و یار به اغیار و گل به خار

کردند صلح و بَخت به ما آشتی نکرد ...

#طالب_آملی
زنده باد آفتاب سحر
که سرش را می چرخاند،
پیدایت می کند
و تلالو اولش را
برای تو پست می کند،
زنده باد!

👤شمس لنگرودی

‌صبح بخیر زندگی
.
           تا چند در این مقام بیدادگران
        روزی به‌شبی شبی به‌روزی گذران

       هین کاسهٔ می! که عمر در بی‌خبری
        از کیسهٔ ما می‌رود ای بی‌خبران!

         #عطّار نیشابوری،مختارنامه
           
نه همچو منت به‌مهر یاری خیزد
نه نیز چو من به‌روزگاری خیزد

من خاک تو و تو می‌دهی بر بادم
ترسم که میان ما غباری خیزد

#عطّار نیشابوری، مختارنامه
.
      گر تو خرابی ز عشق،جان تو آباد شد

                 زانکه کسی گنج عشق
                 جز به خرابی نیافت

                 #شیخ_عطار از ۱۳۴
در دلم بنشسته‌ای بیرون مَیا
نی برون آی از دلم در خون میا

غصه‌ای باشد که چون تو گوهری
آید از دریا برون بیرون میا

نی برون آی و دو عالم محو کن
گو برون از تو کسی اکنون، میا

عطاراز غزل ۱۰
Ali Reza Aftekhari @iranmusic
Ey Del Agar Asheghi @iranmusic
ای_دل_اگر_عاشقی
خنیاگر: علی
رضا_افتخاری
چکامه: عطار_نیشابوری
آهنگ: جلال_ذوالفنون
.
  چون صبح دميد و دامن شب شد چاک
     برخيز و صبوح کن، چرائی غمناک؟

    می نوش دمی، که صبح بسيار دمد
    او روی به ما کرده و ما، روی به خاک

              #جناب_عطار_نیشابوری

                        با درود،
                ازارمغان فروردین،
           آباد و پرامید و مهرآیین باد    
    زمین،هربامداد،و هر لحظه تاهمیشه.
... چه بهاری، چه شگفت!
بر سبوهای سلامت
سبزناهای زمستان چه گرفت!

اینک از آن دلکِ پرتپش و دلهره، آن بذرِ شرر
کوه تا کوه، افق تا به افق، مرز به مرز،
جنگل شعلهٔ سبز.
برتر از ابر و فرابرده سر از خاکستر.
این همان معجزهٔ معجزه هاست
جاودان جادوی روییدن و از خاک درآوردن سر.

ای دل ای دیدهٔ بی‌باور
ریب‌پروردهٔ شکْ‌آور،
ای دروغ دغلان دیده
ای ترازونگه، ای عدل‌ترین داور،
این دگر شعبده و رقص عروسک نیست.
هان، ببین و بشناس،
بازیِ باد و مترسک نیست.
این بلوغ است، جوانه‌ست که می‌روید.
و سلامی که شکفتن به جهان گوید.
راز‌ِ بذر است و شب‌ِ تیرهٔ اعماق چراغان کردن.
-(باید این معجزه باور کردن)-
و نترسنده سر از خاک برآوردن.

زین فرومیر ستاره‌ی‌ ْسحری
ای بهار دگر، ای بذر بلوغ، ای فرمند
بر تو بشکوهِ برآیند سلام،
ای بلورینه سپیده‌دم بیدار و بلند!

لیک،
همه آفاق پر از تاریکی ست؛
روشنان باز گمند.
نفس‌ِ حق داری، خواهند آمد، خسته مشو
دلکم! باز بینداز کمند.

اینچنین گوید در گوش‌ِ دلت پاک سروش:
«رفته ها را مخراش،
خیره با خسته دل‌ِ خود مخروش
آید از باغ جوان بوی گل زردشتی، مزدشتی

بذر بیداری و هوش
-(ای امید همه نومید مشو)-
باز بپراکن و ستوار بکوش»

#مهدی_اخوان_ثالث
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ بمان ، تا کسی دیگر ، آید به رزم ، تو ، با من بساز و ،،، بیارای بزم ، ۳۴ دلِ من ، همی بر تو مِهر آوَرَد ، همی ، آبِ شرمم ،،، به چهر آوَرَد ، ۳۵ همانا…
داستان رستم و سهراب
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_چهارم )




۴۹

اگر ، هوشِ تو ،،، زیرِ دستِ من است ،

به فرمان یزدان ، برآرَم ز دست ،

۵۰

ز اسبان جنگی ، فرود آمدند ،

هشیوار ، با گبر و خود ، آمدند ،

۵۱

ببستند بر سنگ ، اسبِ نَبَرد ،

برفتند هر دو ،،، روان ، پُر ز درد ،

۵۲

چو شیران ، به‌کُشتی برآویختند ،

ز تن‌ها ، خوی و خون ، همی ریختند ،
( ز تن‌ها ، همی خوی و خون ، ریختند ، )

۵۳

ز شبگیر ، تا سایه گسترد ، هور ،

همی این بر آن ،،، آن برین ، کرد زور ،

۵۴

بزد دست سهراب ، چون پیلِ مست ،

چو شیرِ دمنده ، ز جا در بجَست ،

۵۵

کمربندِ رستم گرفت و کشید ،

ز بس زور ، گفتی زمین بردَرید ،

۵۶

به رستم درآویخت ، چون پیلِ مست ،

برآوردش از جای و ،،، بنهاد پست ،

۵۷

یکی نعره برزد ، پُر از خشم و کین ،

بزد رستمِ شیر را ، بر زمین ،

۵۸

نشست از برِ سینهٔ پیلتن ،

پُر از خاک ،،، چنگال و روی و دهن ،

۵۹

به کردارِ شیری ، که بر گورِ نر ،

زند دست و ،،، گور ، اندر آید بسر ،

۶۰

یکی خنجرِ آبگون ، برکشید ،

همی‌خواست ، از تن سرش را بُرید ،

۶۱

نگه کرد رستم ، به‌آواز گفت ،

که این راز ، باید گشاد از نهفت ،

۶۲

به سهراب گفت : ، ای یلِ شیرگیر ،

کمندافکن و گُرز و شمشیرگیر ،

۶۳

دگرگونه‌تر باشد آئینِ ما ،

جز این باشد آرایشِ دینِ ما ،

۶۴

کسی ، کو به‌کُشتی نَبَرد آوَرَد ،

سرِ مهتری ، زیرِ گَرد آوَرَد ،



بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »

بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »




ادامه دارد 👇👇👇
درد درمان جان عاشق است
عشق دلبر جان جان عاشق است

بی سر و سامان شدم در عاشقی
بی سر و سامان جان عاشق است

مقدم خیل خیالش هر شبی
تا به روز مهمان جان عاشق است

دولت وصلش به هر دل کی رسد
این سعادت آن جان عاشق است

پادشاه عقل دور اندیش ما
بندهٔ فرمان جان عاشق است

کاسته خورشید و قرص و ماه عشق
روز و شب بر خوان جانان عاشق است

نقشبند معنی جان جهان
صورت ایوان جان عاشق است

جان سید از عیان حال و دل
عاشق جانان جان عاشق است


حضرت شاه نعمت‌الله ولی