قاب قوسین از علی تیری فکند
تا سپرهای فلکها را درید
ناکشیده دامن معشوق غیب
دل هزاران محنت و ضربت کشید
#مولانای_جان
تا سپرهای فلکها را درید
ناکشیده دامن معشوق غیب
دل هزاران محنت و ضربت کشید
#مولانای_جان
پرده بگردان و بزن ساز نو
هین که رسید از فلک آواز نو
تازه و خندان نشود گوش و هوش
تا ز خرد درنرسد راز نو
#مولانای_جان
هین که رسید از فلک آواز نو
تازه و خندان نشود گوش و هوش
تا ز خرد درنرسد راز نو
#مولانای_جان
مرضیه دل هوای تورو داشت
@Jane_oshaagh
#مرضیه
دل هوای تو رو داشت
شعر #منصوره_شهیدی
آهنگ #رضاقلی_ملکی
تنظیم برای ارکستر #تقی_ضرابی
به همراهی ارکستر رادیو تلویزیون ملی ایران
دل هوای تو رو داشت
شعر #منصوره_شهیدی
آهنگ #رضاقلی_ملکی
تنظیم برای ارکستر #تقی_ضرابی
به همراهی ارکستر رادیو تلویزیون ملی ایران
🌸🌸🌸#کنار_و_بر_مادر_دلپذیر🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸#بهشت_استو🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸#پستان_در_او 🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸#جوی_شیر🌸🌸🌸🌸🌸
به سرپنجگی ، کس نَبُردهست گوی ،
سپاسِ خداوندِ توفیق ،،، گوی ،
تو ، قائم به خود نیستی یک قدم ،
ز غیبت ، مدد میرسد دَمبهدَم ،
نه ، طفلِ دهانبسته ( زبانبسته ) بودی و لاف؟ ،
همی روزی آمد به جوفش ( شخصت - جوفت ) ، ز ناف؟ ،
چو ، نافش بُریدند و ، روزی ،،، گسست ،
به پستانِ مادر ، درآویخت دست ،
غریبی ، که رنج آرَدَش ، دَهر ، پیش ،
به دارو ،،، دهند آبش ، از شهرِ خویش ،
پس ، او در شکم ، پرورش یافته است ،
ز انبوبِ ( آشوبِ - انبانِ ) معده ، خورش یافته است ،
دو پستان ، که امروز ، دلخواهِ اوست ( توست ) ،
دو چشمه ، هم از پرورشگاهِ اوست ( توست ) ،
کنار و بَرِ مادرِ دلپذیر ،
بهشت است و ،،، پستان در او ، جویِ شیر ،
درختیاست ، بالایِ جانپرورش ،
وَلَد ، میوهی نازنین ،،، در بَرَش ،
نه ، رگهایِ پستان ، درونِ دل است؟ ،
پس ، ار بنگری ،،، شیر ، خونِ دل است ،
#سعدی
🌸🌸🌸🌸#بهشت_استو🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸#پستان_در_او 🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸#جوی_شیر🌸🌸🌸🌸🌸
به سرپنجگی ، کس نَبُردهست گوی ،
سپاسِ خداوندِ توفیق ،،، گوی ،
تو ، قائم به خود نیستی یک قدم ،
ز غیبت ، مدد میرسد دَمبهدَم ،
نه ، طفلِ دهانبسته ( زبانبسته ) بودی و لاف؟ ،
همی روزی آمد به جوفش ( شخصت - جوفت ) ، ز ناف؟ ،
چو ، نافش بُریدند و ، روزی ،،، گسست ،
به پستانِ مادر ، درآویخت دست ،
غریبی ، که رنج آرَدَش ، دَهر ، پیش ،
به دارو ،،، دهند آبش ، از شهرِ خویش ،
پس ، او در شکم ، پرورش یافته است ،
ز انبوبِ ( آشوبِ - انبانِ ) معده ، خورش یافته است ،
دو پستان ، که امروز ، دلخواهِ اوست ( توست ) ،
دو چشمه ، هم از پرورشگاهِ اوست ( توست ) ،
کنار و بَرِ مادرِ دلپذیر ،
بهشت است و ،،، پستان در او ، جویِ شیر ،
درختیاست ، بالایِ جانپرورش ،
وَلَد ، میوهی نازنین ،،، در بَرَش ،
نه ، رگهایِ پستان ، درونِ دل است؟ ،
پس ، ار بنگری ،،، شیر ، خونِ دل است ،
#سعدی
این بکند زهره که چون ماه دید
او بزند چنگ طرب ساز نو
خیز سبک رطل گران را بیار
تا ببرم شرم ز هنباز نو
#مولانای_جان
او بزند چنگ طرب ساز نو
خیز سبک رطل گران را بیار
تا ببرم شرم ز هنباز نو
#مولانای_جان
برجه ساقی طرب آغاز کن
وز می کهنه بنه آغاز نو
در عوض آنک گزیدی رخم
بوسه بده بر سر این گاز نو
#مولانای_جان
وز می کهنه بنه آغاز نو
در عوض آنک گزیدی رخم
بوسه بده بر سر این گاز نو
#مولانای_جان
عاشقا دو چشم بگشا چارجو در خود ببین
جوی آب و جوی خمر و جوی شیر و انگبین
عاشقا در خویش بنگر سخره مردم مشو
تا فلان گوید چنان و آن فلان گوید چنین
من غلام آن گل بینا که فارغ باشد او
کان فلانم خار خواند وان فلانم یاسمین
دیده بگشا زین سپس با دیده مردم مرو
کان فلانت گبر گوید وان فلانت مرد دین
ای خدا داده تو را چشم بصیرت از کرم
کز خمارش سجده آرد شهپر روح الامین
چشم نرگس را مبند و چشم کرکس را مگیر
چشم اول را مبند و چشم احول را مبین
عاشقان صورتی در صورتی افتادهاند
چون مگس کز شهد افتد در طغار دوغگین
شاد باش ای عشقباز ذوالجلال سرمدی
با چنان پرها چه غم باشد تو را از آب و طین
گر همیخواهی که جبریلت شود بنده برو
سجدهای کن پیش آدم زود ای دیو لعین
بادیه خون خوار اگر واقف شدی از کعبهام
هر طرف گلشن نمودی هر طرف ماء معین
ای به نظاره بد و نیک کسان درمانده
چون بدین راضی شدی یارب تو را بادا معین
چون امانتهای حق را آسمان طاقت نداشت
شمس تبریزی چگونه گستریدش در زمین
#مولانای_جان
جوی آب و جوی خمر و جوی شیر و انگبین
عاشقا در خویش بنگر سخره مردم مشو
تا فلان گوید چنان و آن فلان گوید چنین
من غلام آن گل بینا که فارغ باشد او
کان فلانم خار خواند وان فلانم یاسمین
دیده بگشا زین سپس با دیده مردم مرو
کان فلانت گبر گوید وان فلانت مرد دین
ای خدا داده تو را چشم بصیرت از کرم
کز خمارش سجده آرد شهپر روح الامین
چشم نرگس را مبند و چشم کرکس را مگیر
چشم اول را مبند و چشم احول را مبین
عاشقان صورتی در صورتی افتادهاند
چون مگس کز شهد افتد در طغار دوغگین
شاد باش ای عشقباز ذوالجلال سرمدی
با چنان پرها چه غم باشد تو را از آب و طین
گر همیخواهی که جبریلت شود بنده برو
سجدهای کن پیش آدم زود ای دیو لعین
بادیه خون خوار اگر واقف شدی از کعبهام
هر طرف گلشن نمودی هر طرف ماء معین
ای به نظاره بد و نیک کسان درمانده
چون بدین راضی شدی یارب تو را بادا معین
چون امانتهای حق را آسمان طاقت نداشت
شمس تبریزی چگونه گستریدش در زمین
#مولانای_جان
هله آسمان عالی ز تو خوش همه حوالی
سفری دراز کردی به مسافران رسیدی
تو بگو وگر نگویی به خدا که من بگویم
که چرا ستارگان را سوی کهکشان کشیدی
#مولانای_جان
سفری دراز کردی به مسافران رسیدی
تو بگو وگر نگویی به خدا که من بگویم
که چرا ستارگان را سوی کهکشان کشیدی
#مولانای_جان
مرضیه نگاه گویا(اصفهان_موسیقی ایرانی)
@Jane_oshaagh
#مرضیه
موسیقی ایرانی : نگاه گویا
اصفهان
تصنیف :
سوزم از آتش جدايي #نیرسینا
آواز : نرگس مست تو راه دل هشياران زد (#فروغی_بسطامی
نوازندگان :
#حبیب_اله_بدیعی
#انوشیروان_روحانی
آهنگ : #حبیب_اله_بدیعی
سال اجرا : ۱۳۳۶
موسیقی ایرانی : نگاه گویا
اصفهان
تصنیف :
سوزم از آتش جدايي #نیرسینا
آواز : نرگس مست تو راه دل هشياران زد (#فروغی_بسطامی
نوازندگان :
#حبیب_اله_بدیعی
#انوشیروان_روحانی
آهنگ : #حبیب_اله_بدیعی
سال اجرا : ۱۳۳۶
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#مرضیه
"اشک من هویداشد"
اثر مهندس #همایون_خرم
شعر ترانه از #بیژن_ترقی
اجرا درکنسرت: آلبرتهال_لندن
رهبر ارکستر و آنرژمان:
#محمدشمس
"اشک من هویداشد"
اثر مهندس #همایون_خرم
شعر ترانه از #بیژن_ترقی
اجرا درکنسرت: آلبرتهال_لندن
رهبر ارکستر و آنرژمان:
#محمدشمس
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⚡️«پریزاد» با صدای #علیرضا_قربانی
⚡️رقصندهی #سماع: واله
بیش از این مُهر جنون بر دل من داغ مکن
نیست اندازهی مجنونیِ من، صحرایی
#اسحاق_انور
⚡️رقصندهی #سماع: واله
بیش از این مُهر جنون بر دل من داغ مکن
نیست اندازهی مجنونیِ من، صحرایی
#اسحاق_انور
کانال تلگرامیsmsu43@
کیهان کلهر - دلاله ( محبوب من)
کمانچه
استاد کیهان کلهر
چیزی عزیز تر ...
ز تمام دلم نبود ...
ای پاره ی دلم...!
که بریزم به پای تو ...
قیصر امین پور
استاد کیهان کلهر
چیزی عزیز تر ...
ز تمام دلم نبود ...
ای پاره ی دلم...!
که بریزم به پای تو ...
قیصر امین پور
بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار من
از دورن من نجست اسرار من
سر من از ناله ی من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
نی حریف هر که از یاری برید
پرده هاایش پرده های ما درید
همچو نی زهری و تریاقی که دید؟
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟
نی حدیث راه پرخون می کند
قصه های عشق مجنون می کند
محرم این هوش جز بی هوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو:"رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست"
هرکه جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
درنیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید_ والسلام
مولانا
از جدایی ها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار من
از دورن من نجست اسرار من
سر من از ناله ی من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
نی حریف هر که از یاری برید
پرده هاایش پرده های ما درید
همچو نی زهری و تریاقی که دید؟
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟
نی حدیث راه پرخون می کند
قصه های عشق مجنون می کند
محرم این هوش جز بی هوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو:"رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست"
هرکه جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
درنیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید_ والسلام
مولانا
نابرده به صبح در طلب شامی چند
ننهاده برون ز خویشتن گامی چند
در کسوت خاص آمده عامی چند
بدنام کننده نکونامی چند
«شمس مغربی»
ننهاده برون ز خویشتن گامی چند
در کسوت خاص آمده عامی چند
بدنام کننده نکونامی چند
«شمس مغربی»
سر بخرابات مغان در نهم
در قدم پیر مغان سر نهم
در قدم پیر مغان در نهم
وز کف او جام پیاپی کشم
چون بخورم باده شوم مست ازو
نیست شوم باز شوم هست ازو
«شمس مغربی»
در قدم پیر مغان سر نهم
در قدم پیر مغان در نهم
وز کف او جام پیاپی کشم
چون بخورم باده شوم مست ازو
نیست شوم باز شوم هست ازو
«شمس مغربی»
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_سوم ) ۳۷ نشاندم بِدین تخت ، من ،،، کیقباد ، چه کاوس دانم ، چه خشمش ، چه باد ، ۳۸ وگر ، کیقبادم ز البرزکوه ، به زاری ، فتاده میانِ گروه ، ۳۹ نیاوردمی…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_چهارم )
۵۵
چو گیو و چو گودرز و بهرامِ شیر ،
چو رهام و گرگین ، سوارِ دلیر ،
۵۶
همی آن بِدین ، این بِدان گفت ،،، شاه ،
ندارد دلِ نامداران ، نگاه ،
۵۷
چو ،،، رستم ، که هست او جهانپهلوان ،
ببخشید کاوس کی را ، روان ،
۵۸
به رنج و به سختیش ، فریادرس ،
نبودست هرگز ، جز او ، هیچ کس ،
۵۹
چو بستند دیوانِ مازندران ،
هم ، آن شاه و ،،، هم ما ، به بندِ گران ،
۶۰
ز بهرش ، چه رنج و چه سختی کشید ،
جگرگاهِ دیوِ دژم ، بردَرید ،
۶۱
بهشادیش ، بر تختِ شاهی نشاند ،
بر او ، آفرینِ بزرگان بخواند ،
۶۲
دگر رَه ، چو او را به هاماوَران ،
ببستند پایش ، به بندِ گران ،
۶۳
ز بهرش ، چنان شهریاران ، بکُشت ،
به هاماوَران ، هیچ ننمود پشت ،
۶۴
بیاوَرد او را ، سویِ تخت ، باز ،
به شاهی ، همی بُرد پیشش ، نماز ،
۶۵
چو ،،، پاداشِ او ، باشد آویختن ،
نبینیم جز رویِ بگریختن ،
۶۶
ولیکن ، کنون است هنگامِ کار ،
که تنگ اندر آمد چنین روزگار ،
۶۷
نباید که آیَند ، ایدر به ننگ ،
چو ایدر ، نبینند ما را ، به جنگ ،
۶۸
چه سازیم؟ ، اکنون که رستم برفت؟ ،
سویِ زابلستان ، خرامید تفت ،
۶۹
ابی او ، نباشیم در رزم ، شاد ،
همه رزمِ ما ، گشت اکنون چو باد ،
* ابی او = بی او - بدونِ او
۷۰
کسی باید ، اکنون به رفتن ، دَمان ،
مگر باز گردانَد آن پهلوان ،
۷۱
به گودرز گفتند : این کارِ تُست ،
شکسته ،،، به دستِ تو ، گردد دُرُست ،
۷۲
سپهدار ، گودرزِ کشواد ، رفت ،
به نزدیکِ خسرو ، خرامید تفت ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_چهارم )
۵۵
چو گیو و چو گودرز و بهرامِ شیر ،
چو رهام و گرگین ، سوارِ دلیر ،
۵۶
همی آن بِدین ، این بِدان گفت ،،، شاه ،
ندارد دلِ نامداران ، نگاه ،
۵۷
چو ،،، رستم ، که هست او جهانپهلوان ،
ببخشید کاوس کی را ، روان ،
۵۸
به رنج و به سختیش ، فریادرس ،
نبودست هرگز ، جز او ، هیچ کس ،
۵۹
چو بستند دیوانِ مازندران ،
هم ، آن شاه و ،،، هم ما ، به بندِ گران ،
۶۰
ز بهرش ، چه رنج و چه سختی کشید ،
جگرگاهِ دیوِ دژم ، بردَرید ،
۶۱
بهشادیش ، بر تختِ شاهی نشاند ،
بر او ، آفرینِ بزرگان بخواند ،
۶۲
دگر رَه ، چو او را به هاماوَران ،
ببستند پایش ، به بندِ گران ،
۶۳
ز بهرش ، چنان شهریاران ، بکُشت ،
به هاماوَران ، هیچ ننمود پشت ،
۶۴
بیاوَرد او را ، سویِ تخت ، باز ،
به شاهی ، همی بُرد پیشش ، نماز ،
۶۵
چو ،،، پاداشِ او ، باشد آویختن ،
نبینیم جز رویِ بگریختن ،
۶۶
ولیکن ، کنون است هنگامِ کار ،
که تنگ اندر آمد چنین روزگار ،
۶۷
نباید که آیَند ، ایدر به ننگ ،
چو ایدر ، نبینند ما را ، به جنگ ،
۶۸
چه سازیم؟ ، اکنون که رستم برفت؟ ،
سویِ زابلستان ، خرامید تفت ،
۶۹
ابی او ، نباشیم در رزم ، شاد ،
همه رزمِ ما ، گشت اکنون چو باد ،
* ابی او = بی او - بدونِ او
۷۰
کسی باید ، اکنون به رفتن ، دَمان ،
مگر باز گردانَد آن پهلوان ،
۷۱
به گودرز گفتند : این کارِ تُست ،
شکسته ،،، به دستِ تو ، گردد دُرُست ،
۷۲
سپهدار ، گودرزِ کشواد ، رفت ،
به نزدیکِ خسرو ، خرامید تفت ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
.
وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ ﴿۲﴾
الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ ﴿۳﴾
آیا من برنداشتم از دوشت
باری که میشکست پشتت را؟
#سوره_شرح
#بارالهالطفتانمستدام
به نام خدای همه
وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ ﴿۲﴾
الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ ﴿۳﴾
آیا من برنداشتم از دوشت
باری که میشکست پشتت را؟
#سوره_شرح
#بارالهالطفتانمستدام
به نام خدای همه
.
یک حبه نــــــور
وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا ۖ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ
وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِكَ ۚ
(لقمان به پسرش گفت:) با تکبّر و بیاعتنائی از مردم روی مگردان، و مغرورانه بر زمین راه مرو، چرا که خداوند هیچ متکبّر مغروری را دوست نمیدارد. در راه رفتنت اعتدال را رعایت کن، و در سخن گفتنت از صدای خود بکاه و فریاد مزن.
#لقمان-آیه (۱۹-۱۸)
یک حبه نــــــور
وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا ۖ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ
وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِكَ ۚ
(لقمان به پسرش گفت:) با تکبّر و بیاعتنائی از مردم روی مگردان، و مغرورانه بر زمین راه مرو، چرا که خداوند هیچ متکبّر مغروری را دوست نمیدارد. در راه رفتنت اعتدال را رعایت کن، و در سخن گفتنت از صدای خود بکاه و فریاد مزن.
#لقمان-آیه (۱۹-۱۸)