الهی!...
کجا این دل ما را جز نگاه تو درمانیست
و کجا این دل تشنه را جز ابر احسان تو بارانی
ای زیبای زیبادوست!
ای دلربای دلکش آفرین!
ای معبودم!..
چه لذت بخش است
گذر نسیم یاد تو بر دلها،
چه زیباست پرواز خاطر تو بر قلبها
و چه شیرین است
پیمودن اندیشه
در جاده ی غیب ها بسوی تو،
سبحانا
"ای یگانه معبودم"
در کنارمان بگیر و دامنت را
پناه جاودانه مان ساز؛
بار الها....
تو را سوگند به رحمت بی منتهایت،
رهایمان نکن
خدایا
سرآغازصبحم
رابایادونام تومیگشایم
پنجره های قلبم
راخالصانه وعاشقانه
بسویت بازمیکنم
تانسیم رحمتت به آن بوزد
ناپاکیهای آنرا بزداید
نوری ازمحبت
وعشق تو
به قلبم به ارمغان بیاورد
کجا این دل ما را جز نگاه تو درمانیست
و کجا این دل تشنه را جز ابر احسان تو بارانی
ای زیبای زیبادوست!
ای دلربای دلکش آفرین!
ای معبودم!..
چه لذت بخش است
گذر نسیم یاد تو بر دلها،
چه زیباست پرواز خاطر تو بر قلبها
و چه شیرین است
پیمودن اندیشه
در جاده ی غیب ها بسوی تو،
سبحانا
"ای یگانه معبودم"
در کنارمان بگیر و دامنت را
پناه جاودانه مان ساز؛
بار الها....
تو را سوگند به رحمت بی منتهایت،
رهایمان نکن
خدایا
سرآغازصبحم
رابایادونام تومیگشایم
پنجره های قلبم
راخالصانه وعاشقانه
بسویت بازمیکنم
تانسیم رحمتت به آن بوزد
ناپاکیهای آنرا بزداید
نوری ازمحبت
وعشق تو
به قلبم به ارمغان بیاورد
همین یه بیت سعدی سرلوحه زندگیمون باشه کافیه برا همه عمرمون :
تیغ بُرّان گر به دستت، داد چرخ روزگار ،
هر چه میخواهی بِبُر، اما مَبُر نان کسی ...
#مرد را به عقلش بنگر نه به ثروتش!
#زن را به وفایش، نه به جمالش!
#دوست را به محبتش، نه به کلامش!
#عاشق را به صبرش، نه به ادعایش!
#مال را به برکتش، نه به مقدارش!
#خانه را به آرامشش نه به بزرگیش!
#شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش!
#سخن را به معنایش، نه به گوینده اش!
#ودل را به پاکیش، نه به صاحبش.
تیغ بُرّان گر به دستت، داد چرخ روزگار ،
هر چه میخواهی بِبُر، اما مَبُر نان کسی ...
#مرد را به عقلش بنگر نه به ثروتش!
#زن را به وفایش، نه به جمالش!
#دوست را به محبتش، نه به کلامش!
#عاشق را به صبرش، نه به ادعایش!
#مال را به برکتش، نه به مقدارش!
#خانه را به آرامشش نه به بزرگیش!
#شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش!
#سخن را به معنایش، نه به گوینده اش!
#ودل را به پاکیش، نه به صاحبش.
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻼﻣﯽ ﺭﺍ ﺟﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩیم ﺍﺭﺗﻌﺎﺷﯽ ﻣﯽ ﺳﺎﺯیم
ﻭ ﺍﺭﺗﻌﺎﺵ ما ﻣﻮﺟﯽ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﺩ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﺨﺎﻃﺐ!
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺝ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ
ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺑﺮﺩ
ﻭ ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻭﺝ!
ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺝ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ ﯾﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﺧﻮﺩ ما ﻫﺴﺘیم!
ﻣﮕﺬﺍﺭیم ﻣﻮﺝ ﮐﻼﻣمان ما ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺰﻭﻝ ﺳﻮﻕ ﺩﻫﺪ...
از قدرت جادویی کلاممان استفاده کنیم و اوج بگیریم..
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
همه چیز با فکر خودت آغاز میشود
تمام قدرت و توانستن ها اول از همه از فکر انسان های موفق شروع شده، ولی این عمل است که موجب میشود که فکرها تحقق پیدا کنند، انگیزه و الهام گرفتن نیروی قدرتمندی است، عملی که پشتِ آن انگیزه و الهام وجود داشته باشد، شما را به حرکت در می آورد اگر در درونت به خود الهام ببخشی، آتشی را در درون خود شعله ور میکنی.
امروزت سراسر انگیزه و عمل
🌺🌺🌺
شاد باشی
ﻭ ﺍﺭﺗﻌﺎﺵ ما ﻣﻮﺟﯽ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﺩ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﺨﺎﻃﺐ!
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺝ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ
ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺑﺮﺩ
ﻭ ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻭﺝ!
ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺝ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ ﯾﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﺧﻮﺩ ما ﻫﺴﺘیم!
ﻣﮕﺬﺍﺭیم ﻣﻮﺝ ﮐﻼﻣمان ما ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺰﻭﻝ ﺳﻮﻕ ﺩﻫﺪ...
از قدرت جادویی کلاممان استفاده کنیم و اوج بگیریم..
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
همه چیز با فکر خودت آغاز میشود
تمام قدرت و توانستن ها اول از همه از فکر انسان های موفق شروع شده، ولی این عمل است که موجب میشود که فکرها تحقق پیدا کنند، انگیزه و الهام گرفتن نیروی قدرتمندی است، عملی که پشتِ آن انگیزه و الهام وجود داشته باشد، شما را به حرکت در می آورد اگر در درونت به خود الهام ببخشی، آتشی را در درون خود شعله ور میکنی.
امروزت سراسر انگیزه و عمل
🌺🌺🌺
شاد باشی
#ابو_جعفر_محمد_بن_محمد_بن_حسن_طوسی مشهور به خواجه نصیرالدین (زادهٔ شنبه، ۵ اسفند ۵۷۹ در جهرود قم یا توس - درگذشتهٔ دوشنبه ۱۱ تیر ۶۵۳ در بغداد) شاعر،همهچیزدان، فیلسوف، متکلم، فقیه، ستارهشناس، اندیشمند ریاضیدان، منجم، پزشک و معمار ایرانی قرن هفتم قمری است. کنیهاش «ابوجعفر» و به القابی چون «نصیرالدین»، «محقق طوسی»، «استاد البشر» و «خواجه» شهرت دارد.
وی سنت فلسفه مشایی را که پس از ابن سینا در ایران رو به افول گذاشته بود، بار دیگر احیا کرد. وی مجموعه آرا و دیدگاههای کلامی شیعه را در کتاب تجرید الاعتقاد گرد آورد.
او رصدخانه مراغه را ساخت و در کنار آن کتابخانهای بهوجود آورد که نزدیک به چهل هزار جلد کتاب در آن بودهاست.او با پرورش شاگردانی (همچون قطب الدین شیرازی) و گردآوری دانشمندان ایرانی عامل انتقال تمدن و دانشهای ایران پیش از مغول به آیندگان شد.
وی یکی از گسترش دهندگان علم مثلثات است که در سده ۱۶ میلادی کتابهای مثلثات او به زبان فرانسه ترجمه گردید.
خواجه نصیرالدین طوسی یکی از سرشناسترین شخصیتهای تاریخ اسلامی است. علوم دینی و عقلی را زیر نظر پدرش و منطق و حکمت طبیعی را نزد داییاش آموخت. تحصیلاتش را در نیشابور به اتمام رساند و در آنجا به عنوان دانشمندی برجسته آوازه یافت.
وی در زمان حمله مغول به ایران در پیش ناصرالدین، محتشم قهستان، به کارهای علمی خویش مشغول شد. در همین زمان اخلاق ناصری را نوشت. پس از مدتی به نزد اسماعیلیان در دژ الموت نقل مکان کرد. پس از یورش هلاکوی مغول و پایان یافتن فرمانروایی اسماعیلیان(۶۳۵ ه.خ) هلاکو نصیرالدین را مشاور و وزیر خود ساخت، تا جایی که هلاکو را در تازش به بغداد و سرنگونی عباسیان یاری داد.
زادگاه و تولد
دربارهٔ زادگاه خواجه نصیرالدین توسی اختلاف است بعضی کتابها و منابع پدر وی را «شیخ وجیه الدین محمد بن حسن» از بزرگان و دانشوران قم میدانند اما در بعضی منابع پدر او را زاده روستای جهرود، قم میدانند که به همراه خانواده برای زیارت امام هشتم شیعیان به مشهد عازم میشود و پس از زیارت، در هنگام بازگشت به علت بیماری همسرش، در یکی از محلههای شهر توس مستقر میشود؛ و پس از چندی به درخواست اهالی محل علاوه بر اقامهٔ نماز جماعت در مسجد، به تدریس در مدرسه علمیّه مشغول میگردد. خواجه نصیر طوسی در ایام اقامت پدر در آنجا در پانزدهم جمادیالاول سال ۵۹۸ ق، متولد گردید؛ و پدرش با یاد دادن قرآن کریم به او، او را «محمد» نامید
زندگی او بر پایه دو هدف اخلاقی و علمی بنا نهاده شده بود. او در بیشتر زمینههای دانش و فلسفه، تألیفات و رسالههایی از خود به یادگار گذاشته که بیشتر عربی هستند، اما ۲۵ درصد نوشتههای وی به زبان پارسی بودهاند.
خواجه نصیرالدین طوسی برخلاف ابن سینا اقدامی برای ترجمه لغتهای عربی و به وجود آوردن اصطلاحات فارسی به جای اصطلاحات عربی نکرد و همان واژههای رایج روزگار خود را در آثار فارسی به کار برد.
خواجه نصیر سه پسر از خود به یادگار نهاد: صدرالدّین علی، فرزند بزرگ او که همواره در کنار پدر و همگام با او بود و در فلسفه، نجوم و ریاضی بهره کافی داشت. دومین فرزندش اصیل الدین حسن نیز اهل دانش و فضیلت بود و در زمان حیاتش اغلب به امور سیاسی مشغول بود.
تاریخ درگذشت وی ۱۸ ذیقعده ۶۷۳ ه.ق است؛ و در حرم کاظمین و پایین پای دو امام به خاک سپرده شدهاست.بنا به وصیتش بر روی سنگ مزارش این آیه قرآن از سوره کهف را نگاشتند: «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصید» = «و سگشان
(به حالت پاسبانی) دو دست خویش بر درگاه (غار) گشاده بود».
وی سنت فلسفه مشایی را که پس از ابن سینا در ایران رو به افول گذاشته بود، بار دیگر احیا کرد. وی مجموعه آرا و دیدگاههای کلامی شیعه را در کتاب تجرید الاعتقاد گرد آورد.
او رصدخانه مراغه را ساخت و در کنار آن کتابخانهای بهوجود آورد که نزدیک به چهل هزار جلد کتاب در آن بودهاست.او با پرورش شاگردانی (همچون قطب الدین شیرازی) و گردآوری دانشمندان ایرانی عامل انتقال تمدن و دانشهای ایران پیش از مغول به آیندگان شد.
وی یکی از گسترش دهندگان علم مثلثات است که در سده ۱۶ میلادی کتابهای مثلثات او به زبان فرانسه ترجمه گردید.
خواجه نصیرالدین طوسی یکی از سرشناسترین شخصیتهای تاریخ اسلامی است. علوم دینی و عقلی را زیر نظر پدرش و منطق و حکمت طبیعی را نزد داییاش آموخت. تحصیلاتش را در نیشابور به اتمام رساند و در آنجا به عنوان دانشمندی برجسته آوازه یافت.
وی در زمان حمله مغول به ایران در پیش ناصرالدین، محتشم قهستان، به کارهای علمی خویش مشغول شد. در همین زمان اخلاق ناصری را نوشت. پس از مدتی به نزد اسماعیلیان در دژ الموت نقل مکان کرد. پس از یورش هلاکوی مغول و پایان یافتن فرمانروایی اسماعیلیان(۶۳۵ ه.خ) هلاکو نصیرالدین را مشاور و وزیر خود ساخت، تا جایی که هلاکو را در تازش به بغداد و سرنگونی عباسیان یاری داد.
زادگاه و تولد
دربارهٔ زادگاه خواجه نصیرالدین توسی اختلاف است بعضی کتابها و منابع پدر وی را «شیخ وجیه الدین محمد بن حسن» از بزرگان و دانشوران قم میدانند اما در بعضی منابع پدر او را زاده روستای جهرود، قم میدانند که به همراه خانواده برای زیارت امام هشتم شیعیان به مشهد عازم میشود و پس از زیارت، در هنگام بازگشت به علت بیماری همسرش، در یکی از محلههای شهر توس مستقر میشود؛ و پس از چندی به درخواست اهالی محل علاوه بر اقامهٔ نماز جماعت در مسجد، به تدریس در مدرسه علمیّه مشغول میگردد. خواجه نصیر طوسی در ایام اقامت پدر در آنجا در پانزدهم جمادیالاول سال ۵۹۸ ق، متولد گردید؛ و پدرش با یاد دادن قرآن کریم به او، او را «محمد» نامید
زندگی او بر پایه دو هدف اخلاقی و علمی بنا نهاده شده بود. او در بیشتر زمینههای دانش و فلسفه، تألیفات و رسالههایی از خود به یادگار گذاشته که بیشتر عربی هستند، اما ۲۵ درصد نوشتههای وی به زبان پارسی بودهاند.
خواجه نصیرالدین طوسی برخلاف ابن سینا اقدامی برای ترجمه لغتهای عربی و به وجود آوردن اصطلاحات فارسی به جای اصطلاحات عربی نکرد و همان واژههای رایج روزگار خود را در آثار فارسی به کار برد.
خواجه نصیر سه پسر از خود به یادگار نهاد: صدرالدّین علی، فرزند بزرگ او که همواره در کنار پدر و همگام با او بود و در فلسفه، نجوم و ریاضی بهره کافی داشت. دومین فرزندش اصیل الدین حسن نیز اهل دانش و فضیلت بود و در زمان حیاتش اغلب به امور سیاسی مشغول بود.
تاریخ درگذشت وی ۱۸ ذیقعده ۶۷۳ ه.ق است؛ و در حرم کاظمین و پایین پای دو امام به خاک سپرده شدهاست.بنا به وصیتش بر روی سنگ مزارش این آیه قرآن از سوره کهف را نگاشتند: «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصید» = «و سگشان
(به حالت پاسبانی) دو دست خویش بر درگاه (غار) گشاده بود».
از معروفترین آثار او به پارسی، «اساس الاقتباس» و «اخلاق ناصری» را میتوان یاد کرد. وی در اخلاق ناصری رستگاری راستین انسانها را در «سعادت نفسانی»، «سعادت بدنی» و «سعادت مدنی» میداند و این نکته نشان میدهد که خواجه در مسایل مربوط به بهداشت جسمانی و روانی هم کارشناس بودهاست.
خواجه نصیر حدود یکصد و نود کتاب و رسالهٔ علمی در موضوعات متفاوت به رشتهٔ تحریر درآورد.که ذیلاً به برخی از آنها اشاره میشود:
تجرید الاعتقاد: که در موضوع کلام نگاشته شده و به دلیل اهمیت فوقالعاده آن مورد توجه دانشمندان قرار گرفته و شرحهای بسیاری پیرامون آن نوشته شدهاست.شرح اشارات بوعلی سینا: این کتاب شرحی بر اشارات بوعلی سینا است.قواعد العقایداخلاق ناصری یا اخلاق طوسی آغاز و انجام اوصاف الاشراف تحریر مجسطی تحریر اقلیدس تجریدالمنطق تلخیص المحصل اساس الاقتباس زیج ایلخانی آداب البحث آداب المتعلمین روضةالقلوب اثبات بقاء نفس تجرید الهندسه اثبات جوهرجامع الحساب اثبات عقل جام گیتی نمااثبات واجب الوجودالجبر و الاختیاراستخراج تقویم خلافت نامه اختیارات نجوم رساله در کلیات طب ایام و لیالی علم المثلث الاعتقادات شرح اصول کافی کتاب الکل صورالکواکب تعدیل المعیار فی نقد تنزیل الافکارتصورات یا روضةالتسلیم رساله تولا و تبری معیار الاشعار (در تعریف شعر و علم عروض و قافیه)
خواجه نصیر حدود یکصد و نود کتاب و رسالهٔ علمی در موضوعات متفاوت به رشتهٔ تحریر درآورد.که ذیلاً به برخی از آنها اشاره میشود:
تجرید الاعتقاد: که در موضوع کلام نگاشته شده و به دلیل اهمیت فوقالعاده آن مورد توجه دانشمندان قرار گرفته و شرحهای بسیاری پیرامون آن نوشته شدهاست.شرح اشارات بوعلی سینا: این کتاب شرحی بر اشارات بوعلی سینا است.قواعد العقایداخلاق ناصری یا اخلاق طوسی آغاز و انجام اوصاف الاشراف تحریر مجسطی تحریر اقلیدس تجریدالمنطق تلخیص المحصل اساس الاقتباس زیج ایلخانی آداب البحث آداب المتعلمین روضةالقلوب اثبات بقاء نفس تجرید الهندسه اثبات جوهرجامع الحساب اثبات عقل جام گیتی نمااثبات واجب الوجودالجبر و الاختیاراستخراج تقویم خلافت نامه اختیارات نجوم رساله در کلیات طب ایام و لیالی علم المثلث الاعتقادات شرح اصول کافی کتاب الکل صورالکواکب تعدیل المعیار فی نقد تنزیل الافکارتصورات یا روضةالتسلیم رساله تولا و تبری معیار الاشعار (در تعریف شعر و علم عروض و قافیه)
#خواجه_نصیر_الدین_طوسی برای آسانتر کردن علوم برای دانشجویان بعضی از مباحث علمی را به صورت شعر (نظم) بیان میکرد.
فرق بین دال و ذال معجم
آنانکه به فارسی سخن میراننددر موضع دال - ذال را ننشانندماقبل وی ار ساکنِ جز وای بوذدال است و گرنه ذال معجم خوانند
تشریح ۷ پردهٔ چشم و سه گونه آب که در آنهاست
کرد آفریدگار تعالی به فضل خویش چشمت به هفت پرده و سه آب منقسم صلب و مشمیه و شبکه، زجاجیه و جلیدپس عنکبوت و بیض و عنب، قرن و ملتحم
فرق بین دال و ذال معجم
آنانکه به فارسی سخن میراننددر موضع دال - ذال را ننشانندماقبل وی ار ساکنِ جز وای بوذدال است و گرنه ذال معجم خوانند
تشریح ۷ پردهٔ چشم و سه گونه آب که در آنهاست
کرد آفریدگار تعالی به فضل خویش چشمت به هفت پرده و سه آب منقسم صلب و مشمیه و شبکه، زجاجیه و جلیدپس عنکبوت و بیض و عنب، قرن و ملتحم
#سیاوش کَسرائی (۵ اسفند ۱۳۰۵ هشت بهشت اصفهان - ۱۹ بهمن ۱۳۷۴ وین) شاعر، از اعضای کانون نویسندگان ایران و از فعالان سیاسی چپگرای تاریخ معاصر ایران بود.
سیاوش کسرائی سراینده منظومهی #«آرش کمانگیر» نخستین منظومه حماسی نیمایی است. وی یکی از شاگردان #نیما یوشیج بود که به سبک شعر او وفادار ماند. از جمله مجموعه شعرهای به جا مانده از سیاوش کسرائی، میتوان به مجموعه شعر (آوا، آرش کمانگیر، مهره سرخ، در هوای مرغ آمین، هدیه برای خاک، تراشههای تبر، خانگی، با دماوند خاموش و خون سیاوش )اشاره کرد.
او دانشآموخته دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بود. سیاوش کسرائی از بنیانگذاران انجمن ادبی شمع سوخته بود.
وی در ۶۹ سالگی پس از عمل جراحی قلب و ابتلا به ذاتالریه در وین، پایتخت اتریش درگذشت و در «بخش هنرمندان» گورستان مرکزی شهر وین به خاک سپرده شد.
#سیاوش کسرایی، بر طبق وصیتش «#هوشنگ ابتهاج» را متولی آثارش کرده است.
سیاوش کسرائی سراینده منظومهی #«آرش کمانگیر» نخستین منظومه حماسی نیمایی است. وی یکی از شاگردان #نیما یوشیج بود که به سبک شعر او وفادار ماند. از جمله مجموعه شعرهای به جا مانده از سیاوش کسرائی، میتوان به مجموعه شعر (آوا، آرش کمانگیر، مهره سرخ، در هوای مرغ آمین، هدیه برای خاک، تراشههای تبر، خانگی، با دماوند خاموش و خون سیاوش )اشاره کرد.
او دانشآموخته دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بود. سیاوش کسرائی از بنیانگذاران انجمن ادبی شمع سوخته بود.
وی در ۶۹ سالگی پس از عمل جراحی قلب و ابتلا به ذاتالریه در وین، پایتخت اتریش درگذشت و در «بخش هنرمندان» گورستان مرکزی شهر وین به خاک سپرده شد.
#سیاوش کسرایی، بر طبق وصیتش «#هوشنگ ابتهاج» را متولی آثارش کرده است.
"تولد"
به زن
به همه ی زنانِ وطنم
گیل آوا !
ای کودکِ کرانه و جنگل
ای دخترِ ترانه و ابریشم و بلوط
ازکوره راهِ دامنه و دِه
با ما بگو که بوی چه عطری
یا بالِ رنگ رنگِ چه مرغی تو را کشاند
تا پایتخت مرگ ؟
چشمِ که خفته بود که چشمانت
راه از ستاره جست
دستِ که بسته بود که دستانت
از میخ های کلبه ربود آن تفنگ پر ؟
گیل آوا !
ای روشنای چشمِ همه خانوار رنج
بی شمع و شب چراغ
در پیش چون گرفتی این راه پر هراس
و آنگاه با کدام نشانی
بر خلق در زدی که جوابت نداد خلق ؟
وقتی گلوله ی تو به بن بست کوچه ها
بر جُثّه ی جنایت
دندانِ ببر بود که در گوشت می چرخید
وقتی فشنگِ آنان
در قامتت بهاری در خاک می کشید
بی راه و بی گناه
سر در گمِ هزار غمِ خُرد، عابران
آنان که بایدت به کمک می شتافتند
آرام سوی خانه و کاشانه می شدند
ای وای از آن جدایی و این جرئت
فریاد از این جنونِ شجاعت
گیل آوا !
ای خوشه ی شکسته ی سرخ انگور
آه ای درخت خون !
گیل آوا !
اینک بگو به ما
تا با کدام اشک، رشادت را
ما شستشو کنیم ؟
چونان تو را کجا
ما جستجو کنیم !؟
ای بر توام نماز
ای بر تو ام نیازِ هزاران هزارها
تکرار شو
بسیار شو
ای مرگِ تو تولّد زن در دیارِ من
یکتای من، خجسته، گیل آوا !
زنده یاد #سیاوش_کسرایی
آبان ۱۳۵۳
دفترهای شعر کسرایی:
آوا - ۱۳۳۶
آرش کمانگیر - ۱۳۳۸
خون سیاوش - ۱۳۴۱
سنگ و شبنم - ۱۳۴۵
با دماوند خاموش ۱۳۴۵
خانگی - ۱۳۴۶
به سرخی آتش، به طعم دود - ۱۳۵۵
از قرق تا خروسخوان - ۱۳۵۷
آمریکا! آمریکا - ۱۳۵۸
چهل کلید - ۱۳۶۰
تراشههای تبر - ۱۳۶۲
پیوند - ۱۳۶۳
هدیه برای خاک - ۱۳۶۸
ستارگان سپیدهدم - ۱۳۶۸
مهرهی سرخ - ۱۳۷۴
هوای آفتاب - ۱۳۸۱
به زن
به همه ی زنانِ وطنم
گیل آوا !
ای کودکِ کرانه و جنگل
ای دخترِ ترانه و ابریشم و بلوط
ازکوره راهِ دامنه و دِه
با ما بگو که بوی چه عطری
یا بالِ رنگ رنگِ چه مرغی تو را کشاند
تا پایتخت مرگ ؟
چشمِ که خفته بود که چشمانت
راه از ستاره جست
دستِ که بسته بود که دستانت
از میخ های کلبه ربود آن تفنگ پر ؟
گیل آوا !
ای روشنای چشمِ همه خانوار رنج
بی شمع و شب چراغ
در پیش چون گرفتی این راه پر هراس
و آنگاه با کدام نشانی
بر خلق در زدی که جوابت نداد خلق ؟
وقتی گلوله ی تو به بن بست کوچه ها
بر جُثّه ی جنایت
دندانِ ببر بود که در گوشت می چرخید
وقتی فشنگِ آنان
در قامتت بهاری در خاک می کشید
بی راه و بی گناه
سر در گمِ هزار غمِ خُرد، عابران
آنان که بایدت به کمک می شتافتند
آرام سوی خانه و کاشانه می شدند
ای وای از آن جدایی و این جرئت
فریاد از این جنونِ شجاعت
گیل آوا !
ای خوشه ی شکسته ی سرخ انگور
آه ای درخت خون !
گیل آوا !
اینک بگو به ما
تا با کدام اشک، رشادت را
ما شستشو کنیم ؟
چونان تو را کجا
ما جستجو کنیم !؟
ای بر توام نماز
ای بر تو ام نیازِ هزاران هزارها
تکرار شو
بسیار شو
ای مرگِ تو تولّد زن در دیارِ من
یکتای من، خجسته، گیل آوا !
زنده یاد #سیاوش_کسرایی
آبان ۱۳۵۳
دفترهای شعر کسرایی:
آوا - ۱۳۳۶
آرش کمانگیر - ۱۳۳۸
خون سیاوش - ۱۳۴۱
سنگ و شبنم - ۱۳۴۵
با دماوند خاموش ۱۳۴۵
خانگی - ۱۳۴۶
به سرخی آتش، به طعم دود - ۱۳۵۵
از قرق تا خروسخوان - ۱۳۵۷
آمریکا! آمریکا - ۱۳۵۸
چهل کلید - ۱۳۶۰
تراشههای تبر - ۱۳۶۲
پیوند - ۱۳۶۳
هدیه برای خاک - ۱۳۶۸
ستارگان سپیدهدم - ۱۳۶۸
مهرهی سرخ - ۱۳۷۴
هوای آفتاب - ۱۳۸۱
کانال تلگرامیsmsu43@
محسن چاوشی - قلاش
محسن چاوشی
قلاش
ای دل قلاش مکن فتنه و پرخاش مکن
شهره مکن فاش مکن بر سر بازار مرا
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی
آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
ای دل قلاش مکن فتنه و پرخاش مکن
شهره مکن فاش مکن بر سر بازار مرا
باغ سلام میکند سرو قیام میکند
رونق باغ میرسد چشم و چراغ میرسد
باغ سلام میکند سرو قیام میکند
رونق باغ میرسد چشم و چراغ میرسد
مولانا
قلاش
ای دل قلاش مکن فتنه و پرخاش مکن
شهره مکن فاش مکن بر سر بازار مرا
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی
آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
ای دل قلاش مکن فتنه و پرخاش مکن
شهره مکن فاش مکن بر سر بازار مرا
باغ سلام میکند سرو قیام میکند
رونق باغ میرسد چشم و چراغ میرسد
باغ سلام میکند سرو قیام میکند
رونق باغ میرسد چشم و چراغ میرسد
مولانا
روز وداع گریه نه در حد دیده بود
توفان اشک تا به گریبان رسیده بود
نزدیک بود کز غم من ناله برکشد
از دور هر که نالهٔ زارم شنیده بود
دیدی که: چون به خون دلم تیغ برکشید؟
آن کس که جان بخوش دلش پروریده بود
آن سست عهد سرکش بدمهر سنگدل
ما را به هیچ داد، که ارزان خریده بود
چون مرغ وحشی از قفس تن رمیده شد
آن دل، که در پناه رخش آرمیده بود
زان دردمند شد تن مسکین، که مدتی
دل درد آن دو نرگس بیمار چیده بود
روز وداع دل بشد از دست و حیف نیست
کان روز اوحدی طمع از جان بریده بود
#اوحدی
توفان اشک تا به گریبان رسیده بود
نزدیک بود کز غم من ناله برکشد
از دور هر که نالهٔ زارم شنیده بود
دیدی که: چون به خون دلم تیغ برکشید؟
آن کس که جان بخوش دلش پروریده بود
آن سست عهد سرکش بدمهر سنگدل
ما را به هیچ داد، که ارزان خریده بود
چون مرغ وحشی از قفس تن رمیده شد
آن دل، که در پناه رخش آرمیده بود
زان دردمند شد تن مسکین، که مدتی
دل درد آن دو نرگس بیمار چیده بود
روز وداع دل بشد از دست و حیف نیست
کان روز اوحدی طمع از جان بریده بود
#اوحدی
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_سوم ) ۲۳ همیگفت و میسوخت از غم ، بسی ، نمیخواست ، رازش بداند کسی ، ۲۴ ولی ، عشق ،، پنهان نمانَد ، که راز ، به مردم نماید ،،، همی اشک ، باز ، ۲۵ غمِ جان ، برآرَد…
داستان رستم و سهراب
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_چهارم )
۳۴
صد آهوی مشکین ، به خمّ کمند ،
گرفتند و ، دلرا نکردند بند ،
۳۵
فریبِ پَریپیکرانِ جوان ،
نخواهد کسی ،،، کو بُوَد پهلوان ،
۳۶
کسی را رسد گُردی و سَروَری ،
که مِهرِ فلک را ، کند مشتری ،
۳۷
تو ای شیردل ، مهترِ دیوبند ،
ز مِهرِ که ، گشتی چنین مستمند؟ ،
۳۸
نه رسمِ جهانگیری و سَروَریست ،
که از مِهرِ ماهی ، بباید گریست ،
۳۹
ترا خواند فرزند ،،، افراسیاب ،
توئی سَروَر ،،، امروز ، بر خشک و آب ،
۴۰
ز توران ، به کاری بُرون آمدیم ،
شناور به دریایِ خون آمدیم ،
۴۱
سرِ مرزِ ایران گرفتیم تنگ ؛
چنین دژ ، به آسانی آمد به چنگ ،
۴۲
اگرچند این کار ، باشد بهکام ،
ولی ، هست در پیش ، رنجی تمام ،
۴۳
بیاید شهنشاه کاوس و طوس ،
چو رستم ،، که با شیر ، سازد فسوس ،
۴۴
سپهدار گودرز و ، گیوِ دلیر ،
فرامرز و رهام و بهرامِ شیر ،
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »
ادامه دارد 👇👇👇
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_چهارم )
۳۴
صد آهوی مشکین ، به خمّ کمند ،
گرفتند و ، دلرا نکردند بند ،
۳۵
فریبِ پَریپیکرانِ جوان ،
نخواهد کسی ،،، کو بُوَد پهلوان ،
۳۶
کسی را رسد گُردی و سَروَری ،
که مِهرِ فلک را ، کند مشتری ،
۳۷
تو ای شیردل ، مهترِ دیوبند ،
ز مِهرِ که ، گشتی چنین مستمند؟ ،
۳۸
نه رسمِ جهانگیری و سَروَریست ،
که از مِهرِ ماهی ، بباید گریست ،
۳۹
ترا خواند فرزند ،،، افراسیاب ،
توئی سَروَر ،،، امروز ، بر خشک و آب ،
۴۰
ز توران ، به کاری بُرون آمدیم ،
شناور به دریایِ خون آمدیم ،
۴۱
سرِ مرزِ ایران گرفتیم تنگ ؛
چنین دژ ، به آسانی آمد به چنگ ،
۴۲
اگرچند این کار ، باشد بهکام ،
ولی ، هست در پیش ، رنجی تمام ،
۴۳
بیاید شهنشاه کاوس و طوس ،
چو رستم ،، که با شیر ، سازد فسوس ،
۴۴
سپهدار گودرز و ، گیوِ دلیر ،
فرامرز و رهام و بهرامِ شیر ،
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »
ادامه دارد 👇👇👇
جانا! نظری در دل درویشم کن
یا چارهٔ جان چاره اندیشم کن
این میدانم که خاک میباید شد
گر خاک کنی خاک ره خویشم کن
عطار نیشابوری
یا چارهٔ جان چاره اندیشم کن
این میدانم که خاک میباید شد
گر خاک کنی خاک ره خویشم کن
عطار نیشابوری
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند
موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد
بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم
شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد
ای عروس هنر از بخت شکایت منما
حجله حسن بیارای که داماد آمد
دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد
زیر بارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان
تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد
#حضرت_حافظ
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند
موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد
بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم
شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد
ای عروس هنر از بخت شکایت منما
حجله حسن بیارای که داماد آمد
دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد
زیر بارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان
تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد
#حضرت_حافظ
آنها که نگار را نگارند
پیوسته نگار را نگارند
جانی یابند هر زمانی
هر دم جانی بدو سپارند
این طرفه که زاهدان مخمور
از مستی ما خبر ندارند
ای عقل برو که بزم عشقست
اینجا چه توئی کجا گذارند
هر لحظه ز غیب در شهادت
طرح دگری ز نو بر آرند
عالم دانی که در نظر چیست
نقشی که بر آب می نگارند
مستیم و حریف نعمت الله
بیچاره کسان که در خمارند
حضرت شاه نعمتالله ولی
پیوسته نگار را نگارند
جانی یابند هر زمانی
هر دم جانی بدو سپارند
این طرفه که زاهدان مخمور
از مستی ما خبر ندارند
ای عقل برو که بزم عشقست
اینجا چه توئی کجا گذارند
هر لحظه ز غیب در شهادت
طرح دگری ز نو بر آرند
عالم دانی که در نظر چیست
نقشی که بر آب می نگارند
مستیم و حریف نعمت الله
بیچاره کسان که در خمارند
حضرت شاه نعمتالله ولی
ندا آمد به جان از چرخ پروین
که بالا رو چو دردی پست منشین
کسی اندر سفر چندین نماند
جدا از شهر و از یاران پیشین
ندای ارجعی آخر شنیدی
از آن سلطان و شاهنشاه شیرین
در این ویرانه جغدانند ساکن
چه مسکن ساختی ای باز مسکین
چه آساید به هر پهلو که گردد
کسی کز خار سازد او نهالین
چه پیوندی کند صراف و قلاب
چه نسبت زاغ را با باز و شاهین
چه آرایی به گچ ویرانهای را
که بالا نقش دارد زیر سجین
چرا جان را نیارایی به حکمت
که ارزد هر دمش صد چین و ماچین
نه آن حکمت که مایه گفت و گوی است
از آن حکمت که گردد جان خدابین
تو گوهر شو که خواهند و نخواهند
نشانندت همه بر تاج زرین
رها کن پس روی چون پای کژمژ
الف می باش فرد و راست بنشین
چو معنی اسب آمد حرف چون زین
بگو تا کی کشی بیاسب این زین
کلوخ انداز کن در عشق مردان
تو هم مردی ولی مرد کلوخین
عروسی کلوخی با کلوخی
کلوخ آرد نثار و سنگ کابین
به گورستان به زیر خشت بنگر
که نشناسی تو سارانشان ز پایین
خدایا دررسان جان را به جانها
بدان راهی که رفتند آل یاسین
دعای ما و ایشان را درآمیز
چنان کز ما دعای و از تو آمین
عنایت آن چنان فرما که باشد
ز ما احسان اندک وز تو تحسین
ز شهوانی به عقلانی رسانمان
بر اوج فوق بر زین لوح زیرین
#دیوان_شمس
که بالا رو چو دردی پست منشین
کسی اندر سفر چندین نماند
جدا از شهر و از یاران پیشین
ندای ارجعی آخر شنیدی
از آن سلطان و شاهنشاه شیرین
در این ویرانه جغدانند ساکن
چه مسکن ساختی ای باز مسکین
چه آساید به هر پهلو که گردد
کسی کز خار سازد او نهالین
چه پیوندی کند صراف و قلاب
چه نسبت زاغ را با باز و شاهین
چه آرایی به گچ ویرانهای را
که بالا نقش دارد زیر سجین
چرا جان را نیارایی به حکمت
که ارزد هر دمش صد چین و ماچین
نه آن حکمت که مایه گفت و گوی است
از آن حکمت که گردد جان خدابین
تو گوهر شو که خواهند و نخواهند
نشانندت همه بر تاج زرین
رها کن پس روی چون پای کژمژ
الف می باش فرد و راست بنشین
چو معنی اسب آمد حرف چون زین
بگو تا کی کشی بیاسب این زین
کلوخ انداز کن در عشق مردان
تو هم مردی ولی مرد کلوخین
عروسی کلوخی با کلوخی
کلوخ آرد نثار و سنگ کابین
به گورستان به زیر خشت بنگر
که نشناسی تو سارانشان ز پایین
خدایا دررسان جان را به جانها
بدان راهی که رفتند آل یاسین
دعای ما و ایشان را درآمیز
چنان کز ما دعای و از تو آمین
عنایت آن چنان فرما که باشد
ز ما احسان اندک وز تو تحسین
ز شهوانی به عقلانی رسانمان
بر اوج فوق بر زین لوح زیرین
#دیوان_شمس
معرفی عارفان
سعدی « گلستان » دیباچه ( #قسمت_اول ) بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم منّت خدای را ، عزّ و جل ، که طاعتش ، موجبِ قُربت است ، و به شُکر اندرش ، مَزیدِ نعمت . هر نفسی که فرو میرود ، مُمِدّ حیات است ، و چون بر میآید ، مُفَرّحِ ذات . پس ، در هر نفسی…
سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_دوم )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
در خبر است از سَروَرِ کاینات و مَفخَرِ موجودات و رحمتِ عالمیان و صَفوَتِ آدمیان و تتمهٔ دورِ زمان ، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم ،
شفیعٌ مطاعٌ نبیٌ کریم ،
قسیمٌ جسیمٌ نسیمٌ وسیم ،
چه غم دیوارِ امّت را؟ ، که دارد چون تو پشتیبان؟ ،
چه باک از موجِ بحر، ، آن را که باشد نوح کشتیبان؟ ،
بلغَالعلی بِکمالِه ، کشفَالدُّجی بِجَمالِه ،
حَسنتْ جَمیعُ خِصالِه ، صلّوا علیه و آله ،
هر گاه که یکی از بندگانِ گنهکارِ پریشانروزگار ، دستِ اِنابت به امیدِ اِجابت به درگاهِ حق جل و علا بردارد ، ایزد تعالی در وی نظر نکند . بازش بخوانَد ، باز ، اِعراض کند . بازش به تضرّع و زاری بخواند ، حق سبحانه و تعالی فرماید :
یا ملائکتی ، قَد استَحْیَیتُ مِن عبدی و لَیس لَهُ غیری فَقد غَفَرتُ لَهُ
دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از بسیاریِ دعا و زاریِ بنده ،، همی شرم دارم .
کرم بین و لطفِ خداوندگار ،
گنه ،،، بنده کردهست و ، او شرمسار ،
عاکفان کعبهٔ جلالش ، به تقصیرِ عبادت ، معترف ،،، که : ما عبدناکَ حقّ عبادتِک ،
و واصفانِ حلیهٔ جمالش ، به تحیّر منسوب ، که : ما عَرَفناکَ حقّ مَعرِفتِک .
گر ، کسی وصفِ او ، ز من پرسد ،
بیدل ، از بینشان ، چه گوید باز؟ ،
عاشقان ، کُشتگانِ معشوقند ،
بر نیاید ، ز کُشتگان ، آواز ،
یکی از صاحبدلان ، سر به جِیبِ مراقبت فرو برده بود و در بحرِ مکاشفت ، مستغرق شده .
حالی که از این معامله باز آمد ، یکی از دوستان گفت : از این بُستان که بودی ، ما را چه تحفه کرامت کردی؟ ، گفت : به خاطر داشتم که چون به درختِ گُل رسم ، دامنی پُر کنم ، هدیهٔ اصحاب را ، چون برسیدم ، بویِ گُلم چنان مست کرد ، که دامنم از دست برفت .
ای مرغِ سَحَر ،،، عشق ، ز پروانه بیاموز ،
کآن سوخته را ،، جان شد و ، آواز نیامد ،
این مدعیان ، در طلبش ، بیخبرانند ،
کآن را که خبر شد ،،، خبری ، باز نیامد ،
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم ،
وز هر چه گفتهاند و شنیدیم و خواندهایم ،
مجلس تمام گشت و ،،، به آخِر رسید ، عمر ،
ما ، همچنان در اوّلِ وصفِ تو ، ماندهایم ،
ادامه دارد 👇👇👇
دیباچه
( #قسمت_دوم )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
در خبر است از سَروَرِ کاینات و مَفخَرِ موجودات و رحمتِ عالمیان و صَفوَتِ آدمیان و تتمهٔ دورِ زمان ، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم ،
شفیعٌ مطاعٌ نبیٌ کریم ،
قسیمٌ جسیمٌ نسیمٌ وسیم ،
چه غم دیوارِ امّت را؟ ، که دارد چون تو پشتیبان؟ ،
چه باک از موجِ بحر، ، آن را که باشد نوح کشتیبان؟ ،
بلغَالعلی بِکمالِه ، کشفَالدُّجی بِجَمالِه ،
حَسنتْ جَمیعُ خِصالِه ، صلّوا علیه و آله ،
هر گاه که یکی از بندگانِ گنهکارِ پریشانروزگار ، دستِ اِنابت به امیدِ اِجابت به درگاهِ حق جل و علا بردارد ، ایزد تعالی در وی نظر نکند . بازش بخوانَد ، باز ، اِعراض کند . بازش به تضرّع و زاری بخواند ، حق سبحانه و تعالی فرماید :
یا ملائکتی ، قَد استَحْیَیتُ مِن عبدی و لَیس لَهُ غیری فَقد غَفَرتُ لَهُ
دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از بسیاریِ دعا و زاریِ بنده ،، همی شرم دارم .
کرم بین و لطفِ خداوندگار ،
گنه ،،، بنده کردهست و ، او شرمسار ،
عاکفان کعبهٔ جلالش ، به تقصیرِ عبادت ، معترف ،،، که : ما عبدناکَ حقّ عبادتِک ،
و واصفانِ حلیهٔ جمالش ، به تحیّر منسوب ، که : ما عَرَفناکَ حقّ مَعرِفتِک .
گر ، کسی وصفِ او ، ز من پرسد ،
بیدل ، از بینشان ، چه گوید باز؟ ،
عاشقان ، کُشتگانِ معشوقند ،
بر نیاید ، ز کُشتگان ، آواز ،
یکی از صاحبدلان ، سر به جِیبِ مراقبت فرو برده بود و در بحرِ مکاشفت ، مستغرق شده .
حالی که از این معامله باز آمد ، یکی از دوستان گفت : از این بُستان که بودی ، ما را چه تحفه کرامت کردی؟ ، گفت : به خاطر داشتم که چون به درختِ گُل رسم ، دامنی پُر کنم ، هدیهٔ اصحاب را ، چون برسیدم ، بویِ گُلم چنان مست کرد ، که دامنم از دست برفت .
ای مرغِ سَحَر ،،، عشق ، ز پروانه بیاموز ،
کآن سوخته را ،، جان شد و ، آواز نیامد ،
این مدعیان ، در طلبش ، بیخبرانند ،
کآن را که خبر شد ،،، خبری ، باز نیامد ،
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم ،
وز هر چه گفتهاند و شنیدیم و خواندهایم ،
مجلس تمام گشت و ،،، به آخِر رسید ، عمر ،
ما ، همچنان در اوّلِ وصفِ تو ، ماندهایم ،
ادامه دارد 👇👇👇
ز خال عنبرین افزون ز زلف یار میترسم
همه از مار و من از مهرهٔ این مار میترسم
ز خواب غفلت صیاد ایمن نیستم از جان
شکار لاغرم از تیغ لنگردار میترسم
خطر در آب زیر کاه بیش از بحر میباشد
من از همواری این خلق ناهموار میترسم
ز بس نامردمی از چشم نرم دوستان دیدم
اگر بر گل گذارم پا ز زخم خار میترسم
ز تیر راست رو چشم هدف چندان نمیترسم
که من از گردش گردون کج رفتار میترسم
بلای مرغ زیرک دام زیر خاک میباشد
ز تار سبحه بیش از رشتهٔ زنّار میترسم
بد از نیکان و نیکی از بدان بس دیدهام صائب
ز خار بیگل افزون از گل بیخار میترسم
#صائب_تبریزی
همه از مار و من از مهرهٔ این مار میترسم
ز خواب غفلت صیاد ایمن نیستم از جان
شکار لاغرم از تیغ لنگردار میترسم
خطر در آب زیر کاه بیش از بحر میباشد
من از همواری این خلق ناهموار میترسم
ز بس نامردمی از چشم نرم دوستان دیدم
اگر بر گل گذارم پا ز زخم خار میترسم
ز تیر راست رو چشم هدف چندان نمیترسم
که من از گردش گردون کج رفتار میترسم
بلای مرغ زیرک دام زیر خاک میباشد
ز تار سبحه بیش از رشتهٔ زنّار میترسم
بد از نیکان و نیکی از بدان بس دیدهام صائب
ز خار بیگل افزون از گل بیخار میترسم
#صائب_تبریزی
آیین دستگیری ز اهل جهان نیاید
بانگ درای همت زین کاروان نیاید
ای عندلیب خو کن با خار غم که هرگز
بوی گل مروت زین بوستان نیاید
بر حرف اهل حاجت گوش قبول بگشا
کاین حرف را نگوید کس تا به جان نیاید
ناچار گشته غربت دل را و گرنه هرگز
مرغی بود که یادش از آشیان نیاید
کم آیدم به خاطر همصحبتان جانی
کاتش به جان نگیرد دل در فغان نیاید
تیر دعا چه خوبست گر بر نشان توان زد
اما چه چاره سازم گر بر نشان نیاید
وحشی دگر نیاید سویم عروس دولت
روزی بیاید آخر گر این زمان نیاید
#وحشی_بافقی
بانگ درای همت زین کاروان نیاید
ای عندلیب خو کن با خار غم که هرگز
بوی گل مروت زین بوستان نیاید
بر حرف اهل حاجت گوش قبول بگشا
کاین حرف را نگوید کس تا به جان نیاید
ناچار گشته غربت دل را و گرنه هرگز
مرغی بود که یادش از آشیان نیاید
کم آیدم به خاطر همصحبتان جانی
کاتش به جان نگیرد دل در فغان نیاید
تیر دعا چه خوبست گر بر نشان توان زد
اما چه چاره سازم گر بر نشان نیاید
وحشی دگر نیاید سویم عروس دولت
روزی بیاید آخر گر این زمان نیاید
#وحشی_بافقی