ز پسِ کوه ، برآیم ،
عَلَمِ عشق ، نمایم ،
ز دلِ خاره و مرمر ،
دَمِ اقرار برآرَم ،
ز تکِ چاه ، کسی را ،
تو ، بهصد سال برآری ،
منِ دیوانهٔ بی دل ،
بهیکیبار ، برآرَم ،
برِ من ، نیست من و ما ،
عدمم ، بی سر و بی پا ،
سر و دل ، زان بنهادم ،
که ، سر ، از یار ، برآرَم ،
تو ، ز بیگاه ، چه لنگی؟ ،
ز شبِ تیره ، چه ترسی؟ ،
که من از جانبِ مغرب ،
مَهِ اَنوار برآرَم ،
هله ، این لحظه خموشم ،
چو میِ عشق بنوشم ،
زِرِهِ جنگ بپوشم ،
صفِ پیکار برآرَم ،
#مولانا
عَلَمِ عشق ، نمایم ،
ز دلِ خاره و مرمر ،
دَمِ اقرار برآرَم ،
ز تکِ چاه ، کسی را ،
تو ، بهصد سال برآری ،
منِ دیوانهٔ بی دل ،
بهیکیبار ، برآرَم ،
برِ من ، نیست من و ما ،
عدمم ، بی سر و بی پا ،
سر و دل ، زان بنهادم ،
که ، سر ، از یار ، برآرَم ،
تو ، ز بیگاه ، چه لنگی؟ ،
ز شبِ تیره ، چه ترسی؟ ،
که من از جانبِ مغرب ،
مَهِ اَنوار برآرَم ،
هله ، این لحظه خموشم ،
چو میِ عشق بنوشم ،
زِرِهِ جنگ بپوشم ،
صفِ پیکار برآرَم ،
#مولانا
چون شنیدی نالهٔ پنهانِ دل ،
همچو جان ، در جسم ، پیدا آمدی ،
* پیدا آمدی = پیدا شدی ، حضور بهم رساندی ، حضور پیدا کردی
از قدومت ، جانِ مُرده ، زنده شد ،
زانکه ، جانِ جمله جانها آمدی ،
هر طرف گلهای گوناگون بِرُست ،
در درونِ جانِ ما ، تا آمدی ،
محو کردی اختران را ، بر فلک ،
همچو صد خورشید ، بالا آمدی ،
گر ، ترا ، کوری نبیند ، گو ، مَبین ،
تو ، برایِ چشمِ بینا ، آمدی ،
#مولانا
همچو جان ، در جسم ، پیدا آمدی ،
* پیدا آمدی = پیدا شدی ، حضور بهم رساندی ، حضور پیدا کردی
از قدومت ، جانِ مُرده ، زنده شد ،
زانکه ، جانِ جمله جانها آمدی ،
هر طرف گلهای گوناگون بِرُست ،
در درونِ جانِ ما ، تا آمدی ،
محو کردی اختران را ، بر فلک ،
همچو صد خورشید ، بالا آمدی ،
گر ، ترا ، کوری نبیند ، گو ، مَبین ،
تو ، برایِ چشمِ بینا ، آمدی ،
#مولانا
یا رب ، این بوی خوش ،،، از روضهٔ جان ، میآید؟ ،
یا ، نسیمیست؟ ، کز آن سویِ جهان ، میآید؟ ،
یا رب ، این آبِ حیات ،،، از چه وطن میجوشد؟ ،
یا رب ، این نورِ صفات ،،، از چه مکان میآید؟ ،
عجب! ، این غلغله ،،، از جوقِ ملک ، میخیزد؟ ،
عجب! ، این قهقهه ،،، از حورِ جنان ، میآید؟ ،
چه سماع است؟ ،،، که جان ، رقصکنان میگردد؟ ،
چه صفیر است؟ ،،، که دل ، بالزنان میآید؟ ،
چه عروسیست؟ ،، چه کابین؟ ،،، که فلک ، چون تتقیست ،
ماه ، با این طَبَقِ زر ،،، به نشان میآید ،
چه شکار است؟ ،،، که این تیرِ قضا ، پرّان است ،
ور چنین نیست ،،، چرا بانگِ کمان ، میآید؟ ،
مژده ، مژده ،،، همه عشاق ، بکوبید دو دست ،
کآنکِ از دست بشد ،،، دستزنان میآید ،
از حصارِ فلکی ،، بانگِ امان میخیزد ،
وز سویِ بحر ،، چنین موجِ گمان میآید ،
چشمِ اقبال ،، به اقبالِ شما ، مخمور است ،
این دلیل است ،، که از عینِ عیان ، میآید ،
برهیدیت ، از این عالَمِ قحطی ،، که در او ،
از برای دو سه نان ،،، زخمِ سنان ، میآید ،
#برهیدیت = برهیدید - خلاص شدید - رها شدید
خوشتر از جان چه بُوَد؟ ،،، جان بِرَوَد باک مدار ،
غمِ رفتن ، چه خوری؟ ،،، چون ، بِه از آن ، میآید ،
هر کسی ، در عجبی و ،،، عجبِ من ، این است ،
کو ، نگنجد به میان ،،، چون به میان میآید؟ ،
بس کنم ، گر چه که رمز است ، بیانش نکنم ،
خود ؛ بیان را چه کنیم؟ ،، جانِ بیان ، میآید ،
غزل شمارهٔ ۸۰۶
مولوی " دیوان شمس " غزلیات
یا ، نسیمیست؟ ، کز آن سویِ جهان ، میآید؟ ،
یا رب ، این آبِ حیات ،،، از چه وطن میجوشد؟ ،
یا رب ، این نورِ صفات ،،، از چه مکان میآید؟ ،
عجب! ، این غلغله ،،، از جوقِ ملک ، میخیزد؟ ،
عجب! ، این قهقهه ،،، از حورِ جنان ، میآید؟ ،
چه سماع است؟ ،،، که جان ، رقصکنان میگردد؟ ،
چه صفیر است؟ ،،، که دل ، بالزنان میآید؟ ،
چه عروسیست؟ ،، چه کابین؟ ،،، که فلک ، چون تتقیست ،
ماه ، با این طَبَقِ زر ،،، به نشان میآید ،
چه شکار است؟ ،،، که این تیرِ قضا ، پرّان است ،
ور چنین نیست ،،، چرا بانگِ کمان ، میآید؟ ،
مژده ، مژده ،،، همه عشاق ، بکوبید دو دست ،
کآنکِ از دست بشد ،،، دستزنان میآید ،
از حصارِ فلکی ،، بانگِ امان میخیزد ،
وز سویِ بحر ،، چنین موجِ گمان میآید ،
چشمِ اقبال ،، به اقبالِ شما ، مخمور است ،
این دلیل است ،، که از عینِ عیان ، میآید ،
برهیدیت ، از این عالَمِ قحطی ،، که در او ،
از برای دو سه نان ،،، زخمِ سنان ، میآید ،
#برهیدیت = برهیدید - خلاص شدید - رها شدید
خوشتر از جان چه بُوَد؟ ،،، جان بِرَوَد باک مدار ،
غمِ رفتن ، چه خوری؟ ،،، چون ، بِه از آن ، میآید ،
هر کسی ، در عجبی و ،،، عجبِ من ، این است ،
کو ، نگنجد به میان ،،، چون به میان میآید؟ ،
بس کنم ، گر چه که رمز است ، بیانش نکنم ،
خود ؛ بیان را چه کنیم؟ ،، جانِ بیان ، میآید ،
غزل شمارهٔ ۸۰۶
مولوی " دیوان شمس " غزلیات
غمگسار
@AvayeMehregan
گفتم که به چه دهی آن گفتا که به بذل جان
گنجی است به یک حبه در غایت ارزانی
لاحول کجا راند دیوی که تو بگماری
باران نکند ساکن گردی که تو ننشانی
#مولانا
گنجی است به یک حبه در غایت ارزانی
لاحول کجا راند دیوی که تو بگماری
باران نکند ساکن گردی که تو ننشانی
#مولانا
لاحول کجا راند دیوی که تو بگماری
باران نکند ساکن گردی که تو ننشانی
چون سرمه جادویی در دیده کشی دل را
تمییز کجا ماند در دیده انسانی
#مولانا
باران نکند ساکن گردی که تو ننشانی
چون سرمه جادویی در دیده کشی دل را
تمییز کجا ماند در دیده انسانی
#مولانا
تا روانم هَست خواهم راند نامَت بر زبان
تا وجودم هَست خواهم کَند نقشَت در ضَمیر
#حضرت سعدی شیخ اجل
تا وجودم هَست خواهم کَند نقشَت در ضَمیر
#حضرت سعدی شیخ اجل
دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست
از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست
شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او
حلقهٔ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست
#خاقانی
از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست
شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او
حلقهٔ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست
#خاقانی
#یک حبه نور
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
[وَلَا تَحْزَنْ ۖ إِنَّا مُنَجُّوكَ]
به همین دلخوشام که یکروز بالاخره
نجاتام خواهی داد...
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
[وَلَا تَحْزَنْ ۖ إِنَّا مُنَجُّوكَ]
به همین دلخوشام که یکروز بالاخره
نجاتام خواهی داد...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برای امروزتون
دلی آرام
تنی سالم
لبی خندان
وعاقبتی بخیر
خواهانم
آفتاب عمرتون همیشه
سبزو برقرار
و زندگیتون سرشار
از عشق و دوستی
سلام صبحتون بخیر و خوشی
دلی آرام
تنی سالم
لبی خندان
وعاقبتی بخیر
خواهانم
آفتاب عمرتون همیشه
سبزو برقرار
و زندگیتون سرشار
از عشق و دوستی
سلام صبحتون بخیر و خوشی
خوشبختی
تصادفی نیست، یک هنر است!
شما منتظر
خوشبختی نمینشینید،
بلکه برایش برنامهریزی میکنید
خوشبختی را باید
مانند طرحی زیبا بر
روی پارچهای سفید دوخت...
به خودت و رویاهایت ایمان بیاور!
سخت ترین لحظات زندگی وقتی است،
که خودت را نشناختهای،
نه زمانی که دیگران درکت نمی کنند
به خودت ایمان داشته باش
به ندای درونت گوش بده
به فطرتت معتقد باش شکرگزار تواناییهایت باش
تخیل کن و شجاعانه برایش بجنگ
اما بدون توانایی انجامش را داری
دنباله رو نگرش هایت باش
هر چیزی شدنی است، تو می توانی
خوشبختی
تصادفی نیست، یک هنر است!
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد یکشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
زیبایی خریدنی نیست
شادابی هدیه گرفتنی نیست
طراوت اتفاقی نیست
همه اینها بسته به
انتخاب و تلاش توست
شادباش و شاد زندگی کن
وشادی ببخش...
🌺🌺🌺
شاد باشی
تصادفی نیست، یک هنر است!
شما منتظر
خوشبختی نمینشینید،
بلکه برایش برنامهریزی میکنید
خوشبختی را باید
مانند طرحی زیبا بر
روی پارچهای سفید دوخت...
به خودت و رویاهایت ایمان بیاور!
سخت ترین لحظات زندگی وقتی است،
که خودت را نشناختهای،
نه زمانی که دیگران درکت نمی کنند
به خودت ایمان داشته باش
به ندای درونت گوش بده
به فطرتت معتقد باش شکرگزار تواناییهایت باش
تخیل کن و شجاعانه برایش بجنگ
اما بدون توانایی انجامش را داری
دنباله رو نگرش هایت باش
هر چیزی شدنی است، تو می توانی
خوشبختی
تصادفی نیست، یک هنر است!
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد یکشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
زیبایی خریدنی نیست
شادابی هدیه گرفتنی نیست
طراوت اتفاقی نیست
همه اینها بسته به
انتخاب و تلاش توست
شادباش و شاد زندگی کن
وشادی ببخش...
🌺🌺🌺
شاد باشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یکم بهمن ...
زاد روز فردوسی
بزرگ مرد ایران زمین است
این روز بر همه
پارسی زبانان جهان گرامی باد🎈🎊
زاد روز فردوسی
بزرگ مرد ایران زمین است
این روز بر همه
پارسی زبانان جهان گرامی باد🎈🎊
۱ بهمن زادروز حکیم ابوالقاسم فردوسی
(زاده ۱ بهمن ۳۱۹ توس – درگذشته سال ۳۹۹ توس) حماسهسرای بزرگ، سراینده شاهنامه
او در روستای پاژ، از توابع طبران توس در خراسان دیده به جهان گشود. پدرش دهقان بود و ثروت و موقعیت قابل توجهی داشت. وی از کودکی به کسب علم و دانش پرداخت و به خواندن داستان علاقهمند بود.
همانگونه که در زندگینامه فردوسی آمده است، آغاز زندگی وی هم زمان با جنبش نوزایش در میان ایرانیان بود که از سده سوم هجری آغاز شده و دنباله و اوج آن به سده چهارم رسید. فردوسی از همان روزگار کودکی، بیننده کوششهای مردم پیرامونش برای پاسداری ارزشهای دیرینه بود و خود نیز در چنان زمانه و زمینهای پا بهپای بالندگی جسمی به فرهیختگی رسید و رهرو سختگام همان راه شد.
کودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب فارسی بودند. آغاز سرودن شاهنامه را برپایه شاهنامه ابومنصوری از زمان سیسالگی فردوسی میدانند، اما با مطالعه زندگینامه فردوسی، میتوان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی میپرداخته و چه بسا سرودن داستانهای شاهنامه را در همان زمان و برپایه داستانهای کهنی که در داستانهای گفتاری مردم جای داشتهاند، آغاز کرده است. از میان داستانهای شاهنامه که گمان میرود در زمان جوانی وی گفته شده باشد، میتوان داستانهای بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، داستان اکوان دیو و داستان سیاوش را نام برد.
شاهنامه پرآوازهترین سروده فردوسی و یکی از بزرگترین نوشتههای ادبیات کهن پارسی است. شاهنامه، منظومه مفصلی است که از حدود ۶۰ هزار بیت تشکیل شده و دارای ۳ دوره اساطیری، پهلوانی و تاریخی است. شاهنامه روایت نبرد خوبی و بدی است و پهلوانان، جنگجویان این نبرد دائمی در هستیاند. پهلوانانی همچون فریدون، سیاوش، کیخسرو، رستم، گودرز و طوس از این دسته هستند. شخصیتهای دیگری نیز همچون ضحاک و سلم و تور وجودشان آکنده از شرارت و بدخویی و فساد است.
فردوسی پس از سرودن نزدیک به بیست سال در تکمیل آن کوشید. این سالها همزمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان محمود غزنوی بود. فردوسی در سال ۳۹۴ هجری قمری در ۶۵ سالگی بر آن شد که شاهنامه را به سلطان محمود اهدا کند و از اینرو دست به کار تدوین ویرایش تازهای از شاهنامه شد. او در ویرایش دوم، بخشهای مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل کرد. پایان ویرایش دوم شاهنامه در سال ۴۰۰ هجری قمری در ۷۱ سالگی او بوده است.
وی شاهنامه را در شش یا هفت دفتر به دربار غزنه نزد سلطان محمود فرستاد. به گفته خود فردوسی، سلطان محمود «نکرد اندر این داستانها نگاه» و پاداشی هم برای وی نفرستاد. از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخشهای دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر در گله و انتقاد از محمود و تلخکامی سراینده از اوضاع زمانه بودهاست. فردوسی در روزهای پایانی زندگی، خود را ۸۰ ساله و جای دیگر ۷۶ ساله خوانده است.
وی را در شهر توس، در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.
از زمان خاکسپاری فردوسی، آرامگاه او چندین بار ویران شد. در سال ۱۳۰۲ به دستور «میرزا عبدالوهاب شیرازی» والی خراسان، محل آرامگاه را تعیین کردند و ساختمانی آجری در آنجا ساختند.
پس از تخریب تدریجی این ساختمان، انجمن آثارملی به اصرار رئیس و نایب رئیس، «محمدعلی فروغی» و «حسن تقیزاده» بنای آرامگاه فردوسی با جمعآوری هزینه این کار از مردم و بدون استفاده از بودجه دولتی در ۱۳۰۴ آغاز شد و آرامگاهی ساختند که در سال ۱۳۱۳ افتتاح شد.
شاهنامه متعلق به همه اقوام ایرانی از کرد تا آذری و لر و بلوچ و خراسان و گیلکی است و همه در این کتاب اقوام آریایی ایران نامیده شدهاند.
یونسکو شاهنامه فردوسی را یکی از سه اثر برجسته جهان معرفی کرده است.
(زاده ۱ بهمن ۳۱۹ توس – درگذشته سال ۳۹۹ توس) حماسهسرای بزرگ، سراینده شاهنامه
او در روستای پاژ، از توابع طبران توس در خراسان دیده به جهان گشود. پدرش دهقان بود و ثروت و موقعیت قابل توجهی داشت. وی از کودکی به کسب علم و دانش پرداخت و به خواندن داستان علاقهمند بود.
همانگونه که در زندگینامه فردوسی آمده است، آغاز زندگی وی هم زمان با جنبش نوزایش در میان ایرانیان بود که از سده سوم هجری آغاز شده و دنباله و اوج آن به سده چهارم رسید. فردوسی از همان روزگار کودکی، بیننده کوششهای مردم پیرامونش برای پاسداری ارزشهای دیرینه بود و خود نیز در چنان زمانه و زمینهای پا بهپای بالندگی جسمی به فرهیختگی رسید و رهرو سختگام همان راه شد.
کودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب فارسی بودند. آغاز سرودن شاهنامه را برپایه شاهنامه ابومنصوری از زمان سیسالگی فردوسی میدانند، اما با مطالعه زندگینامه فردوسی، میتوان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی میپرداخته و چه بسا سرودن داستانهای شاهنامه را در همان زمان و برپایه داستانهای کهنی که در داستانهای گفتاری مردم جای داشتهاند، آغاز کرده است. از میان داستانهای شاهنامه که گمان میرود در زمان جوانی وی گفته شده باشد، میتوان داستانهای بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، داستان اکوان دیو و داستان سیاوش را نام برد.
شاهنامه پرآوازهترین سروده فردوسی و یکی از بزرگترین نوشتههای ادبیات کهن پارسی است. شاهنامه، منظومه مفصلی است که از حدود ۶۰ هزار بیت تشکیل شده و دارای ۳ دوره اساطیری، پهلوانی و تاریخی است. شاهنامه روایت نبرد خوبی و بدی است و پهلوانان، جنگجویان این نبرد دائمی در هستیاند. پهلوانانی همچون فریدون، سیاوش، کیخسرو، رستم، گودرز و طوس از این دسته هستند. شخصیتهای دیگری نیز همچون ضحاک و سلم و تور وجودشان آکنده از شرارت و بدخویی و فساد است.
فردوسی پس از سرودن نزدیک به بیست سال در تکمیل آن کوشید. این سالها همزمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان محمود غزنوی بود. فردوسی در سال ۳۹۴ هجری قمری در ۶۵ سالگی بر آن شد که شاهنامه را به سلطان محمود اهدا کند و از اینرو دست به کار تدوین ویرایش تازهای از شاهنامه شد. او در ویرایش دوم، بخشهای مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل کرد. پایان ویرایش دوم شاهنامه در سال ۴۰۰ هجری قمری در ۷۱ سالگی او بوده است.
وی شاهنامه را در شش یا هفت دفتر به دربار غزنه نزد سلطان محمود فرستاد. به گفته خود فردوسی، سلطان محمود «نکرد اندر این داستانها نگاه» و پاداشی هم برای وی نفرستاد. از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخشهای دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر در گله و انتقاد از محمود و تلخکامی سراینده از اوضاع زمانه بودهاست. فردوسی در روزهای پایانی زندگی، خود را ۸۰ ساله و جای دیگر ۷۶ ساله خوانده است.
وی را در شهر توس، در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.
از زمان خاکسپاری فردوسی، آرامگاه او چندین بار ویران شد. در سال ۱۳۰۲ به دستور «میرزا عبدالوهاب شیرازی» والی خراسان، محل آرامگاه را تعیین کردند و ساختمانی آجری در آنجا ساختند.
پس از تخریب تدریجی این ساختمان، انجمن آثارملی به اصرار رئیس و نایب رئیس، «محمدعلی فروغی» و «حسن تقیزاده» بنای آرامگاه فردوسی با جمعآوری هزینه این کار از مردم و بدون استفاده از بودجه دولتی در ۱۳۰۴ آغاز شد و آرامگاهی ساختند که در سال ۱۳۱۳ افتتاح شد.
شاهنامه متعلق به همه اقوام ایرانی از کرد تا آذری و لر و بلوچ و خراسان و گیلکی است و همه در این کتاب اقوام آریایی ایران نامیده شدهاند.
یونسکو شاهنامه فردوسی را یکی از سه اثر برجسته جهان معرفی کرده است.
۱ بهمن سالروز درگذشت عارف قزوینی
(زاده سال ۱۲۵۹ قزوین -- درگذشته ۱ بهمن ۱۳۱۲ همدان) شاعر و آهنگساز
او صرف و نحو عربی و فارسی را در قزوین فراگرفت و خط شکسته و نستعلیق را بسیار خوب مینوشت و موسیقی را نزد صادق خرازی فراگرفت.
در ۱۷ سالگی به دختری به نام «خانمبالا» علاقهمند شد و با او پنهانی ازدواج کرد. "تصنیف دیدم صنمی را در وصف وی سرود" فشارهای خانواده دختر، پس از اطلاع زیاد شد و عارف به ناچار به رشت رفت و پس از بازگشت با وجود عشق بسیار، آن دختر را طلاق داد و تا آخر عمر ازدواج نکرد.
وی در سال ۱۲۷۷ به تهران رفت و چون صدای خوشی داشت با شاهزادگان قاجار آشنا شد و مظفرالدینشاه خواست او را در ردیف فراش خلوتها درآورد، اما عارف به قزوین بازگشت.
در سال ۱۲۸۴ که زمزمه مشروطیت بلند شده بود، عارف نیز با غزلهای خود به موفقیت مشروطیت کمک کرد و در سال ۱۲۹۹ به تهران بازگشت و کنسرت باشکوهی ترتیب داد.
او در سال ۱۳۰۵ به دعوت دوستی به بروجرد رفت تا شرح احوال دوره آزادیخواهی را بنویسد. اما از بروجرد بر اثر حادثهای ناخوشایند "مسموم کردن یکی از سگهایش و شایعاتی مبنی بر دفن جسد سگ در یک امامزاده" به اراک پناه برد، اما آنجا هم او را راحت نگذاشتند.
در آنزمان بیماریاش شدت یافت و حنجرهاش گرفت، از خواندن بازماند و از معالجه ناتوان بود
"او میگفت: آیا به که میشود گفت که سینه من گرفت و من استطاعت معالجه آن را نداشتم تا اینکه به کلی صدایم از بین رفت."
وی سرانجام در سال ۱۳۰۷ برای معالجه نزد دکتر بدیع به همدان رفت و برای همیشه در آنجا ماند. در همدان بیمار و رنجدیده و مأیوس بود و از همه بهجز اندک دوستانی یک دل و صمیمی کناره گرفت و انسانها را شیطان و دروغگو مینامید.
عارف باقی مانده زندگی را در خانهای اجارهای در یک قلعه کوچک در دره مراد بیک با یک کلفت به صورت تبعیدی و خودخواسته سکونت گزید، در حالی که دارایی او سه سگ و دو دست لباس کهنه بود. او در سالهای پایانی با فقر دست به گریبان بود و اگرچه دوستانی دور و نزدیک به او کمک میکردند، این امر به روح آزاده شاعر لطمه میزد و او را شرمنده میساخت.
عارف در سال ۱۳۰۸ سر مکاتبه با زرتشتیان هند را باز کرد و برخی پژوهشهایش را برای «سردین شاه پارسی» به هند فرستاد. زرتشتیان او را به هند دعوت کردند، اما جواب رد داد و دیری نگذشت که از کرده خود پشیمان شد.
جیران، کلفتش که او را به عقد خویش درآورده بود، حکایت کرده که عارف در آخرین دم از او خواست که وی را نزدیک پنجره ببرد تا آفتاب و آسمان میهن را ببیند و او پس از دیدن آفتاب چنین خواند:
ستایش مر آن ایزد تابناک، که پاک آمدم پاک رفتم به خاک
سپس به بستر بازگشت و لحظاتی بعد جان سپرد.
آرامگاه وی در کنار آرامگاه بوعلی سینا در همدان است.
(زاده سال ۱۲۵۹ قزوین -- درگذشته ۱ بهمن ۱۳۱۲ همدان) شاعر و آهنگساز
او صرف و نحو عربی و فارسی را در قزوین فراگرفت و خط شکسته و نستعلیق را بسیار خوب مینوشت و موسیقی را نزد صادق خرازی فراگرفت.
در ۱۷ سالگی به دختری به نام «خانمبالا» علاقهمند شد و با او پنهانی ازدواج کرد. "تصنیف دیدم صنمی را در وصف وی سرود" فشارهای خانواده دختر، پس از اطلاع زیاد شد و عارف به ناچار به رشت رفت و پس از بازگشت با وجود عشق بسیار، آن دختر را طلاق داد و تا آخر عمر ازدواج نکرد.
وی در سال ۱۲۷۷ به تهران رفت و چون صدای خوشی داشت با شاهزادگان قاجار آشنا شد و مظفرالدینشاه خواست او را در ردیف فراش خلوتها درآورد، اما عارف به قزوین بازگشت.
در سال ۱۲۸۴ که زمزمه مشروطیت بلند شده بود، عارف نیز با غزلهای خود به موفقیت مشروطیت کمک کرد و در سال ۱۲۹۹ به تهران بازگشت و کنسرت باشکوهی ترتیب داد.
او در سال ۱۳۰۵ به دعوت دوستی به بروجرد رفت تا شرح احوال دوره آزادیخواهی را بنویسد. اما از بروجرد بر اثر حادثهای ناخوشایند "مسموم کردن یکی از سگهایش و شایعاتی مبنی بر دفن جسد سگ در یک امامزاده" به اراک پناه برد، اما آنجا هم او را راحت نگذاشتند.
در آنزمان بیماریاش شدت یافت و حنجرهاش گرفت، از خواندن بازماند و از معالجه ناتوان بود
"او میگفت: آیا به که میشود گفت که سینه من گرفت و من استطاعت معالجه آن را نداشتم تا اینکه به کلی صدایم از بین رفت."
وی سرانجام در سال ۱۳۰۷ برای معالجه نزد دکتر بدیع به همدان رفت و برای همیشه در آنجا ماند. در همدان بیمار و رنجدیده و مأیوس بود و از همه بهجز اندک دوستانی یک دل و صمیمی کناره گرفت و انسانها را شیطان و دروغگو مینامید.
عارف باقی مانده زندگی را در خانهای اجارهای در یک قلعه کوچک در دره مراد بیک با یک کلفت به صورت تبعیدی و خودخواسته سکونت گزید، در حالی که دارایی او سه سگ و دو دست لباس کهنه بود. او در سالهای پایانی با فقر دست به گریبان بود و اگرچه دوستانی دور و نزدیک به او کمک میکردند، این امر به روح آزاده شاعر لطمه میزد و او را شرمنده میساخت.
عارف در سال ۱۳۰۸ سر مکاتبه با زرتشتیان هند را باز کرد و برخی پژوهشهایش را برای «سردین شاه پارسی» به هند فرستاد. زرتشتیان او را به هند دعوت کردند، اما جواب رد داد و دیری نگذشت که از کرده خود پشیمان شد.
جیران، کلفتش که او را به عقد خویش درآورده بود، حکایت کرده که عارف در آخرین دم از او خواست که وی را نزدیک پنجره ببرد تا آفتاب و آسمان میهن را ببیند و او پس از دیدن آفتاب چنین خواند:
ستایش مر آن ایزد تابناک، که پاک آمدم پاک رفتم به خاک
سپس به بستر بازگشت و لحظاتی بعد جان سپرد.
آرامگاه وی در کنار آرامگاه بوعلی سینا در همدان است.