دو گل از یک گل
دو قطعه شعر از سُرخ علی شاه
رفتند دو گل از پیِ آوردنِ گل
یک گل دو گل آورد و دگر گل یک گل
یارِ دو گلی گفت به یارِ یک گل
من گل دو گل آوردم و تو گل یک گل¹
آن یک گلی که رفت و بیاوَرد آن دو گل
بنتِ رسول بود و شُبَیر و شُبَر دو گل
یار گلی، دو گل به در آورد گل چه گل
بنتِ اسد گل است ولی جان علی چه گل ²
1_نظیر این شعر که لفظ گل به کرّات تکرار شده این بیت لطیف است:
گلی گلی به گلی داد و گلرُخان دیدند
که گل گلی به گلی داد و گل گلی بگرفت
2_جنگ عطّار تهرانی ،نسخهٔ خطّی کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه تهران به شمارهٔ۲۹۲۷،صفحهٔ ۵۹
دو قطعه شعر از سُرخ علی شاه
رفتند دو گل از پیِ آوردنِ گل
یک گل دو گل آورد و دگر گل یک گل
یارِ دو گلی گفت به یارِ یک گل
من گل دو گل آوردم و تو گل یک گل¹
آن یک گلی که رفت و بیاوَرد آن دو گل
بنتِ رسول بود و شُبَیر و شُبَر دو گل
یار گلی، دو گل به در آورد گل چه گل
بنتِ اسد گل است ولی جان علی چه گل ²
1_نظیر این شعر که لفظ گل به کرّات تکرار شده این بیت لطیف است:
گلی گلی به گلی داد و گلرُخان دیدند
که گل گلی به گلی داد و گل گلی بگرفت
2_جنگ عطّار تهرانی ،نسخهٔ خطّی کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه تهران به شمارهٔ۲۹۲۷،صفحهٔ ۵۹
قومی را خدای چشمهاشان را بغفلت بست
تا عمارت این عالم کنند.
اگر بعضی را از آن عالَم غافل نکنند،
هیچ عالم آبادان نگردد .
«غفلت، عمارت و آبادانیها انگیزاند.»
آخِر ،این طفل از غفلت بزرگ میشود و دراز میگردد،
و چون عقل او بکمال میرسد،
دیگر دراز نمیشود.
پس موجب و سبب عمارت، غفلتست
و سببِ ویرانی ، هشیاریست!
فیه ما فیه
تا عمارت این عالم کنند.
اگر بعضی را از آن عالَم غافل نکنند،
هیچ عالم آبادان نگردد .
«غفلت، عمارت و آبادانیها انگیزاند.»
آخِر ،این طفل از غفلت بزرگ میشود و دراز میگردد،
و چون عقل او بکمال میرسد،
دیگر دراز نمیشود.
پس موجب و سبب عمارت، غفلتست
و سببِ ویرانی ، هشیاریست!
فیه ما فیه
«و نقل است که در همسایگی او گبری بود، کودکی داشتند. شبی آن کودک میگریست که چراغ نداشتند. بایزید به دست خویش چراغی در خانۀ ایشان برد. کودک خاموش شد. ایشان گفتند: چون روشنایی بایزید آمد دریغ بود که به سرِ تاریکی شویم. درحال مسلمان شدند»
تذکره الاولیاء
ذکر شیخ بایزید بسطامی
تذکره الاولیاء
ذکر شیخ بایزید بسطامی
تا از آن راهت نسیمی می رسد
آبِ رحمت را چه بندی از حسد ؟
گر چه دُوری ، دُور می جُنبان تو دُم
حََيْثُ مٰا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وَجْهَکُمْ
تا شاید از آن راه ، نسیمی بر تو بوزد . چرا آبِ رحمت را از روی حسادت به روی خود می بندی ؟
اگر از آنان دوری از همان جایِ دور اظهار دوستی و مودّت کن . هر جا که هستید روی به سوی آنان کنید .
مثنوی دفتر دوم
استاد کریم زمانی
اشاره به آیهٔ ۱۴۴ سورهٔ بقره است :
قَدْ نَرىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِى السَّمٰاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضٰهٰافَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ وَ حَيْثُ مٰا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ وَ اِنَّ الَّذينَ أُوتُوا الْکِتٰابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَّا اللهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا يَعْمَلُونَ
ما تو را دیدیم که رو در آسمان می چرخاندی پس به زودی تو را به سوی قبله ای برمی گردانیم که دوست می داری ، اینک روی خود به طرف قسمتی از مسجد الحرام کن و هر جا بودید رو بدان سو کنید و کسانی که اهلِ کتابند می دانند که این برگشتن به طرفِ کعبه حقّ است و حکمی است از ناحیهٔ پروردگارشان و خدا از آنچه می کنند غافل نیست .
یهودیان ، مسلمانان را سرزنش می کردند که شما قبله ندارید و از قبلهٔ ما استفاده می کنید و با بیت المقدس به مسلمانان فخر می فروختند . رسول خدا (ص) از این بابت ناراحت می شد و روی خود را در اطراف آسمان می گرداند و منتظر رسیدن حکمی از سوی خدا بود تا این اندوهش را زایل سازد .
آیهٔ شریفه نازل شد و قبله ای جدید برای مسلمانان معیّن شد و به سرزنش یهود و تفاخر آنان خاتمه داد . خداوند هم تکلیف ِ مسلمانان را یکسره کرد و هم حجتی برای آنان شد تا دلشان خشنود گشت .
در آیهٔ شریفه اول حکم رامختص به پیامبر (ص) کرده و سپس حکم را عمومیت داده است و این خود مؤید این احتمال است که رسول خدا (ص) با مسلمانان مشغولِ نماز بوده ، در چنین حالی اول به پیشنماز می فرماید : روی خود را برگردان و بعد به عموم می گوید شما هم روی خود را برگردانید و برای همیشه بر همهٔ مسلمانان واجب است که این کار را انجام دهند .
و می فرماید : اهلِ کتاب می دانند که برگشتن قبله ، حقّ است و از ناحیهٔ خداست ، زیرا کتب آسمانیشان صریحاً بر نبوت پیامبر (ص) پیشگویی کرده بود و گفته بود که قبلهٔ این پیغمبرِ صادق قسمتی از مسجد الحرام است و خدا از اینکه حقّ را کتمان می کنند و علمی که به کتاب خود دارند را اظهار ننموده و آن را احتکار می کنند ، غافل نیست .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
تفرّجکُنان در هوی و هوس
گذشتیم بر خاکِ بسیار کس
کسانی که دیگر به غیبب اندرند
بیایند و بر خاک ما بگذرند
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گُل و بِشکُفد نوبهار
بسی تیر و دیماه و اردیبهشت
برآید که ما خاک باشیم و خشت
در این باغ، سروی نیامد بلند
که بادِ اجل بیخش از بُن نَکَند
عجب نیست از خاک اگر گُل شکُفت
که چندین گُلاندام در خاک خُفت
سعدی
گذشتیم بر خاکِ بسیار کس
کسانی که دیگر به غیبب اندرند
بیایند و بر خاک ما بگذرند
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گُل و بِشکُفد نوبهار
بسی تیر و دیماه و اردیبهشت
برآید که ما خاک باشیم و خشت
در این باغ، سروی نیامد بلند
که بادِ اجل بیخش از بُن نَکَند
عجب نیست از خاک اگر گُل شکُفت
که چندین گُلاندام در خاک خُفت
سعدی
شاه شجاع ( از سلاطین آل مظفر ) قدرت را چه برادرانه و منصفانه با برادرش محمود تقسیم میکند!
شاه شجاع
محمود برادرم شه شیر کمین
میجست خصومت از پی تاج و نگین
کردیم دوبخش، تا برآساید خلق
او زیر زمین گرفت و ما روی زمین
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاعر: شاه شجاع ؛ از سلاطین آل مظفر در قرن هشتم هـ.ق
📕 از یک بیاض خطی | کتابخانۀ ملی جمهوری اسلامی ایران | تاریخ کتابت: قرن 13 ق.
شاه شجاع
محمود برادرم شه شیر کمین
میجست خصومت از پی تاج و نگین
کردیم دوبخش، تا برآساید خلق
او زیر زمین گرفت و ما روی زمین
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاعر: شاه شجاع ؛ از سلاطین آل مظفر در قرن هشتم هـ.ق
📕 از یک بیاض خطی | کتابخانۀ ملی جمهوری اسلامی ایران | تاریخ کتابت: قرن 13 ق.
مر مرا آموز تا احسان کنم
استخوانها را بدان با جان کنم
به من هم اسم اعظم را بیاموز تا بخوانم و مردگان را با احسان خود زنده کنم و جان بخشم .
گفت خامش کن که آن کار تو نیست
لایق انفاس و گفتار تو نیست
حضرت عیسی ع فرمود: خاموش باش مرد! زنده کردن کار تو نیست، تو دارای آن نَفَسِ مسیحائی نیستی که بتوانی چنین کاری انجام بدهی.
کان نفس خواهد ز باران پاکتر
وز فرشته در روش دراکتر
آن نفسی که مرده زنده می کند بایستی از باران آسمان پاکیزه تر باشد و از فرشتگان چالاکتر و درک و فهمش بیشتر باشد .
عمرها بایست تا دم پاک شد
تا امین مخزن افلاک شد
عمرها باید سپری شود تا انسانی بتواند پاک گردد و بتواند امین خزانه آسمانی و محرم گنجینه اسرار افلاک باشد.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
استخوانها را بدان با جان کنم
به من هم اسم اعظم را بیاموز تا بخوانم و مردگان را با احسان خود زنده کنم و جان بخشم .
گفت خامش کن که آن کار تو نیست
لایق انفاس و گفتار تو نیست
حضرت عیسی ع فرمود: خاموش باش مرد! زنده کردن کار تو نیست، تو دارای آن نَفَسِ مسیحائی نیستی که بتوانی چنین کاری انجام بدهی.
کان نفس خواهد ز باران پاکتر
وز فرشته در روش دراکتر
آن نفسی که مرده زنده می کند بایستی از باران آسمان پاکیزه تر باشد و از فرشتگان چالاکتر و درک و فهمش بیشتر باشد .
عمرها بایست تا دم پاک شد
تا امین مخزن افلاک شد
عمرها باید سپری شود تا انسانی بتواند پاک گردد و بتواند امین خزانه آسمانی و محرم گنجینه اسرار افلاک باشد.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مگری و مگو دریغ دریغ
به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازهام چو ببینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده جمعیت جنان باشد
فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زبان باشد
تو را غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد
کدام دلو فرورفت و پر برون نامد
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد
دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا
که های هوی تو در جو لامکان باشد
«مولوی»دیوان کبیر
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مگری و مگو دریغ دریغ
به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازهام چو ببینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده جمعیت جنان باشد
فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زبان باشد
تو را غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد
کدام دلو فرورفت و پر برون نامد
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد
دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا
که های هوی تو در جو لامکان باشد
«مولوی»دیوان کبیر
یک لحظه چراغ آرزوهاپف کن
قطع نظر از جمال هر یوسف کن
زین شهد یک انگشت به کام تو کشم
از لذت اگر مست نگردی تف کن
#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۵۳۵
قطع نظر از جمال هر یوسف کن
زین شهد یک انگشت به کام تو کشم
از لذت اگر مست نگردی تف کن
#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۵۳۵
اندر دل بیوفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۵۳۶
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۵۳۶
اکنون که رخت جان جهانی بربود
در خانه نشستنت کجا دارد سود
آن روز که مه شدی نمیدانستی
کانگشت نمای عالمی خواهی بود
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۵۳۰
در خانه نشستنت کجا دارد سود
آن روز که مه شدی نمیدانستی
کانگشت نمای عالمی خواهی بود
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۵۳۰
صورت نبندد ای صنم ،،، بی زلفِ تو ، آرامِ دل ،
دل ، فتنه شد بر زلفِ تو ،، ای فتنهٔ ایامِ دل ،
ای جانِ من مولای تو ،،، دل ، غرقهٔ دریای تو ،
دیریست تا سودای تو ،، بگرفت هفتاندامِ دل ،
تا ، جان به عشقت بنده شد ،، زین بندگی ، تابنده شد ،
تا ، دل ز نامت زنده شد ،، پُر شد دو عالَم ، نامِ دل ،
#عطار
دل ، فتنه شد بر زلفِ تو ،، ای فتنهٔ ایامِ دل ،
ای جانِ من مولای تو ،،، دل ، غرقهٔ دریای تو ،
دیریست تا سودای تو ،، بگرفت هفتاندامِ دل ،
تا ، جان به عشقت بنده شد ،، زین بندگی ، تابنده شد ،
تا ، دل ز نامت زنده شد ،، پُر شد دو عالَم ، نامِ دل ،
#عطار
و گفت : قبله پنج است :
- کعبه است که قبلهی مومنان است ،
- و دیگر بیتالمقدّس که قبلهی پیغامبران و امّتانِ گذشته بوده است ،
- و بیتالمعمور به آسمان که آنجا مجمع ملائکه است ،
- و چهارم عرش که قبلهی دعا است ،
- و جوانمردان را قبله خداست فَاَینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجهُ الله .
#عطار
تذکرهالاولیا ص ۵۲۰
ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی
- کعبه است که قبلهی مومنان است ،
- و دیگر بیتالمقدّس که قبلهی پیغامبران و امّتانِ گذشته بوده است ،
- و بیتالمعمور به آسمان که آنجا مجمع ملائکه است ،
- و چهارم عرش که قبلهی دعا است ،
- و جوانمردان را قبله خداست فَاَینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجهُ الله .
#عطار
تذکرهالاولیا ص ۵۲۰
ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی
ز پسِ کوه ، برآیم ،
عَلَمِ عشق ، نمایم ،
ز دلِ خاره و مرمر ،
دَمِ اقرار برآرَم ،
ز تکِ چاه ، کسی را ،
تو ، بهصد سال برآری ،
منِ دیوانهی بی دل ،
بهیکیبار ، برآرَم ،
برِ من ، نیست من و ما ،
عدمم ، بی سر و بی پا ،
سر و دل ، زان بنهادم ،
که ، سر ، از یار ، برآرَم ،
تو ، ز بیگاه ، چه لنگی؟ ،
ز شبِ تیره ، چه ترسی؟ ،
که من از جانبِ مغرب ،
مَهِ اَنوار برآرَم ،
هله ، این لحظه خموشم ،
چو میِ عشق بنوشم ،
زِرِهِ جنگ بپوشم ،
صفِ پیکار برآرَم ،
#مولانا
عَلَمِ عشق ، نمایم ،
ز دلِ خاره و مرمر ،
دَمِ اقرار برآرَم ،
ز تکِ چاه ، کسی را ،
تو ، بهصد سال برآری ،
منِ دیوانهی بی دل ،
بهیکیبار ، برآرَم ،
برِ من ، نیست من و ما ،
عدمم ، بی سر و بی پا ،
سر و دل ، زان بنهادم ،
که ، سر ، از یار ، برآرَم ،
تو ، ز بیگاه ، چه لنگی؟ ،
ز شبِ تیره ، چه ترسی؟ ،
که من از جانبِ مغرب ،
مَهِ اَنوار برآرَم ،
هله ، این لحظه خموشم ،
چو میِ عشق بنوشم ،
زِرِهِ جنگ بپوشم ،
صفِ پیکار برآرَم ،
#مولانا
اندر طلب آن قوم که بشتافتهاند
از هرچه جز اوست روی برتافتهاند
خاک در او باش که سلطان و فقیر
این سلطنت و فقر از او یافتهاند
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۵۳۹
از هرچه جز اوست روی برتافتهاند
خاک در او باش که سلطان و فقیر
این سلطنت و فقر از او یافتهاند
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۵۳۹