معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.2K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
رندان ، سلامت می‌کنند ،
جان را ، غلامت می‌کنند

مستی ، ز جامت می‌کنند ،
مستان ، سلامت می‌کنند ،



در عشق ، گشتم فاشتر ،
وز همگنان ، قلاشتر ،

وز دلبران ، خوش‌باشتر ،
مستان ، سلامت می‌کنند ،



غوغایِ روحانی ، نگر ،
سیلابِ طوفانی ، نگر ،

خورشیدِ ربّانی ، نگر ،
مستان ، سلامت می‌کنند ،



افسون ، مرا گوید ،، کسی ،
توبه ، ز من جویَد ،، کسی ،

بی پا ، چو من پویَد ،، کسی ،
مستان ، سلامت می‌کنند ،



ای آرزویِ آرزو ،
آن پرده را بردار زو ،

من ، کس نمی‌دانم جز او ،
مستان ، سلامت می‌کنند ،



ای ابرِ خوش‌باران ، بیا ،
وی مستیِ یاران ، بیا ؛

وی شاهِ طراران ، بیا ،
مستان ، سلامت می‌کنند ،



حیران کن و ، بی‌رنج کن ،
ویران کن و ، پُرگنج کن ،

نقد ابد را ، سنج کن ،
مستان ، سلامت می‌کنند ،


#سنج کن = بسنج - اندازه بگیر - وزن کن



شهری ، ز تو ،، زیر و زبر ،
هم ، بی‌خبر ،، هم ، باخبر ،

وی از تو ، دل ، صاحب‌نظر ،
مستان ، سلامت می‌کنند ،



آن میرِ مَه‌رو را ، بگو ،
وآن چشمِ جادو را ، بگو ،

وآن شاهِ خوش‌خو را ، بگو ،
مستان ، سلامت می‌کنند ،



آن میرِ غوغا را ، بگو ،
وآن شور و سودا را ، بگو ،

آان سروِ خضرا را ، بگو ،
مستان ، سلامت می‌کنند ،



آن جا ، که یک باخویش نیست ،
یک مست ، آن جا بیش نیست ،

آن جا ، طریق و کیش نیست ،
مستان ، سلامت می‌کنند ،



آن جانِ بی‌چون را ، بگو ،
وآن دامِ مجنون را ، بگو ،

وآن دُرّ مکنون را ، بگو ،
مستان ، سلامت می‌کنند ،



آن دامِ آدم را ، بگو ،
وآن جانِ عالَم را ، بگو ،

وآن یار و همدم را ، بگو ،
مستان ، سلامت می‌کنند ،



آن بحرِ مینا را ، بگو ،
وآن چشمِ بینا را ، بگو ،

وآن طورِ سینا را ، بگو ،
مستان ، سلامت می‌کنند ،



آن توبه‌سوزم را ، بگو ،
وآن خرقه‌دوزم را ، بگو ،

وآن نورِ روزم را ، بگو ،
مستان ، سلامت می‌کنند ،



آن عیدِ قربان را ، بگو ،
وآن شمعِ قرآن را ، بگو ،

وآن فخرِ رضوان را ، بگو ،
مستان ، سلامت می‌کنند ،



ای شه ، حسام‌الدینِ ما ،
ای فخرِ جمله اولیا ،

ای از تو ، جان‌ها آشنا ،
مستان ،، سلامت می‌کنند ،


 
غزل شمارهٔ ۵۳۳
مولوی " دیوان شمس " غزلیات
اشک‌ریزان ز بدخشانِ جگر می‌آیم
منم آن قافله‌سالار که بارَش خون‌‌است

#ناصرعلی_سرهندی
طُرفه‌رویی طُرفه‌خویی گشته یارِ من که هست
بهترینِ خلق و بدعادت‌ترینِ کاینات !

#محتشم
سینهْ مجروح، دلم ریش، جگر غرقِ به‌خون
این بلاها ز بلایی‌ست که من می‌دانم!

#ثنایی_مشهدی
#اصلاحیه

پری‌رخی به شکرخنده قتلِ* مردم کرد
چو گفتمش که مرا هم بکش، تبسّم کرد

بیتِ فوق مطلعِ غزلی‌ست از #کاتبی_ترشیزی/نیشابوری شاعر قرن نهم
از #کمال‌اسماعیل اصفهانی نیست، در بسیاری از سایت‌ها به اشتباه به نامِ ایشان پخش شده است.

*در دیوان‌ غزلیات کاتبی «قصد» آمده است. البته مصحح در پاورقی به ضبطِ «قتل» در دیگر ‌نسخ اشاره کرده است.
آمد تُرُش‌رویی دگر ، یا ، زَمهَریرست او؟ ، مگر ،

برریز ،، جامی بر سرش ، ای ساقیِ همچون شِکَر ،




در مجلسِ مستانِ دل ،، هشیار اگر آید ، مَهِل ،

دانی ، که مستانرا بُوَد ،، در حالِ مستی ، خیر و شر ،




ای پاسبان ، بردر نشین ،، در مجلسِ ما ، رَه مده ،

جز عاشقی ، آتش‌دلی ،،، کآید از او ، بوی جگر ،




#مولانا


زمهریر


زمهریر ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:

سرمای شدید (از دو بخش زمپه‍.=سرما + هریرال‍.=سخت‌کننده)، از وام‌واژه‌های پارسی میانه در زبان عربی
زمهریر (مرند)، نام روستایی در استان آذربایجان شرقی
نام جهنم زرتشتیان
گفتم که : مَها ،، جانی ،

امروز ، دگرسانی ،


گفتا که : بُرو ،، منگر ،

از دیده‌ی انسانم ،




یا ،، عاشقِ شیدا شو ،

یا ،، از برِ ما ، وا شو ،


در پرده میا ، با ما ،

تا ، پرده نگردانم ،





#مولانا
خورد عیاری بدان دل‌خسته ، باز ،

با وثاقش بُرد ، دستش بسته ، باز ،



شد که تیغ آرَد ، زَنَد در گردنش ،

پاره‌ای نان داد آن ساعت ، زنش ،



چون بیامد مرد با تیغ ، آن زمان ،

دید آن دل‌خسته را ، در دست ، نان ،



گفت : این نانت که داد؟ ، ای هیچ کس؟ ،

گفت : این نان را ، عیالت داد و بس ،



مرد چون بشنید آن پاسخ ، تمام ،

گفت : بر ما شد ترا کُشتن ، حرام ،



زانک ، هر مردی که نانِ ما شکست ،

سویِ او ، با تیغ ، نتوان بُرد دست ،



نیست از نان‌خوارهٔ ما ، جان دریغ ،

من چگونه خونِ او ریزم به تیغ؟ ،



#خالقا ،، سر تا به راه آورده‌ام ،

نان ، همه بر خوانِ تو ، می‌خورده‌ام ،



چون کسی می‌بشکند نانِ کسی ،

حق‌گزاری می‌کند آن کس ، بسی ،



چون تو بحرِ جود ، داری صد هزار ،

نانِ تو ، بسیار خوردم ،،، حق گزار ،



یا اِلهَ‌العالمین ، درمانده‌ام ،

غرقِ خون ، بر خشک ، کشتی رانده‌ام ،



دستِ من گیر و مرا ، فریاد ، رَس ،

دست بر سر ، چند دارم چون مگس؟ ،



ای گناه‌آمُرز و عذرآموزِ من ،

سوختم صد ره ، چه خواهی سوزِ من؟ ،



خونم از تشویرِ تو ، آمد به جوش ،

ناجوان‌مردی ، بسی کردم ، بپوش ،



من ز غفلت ، صد گنه را ، کرده ساز ،

تو ، عوض ، صد گونه رحمت داده باز ،



#عطار
#منطق‌الطیر
من کی‌اَم اندر جهان؟ ،،، سرگشته‌ای ،

در میانِ خاک و خون ، آغشته‌ای ،



در ریایِ خود ، منافق‌پیشه‌ای ،

در نفاقِ خود ، ز حدبگذشته‌ای ،



شهرگَردی ،، خودنمایی ،، رهزنی ،

مفلسی بی پا و سر ،،، سرگشته‌ای ،



در ازل ، گویی قلم ، رِندم نبشت ،

کاشکی ، هرگز قلم ننبشته‌ای ،



یک سرِ سوزن ، ندیدم رویِ دوست ،

پس ، چرا گم کرده‌ام ، سررشته‌ای؟ ،



بَر ، همی جویَد دلم ، ناکِشته‌تخم ،

کاشکی ، یک تخم ، هرگز کِشته‌ای ،



#بر = بار - ثمر



کیست عطار این سخن را؟ ، هیچکس ،

با دلی خاکی ،، به خون‌بسرشته‌ای ،



 
غزل شمارهٔ ۷۳۸
عطار " دیوان اشعار " غزلیات
سینهْ مجروح، دلم ریش، جگر غرقِ به‌خون
این بلاها ز بلایی‌ست که من می‌دانم!

#ثنایی_مشهدی
از تَنِ بی‌سر چه ترسانی مرا
من قلندرزاده‌ام ، داد از فراق!

زنده‌یاد #سید_خلیل_عالی‌نژاد(بی‌قرار)
چون زعفران خزانِ من آمد بهارِ من
اکسیر شادمانیِ ما رنگِ زرد بود

حزین
بیت

اگر پرسی زمن حالِ دلِ غم دیده ات چون شد
دلم خون گشت و خونم اشک واشک ازدیده بیرون شد


لاادری
نباشد همی نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار

دراز است دست فلک بر بدی
همه نیکویی کن اگر بخردی

چو نیکی کنی، نیکی آید برت
بدی را بدی باشد اندر خورت

#فردوسی
عشق آمد و جام می به دستش
جانم به فدای چشم مستش،
بنشست
به تخت دل چو شاهی؛
یا رب چه خوشست این نشستش

#حضرت_شاہ_نعمت_الله_ولی
کار  ما  عشق  است و ما را بهر آن  آورده اند
هر کسی  را  بهر کاری در جهان  آورده اند

این  همه افسانه کز فرهاد و مجنون  ساختند
شرح حال ماست، یک به یک بر زبان  آورده اند

 عاشقان را عشق اگر چون شمع می سوزد رواست
 تــا چـرا سـوز نـهـان را  بر زبان آورده اند

 آن  دو لعل لب که جان بخشد چون آب حیات
  در سخن صد همچو عیسی را  به جان آورده اند

 در طریق  عاشقی  "اهلی"  ز کشتن عار  نیست
 خوش بر آ  کامروز ما  را  در میان  آورده اند

#اهلی_شیرازی
.
                 میان این برهوت
              این منم من مبهوت
                  بیا بیا برویم
     به آستانه گلهای سرخ در صحرا
               و مهربانی را
  ز قطره قطره‌ باران ز نو بیاموزیم
               بیا بیا برویم
به سبزه‌زار که گسترده سینه درصحرا
  بیا که سبزه‌ ‌آن‌دشت را لگد نکنیم
  وخواب راحت پروانه را نیاشوبیم
   گیاه تشنه لب دشت را به شادابی
   ز آب چشمه شراب شفا بنوشانیم
               بیا بیا برویم
و مهربانی خود رابه خاک عرضه کنیم
        که دشت تشنه‌ عشق است
               و شهر بیگانه
               بیا بیابرویم
         که نیست جای من وتو
           که جای شیون نیز،
          نه سوز سرما اینجا
           که خشمی آتش وار
       به شاخه سرنزده هرجوانه
                  میسوزد
نه پرگشود پرنده در اوج در پرواز
  که شعله‌های غضب جوجه‌ پرستورا
   درون بیضه به هر آشیانه میسوزد
   تمام مرتجعان غول گول دنیایند
   همیشه سد بلندی به راه فردایند
                 بیا بیا برویم
که در هراس از این قوم کینه توزم من
            و سخت میترسم
             که کاررا به جنون
و مهربانی ما را به خاک و خون بکشند
              چگونه میگویی
به هر کجا که رویم آٍسمان همین رنگ      
                    است
              بیا بیا برویم
          آه من دلم تنگ است
             بیا بیا برویم
  کجاست نغمه‌ عشق و نسیم آزادی
    در این کویر نبینم نشان آبادی
              نشانه‌ی شادی
دلم گرفت از این شیوه‌های شدادی
                بیا بیا برویم
          خوشا رستن و رفتن
             به سوی آزادی

            #حمید_مصدق
.
            چون ذره به رقص اندرآییم
            خورشید تو را مسخر آییم

          در هر سحری ز مشرق عشق
          همچون خورشید ما برآییم

           ما حلقه عاشقان مستیم
         هر روز چو حلقه بر در آییم

             #مولانا از غزل ۱۵۵۴
                    
هر چه انسان‌تر باشيم زخم‌ها عميق‌تر خواهندبود. هر چه بيشتر دوست بداريم، بيشتر غصّه خواهيم‌ داشت. بيشتر فراق خواهيم‌ کشيد و تنهائی‌هايمان بيشتر خواهدشد.
شادی‌ها لحظه‌ای و گذرا هستند، شايد خاطرات بعضی از آنها تا ابد در ياد بماند، اما رنج‌ها داستانش فرق می‌کند. تا عمق وجود آدم رخنه می‌کنند و ما هر روز با آنها زندگی می‌کنيم. انگار که اين خاصيت انسان بودن است! 

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد

#اوریانا_فالاچی