اگر در همه ی روز
عطر خویش را نهان می دارم
و چون شب در رسد
بوی خوش خویش را آشکار می کنم
از این روست
که شب #خلوت_عاشقان است و تجلی گاه مشتاقان،
#حضور_حبیب است و غیاب رقیب...
#منطقالطیر_عطار
عطر خویش را نهان می دارم
و چون شب در رسد
بوی خوش خویش را آشکار می کنم
از این روست
که شب #خلوت_عاشقان است و تجلی گاه مشتاقان،
#حضور_حبیب است و غیاب رقیب...
#منطقالطیر_عطار
دیدهور مردی به دریا شد فرود
گفت ای دریا چرا داری کبود
جامهٔ ماتم چرا پوشیدهای
نیست هیچ آتش، چرا جوشیدهای
داد دریا آن نکو دل را جواب
کز فراق دوست دارم اضطراب
چون ز نامردی نیم من مرد او
جامه نیلی کردهام از درد او
خشک لب بنشستهام مدهوش من
زآتش عشق آب من شد جوش زن
گر بیابم قطرهای از کوثرش
زندهٔ جاوید گردم بر درش
ورنه چون من صد هزاران خشک لب
میبمیرد در ره او روز و شب
#عطار_نیشابوری
#منطقالطیر
گفت ای دریا چرا داری کبود
جامهٔ ماتم چرا پوشیدهای
نیست هیچ آتش، چرا جوشیدهای
داد دریا آن نکو دل را جواب
کز فراق دوست دارم اضطراب
چون ز نامردی نیم من مرد او
جامه نیلی کردهام از درد او
خشک لب بنشستهام مدهوش من
زآتش عشق آب من شد جوش زن
گر بیابم قطرهای از کوثرش
زندهٔ جاوید گردم بر درش
ورنه چون من صد هزاران خشک لب
میبمیرد در ره او روز و شب
#عطار_نیشابوری
#منطقالطیر
بیدلی میگفت در پیش خدای
کای خدا آخر دری بر من گشای
رابعه آنجا مگر بنشسته بود
گفت ای غافل کی این در بسته بود؟
#عطارنیشابوری
#منطقالطیر_بیان_وادی_طلب
کای خدا آخر دری بر من گشای
رابعه آنجا مگر بنشسته بود
گفت ای غافل کی این در بسته بود؟
#عطارنیشابوری
#منطقالطیر_بیان_وادی_طلب
خورد عیاری بدان دلخسته ، باز ،
با وثاقش بُرد ، دستش بسته ، باز ،
شد که تیغ آرَد ، زَنَد در گردنش ،
پارهای نان داد آن ساعت ، زنش ،
چون بیامد مرد با تیغ ، آن زمان ،
دید آن دلخسته را ، در دست ، نان ،
گفت : این نانت که داد؟ ، ای هیچ کس؟ ،
گفت : این نان را ، عیالت داد و بس ،
مرد چون بشنید آن پاسخ ، تمام ،
گفت : بر ما شد ترا کُشتن ، حرام ،
زانک ، هر مردی که نانِ ما شکست ،
سویِ او ، با تیغ ، نتوان بُرد دست ،
نیست از نانخوارهٔ ما ، جان دریغ ،
من چگونه خونِ او ریزم به تیغ؟ ،
#خالقا ،، سر تا به راه آوردهام ،
نان ، همه بر خوانِ تو ، میخوردهام ،
چون کسی میبشکند نانِ کسی ،
حقگزاری میکند آن کس ، بسی ،
چون تو بحرِ جود ، داری صد هزار ،
نانِ تو ، بسیار خوردم ،،، حق گزار ،
یا اِلهَالعالمین ، درماندهام ،
غرقِ خون ، بر خشک ، کشتی راندهام ،
دستِ من گیر و مرا ، فریاد ، رَس ،
دست بر سر ، چند دارم چون مگس؟ ،
ای گناهآمُرز و عذرآموزِ من ،
سوختم صد ره ، چه خواهی سوزِ من؟ ،
خونم از تشویرِ تو ، آمد به جوش ،
ناجوانمردی ، بسی کردم ، بپوش ،
من ز غفلت ، صد گنه را ، کرده ساز ،
تو ، عوض ، صد گونه رحمت داده باز ،
#عطار
#منطقالطیر
با وثاقش بُرد ، دستش بسته ، باز ،
شد که تیغ آرَد ، زَنَد در گردنش ،
پارهای نان داد آن ساعت ، زنش ،
چون بیامد مرد با تیغ ، آن زمان ،
دید آن دلخسته را ، در دست ، نان ،
گفت : این نانت که داد؟ ، ای هیچ کس؟ ،
گفت : این نان را ، عیالت داد و بس ،
مرد چون بشنید آن پاسخ ، تمام ،
گفت : بر ما شد ترا کُشتن ، حرام ،
زانک ، هر مردی که نانِ ما شکست ،
سویِ او ، با تیغ ، نتوان بُرد دست ،
نیست از نانخوارهٔ ما ، جان دریغ ،
من چگونه خونِ او ریزم به تیغ؟ ،
#خالقا ،، سر تا به راه آوردهام ،
نان ، همه بر خوانِ تو ، میخوردهام ،
چون کسی میبشکند نانِ کسی ،
حقگزاری میکند آن کس ، بسی ،
چون تو بحرِ جود ، داری صد هزار ،
نانِ تو ، بسیار خوردم ،،، حق گزار ،
یا اِلهَالعالمین ، درماندهام ،
غرقِ خون ، بر خشک ، کشتی راندهام ،
دستِ من گیر و مرا ، فریاد ، رَس ،
دست بر سر ، چند دارم چون مگس؟ ،
ای گناهآمُرز و عذرآموزِ من ،
سوختم صد ره ، چه خواهی سوزِ من؟ ،
خونم از تشویرِ تو ، آمد به جوش ،
ناجوانمردی ، بسی کردم ، بپوش ،
من ز غفلت ، صد گنه را ، کرده ساز ،
تو ، عوض ، صد گونه رحمت داده باز ،
#عطار
#منطقالطیر