Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آنان که پریروی و شکر گفتارند
حیفست که روی خوب پنهان دارند
فیالجمله نقاب نیز بیفایده نیست
تا زشت بپوشند و نکو بگذارند
سعدی
حیفست که روی خوب پنهان دارند
فیالجمله نقاب نیز بیفایده نیست
تا زشت بپوشند و نکو بگذارند
سعدی
از تیر خطا کردن تو دل گلهمند است
ای سخت کمان قیمت یک تیر تو چند است
هر چند بود بخت من غمزده کوتاه
الحمد که اقبال تو امروز بلند است
اهل خردم پند دهند از چه نگویند
با خویش که دیوانه کجا قابل پند است
از محنت بیداری شبها خبرش نیست
آن را که سحر تکیه به دیبا و پرند است
(صامت) قدح زهر غم و درد جدایی
مردانه به سر کش به ره دوست که قنداست
صامت بروجردی
ای سخت کمان قیمت یک تیر تو چند است
هر چند بود بخت من غمزده کوتاه
الحمد که اقبال تو امروز بلند است
اهل خردم پند دهند از چه نگویند
با خویش که دیوانه کجا قابل پند است
از محنت بیداری شبها خبرش نیست
آن را که سحر تکیه به دیبا و پرند است
(صامت) قدح زهر غم و درد جدایی
مردانه به سر کش به ره دوست که قنداست
صامت بروجردی
Zahi Eshgh {webahang.ir}
Homayoun Shajarian
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا
چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
زهی ماه زهی ماه زهی باده همراه
که جان را و جهان را بیاراست خدایا
زهی شور زهی شور که انگیخته عالم
زهی کار زهی بار که آن جاست خدایا
فروریخت فروریخت شهنشاه سواران
زهی گرد زهی گرد که برخاست خدایا
فتادیم فتادیم بدان سان که نخیزیم
ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا
ز هر کوی ز هر کوی یکی دود دگرگون
دگربار دگربار چه سوداست خدایا
نه دامیست نه زنجیر همه بسته چراییم
چه بندست چه زنجیر که برپاست خدایا
چه نقشیست چه نقشیست در این تابه دلها
غریبست غریبست ز بالاست خدایا
خموشید خموشید که تا فاش نگردید
که اغیار گرفتست چپ و راست خدایا
مولوی
همایون شجریان
چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا
چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
زهی ماه زهی ماه زهی باده همراه
که جان را و جهان را بیاراست خدایا
زهی شور زهی شور که انگیخته عالم
زهی کار زهی بار که آن جاست خدایا
فروریخت فروریخت شهنشاه سواران
زهی گرد زهی گرد که برخاست خدایا
فتادیم فتادیم بدان سان که نخیزیم
ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا
ز هر کوی ز هر کوی یکی دود دگرگون
دگربار دگربار چه سوداست خدایا
نه دامیست نه زنجیر همه بسته چراییم
چه بندست چه زنجیر که برپاست خدایا
چه نقشیست چه نقشیست در این تابه دلها
غریبست غریبست ز بالاست خدایا
خموشید خموشید که تا فاش نگردید
که اغیار گرفتست چپ و راست خدایا
مولوی
همایون شجریان
سریال
احمد فیلی
چشم هایت هم آواز موسیقی ست
که مرا به ناکجا آباد می کشاند ..
مگر خدا وعدهی گیسوانی مثلِ گیسوی تو را در بهشت؛
آن هم به برگزیدگانی از نیکوکاران نداده بود!؟
پس تو اینجا، چه میکنی؟
افشین یداللهی
که مرا به ناکجا آباد می کشاند ..
مگر خدا وعدهی گیسوانی مثلِ گیسوی تو را در بهشت؛
آن هم به برگزیدگانی از نیکوکاران نداده بود!؟
پس تو اینجا، چه میکنی؟
افشین یداللهی
جهان درون ما، جهان پرغوغایی است که باید گوش به آن فرا داد، امّا افسوس که صدایش کمتر شنیده میشود.
برای آنکه صدای خودمان را بشنویم حتماً لازم است با یکی حرف بزنیم. گفتوگویی که در بستر رابطهای سرشار از صداقت، خلوص، اعتماد، صمیمیت با هدف تغییر شکل میگیرد. چنین رابطهای حتماً از بینظیرترین روابط انسانی است. روایت این رابطه سرشار از یادگیری خواهد بود.
لوری_گاتلیب
برای آنکه صدای خودمان را بشنویم حتماً لازم است با یکی حرف بزنیم. گفتوگویی که در بستر رابطهای سرشار از صداقت، خلوص، اعتماد، صمیمیت با هدف تغییر شکل میگیرد. چنین رابطهای حتماً از بینظیرترین روابط انسانی است. روایت این رابطه سرشار از یادگیری خواهد بود.
لوری_گاتلیب
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
لبت صریحترین آیهی شکوفائیست
وچشمهایت شعرسیاه گویائیست
چه چیزداری باخویشتن که دیدارت
چو قلههای مه آلود محو و رویائیست
چگونه وصف کنم هیئت غریب تورا
که در کمال ظرافت، کمال والائیست
تو از معابد مشرق زمین عظیمتری
کنون شکوه تو و بهت من تماشائیست
در آسمانهی دریای دیدگان تو شرم
گشودهبالتر از مرغکان دریائیست
شمیم وحشی گیسوی کولیت نازم
که خوابناکتر از عطرهای صحرائیست
مجال بوسه به لبهای خویشتن بدهید
که این بلیغترین مبحث شناسائیست
نمیشود بفراموشیت سپرد وگذشت
چنین که یاد تو زود آشنا و هرجائیست
تو باری اینک از اوج بینیازی خود
که چون غریبی من مبهم و معمائیست
پناه غربت غمناک دستهائی باش
که دردناکترین ساقههای تنهائیست
حسین منزوی
دکلمه: سارا ساور
وچشمهایت شعرسیاه گویائیست
چه چیزداری باخویشتن که دیدارت
چو قلههای مه آلود محو و رویائیست
چگونه وصف کنم هیئت غریب تورا
که در کمال ظرافت، کمال والائیست
تو از معابد مشرق زمین عظیمتری
کنون شکوه تو و بهت من تماشائیست
در آسمانهی دریای دیدگان تو شرم
گشودهبالتر از مرغکان دریائیست
شمیم وحشی گیسوی کولیت نازم
که خوابناکتر از عطرهای صحرائیست
مجال بوسه به لبهای خویشتن بدهید
که این بلیغترین مبحث شناسائیست
نمیشود بفراموشیت سپرد وگذشت
چنین که یاد تو زود آشنا و هرجائیست
تو باری اینک از اوج بینیازی خود
که چون غریبی من مبهم و معمائیست
پناه غربت غمناک دستهائی باش
که دردناکترین ساقههای تنهائیست
حسین منزوی
دکلمه: سارا ساور
۱۵ مهر زادروز سهراب سپهری
(زاده ۱۵ مهر ۱۳۰۷ کاشان -- درگذشته ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ تهران) شاعر، نویسنده و نقاش
او نوه میرزا نصراله سپهری، نخستین رئیس تلگرافخانه کاشان بود و پدرش «اسداله» و مادرش «ماهجبین» نام داشتند که هر دو اهل هنر و شعر بودند.
وی فارغالتحصیل دانشسرای مقدماتی بود و از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران نیز فارغالتحصیل شد و نشان درجه اول علمی گرفت. در سال ۱۳۳۰ نخستین مجموعه شعر نیمایی را بهنام "مرگ رنگ" انتشار داد و دومین مجموعه شعرش "زندگی خوابها" بود. او در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت کرد و در آذر ۱۳۳۳ در اداره کل هنرهای زیبا "فرهنگ و هنر" در بخش موزهها مشغول شد و در هنرستانهای هنرهای زیبا نیز بهتدریس پرداخت.
وی به فرهنگ مشرق زمین علاقه خاصی داشت و به هندوستان، پاکستان، افغانستان، چین و ژاپن رفت و مدتی در ژاپن زندگی کرد و هنر «حکاکی روی چوب» را در آنجا فراگرفت. همچنین بهشعر کهن سایر زبانها نیز علاقه داشت؛ از این رو ترجمههایی از شعرهای کهن چینی و ژاپنی را انجام داد.
در امرداد ۱۳۳۶ از راه زمینی به کشورهای اروپایی سفر کرد و بهپاریس و لندن رفت و در مدرسه هنرهای زیبای پاریس در رشته لیتوگرافی نامنویسی کرد. در دورانی که به اتفاق حسین زندهرودی در پاریس بود، بورس تحصیلیاش قطع شد و برای تأمین مخارج و ماندن بیشتر در فرانسه و ادامه نقاشی، مجبور بهکار شد و برای پاک کردن شیشه آپارتمانها، گاهی از ساختمانهای بیست طبقه آویزان میشد.
او همچنین کارهای هنریاش را در نمایشگاهها به معرض نمایش میگذاشت و حضور در نمایشگاههای نقاشی تا پایان زندگیاش ادامه داشت. مدتی در سال ۱۳۳۷ در اداره کل اطلاعات وزارت کشاورزی با سمت سرپرست سازمان سمعی و بصری مشغول بهکار شد و از مهر ۱۳۴۰ نیز شروع بهتدریس در هنرکده هنرهای تزیینی تهران کرد.
در سال ۱۳۴۱ از کلیه مشاغل دولتی کنارهگیری کرد و با حضور فعالتر در زمینه شعر و نقاشی، آثار بیشتری آفرید و راه خویش را پیدا کرد. وی با سفر به کشورهای مختلف، ضمن آشنایی با فرهنگ و هنرشان نمایشگاههای بیشتری را برگزار کرد.
برخی از کتابهای او، اینها هستند: «تا انتها حضور» «سهراب مرغ مهاجر» و «هنوز در سفرم» «بیدل، سپهری و سبک هندی» «تفسیر حجم سبز» «حافظ پدر، سهراب سپهری پسر، حافظان کنگره»، «نیلوفر خاموش: نظری بهشعر سهراب سپهری» و «نگاهی به سهراب سپهری».
سهراب سپهری در سال ۱۳۵۸ برای درمان به انگلستان رفت، اما بیماریاش بسیار پیشرفت کرده بود و ناکام از درمان بهتهران بازگشت و مدتی بعد درگذشت.
آرامگاه وی در روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان است.
#سهراب_سپهری
(زاده ۱۵ مهر ۱۳۰۷ کاشان -- درگذشته ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ تهران) شاعر، نویسنده و نقاش
او نوه میرزا نصراله سپهری، نخستین رئیس تلگرافخانه کاشان بود و پدرش «اسداله» و مادرش «ماهجبین» نام داشتند که هر دو اهل هنر و شعر بودند.
وی فارغالتحصیل دانشسرای مقدماتی بود و از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران نیز فارغالتحصیل شد و نشان درجه اول علمی گرفت. در سال ۱۳۳۰ نخستین مجموعه شعر نیمایی را بهنام "مرگ رنگ" انتشار داد و دومین مجموعه شعرش "زندگی خوابها" بود. او در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت کرد و در آذر ۱۳۳۳ در اداره کل هنرهای زیبا "فرهنگ و هنر" در بخش موزهها مشغول شد و در هنرستانهای هنرهای زیبا نیز بهتدریس پرداخت.
وی به فرهنگ مشرق زمین علاقه خاصی داشت و به هندوستان، پاکستان، افغانستان، چین و ژاپن رفت و مدتی در ژاپن زندگی کرد و هنر «حکاکی روی چوب» را در آنجا فراگرفت. همچنین بهشعر کهن سایر زبانها نیز علاقه داشت؛ از این رو ترجمههایی از شعرهای کهن چینی و ژاپنی را انجام داد.
در امرداد ۱۳۳۶ از راه زمینی به کشورهای اروپایی سفر کرد و بهپاریس و لندن رفت و در مدرسه هنرهای زیبای پاریس در رشته لیتوگرافی نامنویسی کرد. در دورانی که به اتفاق حسین زندهرودی در پاریس بود، بورس تحصیلیاش قطع شد و برای تأمین مخارج و ماندن بیشتر در فرانسه و ادامه نقاشی، مجبور بهکار شد و برای پاک کردن شیشه آپارتمانها، گاهی از ساختمانهای بیست طبقه آویزان میشد.
او همچنین کارهای هنریاش را در نمایشگاهها به معرض نمایش میگذاشت و حضور در نمایشگاههای نقاشی تا پایان زندگیاش ادامه داشت. مدتی در سال ۱۳۳۷ در اداره کل اطلاعات وزارت کشاورزی با سمت سرپرست سازمان سمعی و بصری مشغول بهکار شد و از مهر ۱۳۴۰ نیز شروع بهتدریس در هنرکده هنرهای تزیینی تهران کرد.
در سال ۱۳۴۱ از کلیه مشاغل دولتی کنارهگیری کرد و با حضور فعالتر در زمینه شعر و نقاشی، آثار بیشتری آفرید و راه خویش را پیدا کرد. وی با سفر به کشورهای مختلف، ضمن آشنایی با فرهنگ و هنرشان نمایشگاههای بیشتری را برگزار کرد.
برخی از کتابهای او، اینها هستند: «تا انتها حضور» «سهراب مرغ مهاجر» و «هنوز در سفرم» «بیدل، سپهری و سبک هندی» «تفسیر حجم سبز» «حافظ پدر، سهراب سپهری پسر، حافظان کنگره»، «نیلوفر خاموش: نظری بهشعر سهراب سپهری» و «نگاهی به سهراب سپهری».
سهراب سپهری در سال ۱۳۵۸ برای درمان به انگلستان رفت، اما بیماریاش بسیار پیشرفت کرده بود و ناکام از درمان بهتهران بازگشت و مدتی بعد درگذشت.
آرامگاه وی در روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان است.
#سهراب_سپهری
Take My Hand
Omar Akram
عاشقانه ای دیگر از "عمر اکرم"
این عشقِ من نیست
که تو را برایم، زیبایی ناب کرده است
بلکه این، مُبرّا بودن تو از عارضهی تکرار است
که هر لحظه مرا شیداتر میکند
هر محبت که به عوض بود، چون عوض برخیزد محبت برخیزد»
جنید بغدادی
این عشقِ من نیست
که تو را برایم، زیبایی ناب کرده است
بلکه این، مُبرّا بودن تو از عارضهی تکرار است
که هر لحظه مرا شیداتر میکند
هر محبت که به عوض بود، چون عوض برخیزد محبت برخیزد»
جنید بغدادی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بيا تا گل برافشانيم و می در ساغر اندازيم
فلک را سقف بشکافيم و طرحی نو دراندازيم
اگر غم لشکر انگيزد که خون عاشقان ريزد
من و ساقی به هم تازيم و بنيادش براندازيم
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ريزيم
نسيم عطرگردان را شکر در مجمر اندازيم
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
که دست افشان غزل خوانيم و پاکوبان سر اندازيم
صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز
بود کن شاه خوبان را نظر بر منظر اندازيم
يکی از عقل میلافد يکی طامات میبافد
بيا کاين داوریها را به پيش داور اندازيم
بهشت عدن اگر خواهی بيا با ما به ميخانه
که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازيم
سخندانی و خوشخوانی نمیورزند در شيراز
بيا حافظ که تا خود را به ملکی ديگر اندازيم
حافظ
فلک را سقف بشکافيم و طرحی نو دراندازيم
اگر غم لشکر انگيزد که خون عاشقان ريزد
من و ساقی به هم تازيم و بنيادش براندازيم
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ريزيم
نسيم عطرگردان را شکر در مجمر اندازيم
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
که دست افشان غزل خوانيم و پاکوبان سر اندازيم
صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز
بود کن شاه خوبان را نظر بر منظر اندازيم
يکی از عقل میلافد يکی طامات میبافد
بيا کاين داوریها را به پيش داور اندازيم
بهشت عدن اگر خواهی بيا با ما به ميخانه
که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازيم
سخندانی و خوشخوانی نمیورزند در شيراز
بيا حافظ که تا خود را به ملکی ديگر اندازيم
حافظ
@smsu43
استاد شجریان - سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند / کنسرت سخن عشق
استاد شجریان - سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند / کنسرت سخن عشق
@smsu43 کانال تلگرامی
هایده - قلبم
هایده
یه روز میای سراغ قلبم ,
میدونم که یه روز تو میای سراغ قلبم ,
تو یه روز مثل گل و ا میشی تو باغ قلبم,
مثل یه چشمه میشه پر موج یه روزی سراب قلبم،
مثل یه عکس قشنگ اسم تو میشینه تو باغ قلبم ،
میدونم که یه روز تو میای سراغ قلبم ,
تو یه روز مثل گل وا میشی تو باغ قلبم,
تو میدونی که تو دستات واسه من عمر دوبارست،
تو میدونی که تو چشمات شب من غرق ستارست،
باغ غمگین زمستون پیش تو گلخونه میشه،
شب ساکتم سراسر مستی شبونه میشه
میدونم که یه روز تو میای سراغ قلبم ,
تو یه روز مثل گل و ا میشی تو باغ قلبم
تو بیا تو هر نمازم با تو عاشقونه باشه
واسه فریاد دل من غم تو بهونه باشه
مثل من خدا خدا کن مثل من عشقو صدا کن
تو که از تبار عشقی واسه عاشقا دعا کن
میدونم که یه روز تو میای سراغ قلبم
یه روز میای سراغ قلبم ,
میدونم که یه روز تو میای سراغ قلبم ,
تو یه روز مثل گل و ا میشی تو باغ قلبم,
مثل یه چشمه میشه پر موج یه روزی سراب قلبم،
مثل یه عکس قشنگ اسم تو میشینه تو باغ قلبم ،
میدونم که یه روز تو میای سراغ قلبم ,
تو یه روز مثل گل وا میشی تو باغ قلبم,
تو میدونی که تو دستات واسه من عمر دوبارست،
تو میدونی که تو چشمات شب من غرق ستارست،
باغ غمگین زمستون پیش تو گلخونه میشه،
شب ساکتم سراسر مستی شبونه میشه
میدونم که یه روز تو میای سراغ قلبم ,
تو یه روز مثل گل و ا میشی تو باغ قلبم
تو بیا تو هر نمازم با تو عاشقونه باشه
واسه فریاد دل من غم تو بهونه باشه
مثل من خدا خدا کن مثل من عشقو صدا کن
تو که از تبار عشقی واسه عاشقا دعا کن
میدونم که یه روز تو میای سراغ قلبم
هان ای جمال دلبر ای شاد وقت تو
ما با تو بس خوشیم که خوش باد وقت تو
نیکو است حال ما که نکو باد حال تو
خوش باد دور چرخ کز او زاد وقت تو
جان و سر تو یار که اندر دماغ ماست
آن رطلهای می که به ما داد وقت تو
از قوت شراب به فریاد جام تو
وز پرتو نشاط به فریاد وقت تو
در جای می نگنجد از فخر جای تو
که میکند ز عشق و فرهاد وقت تو
#مولانا
ما با تو بس خوشیم که خوش باد وقت تو
نیکو است حال ما که نکو باد حال تو
خوش باد دور چرخ کز او زاد وقت تو
جان و سر تو یار که اندر دماغ ماست
آن رطلهای می که به ما داد وقت تو
از قوت شراب به فریاد جام تو
وز پرتو نشاط به فریاد وقت تو
در جای می نگنجد از فخر جای تو
که میکند ز عشق و فرهاد وقت تو
#مولانا
شب ها چو روزها ز صفای تو روشن است
بوها چو رنگ ها به هوای تو روشن است
کوثرْ سرشت، حورِ بهشتی لطافتی
چون موج، تار تارِ قبای تو روشن است
یک موی بر تن تو کدورت پذیر نیست
صبحِ دمیده ای، همه جای تو روشن است
من ذرّه تر ز عشق و تو خورشید تر ز حسن
پروازِ خاطرم به هوای تو روشن است
ناظم هروی
بوها چو رنگ ها به هوای تو روشن است
کوثرْ سرشت، حورِ بهشتی لطافتی
چون موج، تار تارِ قبای تو روشن است
یک موی بر تن تو کدورت پذیر نیست
صبحِ دمیده ای، همه جای تو روشن است
من ذرّه تر ز عشق و تو خورشید تر ز حسن
پروازِ خاطرم به هوای تو روشن است
ناظم هروی
گر نخوانیّ و جوابی ننویسی، باری
نامهٔ غمزدگان از پر مرغان بگشا
شهر را شورش مجنون صفتان بر هم زد
که ترا گفت: که قفل درِ زندان بگشا؟
ناظم هروی
نامهٔ غمزدگان از پر مرغان بگشا
شهر را شورش مجنون صفتان بر هم زد
که ترا گفت: که قفل درِ زندان بگشا؟
ناظم هروی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قطعه «رقص آتش»
ویلن نوازی بیژن_مرتضوی
اجرا 1994
ویلن نوازی بیژن_مرتضوی
اجرا 1994